نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهيد به بهانه سالگرد ۱۸ تير
• نامهٔ سرگشاده به احمد شهيد به بهانه سالگرد ۱۸ تير ماه مبنی بر در خواست کمک از او جهت بررسی شکنجهها و ظلمهای وارده بر هموطنان، اينجانب و برادرم اکبر و ديگر اعضای خانوادهام در داخل و بيرون از زندانهای رژيم و نيز خنثی کردن طرح سؤ قصد رژيم به جان مادرم
جناب احمد شهيد گزارشگر محترم ويژه سازمان ملل متحد ،
اينجانب اگر چه تصميم بر آن گرفتم تا شمهای از آنچه که بنام نقض حقوق بشر از سوی رژيم بر من ، برادر زنده يادم اکبر و ديگر اعضای خانوادهام چون پدر ، مادر ، خواهر و ديگر برادرم رفته است را با تاخير برای آن جناب بنگارم اما قبل از هر چيز مايلم دلايلی که باعث شده است که با تاخير اقدام به اينکار نمايم يعنی از نوشتن نامه زودهنگام به شما امتناع ورزم را بيان کنم و سپس هم به اختصار به نوشتن اصل نامه مبادرت نمايم ،
اما در ابتدا به دلايل تاخير در نوشتن نامه اشاره میکنم ،
دليل اول : جناب شهيد سخت است به عرض برسانم که در ايران تنها من و خانوادهام نيستيم که شاهد به قتل رسيدن و يا بازداشت و شکنجه شدن بصورت خانوادگی از سوی رژيم ميباشيم بلکه هزاران خانواده در ايران وجود دارند که متأسفانه با روانه شدن به زندان بصورت خانوادگی ، با بيرحمانهترين شيوه به قتل رسيدند و نيز رذالت تر از هر رذالت در اين خلقت سياست اينکه ، تمامی دختران باکره در آن خانوادهها مطابق فتوای فقه شيعه حکومتی ، قبل از اعدام مورد تجاوز نفرت انگيز وابستگان متعصب و خشک مغز و نيز کم سواد و يا بی سواد آن رژيم قرار میگرفتند تا پس از اعدام از يکسو ، به اصطلاح راه بهشت را بر روی اين گناهکاران هميشگی ببندند و از ديگرسو ، به اصطلاح با صوابی که به امر خدا از کار تجاوز ميبرند راه بهشت را برای خود هموار و بقای رژيم دينی را پايدار سازند و اگر هم ديديم افرادی هم از ميان آن خانوادهها پس از تحمل ساليان حبس آزاد گشتند بطوريکه در زندان بزرگی بنام ايران همچون کنترل شده در حال سپری کردن به ظاهر زندگی خود شدند متأسفانه از داغ ديگر اعضای خانواده اعدامی خود ، بعد از زمان کمی يا دق کردند و مردند و يا اگر زنده ماندند متأسفانه همراه با بحران روانی شديد دچار پيری زودهنگام شدند بطوريکه اين عده از پيران زودرس که در سراسر کشور هم کم نيستند چارهای جز اين ندارند که برای هميشه سياست سکوت اختيار نمايند و بعنوان شهروند درجه ۳ (آخرين و پايينترين درجه شهروندی ) به سختی روزگار بگذرانند و اما تعداد زيادی هم که ناگزير به خارج از کشور گريختند بجز عده اندک که به فعاليت سياسی و حقوق بشری مشغولند اکثر آنان بخاطر حفظ امنيت ديگر اعضای خانواده خود که در ايران زندگی ميکنند چا رهای جز لب فرو بستن نداشته و ندارند و اما اگر همان اندک اپوزيسيون فعال در خارج از کشور که قريب به اتفاق آنان خانوادهای در داخل کشور ندارند تا دغدغهای از امنيت آنان داشته باشند چنانچه بخواهند نوع شکنجههايی که بر آنان و خانوادههای معدوم شده آنان اعمال شده است بنام نقض حقوق بشر بر آن رژيم شکايت برند به يقين تعداد آنان در بيرون از مرز ايران به هزاران نفر خواهد رسيد بطوريکه اگر نماينده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد تصميمی بر اين مبنی اتخاذ نمايد که ولو سالها وقت خود را در تمامی طول روز صرف رسيدگی دقيق به اين امور نمايد در واقع زمان کافی برای پاسخگويی نخواهد داشت ، بماند که بسياری از همان عده با علاقه زياد در تلاشند که با آن نماينده محترم ارتباط بر قرار سازند اما راه برقراری ارتباط را نميدانند بطوريکه از شکايت در طول اين مدت باز ماندند و يا بسياری از همان عده بر اين عقيده اند که به علت چشم پوشی آشکار شورای حقوق بشر سازمان ملل و جهان غرب بويژه آمريکا نسبت به نقض حقوق بشر در ايران در طول سالهای متمادی و بجای آن اتخاذ سياستهای منفعت طلبانه نسبت به آن رژيم استبدادی ، ديگر نه اعتمادی به دنيای غرب است و نه اعتقادی به نوشتن شکايت نامه ولو به نماينده حقوق بشر سازمان ملل متحد .
دليل دوم :چگونه ميتوانيم قبول کنيم که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و رهبران جهان غرب چون آمريکا و غرب اروپا ، آن جمعيت سه ميليون نفری جنبش سبز در پايتخت ايران را که ريشه در مردم داشت بطوريکه قريب به اتفاق آن مردم خواهان تغييرات ساختاری يعنی تغيير کليت رژيم فقهای به شيوه دمکراتيک و مدنی بودند را نديدند ! اما از آنسو جمعيت بس قليلی چون پنجاه هزار نفری در ميدان قاهره در کشور مصر را ديدند بطوريکه چون پرنده پيام آور آزادی به سوی مصر پر کشيدند و در پايتخت آن در شهر قاهره بر زمين نشستند و در نهايت هم در ميدان مرموز التحرير در کنار مردم ستمديده آن سکنی گزيدند تا آنجا که صبح سپيده بدمد و ميوه آزادی ببار بنشيند ! و يا به ديگر عبارت چگونه است که آن شورا و دولتهای جهان غرب ، دفاع از مطالبات مردم مصر را دفاع از حقوق بشر به حساب آوردند و دخالت در امور داخلی مردم مصر محسوب ننمودند و اما دفاع از حقوق و خواست سر کوب شده مردم ستم ديده ايران در آن جنبش را دخالت در امور داخلی مردم ايران اعلام نمودند بطوريکه در نهايت هم مثل هميشه همچون جنبشهای مدنی سرکوب شده پيشين لب فرو بستند و سياست سکوت بر گزيدند !
اگر دهها تجاوز ، صدها کشته ، هزاران بازداشتی همراه با شکنجه به طرز فجيع و نيز سرکوب بی رحمانه خواست به حق مردم در آن جنبش ، نقض مبرهن حقوق بشر به حساب نمی آيد پس آثار شکلی و محتوايی نقض حقوق بشر کدامين هستند ؟! که ما مردم ستمديده ايران به آن واقف گرديم و در نهايت هم به تکليف حقوق بشری خويش عمل نماييم !
جناب احمد شهيد ،
تا اينجا آنچه که برای بسياری از مردم ايران قابل فهم است اينکه در عمل شاهدند از يکسو ، سياستهای شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در راستای منافع قدرتهای نظامی و اقتصادی جهان غرب تنظيم شده است بطوريکه تنها با اراده آن کشورهاست که سياستهای شورای حقوق بشر در آن سازمان قابل پيگيری و اجرا ميباشد و از ديگرسو ، جهان غرب تا کنون در عمل نشان داده است که حتا در اين عصر آگاهی يعنی عصر اينترنت و ماهواره هم ، چون گذشته حقوق بشر در ايران را قربانی منفعت و مصلحت خويش ميکند و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد هم به دليل عدم استقلال کافی يعنی به دليل بر خورداری از استقلال نسبی در عمل چارهای جز همراهی با آنان ندارد .
جناب احمد شهيد ، اينجانب بر اين عقيدهام که انتخاب شما بعنوان نماينده اخير از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد برای رسيدگی به امور مربوط به نقض حقوق بشر در ايران در حقيقت برای دفاع از استيفای حقوق پايمال شده مردم ايران صورت نگرفته است بلکه آن شورا به اين منظور دست به انتخاب نمايندهای چون شما زده است تا در حقيقت نمايندگی شما در اين امور به منزله اهرم فشاری باشد برای وادار کردن رژيم ايران جهت عقب نشينی از مواضع اصرار سرسختانه توليد سلاحهای هستهای و کشتارهای جمعی . اما در اينجا آنچه که صحت عقيدهام را در اين ادّعا ثابت ميکند حداقل به شرح يک مورد از آن ميپردازم که آن همانا عدم گزارش آن نماينده محترم از گورهای جمعی خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ميباشد چرا که آن شورا و جهان غرب بخوبی ميدانند که رژيم اسلامی ايران با اعدام شدگان مدفون شده در خاوران حساسيت ويژه دارد و از آنجا هم که مشکل جدی جهان غرب با ايران بر سر نقض حقوق بشر در ايران نميباشد بلکه دعوا و مشکل جدی آنان بر سر توقف توليد سلاحای کشتار جمعی ميباشد پس پر واضح است که آن شورا و جهان غرب ميبايست به حساسيتهای ويژه رژيم دينی ايران که جزو چراغ قرمز آن رژيم محسوب ميشود توجه ويژه مبذول نمايند بطوريکه نه تنها که از چراغ قرمز آن رژيم عبور نکنند بلکه در عوض چراغ سبزی هم به آن رژيم نشان دهند که متأسفانه آن چراغ سبز هم ، همان عدم تهيه گزارش آن نماينده محترم از گورهای جمعی خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است البته شايد بی آنکه خود بدانيد و يا از سياسی کاريهای پشت پرده کمترين خبری داشته باشيد با تلقين از بالا و دور و اطراف تسليم اين بی عدالتيها شدهايد و شايد هم خبری داشتيد اما به روی خود نياورديد اما در اينجا آنچه که مهم است اينکه ، پنهان کاريهای سياسی را که جزو بی اخلاقيها و بی عدالتيهای سياسی بشمار مييايد نميبايست وارد حقوق بشر کرد چرا که حقوق بشر در ذات خود پاک است و اجرای عدالت بدون تفسير و بدون تبعيض هم از خصايص مهم ذاتی آن است .
جناب احمد شهيد ، اما آن چيزی که در نهايت مهم است بدانيد اينکه ، آن شورا از بدو ماموريت تا کنون تنها توانسته است با اتخاذ سياستهای ناصواب عامدانه يعنی عدم اجرای عدالت از روی آگاهانه ، شرايطی را فراهم سازد تا آن دسته از اقشار و آگاه و روشنفکر ايران که اعمال و رفتار آن کشور را عالمانه و موشکافانه رصد ميکنند به اين نتيجه قطعی برساند که به شورای حقوق بشر سازمان ملل ، شورای حقوق بشر سازمان دول خطاب نمايند چرا که آن شورا تا اينجای کار ، در عمل نشان داده است که بيش از هر چيز تامين کننده منافع دولهاست تا ملتها ! به اميد آن روزی که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ، هم از استقلال کامل و هم از ضمانت اجرايی کافی برای برخورد قانونی با تمامی نظامهای استبدادی ، خود کامه ، سرکوبگر و مفسد فی الارضی چون رژيم ولايت فقيه ايران برخوردار گردد بطوريکه آن شورا بعد از آن به پاسبان و مدافع واقعی و قانونی برای نهادينه کردن فرهنگ مبارزات مدنی بجای مبارزات خشونت آميز آنهم با هدف کمک معنوی جهت دستيابی به نظامهای دمکراتيک بجای نظامهای استبدادی در جهان تبديل گردد و اما اين ميسر نميشود جز آنکه آن شورا بجای تمکين و تاثير پذيری بی چون و چرا از دولتهای واجد دموکراسی سهم خواه و يا نيز بجای اتخاذ سياست سکوت نسبت به دولتهای استبدادی مردم زدا ، به خواست بر حق مردم ستمديده در هر گوشای از گيتی توجه نمايد و الودگيهای سياسی را با روح پاک حقوق بشر درهم نياميزد و اين هم نيز به نوبهٔ خود ميسر نمييشود جز آنکه آن شورا به مأموريت تاريخی خويش که همانا مبارزه واقعی در جهت کسب استقلال کامل خويش است اقدام ورزد بطوريکه روزی فرا رسد که از يکسو ، نه کسی جرات کند که ولو يک لحظه به نظام مبتنی بر توتاليتر و استبدادی انديشه نمايد تا چه رسد به اينکه به کرسی قدرت نامشروع زانو زند و نه ، اگر چنين نظامی وجود داشته باشد اين حق بر او محفوظ گردد ولو اندک زمان به عضويت سازمان ملل متحد در آيد بلکه بجای حق عضويت بايد کوشيد تا شرايطی چون ضمانت اجرايی وافی و کافی در آن سازمان پديد آيد تا در اندک زمان بی آنکه هيچ ملتی در اين راه هزينه شود همه چيز به نفع آن ملت و به ضرر آن نظام يا دولت تمام گردد . مييشود در اينجا با گذر از تمام پيچيدگيها و حتا موانع مهم موجود بر سر راه ، به اين اصل از حقوق بشر مهم دست يافت به شرط آنکه اين حق مهم از حقوق ملت را رسميت قانونی بخشيد و قربانی مصلحت و منفعت چند کشور خاص نکرد چرا که انحصاری شدن تصميم گيريها در آن شورا توسط چند کشور خاص نسبت به رهبران کشورهای ناقض حقوق بشر يکی از موانع اصلی در جلوگيری از گسترش حقوق بشر و دمکراسی در جهان تلقی ميگردد تا آنجا که ميتوان گفت نظامهای دمکراسی غربی همچنان با اصرار بر تداوم اين نوع از سياست ناصواب و غير عادلانه به واقع به دمکراسی سهم خواهی و منفعت طلبی تنزل يافتند .
حال آنکه مردم ايران تنها به دمکراسی واقعی و عادلانه که نوعی از دمکراسی حقوق بشری است دلً بستهاند يعنی مردم ايران نه به دمکراسی سهم خواهی غربی روی خوش نشان ميدهند و نه دلً به ايجاد مدينه النبی بستند و نه دلبستگی به اوتوپيسم و آرمانشهر طلبی دارند چرا که مدينه النبی در نهايت ، توأمان به تئوکراسی (دين سالاری ) و اتو سالاری (يکه سالاری ) ختم ميشود و در برابر حقوق اساسی و مدنی قرار میگيرد و يوتوپيا هم که به نوعی خيال پردازی است به آنارشيسم و هرج و مرج طلبی ختم ميشود و در برابر نظام و قوام دموکراسی قد بر میافرازد .
جناب احمد شهيد
از آنجا که اينجانب پيشتر به دلايل اصلی تاخير در نوشتن نامه به آن جناب اشاره نمودم هم اکنون نيز مايلم که به اصل نامه که مربوط است به يک هزارم دردها و رنجها و نيز شکنجههای اين جانب و برادرم زنده ياد اکبر محمدی و همچنين پدر و مادرم و نيز خواهر و برادرم در زندان بزرگ به نام ايران و زندان کوچک به نام اوين بپردزم که آن نيز به شرح ذيل میباشد
۱- اين جانب و برادرم اکبر درست چند روز بعد از ۱۸ تير ماه ۱۳۷۸ خورشيدی همراه با بسياری از اعضأ و هواداران اتحاديه ملی دانشجويان و فارغ التحصيلان ايران ، جبهه متحد دانشجويی و کميته دفاع دانشجويی از زندانيان سياسی از جمله غلامرضا مهاجری نژاد يکی از رهبران شاخص آن اتحاديه و جبهه متحد دانشجويی به دلايل اتهاماتی آميخته با توطئه سياسی همچون رهبری و هدايت قيام دانشجويی کوی دانشگاه تهران و نيز براندازی رژيم ولی فقيه صرفاً با هدف جلوگيری و يا ريشه کن ساختن جنبش مستقل دانشجويی دستگير و سپس بلافاصله به سلول انفرادی منتقل و آنگاه به مدت طولانی در زير فجيحترين شکنجههای قرون وسطائی قرار گرفته ايم .
۲- پنج دقيقه از ورود من به سلول انفرادی در بازداشتگاه مخوف توحيد وابسته به وزارت اطلاعات و امنيت کشور واقع در ميدان توپخانه که هم اکنون به موزه تبديل شده است نگذشته بود که در ابتدا يکی از نگهبانان آن بازداشتگاه مرا با چشمان بسته از اتاق انفرادی خارج ساخته و سپس تحويل بازجويانی داده بود که از ابتدا در پشت سر من قرار گرفتهاند به طوری که آنان کمی بعد مرا به يکی از اتاقهای مخوف بازجويی که شکنجه گاه آنان نيز بوده است هدايت نمودهاند و سپس از من خواسته بودند بی آنکه سرم را به عقب برگردانم چشم بندم را کمی به بالا بزنم و سپس بر روی صندلی مخصوص بازجويی که در روبروی ديوار قرار گرفته بود بنشينم ، کمی بعد يکی از باز جويان يکی از برگههای بازجويی را از پشت بر روی جلوی صندلی من قرار داده بود که بر روی آن نوشته شده بود النجات فی الصدق ، آن بازجو از من پرسيده بود که آيا من معنی اين آيه قرآنی را ميدانم يا خير ؟ و اگر نميدانم او برای من معنی کند که من در پاسخ گفتم آری ميدانم و سپس معنی کردم ، آنگاه تمامی بازجويان به طعنه به من آفرين گفتند و با تمسخر از من پرسيدند که آيا من قران هم میخوانم ؟! بازجويان مراتب از من ميخواستند که به سوالات آنان در برگه بازجويی به درستی پاسخ دهم چرا که معتقد بودند که من در صدد ردّ گم کردن واقيعتها هستم آنها هر بار که به پاسخ من که مورد قبول آنان نبود مواجه میگشتند به شدت بر افروخته میشدند بطوريکه با خونی کردن بدن و سر و صورت من از طريق ضرب و شتم از من ميخواستند که با آنان همکاری کنم و واقيعتها را بنويسم و چنانچه که به خواست آنان ، تن در ندهم شکنجههای سخت تری در انتظار من خواهد بود.
دو ساعت از آغاز بازجويی همراه با تهديد و ضرب و شتم وحشيانه بازجويان بر روی من نگذشته بود که آنان دگر بار مرا با چشمان بسته و اما اينبار با سر و صورت خونين و بدن نيمه جان وارد اتاق ديگری ساختند در آنجا يکی از باز جويان از من خواسته بود که اينبار در حالت ايستاده ، چشم بند را کمی به سمت بالا به حرکت در آورم بطوريکه تنها بتوانم سمت جلوی خود را ببينم و نه بيشتر ، با بالا زدن چشم بند از چشمانم ، شيخ رهبر پور رئيس دادگاه انقلاب استان تهران را در جلوی چشم خود ديدم که با عصبانيت در عرض اتاق قدم ميزد و مدام به من فحش ميداد و اهانت ميکرد و ميگفت شما و دوستانتان مدتهاست که کشور را به هم ريختيد ، شما به کمک بيگانگان قصد بر اندازی رژيم اسلامی را داشتيد ، شما ضّد انقلابها و مفلوکها کور خوانديد که فکر کرديد ميتوانيد نظام مقدس ولی فقيه را بر اندازيد ! در اينجا بود که من ناچار شدم در پاسخ به اين اتهام ، به دفاع از خود بر آيم و بگويم اين اتهام به من نمی چسبد چرا که ما اعتقادی به خشونت نداريم بلکه ما پايبند به مشی مبارزات دمکراتيک بوده و هستيم ، صحبت من تمام نشده بود که او بر افروخته شد و بلا درنگ سيلی محکم بر صورت من نواخته بود و سپس در ادامه اظهار نموده بود که او اشتباه کرده بود که حکم اعدام مرا در دستگيريهای پيشين که بارها در شعبه ۶ دادگاه انقلاب استان تهران محاکمه شده بودم به رئيس آن شعبه اعلام نکرده بود ، در اينجا من برای بار دوم به دفاع از خود بر آمده بودم و گفته بودم من که گناهی نکردم که مستحق اعدام باشم !اما او اينبار هم چون گذشته بر افروخته شده بود بطوريکه ، نه تنها اجازه پاسخ بيشتر را به من نداده بود بلکه با بکار بردن الفاظ رکيکی چون حرامزاده ، اينبار با دو دست خود سيلی به مراتب محکم تر از قبل توأمان بر دو پهلوی صورت و چشمان من نواخته بود بطوريکه برق از چشمانم پريده بود و سرم به کّل گيج رفته بود تا آنجا که من ناچار گشتم در حالت نيم نشست دو کفّ دست را بر روی کفّ زمين قرار دهم بطوريکه به مدت پنج دقيقه حتی ذرّهای قادر به ديدن شيخ رهبرپور که در جلوی من قرار گرفته بود نبودهام تا جايی که در همين زمان بازجويان از پشت سر با وارد ساختن ضربات پی در پی مشت و لگد به سر و بدنم از من خواسته بودند که هر چه سريعتر از جا بر خيزم چرا که اينکار من بی احترامی به حاجی آقا يعنی رهبرپور خواهد بود و من هم ناچار شدم که به آهسته اما به سختی از جا بر خيزم اما همچنان بعد از بر خا ستن هم ، تا دقايق زيادی قادر به ديدن او نبودم ، سپس رهبرپور در راستای تشديد شکنجههای روحی و روانی در خطاب به آن دسته از بازجويانی که در پشت سر من قرار داشتند با صدای بلند و مغرورانه اعلام کرده بود که او حکم اعدام من و برادرم اکبر را از همين امشب صادر خواهد کرد و بازجويان هم تا دوازده همان شب فرصت دارند با هماهنگی ديگر پرسنل مربوطه ، من و برادرم را در بالای هواخوری آن ساختمان به دار بکشند سپس شيخ رهبر پور رئيس وقت دادگاه انقلاب استان تهران از بازجويان حاضر در آن اتاق خواست که او را به اتاق بازجويی برادرم اکبر که همزمان در اتاق ديگر در حال پس دادن بازجويی بود هدايت کنند تا حکم اعدام اکبر را در حضور خود او به وی ابلاغ نمايد ، بعد از اين فرمان بود که بازجويان تنها در طی يک ماه ، سه بار بطور جداگانه من و برادرم را با چشمان بسته برای اعدام وحشت به بالای هواخوری آن ساختمان بردند و بر دور گردن ما طناب انداختند و اما اعداممان نساختند و غمناکتر آنکه به هر يک از ما در دور اول اعدام وحشت گفته بودند که آن ديگری قبل از تو در همينجا و با همين طناب دار اعدام گشته است ، چه سخت است که با بسی اندوه بيان کنم بعد از آنکه من و اکبر در بند عمومی زندان اوين آنهم بعد از نزديک به يک سال ، به هم رسيديم و هم بند گشتيم از زبان خود او شنيده بودم که گفته بود اگر او بگذرد از يکسو همه آن شکنجههايی را که در کنار من بر او روا شده است از ديگر سو همه آن شکنجههايی را که در طی اين مدت چه رهبرپور و چه ديگر بازجويان و شکنجه گران بصورت منفرد بر او يعنی برادر مظلوم من اکبر روا داشتند چند برابر شديدتر از شکنجههای روا شده بر من بوده است بطوريکه او تصميم داشته است که در کتاب جلد دوم خود به آنها اشاره نمايد اما رژيم با قتل او در زندان ، اجازه اين کار را از او گرفته است .
با تاسف بايد گفت رهبرپور رئيس دادگاه وقت انقلاب استان تهران ، بجای قرار گرفتن در جايگاه عدالت ، به جايگاه يک سر بازجو و شکنجه گر تنزل يافته بود تا آنجا که بجای ستاندن داد ما ، هر آن بر داد ما میافزود . تاسف بار تر آنکه تمامی اين مصائب در زمان دولت خاتمی آنهم در باز داشتگاه مربوط به وزارت اطلاعات و امنيت دولت او رخ داده بود که اين خود نشان از اين دارد در نظامی که در رأس آن ولی فقيه قرار دارد بطوريکه آن ولی فقيه از اقتدار تام و اختيارات فرا قانون بر خوردار است در آنصورت در يک چنين نظامی ، اصلاحات تنها به عنوان سوپاپ اطمينانی خواهد بود از يک سو برای استحکام و استبداد ناا مشروع ولی فقيه و از ديگر سو برای در بند نمودن و يا ريختن خون بيشتر آزاديخواهان ايران و حتا اصلاح طلبان حکومتی ، حال چه رسد به اصلاح طلبان غير حکومتی و يآا غير اصلاح طلبان و غير حکومتیهايی چون ما و امثال ما که پايبند به تغييرات ساختاری و نه اصلاحی آنهم از طريق مبارزات دمکراتيک و مدنی بوديم .
۲- ديگر موارد اعمال شکنجههای جسمی و روانی بر روی من و اکبر عبارتند از : اعمال شديدترين شکنجههای جسمی ما دو برادر در کنار يکديگر آنهم به صورت متحرک در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف ، به اينصورت که عوامل وزارت اطلاعات و امنيت کشور ( واواک ) و اطلاعات سپاه پاسداران برای شکستن جسم و روان ما به زشتترين شکل اکبر را در کنار من و مرا در کنار اکبر شکنجه ميکردند که چند مورد از آن در ذيل خواهد آمد ،
۱-۲ شکنجه گران در ابتدا ما را با چشمان بسته ، يا از سلولهای انفرادی و يا از اتاقهای بازجويی ، مستقيم به اتاق شکنجه گاه مخوف در آن بازداشتگاه هدايت ميکردند و سپس دو دست و دو پای ما را با سيم میبستند و آنگاه بر روی تخت میخواباندند و در نهايت با کابلهای سيمی ، ضربههای شلاق را با قدرت هر چه تمام به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد ميساختند تا آنجا که شکنجه گران بعد از خستگی ، شلاق را دست به دست ميکردند و به تازه نفس ميسپردند و هر ضربهای هم که به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد ميساختند يا حسين سر ميدادند بطوريکه چندی بعد ، وقتی ذرهای قادر به راه رفتن و سر پا ايستادن نبوديم و مرتب هم ، خون از کفّ پا و اعضای بدن بيرون ميزد ما را با همان چشمان بسته اما هدايت شده مجبور به راه رفتن و پريدن بر روی طناب پهن شده در کفّ زمين ميکردند .
۲-۲ آويزان کردن بصورت قپانی : به اينصورت که در ابتدا دو دست ما را از پشت بصورت مورب میبستند و سپس به سمت بالا ميکشاندند بطوريکه شدت درد کتفان دستان ما ، به آن حد از مرحله میرسيد که حتی ذرهای قادر به پنهان کردن فرياد از روی درد نبوديم تا آنجا که حس ميکرديم دستان ما از ديگر اعضای بدن بطور کامل در حال جدا شدن ميباشد .
۳-۲ خرد کردن دندانها و دندههای بدن از طريق بستن به ميلهها : شکنجه گران در ابتدا دو دست و دو پای ما را با زنجير به ميلهها میبستند و سپس با ضربات پی در پی باتوم و مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنمان ، بی رحمانه اقدام به شکستن دندانها و دندههای بدن ما ميکردند بطوريکه با گذشت ساليان دراز ، آثار ناشی از شکستن دندانها و دندههای بدن همچنان در من مشهود ميباشد و به شدت آزارم ميدهد و به يقين اگر چنانچه اکبر در زندان از سوی رژيم به قتل نمی رسيد و تا بحال زنده میبود آثار ناشی از شکستن دندههای بدن او ، سند ديگری بود بر جنايات رژيم و شکنجه گران ، هر چند قتل مظلومانه او با فجيعترين شکل ، بزرگترين سندی است بر جنايات بيشمار رژيم .
۴-۲ ساعتها ايستادن بر روی يک پا : شکنجه گران هر از چند گاه ، ما را مجبور ميکردند که با چشمان بسته ، ساعتها بر روی يک پا بايستيم بطوريکه بارها برای ما اتفاق افتاده بود که به علت خستگی به کّل انرژی خود را از دست میداديم و در نهايت فرش زمين میشديم و آنگاه شکنجه گران با عصبانيت با دو پا به روی ما ميپريدند و سپس به مدت طولانی با مشت و لگد به جان ما میافتادند و بر سر و صورت و اعضای بدن ما ضربههای کاری وارد ميساختند تا آنجا که تا مدتی بی هوش و نيمه جان میشديم و از پيرامون خود هيچ خبری نداشتيم .
۵-۲ انتقال از اتاق انفرادی معمولی به اتاق انفرادی ويژه با دارای موتور قوی تحريک کننده اعصاب :
بارها پيش آمده بود که باز جويان و شکنجه گران روزها ما را بصورت منفرد وارد اتاقی ميکردند که آن اتاق ، انفرادی ويژه بوده و مجهز به موتور تحريک کننده اعصاب و روان بود بطوريکه ادامه اين صدا ، ما را به عکس العمل شديد همراه با فرياد اعتراضی واا میداشت و آنگاه هم ، ماموران و شکنجه گران همراه با ابزار خشونت و شکنجه برای خاموش کردن فرياد ما که با شعار زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد همراه بود به ضرب و شتم شديد ما اقدام میورزيدند و سپس در همانجا و با همان صدای اعصاب خراش ، ما را بیهوش و نيمه جان به حال خود رها ميکردند و میرفتند بطوريکه کمی بعد از به هوش آمدن ، اين روند تا مدتی همچون گذشته بصورت تسلسل تکرار میگشت .
۳- جناب احمد شهيد ، مواردی از درد و رنج و شکنجه من و برادرم اکبر که تا به حال در اين نامه بيان شد تمامی آن مواردی نيستند که به اجمال شرح آنها رفت بلکه موارد زيادی وجود دارد که به دلايل زيادی ، تا بحال حاضر به بيان آنها در هيچ جا و حتا در هيچ رسانه و مطبوعاتی نشدم و تصميم داشتم تنها به وقتش ، به همراه اسناد زنده به افشای آن اقدام ورزم که يکی از آن وقت از دو وقت مدّ نظر من که به فکرم رسيد يکی شماييد آنهم به شرط کمترين درز آن به بيرون از شورای آن سازمان .
و اما در اينجا به شرح خلاصهای از موارد درد و رنج و شکنجههای ديگر اعضای خانوادهام همچون مادر و پدر و نيز خواهر و برادر که از بدو دستگيری من و اکبر شروع گشته بود و تا بحال نيز ادامه دارد خواهم پرداخت و سپس نيز به شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد رژيم به جان اکبر خواهم پرداخت که که متأسفانه به درد و رنج هميشگی برای اعضای خانواده ما تبديل گشته است ، چرا که رژيم پس از ناکام ماندن در سه طرح اول خود به جان اکبر ، در نهايت موفق شد با عملی کردن طرح چهارم به مقصود خود نائل آيد .
۱-۳ بازداشت برادر کوچکترم رضا به دفعات مختلف و ناکام ماندن طرح ربايش او در دو مرحله و در نهايت اخراج دائمی او از کار .
رضا چندين بار به علت حضور مستمر در اعتراضات مدنی در تهران و نيز فعاليتهای سياسی وحقوق بشری در آمل بازداشت شد ، او به علت افشای شکنجهها و ظلمهای وارده از سوی رژيم بر من و اکبر و نيز تلاشهای مستمر جهت دفاع از حقوق تضييع شده ما و ديگر زندانيان دگر انديش ، به شدت مورد اخطار و خشم و غضب رژيم قرار گرفت بطوريکه او بعد از ناديده گرفتن اخطارهای مکرر از سوی رژيم مبنی بر عقب نشينی از مواضع سياسی و حقوق بشری ، دو بار مورد حمله جدی برای ربايش جهت اجرای قتل از سلسله قتلهای زنجيرهای قرار گرفت که خوشبختانه هر دو بار طرح ربايش از سوی رژيم بر روی او ناکام ماند . از ديگر سو رژيم وقتی ديد رضا بعد از دستگيری من و اکبر برای سه سال متوالی آرای اکثريت کارگران و کارمندان آن کار خانه را از آن خود میکند و به عنوان نماينده صدها کارگر و کارمند در يکی از بزرگترين کارخانه توليدی ماشينهای سنگين در شهرستان آمل انتخاب ميگردد او را مجبور به استعفا در دوره سوّم انتخابات میکند اما وقتی او نميپذيرد بطوريکه برای سومين بار بعنوان نماينده اول انتخابات در آن کارخانه انتخاب ميگردد حراست و رياست آن کارخانه بلافاصله دست به کار ميشوند و ضمن لغو بورسيه تحصيلی او در رشته مکانيک در کشور فنلاند ، دستور به اخراج او از آن کارخانه به علت سياسی شدن بدنه کارخانه و سر پيچی از دستورات ميدهند بطوريکه او بعد از اخراج از آن کارخانه به علت تهديدهای مکرر از سوی عوامل رژيم ، بناچار از کشور خارج ميگردد و با درخواست پناهندگی سياسی از سازمان ملل متحد به زندگی تبعيدی خود در آمريکا روی میآورد .
۲-۳ بازداشت خواهر کوچکم سيمين و تهديد به تجاوز به او از سوی بازجويان ،
سيمين بعد از دستگيری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما ، ناچاراً به کار حقوق بشری روی آورده بود . او زمانيکه همراه با پدرم جهت ملاقات با ما در زندان اوين از آمل به تهران سفر کرده بود متأسفانه در وسط راه در ميدان انقلاب همراه با پدرم دستگير و سپس به بازداشتگاه ۲۰۹مربوط به وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوين منتقل شد و در نهايت هم هر يک به سلول انفرادی مخصوص خود در آن بازداشتگاه روانه شدند ، سيمين در طول هفتهها بازداشت در آن بازداشتگاه بارها از سوی بازجويان مختلف در آنجا تهديد به تجاوز شده بود بطوريکه آثار روحی ناشی از اين تهديد با گذشت ساليان بعد از آزادی هچنان در او به قوت خود باقيست . او چندی بعد از آزادی به دليل احساس ناامنی از کشور خارج شد و به زندگی تبعيدی خود از طريق پناهندگی سياسی در آمريکا روی آورد .
۳-۳ ناکام ماندن سؤ قصد به جان ديگر خواهرم نسرين به علت مصاحبههای متوالی با رسانهها در راستای دفاع از حقوق ما :
نسرين چند ماه بعد از دستگيری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما به خارج از کشور مهاجرت نمود ، او به علت مصاحبههای متوالی با رسانههای فارسی زبان برون مرزی مبنی بر افشای ظلمها و شکنجههای وارده بر ما ، مورد سؤ قصد رژيم از طريق سموم نوشيدنی قرار گرفت بطوريکه او با درمان به موقع از طريق بستری شدن در يکی از بيمارستانهای آلمان ، دوباره به زندگی باز گشت . او در اعتراض به يک مورد مهم از شکنجههای وحشيانه رژيم بر روی من و اکبر آنهم کمی پس از انتقال ما از زندان اوين به زندانهای ساری و قائمشهر ، همراه با چند نفر از دوستان خود به مدت يک هفته در روبروی سازمان عفو بين الملل به بست نشست ضمن اينکه در طول اين مدت در اعتصاب غذا نيز بوده است بطوريکه حال او بعد از چند روز رو به وخامت گراييد ، او بعد از آن به کمک دوستان و از طريق آمبولانس به بيمارستان منتقل و سپس در آنجا بستری گرديد او برای نجات جان ما از راه اعتصاب غذا ، شرايطی ايجاد کرده بود تا نمايندگانی از سوی اتحاديه اروپا برای بر رسی وضعيت ما به تهران سفر نمايند اما موفق به ديدار با ما در زندانهای ساری و قائمشهر نشدند چون از تهران مانع تقاضای آنها مبنی بر ديدار با ما شده بودند چرا که در همان زمان ما به شدت در زير شکنجههای وحشيانه رژيم قرار داشتيم و نيز زخمها و کبوديهای ناشی از شکنجهها در تمامی اعضای بدن و سر و صورت ما مشهود بود .
۴-۳ بازداشت پدرم بنام محمد محمدی به دفعات مختلف ،
پدرم بعد از دستگيری من و اکبر به علت حس قوی غريزی پدری ، به ناچار برای دفاع از حقوق ما به مصاحبه با رسانههای مختلف در بيرون از مرز روی آورد ، که اين خود نيز حساسيت رژيم را بر انگيخته بود بطوريکه بعد از آن به دفعات مختلف در آمل و تهران بازداشت شد که آخرين بازداشتی او بر ميگردد به دستگيری او در ميدان انقلاب به هنگامی که او همراه با خواهرم سيمين آنهم به قصد ملاقات با من و اکبر در زندان اوين از آمل به تهران سفر کرده بود ، پدرم بعد از دستگيری به يکی از سلولهای انفرادی در بازداشتگاه ۲۰۹ وابسته به وزارت اطلاعات و امنيت ( واواک ) در زندان اوين منتقل گرديد ، او بعد از چندی به علت بيماری شديد قلب از سوی واواک از آن بازداشتگاه به بيمارستان آتيه در تهران منتقل و سپس در بخش سی سی يوی آنجا بستری گرديد بطوريکه پزشکان آن بيمارستان نيز بيماری پدرم را وخيم ونگران کننده تشخيص دادند و عدم بازگشت او به آن بازداشتگاه را تجويز نمودند و واواک هم برای اينکه مرگ پدرم به گردن رژيم نيفتد دستور به آزادی او داده بود .
۵-۳ بازداشت و ضرب و شتم مادرم بنام گلجهان اشرفپور از سوی عوامل اطلاعاتی سپاه و نيروی انتظامی و نيز بيماری بسيار سخت هم اينک او به علت تبعيد اجباری در داخل کشور با هدف اجرای سؤ قصد به جان او از سوی رژيم ،
مادرم بعد از دستگيری من و اکبر به علت حس قوی و ناگسستنی غريزی مادری ، به ناچار برای دفاع از ما تن به مصاحبههای پی در پی با رسانههای فارسی زبان برون مرزی ميدهد و رژيم هم در مقابل ضمن اهانت به او بارها وی را تهديد به مرگ ميکند و از او ميخواهد که از مصاحبه با رسانههای برون مرزی دست بکشد و به افشای شکنجهها و ظلمهای وارده بر ما اقدام نورزد اما مادرم راضی به اينکار نميشود و شرط را بر تحقق آزادی ما ميگذارد تا آنجا که وقتی مادرم شنيدههايی مبنی بر شکنجههای پی در پی من و اکبر در زندانهای رژيم دريافت ميکند در حرکتی اعتراضی از طريق رسانههای فارسی زبان برون مرزی برای دفاع از ما و ديگر زندانيان سياسی مردم را دعوت به يک فراخوان عمومی در روبروی دانشگاه تهران که زمانی محل تحصيل من بود ميکند در آنجا بود که صدها نيروی امنيتی ، لباس شخصی و پاسداران اطلاعاتی نيروی انتظامی به سوی مادرم حمله ور ميشوند اما در مقابل صدها نفر از دانشجويان و مردم با ايجاد حلقه دايره بر روی مادرم مانع دستگيری او شدند بطوريکه عوامل سرکوبگر رژيم مجبور شدند متوسل به نيروهای کمکی گردند و سپس برای دستگيری او به يک حمله ديگر اقدام ورزند بطوريکه آنها بعد از چهل دقيقه کشمکش و در گيری موفق شدند حلقههای دايره حفاظتی بر روی مادرم را بشکنند و در عوض حلقههای محاصره خود را بر روی مادرم تنگتر کنند و در نهايت هم مادرم را دستگير نمايند و سپس با ضرب و شتم بيرحمانه بر سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را به بازداشتگاه اطلاعات نيروی انتظامی منتقل سازند و در آنجا نيز اطلاعات سپاه نيروی انتظامی به مدت طولانی ضمن اهانت به او به ضرب و شتم وی اقدام ورزند .
مادرم و دهها نفر از دستگير شدگان روبروی دانشگاه تهران بعد از سر و صدای وسيع رسانههای برون مرزی و نيز گروههای حقوق بشری ، به تدريج از بازداشتگاه آزاد شدند اما اينبار هر يک با بدنهای شکنجه شده و مثله شده ، بطوريکه در مورد مادرم بايد گفت با گذشت ساليان دراز ، همچنان آثار ناشی از ضرب و شتم بر سر و اعضای بدن مادرم مشهود ميباشد و همچنان نيز تحت دارمان پزشک قرار دارد . هنوز بيماری مادرم درمان نشده بود که رژيم ناجوانمردانه برادرم اکبر را در زندان اوين به قتل رساند و مادرم به علت غم از دست دادن فرزندش دچار بيماری اعصاب شد چنانکه بعد از مدتی هم به علت شدت بيماری اعصاب دچار ديسک شديد کمر گشت تا آنجا که بعد از آن به مدت ۸ ماه حتا قادر به راه رفتن و نشستن هم نبود اما برای جراحی هم اقدام نکرده بود چرا که رقم ، برای جراحی بالا بود و از آن سو هم ، چون پدرم فکر ميکرد ما صدمه ديده هستيم لذا برای اينکه ما نگران نشويم حاضر نشده بود که ما را از موضوع مريضی مادرم که به مدت هشت ماه بود که از پشت بر روی کفّ زمين دراز کشيده بود با خبر سازد اما خوشبختانه يک اتفاق کوچک باعث شده بود که ما در جريان مريضی مادرمان قرار بگيريم و بعد از آن بلافاصله دست بکار شويم و به سختی با فروش کتاب اکبر ، مبلغ مورد نياز را تهيه نماييم و برای جراحی او ارسال نماييم تا اينکه عمل جراحی بر روی مادرم انجام پذيرفت ، او بعد از آن بود که به آهستگی با عصا قادر به راه رفتن شده بود اما متأسفانه او با گذشت ماهها نتوانست عصا را کنار بگذارد و بدون عصا راه برود تا اينکه او و پدرم برای ديدار با ما وارد آمريکا شده بودند اما سه هفته از ورود مادرم به آمريکا نگذشته بود که او به خوبی قادر شده بود بدون عصا راه برود و قدم بزند و حتا نيز بدود و ورزش کند هر چند که مرگ اکبر باعث شده است روان و چهره او به کّل تغيير کند يعنی به لحاظ روح ، به روح آشفته و به لحاظ چهره ، به چهره يک پير زن مبّدل گردد . اما دليل سالم شدن او بعد از سه هفته چيزی نبود جز آرامش اعصاب او بعد از ديدار با فرزندان خود که ما باشيم و اما از آنجا که پدر و مادرم تصميم نداشتند بطور دائم در نزد ما در آمريکا بمانند و بر اين نظر بودند که شش ماه در ايران و شش ماه در آمريکا زندگی کنند بنا بر اين به ايران بر ميگردند اما چند هفتهای نگذشته بود که ديسک کمر مادرم در ايران عود میکند تا آنجا که او مجبور ميشود دوباره عصا در دست گيرد بعد از اين پدرم تصميم میگيرد برای اينکه بيماری او بيش از اين عود نکند هر چه زودتر او را به آمريکا باز گرداند اما مامورين اطلاعاتی رژيم در فرودگاه بين المللی تهران مانع خروج آنها از ايران به کشور ثالث ميشوند بطوريکه آنان با اعمال خشونت ، پاسپورت پدر و مادرم را از دست آنها بيرون ميکشند و سپس با عصبانيت و اهانت به پدر و مادرم اعلام ميکنند که آنها ممنوع الخروج هستند و بايد به منزل خود در شهرستان آمل باز گردند و بعد از چند روز هم بايد برای محاکمه ،خودشان را به دادگاه آن شهرستان معرفی کنند ، اما متأسفانه از آن زمان تا کنون ، آن دادگاه حاضر به محاکمه آنها نميباشد چون از يک سو ، بخوبی ميداند که آنها جرمی ندارند و تنها جرم آنها به دليل اعلام زمان آغاز بکار بنياد حقوق بشری اکبر محمدی در رسانههای فارسی زبان برون مرزی از سوی خانواده آنها در خارج از کشور ميباشد لذا رژيم آنها را به اسارت گرفته است تا مانع هر نوع فعاليتهای جدی ما از طريق اين بنياد در سايتها و رسانهها شود. و از ديگر سو ، رژيم بخوبی ميداند که اگر آنها برای محاکمه در دادگاه حضور يابند در ابتدای کار تبرئه خواهند شد و اين يعنی لغو ممنوع الخروج شدن آنها .
جناب احمد شهيد ، اما آنچه که در اينجا برای من و ديگر اعضای خانواده صدمه ديده من بسيار نگران کننده است اينکه ، مادرم يک هفته پس از باز گشت از فرودگاه بين المللی تهران به منزل خود در شهرستان آمل به علت ممنوع الخروج شدن ، ديگر حتی قادر به راه رفتن و يا نشستن هم نميباشد بطوريکه او هم اکنون بيش از سه ماه است که همچون گذشته در تمامی طول شب و روز از پشت بر روی زمين دراز میکشد و ميخوابد ، رژيم بخوبی ميداند مادرم ذره ذره در حال جان دادن است اما او را رها نميسازد تا وی به داروی حقيقی خود که همانا ما فرزندان تبعيدی او در آمريکا ميباشيم دست يابد چون همانطور که پيشتر بيان شد بيماری ديسک شديد کمر او ، ناشی از تحريک شديد عصبی اوست که به علت دوری از ما که بعد از قتل برادرم اکبر به ناچار برای امنيت خويش ، به زندگی تبعيدی در آمريکا روی آورديم تشديد شده است و همچنان نيز ، هر لحظه هم در حال تشديد شدن بيشتر ميباشد .
جناب احمد شهيد ،
اداره اطلاعات آمل بعد از ممنوع الخروج شدن پدر و مادرم به آنها اعلام کرده بود چنانچه اگر ما فرزندان آنها در آمريکا به مدت ۲ ماه سکوت اختيار کنيم و در سايتها و رسانهها و فيسبوکها بنام بنياد اکبر ، کار حقوق بشری نکنيم آنوقت آنها قطعا گشايشی در لغو ممنوع الخروج بودن آنها که همانا رفع تبعيد اجباری آنان در داخل ايران ميباشد حاصل خواهند کرد اما متأسفانه به رغم گذشت بيش از سه ماه ، آنها به قول خود عمل نکردند بنا بر اين بعد از آن بود که من دريافتم که قبول پيشنهاد واواک از سوی پدرم که تنها برای نجات جان مادرم بوده است يک اشتباه محض بوده است چرا که رژيم بعد از اجرای قتل موفقيت آميز بر روی اکبر اينبار به اجرای طرح سؤ قصد به جان مادرم از راه زمان يعنی وقت کشی همت گماشته است تا به گمان خود از يکسو ، داغ زندگی خانواده ما از آنچه که هست را بيشتر کند و از ديگر سو ، با درست کردن آشفتگی زندگی و ذهنی برای خانواده ما ، مانع فعاليتهای جدی سياسی و حقوق بشری ما گردد .
جناب احمد شهيد ،
بنا بر اين من کار رسمی بنياد مدنی و حقوق بشری اکبر محمدی را در هجده تير ماه امسال با نامه سر گشاده به شما نماينده محترم گزارشگر شورای حقوق بشر سازمان ملل متّحد آغاز میکنم و در اولين بيانيه اين بنياد از شما برای خنثی کردن طرح سؤ قصد رژيم به جان مادرم کمک میطلبم ، اميدوارم که نگذاريد که رژيم بيش از اين به طرح سؤ قصد مبنی بر قتل عمد بر روی مادر زجر ديدهام نزديکتر شود زيرا که او بيگناه است ، زيرا که او يکی از زجر کشيدهترين مادرهای ايرانی است .
۴- اما شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد دردآور به جان اکبر که سه مورد اول آن ناکام ماند و يک مورد آخر آن با موفقيت به اجرا در آمد :
۱-۴ اولين سؤ قصد رژيم به جان اکبر زمانی بود که عوامل تند روی متصل به دفتر رهبری و يا به عبارتی امضأ کنندگان واقعی مرگ دگر انديشان به مسئولين قضايی و زندان اوين فرمان رانده بودند که با مرخصی اکبر مبنی بر جراحی زود هنگام او بعد از سالها حبس که به تشخيص پزشکان متخصص بهداری زندان اوين اعلام شده بود موافقت به عمل آورند به شرط آنکه ، انتخاب بيمارستان و پرداخت هزينه آن را به خانوادهام محوّل سازند چون رژيم بر اين باور بود که به علت عدم موافقت به موقع با تقاضای مرخصی استعلاجی اکبر، به اندازه کافی شرايط عود کردن بيماری را برای او فراهم ساخته است لذا او در هر صورت در زير تيغ يکی از جراحیها در يکی از بيمارستانها خواهد مرد پس چه بهتر که او در يکی از بيمارستانهايی که خانوادهام با هزينه خود در بيرون از زندان برای او انتخاب ميکنند جان دهد تا فشار احتمالی از سوی مردم ، مجامع جهانی سياسی و حقوق بشری بر روی رژيم کاسته گردد ، خانوادهام بی آنکه ذرهای از سياست شوم رژيم با خبر باشند بيمارستان کسرا را برای جراحی اکبر بر میگزينند که خوشبختانه سه جراحی در اين بيمارستان با موفقيت بر روی اکبر انجام میپذيرد و بعد از عمل موفقيت آميز جراحی نيز ، پزشکان مربوطه در آن بيمارستان تجويز نمودند که اکبر بايد در مکانی که سکوت کامل حاکم است يعنی منزل پدری به استراحت بپردازد و زندان را که محل شلوغی برای استراحت ميباشد مناسب تشخيص ندادند و اما از آنطرف نيز وقتی رژيم ديد که جراحی بر روی اکبر با موفقيت انجام شد يعنی رژيم در طرح اول سؤ قصد خود از طريق جراحی بر روی او پيروز بيرون نيامد برای اينکه به راحتی قادر به اجرای ديگر طرحهای سؤ قصد در زمانهای مناسب در بيرون از زندان بر روی اکبر باشد با تمديد مرخصی استعلاجی او جهت نقاهت در منزل پدری موفقت به عمل آورده بود .
۲-۴ دومين سؤ قصد رژيم به جان اکبر مربوط است به روز سه شنبه ده خرداد ۱۳۸۴ چندی بعد از عمل جراحی بر روی او ، به اينصورت که اکبر با وجود تمام مريضی و سختی برای دريافت نتايج آزمايشات پزشکی از شهر محل سکونت خود آمل روانه بابل شده بود بطوريکه بعد از دريافت نتايج پزشکی و به هنگام بازگشت از شهر بابل به آمل از سوی دو خودروی ناشناس مورد تعقيب قرار گرفت ، دور خودروی ناشناس طی چند دقيقه تعقيب و گريز و کوبيدن خودروی خود به بدنه و عقب خودروی اکبر ، او را به بيرون از جاده ترانزيتی که زمين کشاورزی برنج بود منحرف و واژگون ساختند به گونهای که خودروی اکبر بعد از آن کاملا پرس شده بود ، مردان ناشناس پس از عملی کردن سؤ قصد از خودروی خود پايين آمدند و به مدت چند ثانيه از کناره بالای جاده ترانزيتی به خودروی واژگون شده او در پايين زمين کشاورزی نظاره نمودند ، آنان وقتی به گمان خود از مرگ اکبر اطمينان حاصل کردند محل صحنه را ترک گفتند اما چند ثانيهای از ترک آنان از آن محل نگذشته بود که يک ماشين پليس سر رسيده بود و پليس هم بجای کمک به اکبر ، گويا از يکسو مامور نظارت جهت حصول اطمينان برای فرار خودروی مهاجم پس از اجرای طرح سؤ قصد و از ديگر سو حصول اطمينان نسبت به مرگ اکبر بود و بس چرا که پليس پس از آن سرمست غرور صحنه را ترک کرد و رفت . و اما همزمان کمی دورتر از اين صحنه ، کشاورزان که در اين محل مشغول کار کشاورزی بودند با ديدن اين صحنه ، بی درنگ به کمک اکبر شتافتند بطوريکه با زحمات و سختيهای فراوان او را نيمه جان از لابلای ماشين پرس شده به بيرون کشيدند و سپس به بيمارستان آمل انتقال دادند و او را از مرگ حتمی نجات دادند .
۳-۴ سومين طرح سؤ قصد به جان اکبر مربوط است به آتش زدن خانه پدر و مادرم در تاريکی شب از سوی رژيم آنهم به هنگام حبس من در زندان اوين و نقاهت او در آن منزل ،
رژيم چندی پس از ناکام ماندن طرح سؤ قصد دوم بر روی اکبر ، تصميم بر آن گرفت که همچنان با تمديد مرخصی نقاهت او در منزل پدری ، شرايطی را فراهم سازد که بتواند سومين طرح سؤ قصد به جان اکبر را به مرحله اجرا بگذارد تا از اين طريق با ايجاد رعب و وحشت در دل ديگر اعضای خانواده ، تمامی آنان را به عقب نشينی از اصول مبارزاتی وادار سازد .
عوامل رژيم در يکی از شبها به هنگامی که برادر بزرگترم به همراه همسر و دو فرزندش برای ديدار با اکبر ميهمان او در منزل پدری بودند و در طبقه دوم منزل نيز مشغول صرف شام بودند مواد آتش زايی را از پشت حيات منزل به سمت تراس طبقه بالا پرتاب نمودند که منجر به آتش سوزی سريع آن منزل شده بود بطوری که طبقه دوم بطور کامل در آتش سوخت و طبقه اول نيز همچنان در حال سوختن بود که به کمک همسايهها و مردم منطقه به کّل مهار شده بود اما از آنجا که اکبر به سختی قادر به راه رفتن بود لذا اگر کمک به موقع ديگر اعضای خانواده به او نبود به يقين او در آن آتش سوخته بود هر چند او همچون بعضی از ديگر اعضای خانواده جراحات سوختگی سطحی بر داشته بود و متأسفانه اين در حالی بود که بسياری از افراد منطقه که به کمک اعضای خانواده شتافته بودند با تلفنهای متوالی ، سازمان آتش نشانی شهرستان آمل را برای کمک فوری خبر نمودند اما آنان ، نيم بعد از مهار آتش توسط مردم که ساعتها به طول انجاميده بود به آنجا رسيدند .
۴-۴ چهارمين طرح سؤ قصد که آخرين طرح سؤ قصد به جان اکبر ميباشد متأسفانه در داخل اتاق بهداری زندان اوين با موفقيت بر روی او انجام شد ،
به اينصورت که مأمورين رژيم در ۹ صبح اواخر تيرماه ۱۳۸۵ خانه پدری در شهرستان آمل را که اکبر در آن پس از جراحی در استراحت به سر میبرد به محاصره در آوردند و با توسل به زور و سلاح وارد اتاق استراحت او شده اند و سپس با زدن دستبند به دستان او ، با وضع تحقير آميزی او را سوار ماشين کرده به زندان آمل منتقل نمودند . او بعد از دو شب بازداشت در آن شهر با دستبند به زندان قبلی يعنی اوين تهران منتقل گشت و از آنجا هم به سالن قبلیاش يعنی ۳۵۰ انتقال داده شد . اکبر بعد از استقرار در اين سالن به علت درد ناشی از عدم مصرف دارو ، از مسول آن سالن در خواست نمود که او را به بهداری مرکزی زندان اعزام نمايند تا از پزشکان آنجا بخواهد داروهايی را برای او تجويز نمايند که او به هنگام استراحت در منزل پدری بعد از عمل جراحی استفاده مينمود اما به علت حمله برق آسای مأمورين اجازه نيافته بود که آنها را با خودش به زندان بياورد . متأسفانه رئيس بهداری وقت به اکبر پاسخ داده بود که از دستگاه قضايی و مسئولين زندان اوين ، پيامی با اين مبنی برای او ارسال شده است که آن بهداری تا اطلاع ثانوی از دادن داروی پزشکی به اکبر محمدی امتناع نمايد . بعد از عرايض رئيس بهداری ، اکبر يقين پيدا کرد که رژيم با قطع نمودن داروهای پزشکی بر روی او ، نقشه حذف فيزيکی او را طراحی کرده است ، بعد از آن اکبر به اين فکر افتاد حالا که رژيم قصد دارد او را با اسارت گرفتن و قطعه داروهای پزشکی به قتل برساند پس چه بهتر که او با عزت بميرد و نه با ذلّت . او به ناچار تصميم گرفت که دست به اعتصاب غذای تر بزند تا با عزت در زير اعتصاب غذای تر بميرد چرا که توسل به اعتصاب غذای تر يا خشک در زندانهای ايران ، آخرين حربه ايست که از سوی مبارزين حقوق بشری و سياسی آزاديخواه از يک سو برای رسيدن به خواستههايشان و از ديگر سو برای جلب توجه و آگاهی بخشی و انعکاس آن به مجامع سياسی و حقوق بشری جهانی بکار گرفته ميشود. بنا بر اين اکبر در مورخه ۳۰ تير ماه ۱۳۸۵ دست به اعتصاب غذای تر زد ، رسانههای فارسی زبان برون مرزی اعم از راديوها و تلويزيونها ، کم و بيش به انعکاس اعتصاب غذای تر اکبر پرداخته بودند اما متأسفانه جنگ ميان حزبالله لبنان و اسرائيل ، اعتصاب غذای او را تا حدود زيادی تحت الشعاع قرار داده بود بطوريکه شيخ محسنی اژهای وزير اطلاعات و امنيت کشور ( واواک ) در دولت احمدی نژاد بخوبی اين را فهميده بود ، بنا بر اين عوامل واواک به رياست محسنی اژهای از اين فرصت استفاده ميکنند و از رؤسای زندان و بهداری ميخواهند که در پنجمين روز اعتصاب غذا ، پای اکبر را به بهانه بستری شدن به بهداری بکشانند تا بتوانند به آسانی نقشه قتل او را در آن بهداری به اجرا بگذارند . اکبر اينبار با آگاهی از اين امر از رفتن به بهداری امتناع میورزد و در اعتراض به آنانی که مامور انتقال او از سالن ۳۵۰ به بهداری بودند گفته بود چرا تصميم داريد به زور مرا به بهداری منتقل سازيد اگر واقعا هدفتان معالجه من است کافيست که داروهای پزشکی مرا که پزشکان من بعد از عمل جراحی در بيمارستان بيرون از زندان برای من ويزيت نمودند را به من تحويل دهيد در آن صورت مطمئنا اقدام به شکستن اعتصاب غذا خواهم کرد اما مأمورين متعصب ، بی اعتنا از خواست اکبر با عصبانيت او را محاصره نمودند و از دو طرف دست او را گرفته و کشان کشان به بهداری زندان منتقل ساختند و سپس در يکی از اتاقهای آنجا که هيچ زندانی بيمار در آن بستری نبود به زور بر روی تخت خواباندند آنان وقتی با فرياد اعتراض زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد اکبر مواجه گشتند با وارد ساختن ضربات مشت و لگد و باتوم به سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را نيمه جان ساخته و بعد هم با قرار دادن چند تکه گاز در داخل دهان او ، لبان او را با چسب بستند و سپس هم بر روی چسب ، باند پيچاندند تا از اين طريق صدای اعتراض او را خفه سازند بطوريکه صدای او به گوش کسی نرسد ، آنان سپس يک طرف زنجير را به يک طرف تخت قفل نمودند و طرف ديگر زنجير را هم از پشت به صورت مورب بر دو دست و پای او با شدت هر چه تمامتر بستند در همين زمان چند نفر از نمايندگان مجلس شورای اسلامی از جمله اعلمی نماينده مردم تبريز که برای ديدار نسبت به وضعيت زندانيان زندان اوين به سالن ۳۵۰ کارگری آماده بود تعدادی از زندانيان سياسی آن سالن به اعلمی اعلام نموده بودند که آنان در زمان حضور در بهداری به هنگام نوبت برای تجويز پزشکی مشاهده نمودند که اکبر محمدی در يکی از اتاقهای بهداری به شدت در زير شکنجه قرار دارد بطوری که او با فرياد بلند از زندانيان کمک میطلبيد زندانيان سياسی از نمايندگان مجلس و اعلمی اصلاح تالاب خواسته بودند تا دير نشده به کمک اکبر بشتابند و از نزديک وضعيت او را ببينند و يا حداقل موضوع شکنجه اکبر را در مجلس شورای اسلامی طرح نمايند تا شايد با سر و صدا و اعتراض نمايندگان مجلس ، جلوی شکنجه و يا مرگ احتمالی او گرفته شود ، آقای اعلمی و ديگر نمايندگان مجلس قول مساعد داده بودند که برای نجات جان اکبر وارد عمل خواهند شد و برای اينکار از مسئولين زندان خواهند خواست که با اکبر ديدار نمايند و اگر هم مسئولين زندان به آنان اجازه ديدار با اکبر را ندادند موضوع شکنجه او در بهداری را به صحن مجلس خواهند کشاند . اما متأسفانه ، نه اعلمی اصلاح طلب و نه ديگر نمايندگان محافظه کار هيچيک به قلهايشان عمل نکردند و حاضر به کمک برای نجات جان اکبر نشده بودند بطوريکه پس از ترک آنان از زندان طرح اجرای قتل به همراه شکنجه به مدت ۲۴ ساعت بر روی اکبر ادامه يافته بود بطوريکه در طی اين مدت رفت و آمدهای شبانه عوامل مشکوک ناشناس (واواک) به اتاق اکبر بيشه از پيش شده بود . عوامل واواک به هديگر میگفتند کار را هر چه زودتر بايد تمام کرد . يکی از عوامل واواک به ديگر دوستان خود در داخل بهداری گفته بود هر چه زودتر اتاق را ترک کنيد آخرين نفر هم بعد از چند لحظه از اتاق خارج شد و سپس در اتاق را از پشت بر روی اکبر بسته بود تا اينکه شب سپری شد و روز فرا رسيد اينبار به دستور واواک سر و کله سه نفر از مسئولين زندان اوين بنامهای بنامهای مومنی معاون اجرايی ، هاج ناصر جانشين شب و عباسی رئيس حراست پيدا شد بطوريکه نام و چهره هر سه آنان برای اکبر آشنا بود . اين سه مسول زندان اوين از مأمورين همراه خود خواسته بودند که در ابتدا چسب و باند را از روی دهان اکبر بر دارند و سپس زنجيری را که بر دست و پای اکبر قفل است را بگشايند ، آنگاه آنان با صدای بلند غرور آميز خود که نشان از نفرت و کينه آنان نسبت به اکبر داشت به مأمورين همراه فرمان دادند که هر چه زودتر اکبر را داخل برانکاد نمايند و به سالن او ۳۵۰ سياسی معروف به کارگری منتقل سازند تا او بقيه عمر کوتاهش را در آن سالن همراه با ديگر دوستان سياسیاش سپری نمايد و سپس مومنی و عباسی ادامه دادند که بعد او در آنجا مثل سگ زوزه بکشد و بميرد تا درس عبرتی باشد برای ديگر دوستان آزاديخواه او در آن بند .
آن سه مسول اما در واقع سه مطيع بی چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که همانا بی شک پاشيدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر بوده است بطور کامل کار ساز گشته است بطوريکه هم جسم او ديگر کار نميکند و هم صدای او بطور کامل بند آمده است اما غافل از آنکه ، اگر چه چشم او بطور کامل بسته شده بود اما زبان او بطور کامل بند نيامده بود و مغز او همچنان نيز کار ميکرد بطوريکه همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد اکبر بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و پس از انتقال از بهداری به سالن ۳۵۰ انجام در حاليکه در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ما
آن سه مسول مغرور زندان اوين اما در واقع سه مطيع بی چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که احتمالا از طريق پاشيدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر انجام گرفته است بطور کامل بر روی او کار ساز شده است چرا که در آن لحظه ، هم جسم او ديگر کار نميکرد و هم صدای او بطور کامل بند آمده بود اما غافل از آنکه ، اگر چه چشمان او بطور کامل بسته شده بود بطوريکه ديگر قادر به ديدن جايی نبود اما زبان او بطور کامل بند نيامده بود و مغز او هم نيز ، همچنان کار ميکرد و فعال بود بطوريکه او همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد وی بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و بعد از انتقال از بهداری به سالن ۳۵۰ در حالی که در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ماجرا را اگر چه با سختی اما با صدای بسيار خفيف برای هفت نفر از دوستان خود در دستشويی آن بند که با حوله تر در حال پاک کردن خونهای مرده اعضای بدن او و نيز با حوله خشک در حال بند آوردن خونهای در حال ريخته شدن دو گوش او بودند شرح داده بود .
زمان هر چه که بيشتر ميگذشت سياهیهای صورت او در حال هر چه بيشتر شدن بود بطوريکه دوستان او بخوبی دريافته بودند که اين نشان از مرگ زودهنگام او دارد در مجموع چهل دقيقه از انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ سياسی معروف به کارگری نگذشته بود که او در آغاز نفس سخت و سنگينی را از منفذ دهان خود بيرون داده بود و سپس نيز چند ثانيه ديگر نگذشته بود همچنان که برانکار در دست يک عده از دوستان او جا گرفته بود نفس دوم را سخت تر و سنگينتر از نفس اول کشيده بود و پشت سر آن نيز نفس سوم را سخت تر از نفس دوم . بعد از آن ديگر نميشد سفيدی بدن او را مشاهده نمود و و رنگهای قرمز هم که خون نام داشت به سياهی تبديل شده بود لذا پس از آن تنها ميشد يک رنگ را از بدن او ديد و آنهم رنگ سياه سياه را . بله رژيم ولی فقيه ايران تنها يک رنگ برای مردم خود توليد میکند آنهم رنگی چون يا سياه سياه و يا سرخ سرخ و کار بران و متخصصان کار خانه رنگ سياه و سرخ هم وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) ميباشند و صاحب اين کار خانه هم ولی فقيه و يا به عبارتی رهبری رژيم سيد علی خامنهای ميباشد .
جناب احمد شهيد ،
سياست وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) به هنگام وزارت محسنی اژهای در دولت احمدی نژاد بر آن بود که اکبر نبايست در داخل بهداری جان بسپارد بلکه او بايد آخرين دقايق عمرش را در سالن ۳۵۰ بگذراند تا مرگ او به گردن رژيم نيفتد و سندی برای اجرای اعدام مخفی درست نگردد . اين شيوه اعدام اولين بار نيست که از سوی رژيم اتفاق میافتد بلکه سالهاست که بهداریهای زندانهای سراسر ايران به محلی برای اجرای اعدامهای مخفی مخالفين و منتقدين رژيم از سوی واواک تبديل گشتند . به همين علت بعد از به قتل رسيدن اکبر از سوی واواک ، بلافاصله رئيس بهداری زندان اوين همچون رئيس زندان اوين که مطيع بی چون و چرای فرامين واواک میباشد در حرکتی هماهنگ اعلام نمود اکبر محمدی سکته کرد و مرد و به دنبال آن مسئولين دستگاه قضايی و سازمان کّل زندانهای کشور ، همصدا گفتههای رئيس بهداری زندان را تکرار کردند و در رسانهها اعلام نمودند که اکبر محمدی سکته کرد و مرد . واقعيت آن است که همه آنان کاملا درست بيان کردن که او سکته کرد و مرد زيرا به گفته خود معاونان دری نجف ابادی وزير واواک در دولت خاتمی و رفسنجانی ، آقايان کاظمی و عاليخانی از دوستان سعيد امامی (اسلامی) معروف به مثلث قتلهای زنجيرهای که به اتهام آمرين قتلهای زنجيرهای در سالن سه زندان اوين با من و اکبر همبند بودند به صراحت بيان نمودند که رژيم سالهاست که بجای اعدامهای آشکار که عکس العمل شديد مجامع سياسی و حقوق بشری جهانی را به دنبال دارد به اعدامهای مخفی روی آورده است و يکی از شيوههای اعدامها و يا قتلهای مخفی نيز استفاده از مواد سرطان زا و يا سکته آوری است که در داخل نوشيدنیها و يا خورشتهای آنان ميريزند و يا گردههای سکته آوری است که در داخل کفشها و يا اتاقها و يا بر روی افراد به هنگام خواب و يا بيداری ميريزند . اما همآنان يعنی مصطفی کاظمی و مهرداد عليخانی ، چندی بعد از روی کار آمدن احمدینژاد در مسند رياست جمهوری که با تلاش مستقيم محسنی اژهای وزير وقت واواک از زندان آزاد شده بودند يکبار ديگر همراه با بسياری از ديگر عوامل با تجربه واواک که ساليان طولانی دستی در ريختن خون دگر انديشان داشتند از سوی او برای به حرکت در آوردن موتور محرکه قتلهای زنجيرهای بکار گرفته شدند چرا که در دولت خاتمی ، موتور محرکه قتلهای زنجيرهای تا حدود بسيار زيادی از کار افتاده بود اما چون نظر رهبری بر تداوم قتلهای پنهانی دگر انديشان از طريق واواک بود لذا بعد از پايان دولت خاتمی بلافاصله انديشه رهبری از سوی شخص بيماری چون محسنی اژهای دوباره در واواک احیأ شد بطوريکه در اولين قدم ، برادرم اکبر از سوی محسنی اژهای قربانی تز بيمارگونه رهبر گشت.
بنا بر اين اگر فرض را بر اين بگذاريم حتا اگر وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) در قتل اکبر دست نداشته است لذا در آنصورت هم ميتوان گفت رژيم مسول مرگ اکبر است و بس . و اگر نه ، در آنصورت سوال اينجاست چرا زمانی را که اکبر به هنگام اعتصاب غذا به زور به بهداری برده شد و در زير فجيعترين و وشرم آورترين شکنجه قرار گرفته بود بطوريکه بعد از شکنجه حتی قدرت تکان خوردن و يا کلام بر زبان آوردن را نداشت مسول بهداری زندان اوين اجازه داد که سه نفر از ديگر مسئولين آن زندان همچون رئيس حراست ، جانشين شب و معاون اجرايی ، در اتاق اکبر در بهداری حضور پيدا کنند و سپس از مامورين خود بخواهند اکبر را بجای انتقال به بخش سی سی يو ، بر عکس با برانکار به سالن قبلی او ۳۵۰ منتقل میسازند و سوال ديگر نيز اينجاست و آن اينکه ، اگر آن سه مقام ارشد زندان اوين خود سرانه اقدام به اينکار نمودند پس رئيس بهداری زندان اوين در آنجا چه کاره بود و چرا مانع کار آنان نشد ؟! که در آن صورت ميتوان گفت ۱- اگر رئيس بهداری از آن سه مقام ارشد زندان ، دوستانه در خواست نمود که به اين کار غير انسانی و غير قانونی دست بزنند پس او چه پزشکی است که از يکسو ، به مسئوليت پزشکی خود آشنايی ندارد و از ديگر سو ، تشخيص نميدهد که وضعيت بيمار ، اورژانسی است و نبايست در آن وضعيت دستور انتقال او را از بهداری به سالن ۳۵۰ داد و اما اگر از نظر مسول بهداری زندان ، تشخيص انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ بجا ميباشد پس در آنصورت چه لزومی داشت که او را از سالن ۳۵۰ به بهداری منتقل سازند و در آنجا هم بجای درمان و وصل سرم ، اقدام به شکنجه او نمايند و در کنار آن نيز افراد مشکوک و ناشناخته زيادی بجای پزشکان و پرستاران شناخته شده به اتاق او رفت و آمد نمايند . در واقع آنها چه کسانی بودند ؟!
و اما اگر در اينجا تصور را بر آن بگذاريم که رئيس بهداری زندان اوين به علت ترس از واواک و دستگاه قضايی ، به آن سه مسول زندان اجازه داده بود که وارد اتاق اکبر شوند و بی مسئوليتی کنند يعنی او را بجای انتقال به بخش سی سی يو ی بيمارستان به سالن ۳۵۰ منتقل سازند پس در آنصورت اين چه شرافتی است که يک پزشک برای نجات جان مريض قسم ياد میکند اما به آن عمل نميکند ! و يا نيز شرافت را از روی ترس زير پا ميگذارد اما حاضر به استعفا هم نميشود بطوريکه همچنان مايل است به عنوان ابزار کارخانه مرگ عمل نمايد !
با بهترين و بيشترين احترام
منوچهر محمدی
زندانی سياسی سابق و متهم رديف اوّل کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تير ماه ۱۳۷۸ خورشيدی