شنبه 24 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنایات رژیم و مکافات مردم، الاهه بقراط

الاهه بقراط
مشکل ایران، جمهوری اسلامی است و مشکل جمهوری اسلامی، خودش! خودش است که بر انواع جدیدی از اقلیت‌ها افزوده است: نوکیشان مسیحی! بی‌دینان! مسلمانان سابق! زرتشتی‌های جدید! صبوری و تحمل در برابر رنج، وقتی انباشته می‌شود، به خودی خود، موقعیت تازه‌ای می‌آفریند. در تنظیم رابطه بین جنایت و جنایتکار، اگر قرار باشد مکافاتش را دیگران پس بدهند، به معنای پذیرفتن و روا داشتن یک جنایت دیگر است! و ایرانیان مکافاتِ جنایات رژیم را پس می‌دهند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

در رمان «جنایت و مکافات» صحنه‌ای وجود دارد که در نسخه فیلم روسی آن به زیباترین شکل تصویر شده است. دانشجو راسکولنیکف که دست به قتلی می‌زند که به درستی و عادلانه بودنِ آن باور داشت ولی پس از آن دچار بحران شدید روحی می‌شود، در برابر سونیا دختر جوانی که برای گذران زندگی خانواده، خودفروشی می‌کند ، به پای او می‌افتد و می‌گوید: من در برابر رنج‌های انسان زانو می‌زنم!*

من این فیلم سیاه و سفید را پیش از انقلاب اسلامی در سینما دیدم. احتمالا در یکی از تک سئانس‌های صبح جمعه سینما پلازا (خیابان شاهرضا تقریبا روبروی دانشگاه) یا سینما بلوار (بلوار الیزابت روبروی پارک فرح) که از جوانان و به ویژه دانشجویان پر می‌شد و فیلم‌های خوب که به دلیل گیشه معمولا اکران عمومی نمی‌شدند، در آنها به نمایش گذاشته می‌شد. بسیاری از فیلم‌های باارزش در این تک سئانس‌ها و هم چنین در «فیلم‌خانه ملی ایران» که برای اعضا نمایش‌های ویژه داشت و من نیز عضو آن بودم، به نمایش در می‌آمد.

رنجِ واقعا موجودِ مردم

داستایفسکی به دلیل طرح ژرف‌اندیشانه مسائل اجتماعی و کند و کاو در موقعیت‌هایی که رفتار و واکنش انسان را در روندی که وقتی همه پوسته‌هایش را کنار می‌زنید، نهایتا چیزی جز تنازع بقا اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نیست، جایگاهی والا در میان ادیبان دارد. ادیبانی که با داستان‌های خود بسی فراتر از سرگرمی و برانگیختن احساسات رفته‌ و در خلاقیت هنری خویش به تجزیه و تحلیل رابطه متقابل فرد و جامعه و مناسبات اینها با دستگاه قدرت سیاسی و حقوقی پرداخته‌اند.

من از «زانو زدن در برابر رنج‌های انسان» مفهومی دوگانه از «ستایش» و «ناتوانی» در می‌یابم. ستایش از انسان یا آن بنیه‌ای که رنج را تحمل می‌کند، رنجی که در واقع به او تحمیل می‌شود، و ناتوانی در برابر موقعیتی که این رنج را می‌آفریند، موقعیتی که آن هم تحمیل شده است و قدرت و مناسبات جامعه از عناصر تعیین کننده آن است و فرد انسان در این مجموعه‌ در هم تنیده شده، توان و ابزار تغییر آن را ندارد، اگرچه خواست و اراده این تغییر ممکن است موجود باشد.

در ستایش رنج بسیار گفته شده ولی وقتی «رنج» از انتزاع و تخیل ادبی گام به زندگی واقعی می‌نهد و در ناتوانی غم‌انگیز خانواده‌های زندانیان سیاسی و اعدام شدگان، در درگیری روزانه زنان و دختران با مأموران حفظ حجاب اجباری، در کسب و کار و زندگی سوخته و تبعیض غیرانسانی علیه بهاییان، در خانه‌خرابی و تحقیر خانوده‌های افغان، در چهره خسته و ملول کودکان کار که در گوشه خیابان به خواب رفته‌اند و در دهها و صدها تصویر کاملا واقعی دیگر به شکل فاجعه‌بار در جامعه تکرار می‌شود، به گونه‌ای که گویی اینها بدیهی‌ترین پدیده‌های ممکن هستند که راه گریزی از آنها نیست، آنگاه جایی برای «ستایش رنج» باقی نمی‌ماند.

صبوری و تحمل در برابر رنج، وقتی انباشته می‌شود، به خودی خود، موقعیت تازه‌ای را می‌آفریند که در آن، دو طرف رنج‌آفرینان و رنج‌کشندگان، جنایتکاران و قربانیان، به سوی خصومتی مهارنشدنی رانده می‌شوند. این دشمنی، نفرت می‌آفریند. این نفرت، در نخستین فرصت، دست به انتقام می‌زند. جامعه واقعی و رنج واقعا موجود، تخیل و قلم و صفحه کاغذ داستایفسکی نیست که شخصیت‌های رنج‌کشیده را به تعقل و کند و کاو در خود و مناسبات اجتماعی وا دارد و هدف‌اش این باشد که با تصویر موقعیت‌های ویژه، نگرش و تصویر خود را از انسان و جامعه به خوانندگان خود منتقل کند. جامعه واقعی گاه تنها با انتقامی سخت به آرامش دست می‌یابد. انتقامی که بذرش را سی سال است جمهوری اسلامی با بی‌مسئولیتی تمام در جامعه می‌کارد، و دست کم یک گروه، حتا معلولان و جانبازان جنگ و خانواده‌های شهدا را نیز از گزند خود در امان نگذاشته است.

به نظر می‌رسد به راستی نمی‌توان رژیمی مانند جمهوری اسلامی را پیدا کرد که در بیشترین خطوط مشابه آن باشد. همه رژیم‌های دیکتاتوری و توتالیتر، از نظامی و سنتی و متعارف و ایدئولوژیک، هر یک با خطوط قرمز مشخص، بخش مهمی از زندگی فردی و اجتماعی اعضای جامعه‌ای را به حال خود گذاشته بودند. این فقط حکومت اسلامی است که مطلقا هیچ چیز، هیچ موضوع، هیچ مکان، هیچ زمان، هیچ فرد و هیچ گروهی نیست که از دست درازی‌های آن در امان باشد.



سرسپردگان عملا موجودِ رژیم

این رژیم اما با اشیاء و یا آدم‌های ماشینی بر رنج‌های جامعه نمی‌افزاید. بخشی از همین جامعه که سرسپردگان عملا موجود چنین رژیم‌هایی هستند، به دلایل مختلف، از اعتقاد تا اقتصاد، کمر به خدمت آن بسته‌اند. کسانی که به حرمت انسان، و هموطنان خود، به «جرم» بهایی بودن یورش می‌برند و آنها را از کار و کسب و زندگی ساقط می‌کنند و جز «اسلام» یا فرار از ایران راه دیگری در برابرشان نمی‌گذارند، کسانی که ساده‌اندیشانه بازیچه سیاست‌های نابخردانه رژیم می‌شوند که قصد دارد مسیر نارضایتی‌های اجتماعی را به سوی مردم افغان هدایت کند که گذشته از یک تاریخ مشترک، سالهاست در آن مرز و بوم زندگی کرده و فقط به صرف انسان بودن، درست مانند بهاییان و هر اقلیت قومی و مذهبی و عقیدتی دیگر، باید از حقوق و منزلت مشترک مانند همه ایرانیان برخوردار باشند، اینان نمی‌دانند حتا اگر همه اقلیت‌ها ایران را ترک کنند و «شیعیان» و «ایرانیان» تنها جمعیت ساکن آن کشور باشند، باز هم هیچ مشکلی حل نخواهد شد، چرا که مشکل اصلی جای دیگریست: مشکل ایران، جمهوری اسلامی است و مشکل جمهوری اسلامی، خودش! خودش است که نه تنها نتوانسته اقلیت‌های قومی و مذهبی را به خود جلب کند، بلکه بر انواع جدیدی از آنها افزوده است: نوکیشان مسیحی! بی‌دینان! مسلمانان سابق! زرتشتی‌های جدید! این همه گذشته از آن است که اساسا شهروندان ایرانی به طور کلی از حرمت و منزلت انسانی از سوی این رژیم برخوردار نیستند.

این است که به راستی نمی‌توان با وجود شباهت‌های واقعی که رژیم ایران با حکومت‌های ایدئولوژیک دارد، آن را مشابه تمام و کمال یکی از آنها دانست! آمیخته‌ای است از همه آنها به اضافه تکبر درک ناکردنی و ریای شیعی و منش جنگ‌افروزانه و بحران آفرین خاورمیانه‌ای و رشته‌های قرون وسطایی دکانداران دین که ظاهرا باید این زمامداران حقیر را به آسمان و بهشت وصل کند! زمامدارانی که، به عنوان نمونه، با مراجعه به «شرح اسم»** رهبرشان می‌توان دریافت که این طایفه تازه به دوران رسیده واقعا در چه گندابی ریشه دارد.

این دم و دستگاه عریض و طویل سپاه پاسداران و بسیج و نیروهای امنیتی و انتظامی و لباس شخصی‌ها و ساندیس‌خورها که در واقع سرسپردگان عملا موجود رژیم برای افزودن بر رنج‌های روزافزون جامعه هستند، ممکن است بتوانند دیروز با قلع و قمع هواداران نیروهای سیاسی و پاکسازی عرصه عمومی از مخالفان خود و امروز با حمله به بهاییان و مردم افغان، هراس و ناتوانی رژیم را در اداره متعارف و خردمندانه جامعه خنثی و پنهان کنند، اما فردا آن رنجی که در ادبیات ستایش می‌شود، در زندگی واقعی بر ناتوانی خویش چیره می‌گردد و کسی نمی‌داند به چه جامه‌ای در خواهد آمد: عفو یا انتقام؟!

در تنظیم رابطه بین جنایت و جنایتکار، اگر قرار باشد مکافاتش را دیگران پس بدهند، به معنای پذیرفتن و روا داشتن یک جنایت دیگر است! این همان رابطه‌ای است که سالهاست بین حاکمان و مردم ایران برقرار است. ایرانیان مکافاتِ جنایات رژیم را پس می‌دهند و سرسپردگان عملا موجود رژیم نیز در آن سهیم هستند و هنوز نمی‌دانند فردا رنج‌های واقعا موجود را که انباشته شده‌اند مشکل بتوان به سویی هدایت کرد که مکافات جنایاتی که در وفاداری به رژیم و یا ناآگاهی مرتکب می‌شوند، دامان آنها را نگیرد.


--------------------------------------------------------------

*پیش پرده فیلم «جنایت و مکافات» ساخته «مُسفلم» اتحاد شوروی. متأسفانه نسخه انگلیسی یا آلمانی آن در اینترنت پیدا نشد. ضمنا، منظور مقاله نه زانو زدن اولی در این پیش پرده، بلکه دومی است!

http://www.youtube.com/watch?v=zpdRRNgHgvY

*نکاتی از «شرح اسم» زندگینامه سیدعلی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی که پس از پخش بلافاصله جمع آوری شد و با این همه مطالبی از آن به اینترنت راه یافت.

http://kayhanlondon.com/Pages/archive/news/News_91/Biography%20Seyd%20Ail%20Khamenei_%20Book.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016