دوشنبه 27 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"شهريور"ی که شهرِ دلم را خراب کرد، به خاطره‌ی معطر ناصر اخوان، رضا مقصدی

ناصر اخوان
اين جا و اکنون، در اين غربت غريب غرب، "بی‌آنکه ديده بيند"، جسم و جان خون‌چکان او را در قتل عام زندانيان سياسی سال ۶۷، "احساس می توان کرد". چنين احساسی، از سال‌ها پيش در خواب و بيداری من، تا هنوز ورق می‌خورد و فرياد و ياد معطرش را در خاطرات تيرباران شده‌ام و چکامه‌های چاک‌چاک من، همواره زنده نگه می‌دارد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا


نه ... باور نمی کنم
اين شعله ی شکفته ی زيبا را
در دست های مرگ.

از پس ِاين همه سال، ناصر اخوان، هنوز با من است. حتا پاره ای از خواب های خونين مرا چهره ی جوانانه و ُ جانانه ی او رقم می زند.

در سال ۵۳ در زندان ِ قصر، در گام زدن های عصرانه، معنای ِ گسترده ی اين شعر شاملو را برای نخستين بار از زبان او دريافتم. در آن جا بود دانستم تا چه مايه، معنا در اين شعر، منزل کرده است:
« بی آنکه ديده بيند
در باغ
احساس می توان کرد
در طرح ِ پيچ پيچ ِ مخالفسرای باد
یأس ِموقرانه ی برگی که
بی شتاب
بر خاک می نشيند».

او را با ادبيات، شعر و تصوير در سينما، پيوندی پيوسته و ُ پويا بود و در راستای آرزوهای سربلندِ انسانی، جانی شيفته وُ فرهيخته داشت.

اين جا و اکنون، در اين غربت ِ غريب ِ غرب، «بی آنکه ديده بيند»، جسم وُ جان ِ خونچکان ِ او را در قتل عام ِ زندانيان ِ سياسی سال ۶۷ ، «احساس می توان کرد».

چنين احساسی، از سال ها پيش در خواب وُ بيداری من، تا هنوز ورق می خورَد و فرياد و ُ يادِ معطرش را در خاطرات تيرباران شده ام و چکامه های چاک چاک من، همواره زنده نگه می دارد.

***

شهريوری که...
به خاطره ی معطرِ
ناصر اخوان


« شهريور»ی که شهر دلم را خراب کرد
جان ِ مرا دوباره پُر از التهاب کرد
*
آباد بود عاطفه ی عشق ِ عاشقان
توفان ِ تازه، باز جهانم خراب کرد
*
اين وحشت ست وحشت ِ از دست دادن ست
ما را اسيرِ کينه ی «عالی جناب» کرد
*
هرگز جدا نبوده ام از خاطرات تلخ
کِی بی حضور ِ خاطره، اين ديده، خواب کرد
*
هر جا که خاطرات ِ عزيزی معطر ست
اين سينه، در ستايش ِ شعرش، شتاب کرد
*
آنجا که ابرِ تشنه، صميمانه می سرود
سيلاب ِ سوگواری ِ ما را خطاب کرد
*
ما را هميشه سينه، پُر از اضطراب بود
با ما هر آنچه کرد، همين اضطراب کرد
*
برشاخه ی شکسته، که تابوت ِ بلبلی ست
شايد گلی بخوانَد وُ ما را مُجاب کرد
*
اين ماه ِ خون که ماهِ جنون بوده است وُ آه
جان ِ فروفسرده ی ما، در عذاب کرد
*
«شهريور»ی که خانه ی خورشيد، سوخته
آه ِ مرا به سينه ی مهتاب، قاب کرد
*
دل، برمدار از آينه، هرچند روزگار
آن نقشِ عاشقانه ی ما را برآب کرد


reza.maghsadi@gmx.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016