دوشنبه 27 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رابطه تعليم و تربيت و عدالت اجتماعی: نيم‌نگاهی به شرايط حاکم بر ايران، بهروز ثابت

تشکيل موسسه بهائی تحصيلات عاليه واکنشی بود که آن را می‌توان واکنش خلاق و سازنده به ظلم ناميد. واکنشی بود بر عليه نهادينه شدن بی‌عدالتی اجتماعی. حتی می‌توان گفت يک قدم از مبارزه منفی و يا مسالمت‌آميز جلوتر رفت چرا که مبارزه مسالمت‌آميز از خشونت پرهيز می‌کند امّا در عين حال با شرکت نکردن و عدم همکاری هنجارهای حکومت تماميت‌خواه را به مبارزه می‌طلبد امّا موسسه آموزش عالی بهائی، بر عکس، در پاسخ به ستم وارده اقدام به سازندگی و نوآوری کرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

عدالت اجتماعی در مجموع به ايجاد و تحول جامعه ای اطلاق ميشود که در آن اصول و ارزش هائی چون برابری، وحدت منافع و مسئوليتها و حقوق بشر در معنای عمومی و کلی آن مورد نظر قرار گرفته باشد. تعليم و تربيت مدرن بر اهداف عدالت اجتماعی تاکيد کرده و وحدت اصليه نوع بشر را چارچوبی مناسب برای سازمان دهی روابط متقابل انسانی دانسته است . و اقعيت اين وحدت مورد تاييد کليه رشته های دانش بشری است. مردم شناسی، زيست شناسی و روانشناسی فقط يک نوع انسان می شناسند و تفاوت های بشری را صرفاً در جنبه های ثانوی محيطی در نظر می گيرند. شناخت اين واقعيت اولين شرط اساسی استقرار عدالت اجتماعی است.

ما نيازمند تغييرات عميق در تعليم و تربيت هستيم تا بقای انسان دراين جهان سريع التغيير ممکن گردد. نظام آموزش معطوف به عدالت اجتمعاعی می تواند به ايجاد نگرش ها، ارزش ها و مفاهيم جديد در معلمين و متعلمين کمک کند و آنان رابه اعمال آگاهانه و سنجيده در جهت تغيير اجتماعی رهنمون گردد.

جان دوئی فيلسوف پراگماتيست آمريکائی و از پايه گذاران تفکرات جديد در مورد تعليم و تربيت را می توان از جمله اولين متفکرين دانست که روابط ميان عدالت اجتماعی و تعليم و تربيت را به نحوی جديد مورد مطالعه قرار داد. او معتقد بود که فرايند و عملکرد تعليم و تربيت ريشه ای اجتماعی دارد و هدف آن عبارتست از بقای جامعه و ادامه حيات اجتماعی و نيز بازنگری و تجديد و احياء تجربه انسانی و آنچه که به زندگی معنا و ارزش می دهد.

جان دوئی در کتاب ارزشمندش دموکراسی و تعليم و تربيت نظريه انديشمندانه ای را عرضه می کند. او معتقد است که چون تعليم و تربيت درصدد نوسازی مداوم تجربه انسانی است لذا با نفس زندگی مترادف است .زندگی يعنی تعليم و تربيت؛ تعليم و تربيت يعنی زندگی. در اين حال تعليم و تربيت ثنويت سنتی ميان تئوری و عمل را از ميان بر ميدارد. از اين رو می توان گفت که فلسفه اگر بر آنست که از حوزه انتزاع بيرون آيد بايستی کار بردی عملی داشته باشد و در نتيجه منطقی است که نتيجه بگيريم فلسفه عبارتست از تئوری عموميت داده شده و تعميم يافته تعليم و تربيت. به زبانی ديگر تعليم و تربيت آزمايشگاه فلسفه است.

جان دئوئی معتقد است که ايده ال های دموکراسی و آزادی و تحول اجتماعی ابعاد فلسفه تعليم و تربيت را تشکيل می دهند . او بر اين باور بود که تعليم و تربيت وجريان يادگيری در نتيجه روابط متقابل اجتماعی رخ ميدهد و لذا تعليم و تربيت به عنوان يک موسسه اجتماعی نفشی حياتی در تحول و باز سازی اجتماعی ايفا می کند. از نظر او تعليم و تربيت صرفاً به جهت فراگيری شاخه های علم نيست بلکه فرايندی است که در مسير آن فرد نحوه زندگی کردن و درست زيستن را می آموزد و در اين مسير ابزار تعليم و تربيت را بکار می گيرد تا دنيائی بهتر و متعالی تر و اخلاقی تر برای ديگران نيز به وجود آورد. در کتابش به نام عقايد من در مورد آموزش و پرورش ( (My Pedagogical Creedجريان تعليم و تربيت را با تحول شناخت و آگاهی جمعی همراه دانست و معتقد بود که فرد می تواند با سهيم شدن در اين شناخت و آگاهی به باز سازی و تحقق عدالت اجتماعی مدد رساند.

از نظر او آگاهی جمعی نتيجه مبادله آزاد و پويا و تحول آراء و افکار در يک محيط دموکراتيک است. يکی از مشخصات اصلی سيستم مطلوب تعليم و تربيت آن است که با تغييرات لايزال جهان منطبق باشد . در عصر حاضر مشخصه اصلی جهان ما نياز حياتی آن به وحدت و يگانگی است. ما در عصری زندگی می کنيم که در آن پيوندها و ارتباطات بشری از حيطه مرزهای ملی و حوزه های جغرافيائی و دائره های فرهنگی و قيود مذهبی و حصارهای ايدئولوژيک خارج شده و بسرعت به سمت ايجاد يک جهان متحد در حرکت است.

تحولات و بحران های جهان به نحوی روزافزون نياز به وحدت عالم انسانی و نظمی نوين را آشکار می سازد. از يک طرف پيشرفت علمی و انقلاب فنی و بسط ارتباطات بين المللی و شبکه های الکترونيک و جهانی شدن سيستم اقتصاد و تجارت، ملل و جوامع را به يکديگر نزديک ساخته ولی از طرف ديگر نابرابری اقتصادی، تعصبات ملی و مذهبی و نژادی، و تضادهای فرهنگی ملل و جوامع را در مقابل يکديگر به صف آرائی کشانده و نائره جنگ و نفاق رو به افزونی گذاشته است .

سيستم آموزشی يکی از مهمترين اسباب رفع اختلافات و ايجاد تعاون و همکاری بين المللی و توسعه و رفاه اجتماعی و تحقق صلح بين المللی می باشد. در اين ديدگاه، نظام تعليم و تربيت اهدافی مافوق اهداف شخصی و انتفاعی را دنبال می کند و در صدد است تحول و تغييری اساسی در شخصيت فرد و نظام اجتماعی بوجود آورد.

تعليم و تربيت هدفی اجتماعی و جامع الشمول را دنبال می کند و بايستی آزادی انسان را از قيود کهن و تقاليد و تعصبات در نظر گيرد، تنوير افکار و احترام به آراء و عقايد ملل مختلف را تشويق کند، آزادی زنان و احترام به حقوق انسان را ترويج کند، به ايجاد جامعه مدنی مدد رساند و به بسط و گسترش روابط فرهنگی و تمدنی پردازد .سيستم آموزشی اگر هدفش آن باشد که به رفاه و همزيستی بين المللی مدد رساند و تعصبات را از بين ببرد چاره ای ندارد که محتوای آموزش را از قيود سياسی و اقتصادی و فرهنگی رها سازد و آزادی را چه در توسيع معارف و چه در کسب آن به تمام نوع بشر عرضه کند.

عدم دسترسی به تحصيل و تکنولوژی جديد و يافته های علمی يکی از نتايج وخيم تضاد اقتصادی است که ميان جوامع پيشرفته و عقب مانده موجود است. در سطح بين المللی بايستی نوعی همکاری جهانی آغاز شود که آموزش و يادگيری را برای همه امکان پذير سازد. محتوای علم و دانش و نتايج تحقيق منحصر به فرد و ملت خاصی نيست بلکه سرمايه فرهنگی تمام نوع بشر است.

متأسفانه بخاطر تعصبات و جدائی ها برخی سيستم های آموزشی به شاگرد ان خود اجازه نمی دهند که در مورد فرهنگها و ملل ديگر تحقيق ومطالعه کنند تا در نتيجه از بار شديد تعصبات و جدائی ها کاسته شود. درنظام های توتاليتر سيستم آموزشی بنحوی خطرناک به مغز شوئی و تحريف حقايق و تحريک اساسات خام ميپردازد تا ايدئولوژی قدرت حاکمه را در نهاد جامعه تحکيم کند. مثلاً در آلمان نازی تاکيد شديد بر آموزش ايدئولوژيک کودکان و جوانان می شد و رژيم نژاد پرست آينده خود را در پرورش نسلی می يافت که کاملاً از انديشه مستقل و آزاد تهی شده ودربست در اختيار اهداف سلطه جويانه رژيم در آمده باشد. پسران را برای خدمت سربازی و دختران را برای خانه داری آماده می کردند. تبليغات و پروپاگاند از طريق مجاری و سازمان های آموزشی و نيز با شرکت اجباری در جلسات و برنامه های کميته های موسوم به جوانان هيتلر کودکان و جوانان را هدف می گرفت. معلمين يا بايستی مطيع محض بودند و يا دچار پاکسازی می شدند. به کودکان ياد داده شده بود که اگر آثار سرکشی در معلمين و يا والدين خود ببينند به رژيم گزارش دهند.محتوای موضو عا ت درسی نيز دچار تجديد نظر گشتند.

علوم طبيعی مثل بيولوژی بر آن شدند که به دانش آموزان بياموزند که ايدئولوژی نژاد برتر ريشه های ژنتيک دارد و جوانان را تشويق ميکردند که با يافتن قرينه مناسب پاکی خون و برتری نژاد آريان را حفظ کنند. در علوم فيزيک و شيمی و رياضی چون نمی توانستند مطابق ايدئولوژی نازی دست اندازی کنند نتايج فنی آن علوم را درپيشبرد ماشين جنگی و نظامی آلمان و اهداف توسعه طلبانه آن بکار می بردند.

در شوروی سابق هم اوضاع برهمين منوال بود. بخصوص در سالهای ۱۹۳۰ تا۱۹۵۰ در دوران وحشت و استبداد استالينی نظام آموزش و پرورش به صورت ابزار پيشبرد سيستم توتاليتر بکار گرفته ميشد. به خصوص علوم انسانی و اجتماعی به بهانه حذف افکار بورژوازی و ضد انقلابی مورد تصفيه و تجديد نظر قرار گرفت و کتب تاريخ تبديل به جزواتی مملو از توطئه انگاری وتبليغات ايدئولوژيک و تحريف رويدادها گشت. شيوه تاريخ نويسی نه به قصد انعکاس رويدادها بلکه به جهت تطبيق تمام تاريخ - از ابتدا تا انتها، از جزء تاکل، از رويدادهای مادی تا ارزش های فرهنگی -بر فلسفه ماترياليسم تاريخی بود.

در چين نيز بخصوص در سالهای انقلاب فرهنگی يعنی برای حدود ده سال نظام آموزش وپرورش آن از حرکت باز ايستاد. هميطور در کامبوج پس از غلبه خمر های سرخ دانشگاه ها تعطيل شد، روشنفکران و اساتيد دانشگاه به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند، کتاب ها سوزانده شدند و آثار هنری و تابلو های نقاشی و آثار عتيقه و ميراث های فرهنگی از ميان رفتند. به بهانه آنکه هدف نظام تحکيم ايدئولوژی انقلابی بود معتقد بودند همه فعاليتهای آموزشی و فرهنگی الزاماً بايستی متوقف شوند تا در فرصت مناسب باز سازی گردند.

نوعی که درس تاريخ در بسياری از ممالک تدريس می شود يک محتوای سياسی و ايدئولوژيک دارد. البته اين مطلب تازه ای هم نيست. ميدانيم که مورخان جهانگشائی ها و قتل عام های رهبرانشان را اعمالی قهرمانانه تصوير نموده اند و ساير ملل رابربر و وحشی قلمداد کرده اند . وقتی تاريخ که در حقيقت حافظه يک ملت است با تعصبات ملی ، مذهبی و نژادی توأم ميشود نوعی نسيان جمعی حاصل می شود که در نتيجه فارغ التحصيلان آن مکتب آموزشی چيزی به جز تعصب ندارند تا به فرهنگ جهانی عرضه کنند. برای اين مشکل زمانی راه حل مناسب و مطلوب ايجاد می شود که سيستم آموزشی ابعاد جهانی پيدا کند و برنامه ريزی آموزشی محيطی را ايجاد کند که در آن آزادی تحقيق و مطالعه برقرار باشد.

چنين محيطی فقط در صورتی امکان تحقق دارد که آزادی های سياسی و اجتماعی تضمين شده باشند. ايجاد محيطی که در آن آزادی تحقيق و مطالعه برقرار باشد منوط به افزايش ارتباطات و رفع سوء تفاهمات بين المللی است. همينطور ايجاد چنين محيطی نيازمند سطح بالاتری از رشد اخلاقی است. چرا که د رحال حاضر هر ملتی بر آن است که خود را بری از اشتباه و ديگران را مقصر بداند.

اما در جهانی که سطح اخلاق و ادراک يگانگی بشر افزونی پيدا کرده نوعی از آزادی فکر حاصل می شود که در نتيجه آن همه شاهد و گواه کاستی های تاريخی خود خواهند بود و برتری اخلاقی متعلق به هيچ قوم خاصی نيست. در چنين محيط آموزشی شاگردانی که در مدارس غربی به تحصيل مشغولند به مطالعه دستاوردهای تمدن های ديگر مثل تمدن اسلامی می پردازند و شاگردان مسلمان هم با آزادی به مطالعه تحولات فکری ، علمی و فلسفی غرب مشغول می شوند.

در چنين حالتی ريشه های اصيل هر فرهنگی به تمامه و با آزادی کامل مورد شناسائی و بررسی قرار می گيرند و داد و ستد فرهنگی رکن اساسی سيستم آموزش بين المللی می شود و سوء ظن و شک سياسی دست از دامن سيستم آموزش می شويد .

در ايران نيزبخش قابل ملاحظه روحانيت شيعه نتوانسته با مفاهيم جديد عدالت اجتماعی همراهی کند و لذا به جای پيشرفت به سير قهقرائی تجحر افتاده است. تبينات مطلق گرايانه و انحصار طلبانه جامعه ای را به وجود آورده که ذاتاً با اصل برابری همه شهروندان و حذف تبعيضات اجتماعی و حقوق بشر در تنافر و تناقض است. نا برابری بين زن و مرد، بين مسلمان و نا مسلمان و نفی اعلاميه حقوق بشر طبعاً با مفاهيم جديد عدالت اجتماعی در تضاد است. چرا که عدالت اجتماغی در بطن جامعه و روابط متقابل انسانی شکل می گيرد و لذا امری تاريخی، پويا و متحول است و بايستی در زمينه مختصات تکامل جامعه مورد ارزيابی قرار گيرد . روحانيت شيعه سعی کرده است که اين نابرابری های به رسميت شناخته شده را به نحوی توجيه کند امّا در تلاشش برای اين توجيه چاره رادر بازگشت به خويشتن قرون و سطائی و مبارزه با تجدد و دگر انديشی و نوع آوری يافته است.

سيستم آموزشی در ايران نيز به مثابه ساير سيستم های توتاليتر مطلق گرا به ابزاری برای توجيه جزميت گرائی و تاييد قدرت حاکم سياسی و کيش شخصيت درآمده است. مولفه های رسمی و غير رسمی آموزش بنحوی مستمر دنيائی را تصوير می کنند که در آن جمهوری اسلامی به عنوان يک جزيره پرچم دار عدالت جهانی در ميان جهانی متخاصم در گير شده و نتيجه می گيرند که ريشه تمام نابسامانيهای اجتماعی نتيجه توطئه خارجی است و نه شکست نظام جمهوری اسلامی در نهادينه ساختن حداقل معيار های عدالت اجتماعی که دراعلاميه حقوق بشر تصويب شده و قانون اساسی ايران نيز ظاهراً آنها را تعهد کرده است. در آموزش و پرورش ايران بجای تفکر انتقادی اسطوره انديشی تدريس ميشود و نظريه پردازی اجتماعی يعنی دشنام و نفرين به دغدغه های مدرنيسم و ادعاهای گزاف در مورد فروپاشی عالم و حاکميت نهائی روحانيت شيعه بر جهان.

در خاتمه اشاره ای به موسسه آموزش عالی که توسط جامعه بهائی ايران تاسيس شد چشم انداز دقيقتری را از رابطه آموزش و پرورش و عدالت اجتماعی در ايران بدست می دهد. آنچه برای اين موسسه می گذرد نمونه بارز و شاهد گواه بی عدالتی بر يک نهاد علمی و آموزشی و فرهنگی است. چنان که ميدانيم ازآغاز انقلاب اسلامی و در ادامه سياست حذف دگرانديشان، جوانان بهائی از ادامه تحصيل در دانشگاه ها و مدارس عالی ممنوع شدند. خواستند با ايجاد ستون مذهب دانشجويان بهائی را که به حکم ديانتشان اهل تقيه نيستند وادار کنند که دست از عقيده خود بکشند. هدف اين تهاجم فرهنگی ايجاد فشار و نا اميدی در جامعه و سوق دادن نسل جوان جامعه به سوی بی سوادی و بيکاری و فقر فرهنگی و اقتصادی بود.

جامعه بهائی ايران در پاسخ به اين تهاجم نه اعمال خشونت کرد، نه دامن غم به بغل گرفت و نه به خود زنی پرداخت. بلکه با صبر و استقامت پايه و اساس موسسه ای را گذاشت که در سطح عالی نسل جوانش را با علم و دانش روز مجهز سازد و خلاء ناشی از عدم دسترس جامعه به تحصيلات دانشگاهی را جبران کند. اساتيد و پژوهشگران جامعه که خود از کار بيکار شده بودند ذست بدست هم دادند و در خانه ها و زيرزمين ها با تشکيل کلاسها و آزمايشگاها به تدريس فرهنگ و ادبيات فارسی، علوم، کامپوتر، مهندسی، معماری، جامعه شناسی، روانشناسی و ساير رشته های معارف بشری پرداختند. به مرور با استفاده از تکنولوژی و اينترنت بخش آنلاين نيز به کلاسهای حضوری اضافه شد تا سطح کمی و کيفی دسترسی به تحصيلات عاليه را افزايش بخشد.

موسسه بهائی تحصيلات عاليه تحت شرايط سرکوب گرانه تمام مساعی خود را به کار برده که به عاليترين موازين علمی و تحصيلی پای بند باشد و بخاطر همين موازين برخی از فارغ التحصيلاتش موفق شده اند که در بهترين دانشگاه های غربی به تحصيلات خود ادامه دهند. در سراسر تاريخ کوتاه حياتش موسسه علمی آزاد مورد تهاجم و همکارانش دستگير و زندانی شده اند. بارها کتب و کامپوترها و لوازم آزمايشگاهی اش ضبط و توقيف شده اند.

آخرين حمله در خرداد ماه رخ داد که ماموران امنيتی با هجوم به منازل بيش از ۳۰ نفر از اساتيد و مسئولان موسسه عده ای را باز داشت و به اتهامات امنيتی زندانی ساختند.

موسسه بهائی تحصيلات عاليه هيچگاه ماهيت حوزه های علميه مذهبی را به خود نگرفت. اساس آن بر موازين علمی و پژوهشی و استانداردهای نظری و علمی شناخته شده در جهان استوار است. همچنين اجازه نداد که محتوای آموزش به هيچ شکل و صورتی جنبه تبليغاتی و يا ايدئولوژيک بخود گيرد و يا آزادانديشی علمی تبديل به اکسيون سياسی شود و يا روحيه نفی وتخريب به دانشجويان القاء گردد. اگر فرض کنيم ناظر بيطرفی از خارج به جريان کلاسها و موضوعات تدريس و مباحث مورد مطالعه و تکاليف و گفتگوهای دانشجو و استاد نگاه کند دشوار است تصور کند که اين موسسه وابسته به جامعه ای است که به شدت تحت ظلم و ستم و تبعيض است چرا که دانشجو و استاد بر اساس نوعی اجماع گروهی سعی کرده اند که جريان تحصيل و تدريس را از تاثيرات شخصی تبعيض و بيعدالتی بدور نگهدارند. در اين دانشگاه حقوق و علوم سياسی هم تدريس می شود بدون آنکه مباحث آن سياسی زده و شعاری شود و جريان آموزش و پرورش به تحريکات سياسی تبديل شود.

تشکيل موسسه بهائی تحصيلات عاليه واکنشی بود که آن را می توان واکنش خلاق و سازنده به ظلم ناميد. واکنشی بود بر عليه نهادينه شدن بی عدالتی اجتماعی. حتی می توان گفت يک قدم از مبارزه منفی و يا مسالمت آميز جلوتر رفت چرا که مبارزه مسالمت آميز از خشونت پرهيز می کند امّا در عين حال با شرکت نکردن و عدم همکاری هنجار های حکومت تماميت خواه را به مبارزه می طلبد. امّا موسسه آموزش عالی بهائی، بر عکس، در پاسخ به ستم وارده اقدام به سازندگی و نو آوری کرد و با مجهز کردن جوانانش به نيروی علم و دانش از آنها خواست که توانائيهای خود و نتايج تحصيلاتشان را در خدمت ايران و هموطنانشان مصروف سازند.

در جهان فعاليتهائی مشابه موسسه تحصيلات عاليه بهائی احتمالا سابقه دار است امّا قطعاً کمتر اتفاق افتاده است. ميدانيم که مثلاً در لهستان پس از اشغال آن توسط قوای نازی و سرکوب مستقيم آموزش و پرورش آن کشور و اجازه ندادن غير آلمانی ها به ادامه تحصيلات عاليه معلمين و پژوهشگران و پروفسورهای لهستانی يک سازمان و جريان آموزشی را آغاز کردند که درطی آن به دانشجويان خود در آپارتمان ها آموزش می دادند.

درهر حال ايجاد موسسه تحصيلات عاليه بهائی نشان و گواهی است از روحيه دانش دوستی و ترقی خواهی و بلند نظری ملت ايران. ادامه همان روح سر بلندی است که در طول تاريخ با وجود همه حملات دو باره و دوباره سر برآورده تا به عنو ان ملتی آزاد در داد وستد فرهنگی جهان نقش تاريخی خود را ايفا کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016