شنبه 8 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پایان پکس آمریکانا: چگونه زوال غرب اجتناب‌ناپذیر شد، ترجمه ب. بی نیاز (بخش دوم))

برای مطالعه بخش اول مطلب اینجا را کلیک کنید.

در دهه‌ی آینده دو چیز قدرت ایالات متحده را بیش از همه تهدید می‌کند؛ چشم‌انداز مالی تیره و تار کشور، و تردید‌های فزاینده درباره‌ی آینده‌ی نقش دلار به مثابه‌ی ارز ذخیره‌ی اقتصاد بین‌المللی. به نظر کارشناسان اقتصادی نسبت 100 درصدی بدهی در تولید ناخالص داخلی زنگ‌ِ خطری است که نشان می‌دهد یک کشور در انجام تعهدات مالی‌اش کوتاهی کرده است. دفتر فراجناحی‌ِ ارزیابی بودجه کنگره (CBO) هشدار داده است که درصد‌ِ وام تولید ناخالص داخلی آمریکا ممکن است تا سال 2020 از این مرز بگذرد و تا سال 2035 به 190 درصد افزایش یابد. بدتر از همه این که CBO اخیراً هشدار داده که امکان «رویداد اعتباری ناگهانی7» موجب عدم اعتماد سرمایه‌گذاران خارجی به سلامت مالی ایالات متحده شده است. در صورت اجرای طرح اعتبار، سرمایه‌گذاران خارجی، خریدهای خود از اوراق قرضه درازمدت را کاهش می‌دهند، که این امر ایالات متحده را ناگزیر از وام گرفتن با نرخ بهره بالاتر می‌کند. این به نوبه‌ی خود قروض ملی را افزایش می‌دهد. برتری ژئوپولیتیکی آمریکا به نقش دلار به عنوان ارز ذخیره وابسته است. اگر دلار جایگاه خود را از دست بدهد، برتری آمریکا به معنی واقعی کلمه بی‌مسمی خواهد بود. درباره‌ی سرنوشت دلار پس از دو دهه‌ی آینده، دلایل نگران‌کننده‌ای وجود دارد. گره‌گاه‌های سیاسی ایالات متحده توانایی کشور را در پرداختن به مشکلات مالی‌اش مورد تردید قرار می‌دهد. چین در حال بین‌المللی کردن رنمینبی [Renminbi] [یکای پول رایج چین، یوان نیز گفته می‌شود/م] است و تلاش می‌کند زمینه‌های رقابت آن را با دلار آمریکا برای آینده بریزد. تاریخ گواهی می‌دهد که ارز بین‌المللی مسلط از آن ملتی است که بزرگ‌ترین اقتصاد را دارد. (کریستوفر والن در مقاله‌اش درباره‌ی ساختار مالی جهانی دیدگاهی مخالف را مطرح می‌کند، او به خطری که متوجه دلار به عنوان ارز ذخیره است، اذعان دارد، اما پیشنهاد یک چنین تغییری در موقعیت دلار را در شرایط جهانی جاری بعید می‌داند).

به هر حال، قطع نظر از سرنوشت دلار، روشن است که ایالات متحده باید به معضل مالی خود بپردازد و سلامت مالی کشور را به آن بازگرداند تا وام‌دهندگان خارجی مطمئن شوند که سرمایه‌گذاری‌‌های آنها ثمربخش خواهد بود. و موفقیت این سیاست در گرو آن است که آمریکا در بودجه‌اش صرف‌جویی کند، صدور مجوزها را کاهش دهد، و مالیات‌ها و نرخ بهره را افزایش دهد. و این به نوبه خود، مطمئناً به معنی کاهش میزان هزینه‌های دفاع و امنیت ملی خواهد بود. و فراتر از آن، توانایی آمریکا را در ایفای نقش‌ِ سنتی‌اش – نقش جهانی که پس از جنگ جهانی دوم داشته است- تقلیل خواهد داد.

فراسوی معضلات مالی ایالات متحده، پهنه‌ی جهان در حال برکشیدن ملت‌هایی است که مصمم به بهره‌گیری از جابجایی قدرت از غرب هستند و این قدرت به کشورهایی انتقال می‌یابد که زمانی دراز محکوم به پیروی از قواعد بازی قدرت‌های جهانی بوده‌اند (پاراگ خانا درباره‌ی این پدیده پژوهشی پردامنه دارد). در واقع، بزرگ‌ترین آزمون ایالات متحده، مناسبات آن با چین خواهد بود که خود را موظف به احیای آن گذشته‌ی شکوه‌مندی می‌بیند که پیش از نخستین جنگ تریاک در سال 1842-1839 (که پیامدش «سده‌ی سرافکندگی» بود) دارا بود. چین و هند در سال 1700 بزرگ‌ترین اقتصاد جهان را داشتند. و تا سال 1820 نیز اقتصاد چین بزرگ‌تر از مجموعه‌ی اقتصاد سراسر اروپا بود. این پرسش که چرا غرب به مثابه‌ی نیرومندترین تمدن جهان در سده‌ی شانزدهم پدیدار شد و توانست اراده‌اش را بر چین و هند تحمیل کند، بسیار مورد بحث قرار گرفته است. پاسخ‌اش در حقیقت این است: قدرت آتش [جنگ]. همچنانکه اخیراً ساموئل. پی. هانتیتگتون نوشته است: «غرب، جهان را نه با برتری اندیشه‌ها، ارزش‌ها و یا دین‌اش، بلکه بیشتر با برتری‌اش در به کار بردن خشونت سازمانیافته تسخیر کرد.» غربی‌ها اغلب این حقیقت را فراموش می‌کنند، اما غیر غربی‌ها، هرگز.

طبعاً چینی‌ها فراموش نکرده‌اند. پکن اینک قصد تسلط بر منطقه‌ی نفوذ خود در شرق و جنوب شرقی آسیا را دارد، درست همانگونه که آمریکای نوخاسته در 150 سال پیش خواهان تسلط بر نیمکره‌ی غربی شد. اکنون ایالات متحده و چین در حال رقابت بر سر برتری در شرق و جنوب شرقی آسیا هستند. واشنگتن از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون در آنجا نیروی برتر بوده است و بسیاری از صاحب‌منصبان در نهادهای سیاست خارجی آمریکا، پی‌جویی چین برای نفوذ منطقه‌ای را یک تهدید می‌شمارند که باید در برابرش ایستاد. این رقابت برای سلطه‌جویی منطقه‌ای موجب گسترش تنش‌ها می‌شود و ممکن است به جنگ بیانجامند. در عرصه جغرافیایی سیاسی، دو قدرت نمی‌توانند همزمان در منطقه‌ای واحد، قدرت برتر باشند. در اینجا احتمال‌ِ درگیری نظامی بالاست، مگر آن که یکی از آنها سوداهایش را از سر بیرون کند. از جمله نقاطی که ممکن است جرقه‌ی اشتعال کشمکش چینی- آمریکایی شوند عبارتند از، شبه جزیره بی‌ثبات کره، وضعیت مشاجره‌برانگیز تایوان، رقابت بر سر کنترل نفت و دیگر منابع طبیعی، و رقابت فزاینده‌ی دریایی میان دو این قدرت.

این تنش‌های اوج‌گیرنده به تازگی در پژوهش بروکینگز توسط وانگ جی سی (از دانشگاه پکن) و کنت لیبرتال (مدیر امنیت ملی حوزه‌ی آسیا در دوره‌ی کلینتون) مورد تأکید قرار گرفته است. مبنای این پژوهش، گفتگوهای آنها با کارمندان عالی‌رتبه آمریکایی و چینی است. وانگ دریافت که در پشت چهره‌ی «همکاری دوجانبه»‌ای که هر دو کشور تنظیم کرده‌اند، چینی‌ها خود را به مثابه‌ی قدرت برتر جهانی، مستعد جانشینی ایالات متحده می‌انگارند. اما واشنگتن در صدد جلوگیری از این خیزش است. لیبرتال نیز می‌گوید که بسیاری از صاحب‌منصبان آمریکایی بر این باورند که همتایان چینی آنها مناسبات ایالات متحده- چین را تمثیلی از «بازی حاصل صفر8» برای تأمین هژمونی جهانی می‌بینند.

یک مثال تاریخی آموزنده، رقابت انگلیس- آلمان در سال‌های آغازین سده‌ی بیستم است. آموزه‌ی اصلی آن این است که رقابت چنین قدرت‌های بزرگی می‌توانست به یکی از این سه راه بیانجامد: سازگاری قدرت‌ برتر با رقیب نوخاسته، عقب‌نشینی رقیب، یا جنگ. در یادداشت معروفی که در سال 1907 بین دو مقام وزارت امور خارجه بریتانیا سر آیر کراو و لُرد توماس ساندرسون رد و بدل شده، رئوس اصلی این گزینه‌ها آمده است: کراو استدلال می‌کند که لندن باید از وضع موجود (پکس بریتانیا) به هر قیمتی دفاع کند. او تصریح می‌کند که یا آلمان باید به جایگاهش در نظم جهانی مبتنی بر برتری بریتانیا گردن نهد یا بریتانیا باید قدرت فرازجوی آلمان را حتی به بهای توسل به جنگ، مهار کند. ساندرسون پاسخ می‌دهد که پرهیز لندن از پذیرش واقعیت قدرت بالنده‌ی آلمان هم نابخردانه و هم خطرناک است. او به تمثیل می‌گوید که سران آلمان باید بریتانیا را «در هیئت غول عظیمی ببینند که روی زمین لم داده و انگشتان نقرسی‌اش را به هر سو دراز کرده و نمی‌تواند – مگر با زوزه و درد- حرکتی کند.» در چشم پکن نیز باید امروز، ایالات متحده به هیئت غولی عبوس و لمیده بر پهنه‌ی زمین، در آمده باشد.

در تاریخ نوین، شاهد دو نظم بین‌المللی لیبرال بوده‌ایم، نظم بریتانیایی و نظم آمریکایی. بریتانیا و ایالات متحده با ایجاد ساختارهای بین‌المللی خاص خود، قدرت خویش را برای پیشرفت اقتصادی و تأمین منافع ژئوپولیتیک خود اعمال کردند. اما آنها در عین حال با رواج کالاهای عمومی9 به نظام بین‌المللی به طور عام سود زیادی رساندند. این قدرت‌های برتر، از نظر نظامی مسئولیت برقراری ثبات در مناطق کلیدی و حفظ خطوط ارتباطی و راه‌های تجاری را – که اقتصاد جهانی لیبرال بر آن متکی بود- به عهده داشتند. از نظر اقتصادی، کالاهای عمومی، مقررات نظم اقتصادی بین‌المللی، یک بازار داخلی گشوده به روی صادرات دیگر کشورها، نقدینگی برای اقتصاد جهانی و یک پول شاخص جهانی را شامل می‌شد.

هر قدر قدرت ایالات متحده طی دهه‌ی آینده یا در همین حدود زمانی، کمتر شود به همان نسبت مقاومت‌ها در برابر انجام وظایف هژمونیکی‌اش نیز بیشتر می‌شوند. این ممکن است عواقب سیاست‌های بین‌المللی را وخیم‌تر کند. زوال نظم بریتانیایی در پایان سده‌ی نوزدهم و آغاز سده‌ی بیستم، عامل مهمی در وقوع جنگ جهانی اول بود. در خلال سال‌های جنگ، هیچ قدرت بزرگی قادر به اعمال رهبری اقتصادی و ژئوپولیتیک نبود. و همین عامل به عنوان علت عمده‌ی بحران بزرگ و عوارض آن نیز رخ نمود. عوارضی چون تجزیه‌ی اقتصاد بین‌المللی در گروه‌بندی‌های تجاری منطقه‌ای و تقویت ناسیونالیسم اقتصادی «همسایه‌ات را چپاول کن»، که به رقابت‌های ژئوپولیتیک سال‌های 30 نیز کشیده شد. و این به نوبه‌ی خود سهم بزرگی در بروز جنگ جهانی دوم داشت. گسست پکس آمریکا ممکن است پیامدهای مشابهی داشته باشد، چون هیچ یک از قدرت‌ها از جمله چین توان جانشینی ایالات متحده – به عنوان یک سرکرده‌ی جهانی واقعی- را ندارند، جهان ممکن است شاهد چند پارگی جدی قدرت شود. این امر می‌تواند منطقه‌هایی بی‌ثبات در سراسر جهان پدید آورد و حتی به یک بی‌ثباتی جهانشمول بیانجامد.

ایالات متحده نسبت به ثبات جهانی تعهدی به گردن دارد، و این برای قدرتی که رو به زوال است و می‌خواهد تعهداتش را با ذخایر و منابع رو به افول متحقق سازد، چالش بزرگی است. کارزار اساسی برای ایالات متحده در آینده، بستن «شکاف لیپمن» است (نام گرفته از والتر لیپمن خبرنگار). و این به معنای برقراری موازنه‌ میان تعهدات آمریکا و منابع موجود آن است که بتواند هم از پس تعهداتش بر آید و هم نیرو ذخیره کند. برای این کار، آمریکا نیاز به تنظیم اولویت‌های استراتژیک تازه‌ای خواهد داشت و پذیرفتن این ضرورت که برخی از تعهداتش باید کاهش یابند، زیرا بیش از این نمی‌توان از عهده‌ی آنها بر آمد.

این ضروریات ملی، ایالات متحده را وادار به برخی رویکردها در سیاست خارجی‌اش خواهد کرد که دستور کار آن «موازنه‌ی برون مرزی10» است. این دستور کار، قدرت و نفوذ آمریکا را در راستای حفظ موازنه‌ی قوا در مناطق کلیدی استراتژیک جهان، هدایت خواهد کرد. این مفهوم (موازنه برون‌مرزی) که نخستین بار توسط نگارنده در سال 1997 طی مقاله‌ای در مجله امنیت بین‌الملل به روشنی بیان شد، در دهه‌ی اخیر توجه روزافزون پژوهشگران برجسته مسائل ژئوپولیتیک، از جمله جان مرشیمر، استفان والت، روبرت پیپ، باری پوسن و آندرو باسویچ را برانگیخته و مورد پذیرش قرار گرفته است.

به رغم وجوه افتراقی که در جزئیات «موازنه‌ی برون مرزی» از نظر چگونگی تعریف استراتژیک وجود دارد، تحلیل‌های آنها به طور کلی در مفاهیم اصلی همسانند. نخست این که همه متفق‌القول هستند که ایالات متحده باید حضورش را در برخی مناطق کاهش دهد و به عاجل‌ترین نیازهای خود بپردازد. با این دید، اروپا و خاورمیانه نسبت به گذشته برای آمریکا اهمیتی کمتر خواهند داشت و در این طرح آسیای شرقی موضوع دغدغه‌های استراتژیک خواهد بود. دوم، ایالات متحده باید حضور نظامی‌اش را در برون‌مرز کاهش دهد تا بدین ترتیب کشورهای دیگر برای حفظ ثبات در مناطق کلیدی ناگزیر دست به کار شوند. از این رو، موازنه برون‌مرزی، یک استراتژی برای واگذار کردن مسئولیت‌های امنیتی به دیگران است. هدف آن انتقال بار این مسئولیت‌هاست نه سهیم بودن در آنها. تنها وقتی که ایالات متحده روشن کند که می‌خواهد وظایف کمتری به عهده بگیرد – مثلاً در اروپا- آنگاه دیگران برای ثبات در منطقه‌ی خودشان بیشتر مسئولیت قبول می‌کنند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سوم، این مفهوم (موازنه برون‌مرزی) بر نیروی هوایی و دریایی تکیه می‌کند و تا آنجا که ممکن است از تأکید بر نیروی زمینی پرهیز می‌کند. و این با بهینه کردن امتیازات نسبی استراتژیک آمریکا در عرصه‌هایی چون سلاح‌های هدف‌گیرنده‌ی دقیق، قابلیت‌های فرماندهی و کنترل، برتری اطلاعاتی، شناسایی و مراقبت طراحی می‌شود. کلاً جنگ‌های زمینی در اروپا-آسیا آن چیزی نیست که ایالات متحده به خوبی از پس آن برآید. چهارم، این مفهوم، از جهاد ویلسونی در عرصه‌ی سیاست خارجی و ابتکارهایی چون «ملت‌سازی» و هوس‌های امپراتوری می‌پرهیزد. نه فقط به این دلیل که ایالات متحده یک پیشینه‌ی طولانی شکست در چنین ماجراجویی‌هایی داشته بلکه به این دلیل که آنها بسیار پر هزینه بوده‌اند. در دوره‌ی ریاضت‌کشی ملی (سفت کردن کمربندها)، ایالات متحده نمی‌تواند از عهده‌ی تجملات ناشی از درگیری‌های آن سوی دریاها – که مشکلی از امنیت‌اش را حل نمی‌کنند ولی در عمل بر مشکلات امنیتی‌اش می‌افزایند- برآید. و نکته آخر این که، موازنه‌ی برون‌مرزی می‌خواهد اثرات عمیق ژئوپولیتیکی حضور ناوگان ایالات متحده در خاورمیانه را که موجب تحریک واکنش‌های افراط‌گرایانه اسلامی است، کم کند. وضعیت نظامی آینده‌ی ایالات متحده در منطقه بدین ترتیب می‌تواند از تهدیدهای تروریستی بکاهد و همزمان از جریان نفت در خلیج [فارس] محافظت کند.

ایالات متحده، طی دو دهه‌ی آینده با تصمیمات دشواری روبرو خواهد شد که بین پیامدهای بد و بدتر یکی را انتخاب کند. اما چنین تصمیماتی نشان خواهند داد که آیا آمریکا می‌خواهد به گونه‌ای موقرانه به افول خود پاسخ بدهد که تا حد ممکن قدرت و ثبات جهانی را حفظ کند یا خیر. امکان بسیار بد دیگر، روند شتابزده‌ی زوال قدرت است که به نحو اسف‌باری از نفوذ جهانی ایالات متحده خواهد کاست. در هر صورت، آمریکائیان به نظم نوین گردن خواهند نهاد و به از دست دادن برخی از عناصر زندگی ملی – که برخورداری از آنها را بدیهی فرض می‌کرده‌اند- تمکین خواهند کرد. در دوره‌ی ریاضت‌کشی اقتصادی، منابع و امکانات ملی محدود خواهند بود و رقابت بر سر آنها فشرده‌تر خواهد شد. اگر کشور بخواهد در داخل مؤثرتر کار کند باید از حجم فعالیت‌هایش در خارج بکاهد. این ممکن است گزینه‌ای باشد میان تلاش برای حفظ سلطه‌ی آمریکا یا بازسازی اقتصاد ایالات متحده و حفظ شبکه‌ی تأمین اجتماعی کشور.

ساختار قدرت جهانی در شرف تغییر است، و به همراه آن استراتژی بزرگ ایالات متحده نیز اجباراً تغییر خواهد کرد. آمریکائیان هوشمند باید با این واقعیت کنار بیایند که غرب نمی‌تواند برای همیشه از یک سلطه‌ی مقّدر در سیاست‌های بین‌المللی برخوردار باشد. جهان یورو- آتلانتیک زمانی دراز هژمونی جهانی را در دست داشت، اما اینک این دوران به پایان خود نزدیک شده است. آینده به احتمال بسیار در شرق شکل خواهد گرفت.

طی این زمان، دوره‌ی پاکس آمریکانا نیز به سر خواهد رسید. ایالات متحده فقط زمانی می‌تواند این افول را در دو دهه‌ی آینده به گونه‌ای مؤثر مدیریت کند که مقدمتاً واقعیت این زوال را به رسمیت بشناسد. مشکل این جاست که بسیاری از آمریکائیان، به ویژه شماری از نخبگان آن، به توهمی به نام «مستثنی‌انگاری11» آمریکایی دچارند. یک چنین شور [ایدئولوژیکی/م] نمی‌گذارد که آنها حوادثی را که در برابر دیدگان‌شان رخ می‌دهد، به روشنی ببینند.

اما تاریخ بی‌وقفه پیش می‌رود. و در مورد هیچ ملتی، چه پیشینه‌ی خوب داشته باشد و یا در دوران سلطه‌اش خویشتندارانه اعمال قدرت کرده باشد، استثنایی قایل نمی‌شود. این در مورد آمریکا نیز صادق است. جهان دیگر آن روزهای سرمست‌کننده‌ی پس از جنگ جهانی دوم نیست که ایالات متحده ردای سروری جهان را بر دوش افکند و نظامی جهانی را پی ریخت که حدود 70 سال دوام آورد. و نیز آن دوره‌ی شگفت‌انگیز 1989 تا 1991 نیست که اتحاد شوروی فرو ریخت و آوار آن ذهن آمریکائیان را با توهمات نیرومند مستثنی‌انگاری آمریکایی و عصر هژمونی تک قطبی آمریکا انباشته ساخت.

اما بسیاری از آمریکائیان نکته‌سنج می‌دانند که تاریخ پایانی ندارد، که تغییر اجتناب‌ناپذیر است، که ملت‌ها و تمدن‌ها طلوع و غروبی دارند، که هیچ عصری ابدی نیست. اکنون می‌توان دید که عصر پس از جنگ جهانی دوم که در ذهن بسیاری از آمریکائیان اعتباری رمانتیک یافته همان نظم کهنه است. نظم کهنه‌ای که اینک دستخوش بحران است، به این معنا که پایان آن نزدیک است. تاریخ همواره به پیش می‌رود.

منبع: سایت منافع ملی www.nationalinterest.org

آدرس مقاله در سایت نامبرده:

http://www.theatlantic.com/international/archive/2012/04/the-end-of-pax-americana-how-western-decline-became-inevitable/256388/

برای دریافت قالب پی دی اف اینجا را کلیک کنید

1 - پکس [Pax] یک واژه‌ی لاتینی است و «صلح / آرامش» معنی می‌دهد که نخستین بار در پکس رومانا [Pax Romana] تجلی یافت. تلقی رومیان از «پکس» تنها «صلح» یا شرایط «غیر جنگی» نبود، بلکه وضعیت نادری بود که با سرکوب همه‌ی مخالفان و خنثی کردن قدرت مقاومت آنها، پدید می‌آمد. روم پس از غلبه بر همه‌ی دشمنان و رقبای خود، سیاست کلان خود را بر «صلح» قرار داد. از این طریق توانست به یک دروه‌ی رونق اقتصادی و سیاسی دست یابد. از منظر سیاسی، پکس به معنی صلح بر پایه‌ی یک نظم معین است که توسط یک قدرت بزرگ طی اتحادهایی با دیگران و یا تحمیل قواعد و هنجارهای خود بر اتباع قلمروی تحت نفوذش شکل می‌گیرد.

2 - جنگ بوئرها میان امپراتوری بریتانیا و ساکنان دو حکومت هلندی بوئر در جنوب آفریقا بود. پس از پیشروی بریتانیا در آفریقا و پس راندن هلندی‌ها از آنجا، دو حکومت هلندی یعنی «جمهوری آفریقای جنوبی» [با آفریقای جنوبی کنونی اشتباه نشود!] و حکومت «نارنجی‌ها» علیه امپراتوری بریتانیا صف‌آرایی کردند که سرانجام با شکست آن دو حکومت هلندی و ضمیمه شدن مناطق آنها به امپراتوری بریتانیا پایان یافت.

3 - Leage of Nationa : یک سازمان بین‌المللی بود که در 10 ژانویه 1920 کار خود را در ژنو آغاز کرد تا بتواند یک صلح پایدار بوجود بیاورد. این سازمان در 8 آوریل 1946 منحل شد. سازمان ملل کنونی ادامه همان طرح شکست‌خورده‌ی «جامعه ملل» است.

4 - Warren Harding : بیست و نهمین رئیس جمهور آمریکا پس از ویلسون بود که در سال 1923 در طی صدارت خود بر اثر بیماری درگذشت.

5 - «رکود بزرگ» که به بحران اقتصادی بزرگ نیز شهرت دارد، در 24 اکتبر 1929 در آمریکا آغاز شد و به تدریج جهانگیر شد. این بحران تمام دهه‌ی 30 سده‌ی بیستم را در بر می‌گیرد که سرانجام زمینه‌های اقتصادی جنگ جهانی دوم را فراهم آورد.

6 - Bretton-Woods System : کشورهای متحد یعنی آمریکا، بریتانیای کبیر و فرانسه در سال 1944 طی کنفرانسی در مکانی به نام برتون وودز در ایالت نیو هامپشایر، نظامی تدوین کردند که طبق آن دلار به عنوان ارز مشترک تثبیت شد و ارزهای دیگر و طلا بر حسب دلار ارزش‌گذاری گردید.

7 - sudden credit event : در نظام اعتباری [credit system] رویداد اعتباری ناگهانی زمانی رخ می‌دهد که مقروض به هر دلیلی نتواند بدهی‌اش را پرداخت کند.

8 - بازی مجموع صفر [zero-sum game]- در نظریه‌ی بازی‌ها، به بازی‌ای گفته می‌شود که ارزش یا مقدار ارزش گذاشته شده در بازی [به اصطلاح قماربازان «بانک»] در طی بازی ثابت می‌ماند و کاهش یا افزایش پیدا نمی‌کند. در این بازی سود یک بازیکن با زیان بازیکن دیگر همراه است. به عبارت ساده‌تر، «بازی مجموع صفر» یک بازی بُرد-باخت است و به ازای هر برنده همواره یک بازنده وجود دارد. ولی در بازی‌های مجموع غیر صفر، استراتژی‌هایی به کار برده می‌شود که می‌تواند برای همه بازیکنان سودمند است.

9 - public goods : کالاهایی هستند که فاقد کیفیت رقابتی و استثنایی هستند. یعنی همزمان بسیاری از انسانها می‌توانند آن را مصرف کنند (مانند هوا یا امکانات آموزشی همگانی)، و نمی‌توان کسی را از مصرف آنها مستثنی کرد.

10 - «موازنه‌ی برون مرزی» [Offshore balancing] یک برنامه‌ی استراتژیک در مناسبات بین‌المللی است. این مفهوم بیانگر یک نوع ویژه از استراتژی یک قدرت بزرگ جهانی است که طی آن قدرت‌های منطقه‌ای می‌بایستی مراقب رشد نیروهای دشمن باشند. این بدان معناست که قدرت بزرگ [در این جا آمریکا] به طور مستقیم وارد معرکه‌ی جنگ نمی‌شود و هم‌پیمانان استراتژیک یا تاکتیکی آن از طریق جنگ یا مناسبات دپیلماتیک برای «حل» مسئله وارد گود می‌شوند.

11 - استثناگرایی یا مستثنی‌انگاری آمریکایی [American exceptionalism] بر این ایده استوار است که ایالات متحده به لحاظ تاریخی از همه‌ی کشورهای دیگر متفاوت است و این خود را در رسالت تاریخی این کشور که در راستای تحقق آزادی و دموکراسی است، بیان می‌کند. این باور مبتنی بر ایدئولوژی آمریکایی‌ست که بُن‌مایه‌ی آن را «آزادی، برابری، فردگرایی و مردم‌گرایی» تشکیل می‌دهد. سرچشمه‌ی این ایده در نخستین نوشته‌های توکویل، 1831 تا 1840، قرار دارد که از آمریکا به عنوان یک «استثنا» نام برده است. این توهم به ویژه در دوران اخیر شدیداً توسط نئوکان‌ها مورد بهره‌برداری قرار گرفت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016