شنبه 15 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پشت پرده بازداشت فائزه و مهدی هاشمی رفسنجانی، درویش رنجبر

Hashemi
به نظر می‌‌رسد هاشمی رفسنجانی به لحاظ نقش مهمی‌ که در شکل گیری رژیم جمهوری اسلامی داشته این نظام را بیش از آنچه در قامت شخص خامنه‌ای و باند پیچیده قدرت در حواشی او ببیند در قامت فرزند خود می‌‌بیند. او نمی تواند انحلال و اضمحلال این رژیم را به چشمان خود نظاره گر باشد. در چنین بینشی آیا بازداشت فائزه و مهدی با اذن پدر یاد آور باز داشت هویدا و تیمسار نصیری توسط شاه در پائیز ۱۳۵۷ نیست؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

بدون شک هاشمی رفسنجانی در طول ۳۳ سال گذشته نه تنها یکی از اثر گذارترین اشخاص در صحنه سیاسی ایران و شکل گرفتن آنچه ما امروز به نام رژیم موسوم به جمهوری اسلامی می‌ شناسیم بوده، بلکه به درستی از زیرک‌ترین افراد درون حکومت اسلامی می‌‌باشد که به فراست سقوط رژیم را در افقی نه چندان دور دست نظاره گر است. برای شخص رفسنجانی بسیار مشکل است تصور کند رژیمی‌ که او را به چنان شکوه، جلال و شوکتی رسانده این چنین بر اثر کژی‌های ناشی‌ از باندی قدرت پرست و جاه طلب همچون خامنه‌ای در سرا شیب سقوط قرار گیرد.

شریک پیشین او خامنه ای، چنان در حصار وهم آلود قدرت غرق است که نه تنها نگرانی‌ رفسنجانی را ندارد بلکه تا زمانی‌ که همچون قذافی از لوله فاضلاب بیرون کشیده نشود سر او به زمین سخت واقعیت نخواهد خورد. بعید می‌‌دانم رفسنجانی همچنان در چنان توهم قدرتی‌ به سر ببرد. او بسیاری نگفته‌ها از تاریخ ۳۳ ساله حکومت اسلامی در سینه دارد که هرگز به روی کاغذ نخواهد آورد.

بیشترین آنچه تاریخ نگاران پیرامون او خواهند نگاشت به یقین از زمان قرائت حکم نخست وزیری مهندس بازرگان تا تصاحب کرسی ریاست مجلس، توطئه بر کناری بنی‌ صدر، فرماندهی جنگ، مشارکت در توطئه بر کناری آیت الله منتظری از قائم مقامی خمینی، بخشیدن تاج رهبری پس از خمینی به خامنه‌ای و سر انجام هشت سال ریاست جمهوری بلا منازع و به ویژه نقش او در قتل رهبران کرد ایران در رستوران میکونوس برلین خواهد بود. در پی‌ صدور حکم دادستان شجاع آلمان مبنی بر دست داشتن رفسنجانی و شرکا [خامنه ای، فلاحیان و ولایتی] در قتل رستوران میکونوس و خروج دسته جمعی سفرای اروپأیی [بجز سفیر یونان] از ایران، رفسنجانی بر خلاف خامنه‌ای امروز به درستی‌ دریافت جهان مدرن دنیای قدیم "چار دیواری اختیاری" نیست بلکه هر کنشی حتا خارج از مرز‌های ایران می‌‌تواند واکنشی سخت به دنبال داشته باشد. او بخوبی پی‌ برد با همه قدر قدرتی، دست عدالتی هست که حتا از برون مرز‌های ایران می‌‌تواند گلوی او را بفشارد. همین درس سخت به او آموخت تا نگاهی‌ به گذشته افکند و کمی‌ اندیشه کند که چرا چنین شد. فوری‌ترین حاصل چنین غوری در گذشته، حال و آینده سبب از کار افتادن همیشگی ماشین ترور رژیم اسلامی در خارج از کشور و حفظ جان صد‌ها فعال سیاسی برون مرز گردید.

بی‌ هر گونه ملاحظه می‌‌توان گفت رفسنجانی در آستانه انتخابات دوم خرداد می‌‌دانست در جهان امروز اگر قرار است حکومتی پایدار داشت لازم است (حتا بطور نسبی‌ از جمله تعبیه فیلتر شورای نگهبان) به رای و نظر مردم اهمیت داد. به ضرس قاطع همراهی اولیه و کج دار و مریز او با جنبش دوم خرداد ریشه در تغییر بینش او نسبت به مقوله قدرت در هندسه سیاسی داشت. مشکل رفسنجانی در هم راهی‌ اولیه با جنبش دوم خرداد در این امر نهفته که او از یک اصل اساسی‌ در علوم سیاسی بی‌ خبر بود. بر طبق این اصل، دشوارترین لحظات برای یک نظام استبدادی زمانی‌ است که می‌‌خواهد از پیچ اصلاحات عبور کند. تا کنون هیچ نظام استبدادی بدون سقوط یا استحاله کامل از چنین پیچ "خطرناکی" عبور نکرده است. پس از نضج گرفتن جنبش دوم خرداد به ویژه گشایش نسبی‌ فضای مطبوعات، رفسنجانی احساس کرد اگر قرار است با این نهضت مدنی همراهی کند (نهضتی که یکی‌ از اسباب و لوازم آن آزادی مطبوعات است) هستند روزنامه نگارانی که با بهره جستن از این فضا "تاریکخانه اشباح" و "عالیجناب سرخپوش" خواهند نوشت و او نمی تواند دامن خود را از جنایاتی که تا آن زمان در رژیم جمهوری اسلامی صورت گرفته بود منزه نگاه دارد. از این مرحله به بعد او ابتدا در همراهی با جنبش مدنی دوم خرداد تردید و سر انجام خصومت به خرج داد.

در آستانه انتخابات مجلس ششم دو انتخاب سخت پیش روی رفسنجانی بود، یکم پذیرش واقعیت [لزوم پاسخ گویی نسبت به جنایات رژیم] و دوم تلاش در راه اصلاح روش گذشته. طبق سنت تاریخ که دیکتاتور‌ها همیشه در حلقه‌ای از چاپلوسان و متملقان محاصره می‌‌شوند اطرافیان رفسنجانی او را از پذیرش واقعیت بدور نگاه داشتند و چنین القا کردند؛ "شما سردار سازندگی هستید. نوشته هایی مثل تاریکخانه اشباح دسیسه مشتی قلم به دست می‌‌باشد که به هدف دور کردن شما از صحنه سیاست صورت پذیرفته است." با چنین توهمی "سردار سازندگی" را به میدان رقابت آرا مردمی سر خورده از سالها ستمگری رژیمی‌ که رفسنجانی یکی‌ از نمود‌های بارز آن [استوانه نظام] بود فرستادند. حاصل کار [نماینده سی‌ و پنجم تهران و سپس انصراف او از حضور در مجلس] همان نتیجه را برای او به بار آورد که برای شاه ایران در تظاهرات بزرگ پاییز ۱۳۵۷ به بارآورده بود. شاه نیز همیشه در حلقه چاپلوسان فکر می‌‌کرد مردم فدائی او هستند ولی‌ وقتی‌ با هلیکوپتر از فراز تهران فریاد "مرگ بر شاه" را شنید با سر به زمین سخت واقعیت بر خورد. انتخابت مجلس ششم نیز رفسنجانی را با سر به زمین سخت واقعیت کوبید. این پیامد درسی‌ تلخ به او آموخت. خوش بود گر محک تجربه آید به میان/تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

به یقین می‌‌توان گفت پس از انتخابات مجلس ششم رفسنجانی دیگر نمی توانست مردم را مشتی رعیت و رمه‌ای نیازمند شبان ببیند. هشت سال دوران اصلاحات او را در حالتی بین کما و هوشیاری فرو برد. در این میان شریک قدرت او [خامنه ای] هشت سال را در وحشت به سر برد، وحشتی که در جریان ۱۸ تیر ۱۳۷۸ او را به گریه وا‌ داشت و گفت "اگر حتا عکس من را هم آتش زدند کاری نکنید." سر انجام هشت سال دوران وحشت دیکتاتور‌ها با بگیر و ببند و زور سر نیزه در کنار بی‌ عملی‌ رئیس اصلاحات [خاتمی] و شرکا [که آخرین صحنه مضحک آن تحصن در صحن مجلس ششم پس از چنگ و دندان نشان دادن خامنه‌ای بود] دیکتاتورها را از تونل وحشت عبور داد.

دوران خاکستری [انتخابات ریاست جمهوری تابستان ۱۳۸۴] فرا رسید، هوا گرگ و میش بود، هوأیی که تشخیص گرگ از میش زیاد آسان نبود. رفسنجانی در لباس میش ظاهر شد غافل از آنکه بیت رهبری پیشاپیش ملیجک خود [احمدی نژاد] را برگزیده بود. سردار سازندگی در توهم محبوبیت نزد مردم و آزمودن دوباره خود در مقابل رای مردم [در غیاب تاریکخانه اشباح و عالیجناب سرخپوش نویسان که اکنون در زندان بودند] پا به میدان گذاشت غافل از آنکه او و خامنه‌ای در دو دنیای متفاوت بودند. رفسنجانی تصور می‌‌کرد هنوز می‌‌توان ماشین رژیم را از پیچ اصلاحات بدون حضور خر مگسانی که او را در انتخابات مجلس ششم سکه یک پول کرده بودند ادامه داد ولی‌ خامنه‌ای راهی‌ دیگر برگزیده بود. سر انجام در بازی که رفسنجانی شکایت به خدا برد دورانی دیگر از کما برای سردار سازندگی فرا رسید.

در تمامی چهار سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد رفسنجانی دندان روی جگر گذاشت. سر انجام روز واقعه [انتخابات ۱۳۸۸] فرا رسید. او که دو بار شانس خود را نزد مردم آزموده بود دیگر هوس آزمودن سه باره هم بی‌ معنی‌ و هم مضحک بنظر می‌‌رسید و به همین دلیل با هوشیاری تمام در کمین نشست و اوضاع را نظاره کرد. او با رصد کردن حاصل چهار سال ریاست محمود احمدی نژاد و آن افتضاحاتی که به بار آورده بود می‌‌دانست دست کم مهندس موسوی (و یا کروبی) در یک انتخابات سالم احمدی نژاد را شکست سختی خواهند داد. از آنجا که می‌‌دانست در این رژیم رای مردم به هزار دسیسه دستخوش مهندسی‌ [تقلب] می‌‌گردد، درست سه روز پیش از انتخابات به خامنه‌ای آن نامه تاریخی را نگاشت و نسبت به تقلب در انتخابات هشدار داد؛ "من دود آتش فشان را در فضا می‌‌بینم" "سر چشمه شاید گرفتن به بیل/چو پر شد نشاید گرفتن به پیل" نصایح رفسنجانی بر دیواره وهم آلود قدرت در بیت رهبری هیچ اثر نکرد.

خامنه‌ای مدهوش در حصار قدرت نه تنها به هشدار رفسنجانی‌ اهمیتی نداد بلکه ترجیح داد همچنان ملیجک خود [ احمدی نژاد] را به عنوان دست بوس حفظ کند غافل از آنکه این غلام خانه زاد که در سال ۱۳۸۴ بر دستان او بوسهٔ زد این بار به سختی حاضر است حتا بر شانه‌‌های ماردوش او بوسهٔ بزند. تقلبی چنان بزرگ به دست اجامر خامنه‌ای صورت گرفت که در پسامد آن بیش از سه‌ میلیون مردم در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به خیابان آمدند. آتشفشانی که رفسنجانی دود آن را سه روز پیش از برگزاری انتخابات در فضا دیده بود فوران کرد. در میانه این بازی قدرت سرکوب شدید مردم از پس نادیده گرفتن رای آنها مواضع سرسخت موسوی و کروبی را در مقابل خامنه‌ای به دنبال داشت. در این لحظه خامنه‌ای خمینی نبود که در مقابل ابهت او همه خاموشی گیرند. هم موسوی و هم کروبی به خوبی می‌‌دانستند خامنه‌ای حجت الاسلامی بیش نبوده که به ضرب و زور توطئه و فشار سر نیزه نه تنها عنوان آیت الهی برگزیده بلکه اکنون در حصار قدر قدرتی می‌‌خواهد آنها را که از یاران پیشین خمینی بودند از صحنه حذف کند.

خامنه‌ای به خوبی آگاه بود نه موسوی و نه کروبی در مقام ریاست جمهوری هرگز حاضر به دست بوسی او نخواهند بود. این نیز از خصلت‌های انسان کش دیکتاتورهاست که نیاز روحی و روانی‌ شدیدی به دست بوسی دارند، هم شاه، هم خمینی و اکنون خامنه عطشی سیری ناپذیر در خوار دیدن انسانها و تعظیم و تکریم متملقانه داشته و دارند.

رفسنجانی با به آغوش کشیدن پیشبینی‌‌های دقیقی‌ که کرده بود به دو نکته اساسی‌ پی‌ برد، نخست آنکه از این مرحله به بعد رژیمی‌ به نام جمهوری اسلامی به کلی‌ اعتماد خود را نزد مردم از دست داده و دوم آنکه حفظ چنین رژیمی‌ بجز تکیه بر سر نیزه راه دیگری ندارد. او بخوبی درک کرد حفظ رژیم صرفا با ضرب و زور سر نیزه مختص نظامات سر کوبگری است که در دنیای امروز بی‌ حیثیت‌ترین رژیم‌ها هستند. به همین دلیل در آخرین خطبه نماز جمعه ۲۶ تیر ماه ۱۳۸۸ از لزوم کسب اعتماد مردم، آزادی زندانیان سیاسی و دلجویی از صدمه دیدگان تظاهرات مردمی سخن گفت. چند ماه بعد پا را فراتر نهاد و در مشهد گفت "اگر مردم ما را نخواهند ما باید برویم." سخنی که به مذاق چاپلوسان قدرت از جمله محمد یزدی [رئیس اسبق قوهٔ قضائیه] خوش نیامد و او را متهم به مقابله با ولایت امر (لفاظی‌های آخوندی) کردند.

در این میان دو فرزند هاشمی رفسنجانی، فائزه و مهدی با جسارت تمام (ضمن آگاهی‌ از نقطه نظرات پدر) در مقابله با کودتا علیه رای مردم راهی‌ دیگر در پیش گرفتند. راه آنها چه آنکه در مسیر حساب کشی‌ جناحی می‌‌بود یا واقعا در راه حفظ آرای مردم دو مولفه مهم در بر داشت، نخست آنکه مواضع و عملکرد آنها (حتا در بدترین شکل ممکن یعنی‌ حساب کشی‌ جناحی) نهایتا در مسیر جنبش سبز بود، دوم آنکه اتخاذ مواضع جدید چیزی از بار گناهان مخصوصا مهدی هاشمی در ارتباط با بهره جستن از رانت دولتی در طول قدر قدرتی پدر و ماجرای شرکت نفتی‌ استاکس اویل نمی کاست فائزه مجدّانه در تظاهرات جنبش سبز شرکت کرد. تصاویر او در راه حمایت از آرا مردم در پهنه اینترنت پخش شد. هیچ چیز بیش از انتشار تصاویر بیت رهبری و چاپلوسان قدرت را خشمگین نساخت.

آنچه هست در صحنه پیچیده قدرت در رژیم اختاپوسی ولایت فقیه که هر شاخه از تنه این اختاپوس از بیت رهبری گرفته تا سپاه، از بسیج تا وزارت اطلاعات و از مراجع حکومتی تا افرادی مانند سردار وحید و محمدی گلپایگانی [ نقش محمدی گلپایگانی در بیت خامنه‌ای عجب شباهتی‌ با نقش اسد الله علم در دربار محمد رضا شاه دارد] در کاخ خامنه‌ای دستی‌ بر قدرت دارند فائزه و مهدی هاشمی‌ رفسنجانی به ظاهر قربانی این دستگاه اختاپوسی شده و در زندان به سر می‌‌برند.

ساده انگارانه است اگر تصور شود فرزندان رفسنجانی همچون فرزندان بعضی‌ از مقام‌های رژیم در اوائل دهه ۱۳۶۰ (از جمله فرزند احمد جنتی که به خاطر وابستگی به سازمان مجاهدین خلق اعدام شد) به دلیل اختلاف نظر با پدر به زندان افتاده اند. ویدئو کوتاهی که هاشمی رفسنجانی مهدی را در آغوش گرفته و در راه رفتن به زندان دعای سفر برایش می‌‌خواند گویای بسیاری نکته‌های باریک تر از مو است. مهدی اندکی‌ پس از جنبش سبز به لندن رفت و بیش از سه‌ سال را آنجا گذراند. او می‌‌توانست سه‌ سال دیگر هم بماند بی‌ آنکه جدای از جو سازی‌های داخلی‌ با مشکلی‌ مواجه باشد. فائزه نیز قریب سه سال پیش حکم بازداشت او صادر شده بود و بجز یک مورد مزاحمت در صحن عبد العظیم بی‌ آنکه بازداشت شود به زندگی خود مشغول بود. اکنون چه مساله‌ای پیش آمده که یک شبه هم مهدی از لندن باز می‌‌گردد و هم حکم بازداشت فائزه اجرا می‌‌شود و هر دو خواهر و برادر تقریبا هم زمان به اوین فرستاده می‌‌شوند.

آیا رفسنجانی پایه گذار رژیم که سینه او صندوقچه اسرار نظام است قادر نیست در مقابل رقبا دست کم فرزندان خود را از رفتن به زندان حفظ کند؟ پاسخ منفی‌ به این سوال بسیار ساده لوحانه خواهد بود. پاسخ را باید در جای دیگری جست.

کمتر از ۹ ماه به کارزاری زیر نام انتخابات ریاست جمهوری باقی‌ مانده است. تغییر بینش رفسنجانی نسبت به اهمیت دادن به آرا مردم و نادیده گرفته شدن نصایح او در خطبه‌های ۲۶ تیر ماه ۱۳۸۸ استخوان لای زخمی بود که می‌‌بایست مرهمی بر آن نهاده شود. فوری‌ترین مرهم، فائزه و مهدی هستند که مینیاتوری از مظلوم نمأیی حسین در دشت کربلا را به نمایش گذاشتند. نقل قول محسن هاشمی‌ رفسنجانی از پدر مبنی بر اینکه فرزندان من با فرزندان مردم فرقی‌ نمی کنند در خور توجه است. در این میان ظریفی‌ سخنی سنجیده زد " اگر فرزندان شما با دیگر فرزندان مردم فرقی‌ نمی کنند آیا ممکن است آنها هم به کهریزک فرستاده شوند تا اندکی‌ طعم کهریزک را بچشند؟"

در تحلیل نهایی بازداشت فائزه و مهدی را باید خواست قلبی رفسنجانی دانست به منظور بر آورده ساختن اهداف زیر

یکم- ای‌ ملت ایران من هاشمی رفسنجانی صدای شما را در سال ۱۳۸۸ شنیدم.

دوم- با همه بار گناهانی که در طول این همه سالها ستمگری بر دوش من است، من از شما پوزش می‌‌طلبم. شاهد این پوزش اینکه فرزندان من با فرزندان شما هیچ فرقی‌ نمی کنند و در حال حاضر دو تن از آنها در زندان هستند.

سوم- حساب من از حساب خامنه‌ای جداست. به من فرصت دهید تا جبران مافات کنم.

چهارم- در بهار آینده کارزار دیگری پیش رو است. من به شما قول می‌‌دهم در صورتیکه بتوانم به هر شکل ممکن نقشی‌ ایفا کنم دیگر در امانت شما خیانت نخواهد شد.

به نظر می‌‌رسد هاشمی رفسنجانی به لحاظ نقش مهمی‌ که در شکل گیری رژیم جمهوری اسلامی داشته این نظام را بیش از آنچه در قامت شخص خامنه‌ای و باند پیچیده قدرت در حواشی او ببیند در قامت فرزند خود می‌‌بیند. او نمی تواند انحلال و اضمحلال این رژیم را به چشمان خود نظاره گر باشد. در چنین بینشی آیا بازداشت فائزه و مهدی با اذن پدر یاد آور باز داشت هویدا و تیمسار نصیری توسط شاه در پائیز ۱۳۵۷ نیست؟

* درویش رنجبر از دیپلمات های مستعفی وزارت خارجه ایران است


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016