گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 اردیبهشت» کلن (آلمان): نمايش فيلم تابوی ايرانی با حضور رضا علامه زاده کارگردان فيلم، پنجم ماه مه30 فروردین» بهمناسبت ٣٠ فروردين، ٣٧مين سالگرد کشتار ٩ زندانی سياسی، رضا علامهزاده 5 فروردین» تابوشکنی هوشمندانه علامه زاده یا تلاش دیرهنگام برای پشتیبانی از حقوق بهائیان ایرانی؟ علی اصغر سلیمی 7 اسفند» علیه دگراندیش ستیزی، مسعود نقره کار 23 بهمن» نمایش عمومی فیلم "تابوی ایرانی" ساخته رضا علامه زاده در سینماهای آمریکا و کانادا
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آقای جعفر پناهی "مرزهای جغرافیائی عشق" کجاست؟ رضا علامه زادهمن به گواه دهها نوشتهی منتشر شدهام هیچگاه ترغیب کنندهی کسی برای ترک وطن نبودهام؛ چه هنرمند و چه غیرهنرمند ... در وطن ماندن یا خارج از وطن بودن نه افتخار دارد و نه ننگ. کارنامه یک هنرمند مستقیما در رابطه با آثارش تعیین میشود، نه در چارچوب تنگِ "مرزهای جغرافیائی" زندگیاش.آقای پناهی عزیز خودت بهتر از هر کسی میدانی که من همواره برای آثار ارزشمندت اهمیت قائل بودهام و این احساس را در نوشتههای متعددی انعکاس دادهام، از جمله در "جعفر پناهی در آفساید!". و نیز میدانی که کار ارزشمندترت، آشتیناپذیری با نامردمان حاکم بر وطنمان را تا چه میزان ارج نهادهام، مثل آنچه در "احساسی مثل گمشدگی" نوشتم. این بار هم شاید یکی از اولین کسانی بودم که تعلق جایزه ساخاروف به تو و خانم نسرین ستوده را در مطلبی با عنوان "افتخاری برای سینما و وکلای مستقل ایران" از صمیم قلب تبریک گفتم. ولی وقتی پیامت را به مناسبت مراسم دریافت همین جایزه خواندم از برداشت تو در مورد رابطهی میان عشق به وطن و مرزهای جغرافیائی متاسف شدم. تو در این پیام نوشتهای: [دو سال پيش، پس از دريافت حكم محكوميتم، دوستى به من گفت: "مىدانى معنى اين حكم چيست؟! اين پيغامى است به تو، بايد از كشورت بگريزى و هرگز باز نگردى٠" نمیدانم واقعا پيام ِ اين حكم همين بود يا نه؟ اما اگر چنين بود، چرا بايد از كشورم كه عاشقانه دوستش دارم مىگريختم. اين عشق فراتر از مرزهاى جغرافيايى است.] پناهی عزیز، یک بار دیگر این دو جملهات را بخوان و ببین هر یک با دیگری متناقض نیست؟ "چرا بايد از كشورم كه عاشقانه دوستش دارم مىگريختم. اين عشق فراتر از مرزهاى جغرافيايى است." اگر عشق تو به وطن فراتر از مرزهای جغرافیائی است معنایش این است که در خارج از مرزهای جغرافیائی هم عاشق وطن خواهی ماند. گمان نمیکنم منظورت این باشد که اگر خارج از وطن باشی دیگر عشقی به وطن نخواهی داشت! یا بدتر، آنانی که خارج از مرزهای جغرافیائی وطن هستند عشقی به وطنشان ندارند. دست روی نقطه حساسی گذاشتی. در وطن ماندنت زیباست. کاش من هم مثل تو میتوانستم آنجا بمانم. اما دلیل این آرزویم برای در وطن بودن این نیست که فکر میکنم در خارج از مرزهای جغرافیائی ایران نمیتوان عاشق وطن بود. یا نمیتوان "فیلمساز اجتماعی" باقی ماند، آنطور که در فراز دیگری از همان پیام طرح کردهای: [مگر نه اين كه من، فيلمساز اجتماعىام؟ فيلمسازِ اجتماعى از جامعهاى كه در آن زندگى مىكند الهام مىگيرد تا اثر خود را بيافريند. اين آفرينش محصول تجربهى سالها زندگى و درك و لمس، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آن جامعه است.] این جملاتت را هم یک بار دیگر بخوان، لطفا. چه کسی گفته است که اگر "فیلمساز اجتماعی" در خارج از کشورش باشد دیگر نمیتواند از جامعه اش الهام بگیرد تا اثر خود را بیافریند. میگوئی :"آفرينش محصول تجربهى سالها زندگى و درك و لمس، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آن جامعه است" ولی نمیگوئی چرا با زندگی در خارج از چهارچوب جغرافیائی ایران، این "محصول تجربهى سالها زندگى و درك و لمس" بهناگهان ناپدید میشود. پناهی عزیز، کسی که از طرف تو جایزه ساخاروف را در مراسم اهدای آن گرفت، و موجب افتخار مضاعف تو شد، یعنی "کوستاگاوراس"، یک هنرمند یونانی است که سالها خارج از وطنش، در فرانسه زیسته و معروفترین کارهایش مثل فیلم "Z" را علیه دیکتاتوری سرهنگها در یونان، خارج از وطنش ساخته است، فیلمی که جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را هم به خاطرش برد. اگر از مطلب دور نمی افتادم نام ده ها هنرمند دیگر را هم می بردم که در خارج از وطنشان از عشق به وطن شعر سروده، رمان نوشته، و فیلم و نمایش ساختهاند. من به گواه دهها نوشتهی منتشر شدهام هیچگاه ترغیب کنندهی کسی برای ترک وطن نبودهام؛ چه هنرمند و چه غیرهنرمند. فیلم "چند جمله ساده"ام که بیستو شش سال از ساختش میگذرد از درد غربت یک کودک در کشوری ناهمزبان میگوید، و فیلم "میهمانان هتل آستوریا"یم با این بیت از حافظ آغاز میشود: "به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار/ که از جهان ره و رسم سفر براندازم". ولی نه مثل برخی از ترکِوطنکردگان، هنرمندان مانده در وطن را مشاطههای رژیم اسلامی میدانم، و نه مثل برخی در وطنماندگان، هنرمندان خارج از کشور را ریشهبریدگانِ خارج از کشور میشناسم. در وطن ماندن یا خارج از وطن بودن نه افتخار دارد و نه ننگ. کارنامه یک هنرمند مستقیما در رابطه با آثارش تعیین میشود، نه در چارچوب تنگِ "مرزهای جغرافیائی" زندگیاش. Copyright: gooya.com 2016
|