گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
29 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد22 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟ 15 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما 8 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک 1 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!ما در زبان می انديشيم، خيال می ورزيم و تفکرات و انديشه هامان را بيان می کنيم. دستور ساختاری هر زبان نيز افشاگر مبانی شکل گيری جامعه ای است که زبان در آن به کار می رود. در اين مقاله می کوشم برخی نکات دستور زبانی را در رابطه با آن حوادثی سياسی که خود بچشم ديده ام مطرح سازم.ویژه خبرنامه گویا پيشگفتار
چند قاعدهء دستوری در هر زبان وسائلی برای ساختن «اسم» از «فعل» و ايجاد «اسم ِ فعل» وجود دارد. در زبان اصيل فارسی اين کار از طريق افزودن يک «شين» در پايان ِ «ريشهء امری ِ افعال» انجام می گيرد؛ مثل، خواندن ← خوان ← خوانش، يا گشتن ← گرد ← گردش. اما در زبان فارسی ِ درآميخته با واژگان اسمی و فعلی عربی اين قاعدهء ساده رعايت نشده و توليد «فعل ها و اسم فعل ها» اغلب از طريق افزودن افعال معين (يا کمکی) به يک اسم يا صفت انجام می شود و ما به افعال مرکب می رسيم. مثل: «رنگ کردن»، که اگر در فارسی کنونی فعلی به نام «رنگيدن» می داشتيم می توانستيم «رنگش» را از آن استخراج کنيم، همانگونه که از «رنجيدن» واژهء «رنجش» را استخراج می کنيم. نيز می دانيم که «فعل» های هر زبان [چه ساده، همچون «ديدن»، و چه مرکب، همچون «نگاه کردن» بجای، مثلاً، «نگاهيدن» که نداشته ايم يا گم اش کرده ايم]، خود به دو گروه تقسيم می شوند: افعال «لازم» (به معنی «خود کفا!») و افعال «متعدی» (به معنی نيازمند به وجود آنچه يا آنکه به او تعدی می شود و در دستور زبان «مفعول» نام دارد!). «فعل متعدی» فعلی است حکايت کنندهء دخالت و تجاوز فاعل ها به مفعول ها. مثلاً، «زدن» يک فعل متعدی است و فاعل اش در به در به دنبال مفعولی است تا او را «بزند». در عين حال، يکی از خواص «افعال متعدی» آن است که از تحميل ماهيتی خاص بر اجسام و اشخاص و تفکراتی حکايت می کنند که به آن اجسام و اشخاص و تفکرات تعلق نداشته و بوسيلهء «فاعل» بر آنها تحميل شده است. مثلاً، «قرمز کردن» يعنی چيزی به رنگ قرمز نبوده و ما آن را «قرمز می کنيم». در زبان فارسی اغلب «فعل های مرکب» [مرکب از يک اسم و يک فعل] برای رساندن همين حدوث «عمل تعدی» و «تغيير ماهيت مفعول» بکار گرفته می شوند. يعنی، در زبان، افعالی [چه بصورت ساده و چه در شکل مرکب] وجود دارند که از وقوع نوعی تغيير دادن، يا يافتن ِ، ماهيت اجسام و اشخاص و افکاری که مفعول واقع شده اند خبر می دهند؛ تغيير ماهيتی که فاعلی آن را موجب می شود. از آنجا که اغلب مفاهيم سياسی از طريق زبان های فرنگی به زبان فارسی راه يافته اند، بد نيست توجه کنيم که در زبان های لاتين [که فعل مرکب در آنها به ندرت يافت می شود] توليد فعل متعدی بوسيلهء افزودن پسوند «ايزاسيون» به صفات انجام می شود. مثلاً، از صفت «مدرن» [حدوداً به معنی «جديد»] می توانيم اسم ِ فعل ِ متعدی ِ «مدرن ايزاسيون» را بسازيم به معنی «جديد کردن» [حدوداً معادل همان واژهء عربی «تجدد ِ» که در عصر مشروطه خيلی مورد استفادهء نويسندگان قرار می گرفت و هنوز هم می توان در متون مربوط به مشروطيت کاربرد مفصل آن را مشاهده کرد]. نيز می دانيم که از اسم فعل می توان صفت هم ساخت. مثلاً، در عربی از «تجدد» صفت «متجدد» را می سازيم که با صفت «جديد» فرق دارد. «جديد» صفت چيزی يا کسی يا فکری است که قبلاً به هيچ صورتی وجود نداشته و اکنون وجود يافته است. اما شيئی و آدم و فکری که در گذشته هم وجود داشته و حالا «نو نوار» شده «متجدد» خوانده می شود. در زبان فرنگی هم اين کار با تبديل «ايزاسيون» به «ايزه» انجام می شود و، مثلاً، آنچه مدرن شده است را «مدرنيزه» می خوانند. در همن زمينه می توان به اين نکته نيز اشاره کرد که اين «تحميل» اغلب قابل منتفی شدن يا بازگشتن به حالت اوليه نيز هست و مفعول هائی که دچار اين تعدی شده اند می توانند به حالت اوليه خود برگردند؛ البته از طريق بکار بردن «اسم فعل متعدی ِ» ديگری که کارش خنثی کردن اسم فعل متعدی قبلی است. بهر حال، به حالت قبل از تحميل گشتن هم محتاج تعدی فاعلی است! زبان های لاتين اين کار را با افزودن يک «د» يا «دی» به ابتدای فعل متعدی اوليه انجام می دهند. مثلاً، اگر بخواهند روند «مدرنيزاسيون» را برعکس کنند از اسم فعل متعدی «دی مدرنيزاسيون» استفاده می کنند. در فارسی شل و پل کنونی اين «برگرداندن به ماهيت اصلی» را اغلب با آوردن پيشوند (يا پيش گزاره)ی «غير» می رسانند. مثلاً، در زبان فرنگی اسم فعلی داريم به صورت «لوکاليزاسيون» که ديده ام آن را به «محلی کردن» ترجمه کرده اند، به معنای متمرکز کردن چيزی در يک محل. و «دی لوکاليزاسيون» هم به «غير محلی کردن» ترجمه شده است، به معنی پخش کردن آنچه در يک محل متمرکز شده است. اينکه اينگونه تمهيدات ِ مترجمين زبان فارسی برای رساندن معانی واژگان و مفاهيم متون فرنگی تا چه حد موفق و شفاف و رسانا و درست است موضوع بحث مقالهء حاضر نيست و من با متذکر شدن اين قواعد می خواهيم فقط مسير دستور زبانی ِ آنچه هائی را که در عالم واقع حادث می شوند توضيح داده باشم.
«اسم فعل های متعددی» در زبان سياسی در جوانی ِ نسل من سه «اسم فعل متعددی»، بعنوان ميراث عصر مشروطه برای نسل دوران جنگ سرد، در گفتمان سياسی ما مرکزيت يافت. نخستين اين سه، که ريشه های بيشتری در ادبيات سياسی عصر مشروطه داشت، همان «مدرنيزاسيون» [يا «تجدد»] بود که در «آن عصر» پژواک اميدوار کننده و دلکشی داشت اما در «عصر نسل من»، و بخصوص در نزد «چپ» های اين نسل، به دو جهت طنينی منفی پيدا کرد. جنگ سرد را جنگ نامرئی دو اردوگاه «شرق» و «غرب» می دانستند. در اردوگاه شرق اتحاد جماهير شوروی و چين قرار داشتند و در اردوگاه غرب از امريکا و اروپا بعنوان استعمارگران قبلی و امپرياليست های فعلی نام برده می شد. اين تقسيم بندی البته کلاً سياسی بود چرا که انديشهء کمونيستی مستقر در اردوگاه شرق خود محصول اساسی تفکر اروپائی ـ غربی محسوب می شد که چون در «اروپای صنعتی» پا نگرفته بود ـ بر خلاف پيش بينی پيامبرش، کارل مارکس آلمانی ـ از روسيه و چين کم مايه در امر صنعت سر در آورده بود، و به لحاظ ايجابات سياسی، خود را بيگانه با «غرب» و «ارزش» های آن نشان می داد. به همين دليل متفکرانی که خود را متعلق به اردوگاه شرق و ارزش های آن می ديدند، می کوشيدند تا در نسلی که در دههء 1960 ايران (و شايد دنيا) به صحنهء زندگی اجتماعی و سياسی پا می گذاشت چنين تلقين کنند که «مدرنيزاسيون» بدانگونه که مورد نظر بورژوازی و سرمايه داری داخلی بود و در مشروطيت تبليغ می شد در واقعيت «وسترن ايزاسيون» بوده است؛ به معنی «غربی کردن» يا کوشيدن برای اينکه جامعه ای قرون وسطائی را با «ارزش های غربی» آشنا و معتاد ساخت. و تو اگر خود را متعلق به اردوگاه شرق می ديدی چاره ای نداشتی تا با اين روند «وسترنيزاسيون» مبارزه کنی. اما هم «مدرنيزاسيون» و هم «وسترنيزاسيون» دشمنان ديگری هم داشتند که از اردوگاه ظاهراً سومی برخاسته بودند. آنان که در «تجدد» کشور و «غربی شدگی ِ» آن آغاز روند رنگ باختگی و اضمحلال ِ «سنت ها»ی جامعهء خود را می ديدند، و از اين تغيير به هراس می افتادند، سخت به دست و پا افتاده بودند تا مخالفت خود با آن دو مفهوم را امری منطقی نشان دهند و، چون خود چيز دندان گيری در چنته نداشند، به استدلالات اردوگاه شرقی ها متوسل شده و کوشيدند، از طريق «اسلاميزاسيون ِ» آن استدلالات، چنين نشان دهند که خود نيز در راستای مخالفت با «مدرنيزاسيون» و «وسترنيزاسيون» دارای دلايل و ارزش های خاص سنتی خويش هستند. امروزه اگر بين تفکرات توده ای ها و فدائيان اکثريت، از يکسو، با خمينی و خط امامی ها و بخش عمده ای از اصلاح طلبان مذهبی، از سوی ديگر، نزديکی مشاهده می کنيم دليل را بايد در همين روند دشمنی هر دو گروه با «مدرنيزاسيون»، آن هم در معنای تقليلی ِ «وسترنيزاسيون»، ببينيم. در اين ميانه متفکرين اروپائی ِ متمايل به اردوگاه چپ هم بودند که در مخالفت با «مدرنيزاسيون» (همچنان به معنای تقليلی ِ «وسترنيزاسيون») می نوشتند و سخن می گفتند و همان ها بودند که يک اسم فعل متعدی جديدی را برساخته و بين مخالفان «وسترنيزاسيون» (غربی شدن) رايج کردند که در دوران جوانی ما سخت مقبوليت يافت و کار دست مان داد. در زبان فرنگی واژهء «توکسيد» به معنی «سمی» است و اسم فعل متعدی آن هم «توکسيدازيسيون» است به معنای «مسموم کردن». متفکرين مزبور، با ترکيب واژه های «غرب» و «مسموم سازی»، واژهء «وستوکسيزاسيون» را آفريدند که متوسعاً به معنای مسموم شدگی از طريق غربی شدن بود. احمد فرديد، متفکر سنت زده ای که در مکتب ضد مدرنيسم فلسفهء اروپائی پرورش يافته و آن را با اطلاعات خود از عرفان اسلامی در هم آميخته بود، در راه يافتن معادلی فارسی برای واژهء «وستوکسيزاسيون» دست به اختراع ترکيب «غربزدگی» زد و آن را به جلال آل احمد منتقل ساخت تا او در ابتدای کتاب «غربزدگی» اش بنويسد: «غربزدگی میگويم همچون وبازدگی، و اگر بمذاق خوش آيند نيست، بگوئيم همچون گرمازدگی يا سرمازدگی. اما نه؛ دست کم چيزی ست در حدود سن زدگی. ديدهايد که گندم را چگونه میپوساند؟» اگرچه احمد فرديد بعدها مدعی شد که آل احمد معنای برداشت او از مفهوم «غربزدگی» را نفهميده است اما سيلی که با کاربرد اين واژه بوسيلهء آل احمد براه افتاد، و با خود خار و خاشاک هائی همچون نظريهء های «بازگشت به خويشتن خويش» و «آنچه خود داشت» و نظاير آن را آورد، موجب شد تا، در آستانهء قرن بيست و يکم، کشوری که در ابتدای قرن بيستم برای «مدرنيزاسيون» انقلاب کرده بود در نفرت های برخاسته از مخالفت با مفهوم «وستوکسيزاسيون» دست به خودکشی جمعی زده و جامعهء خويش را به اعماق توحشی هزار و چند صد ساله پرتاب کند.
اسم فعل متعددی ديگری برای کار سياسی سومين اصطلاح رايج در دوران جنگ سرد به «پوليتي زاسيون» بر می گشت. اين اصطلاح را در فارسی به «سياسی کردن» ترجمه کرده اند، به معنی آنکه برخی پديده ها و بسياری از آدميان موجوداتی «سياسی» نيستند اما ما آنها را «سياسی می کنيم». اين اسم فعل، در زبان فرنگی متضاد يا خنثی کنندهء خود را هم داشت، به صورت «دی پوليتي زاسيون» که در فارسی به «غير سياسی کردن» ترجمه می شد. در اينجا «غير سياسی کردن» به دو معنا بکار می رفت: يکی اينکه «امری سياسی» را «غير سياسی» کنيم و يکی هم اينکه «امری غير سياسی» را که به دلايلی خاصی سياسی شده، يا سياسی اش کرده اند، به حالت اول اش برگردانيم. در اين ميان معنای اول رواج بيشتری داشت. من خود برای نخستين بار اين اصطلاح را از جلال آل احمد شنيدم که در مجلسی می گفت که از بعد از واقعهء 28 مرداد 32 حکومت کوشيده است مردم را «دپوليتزه» [غيرسياسی] کند حال آنکه مردم تا مقطع کودتا کاملاً «پوليتيزه» شده بودند. او معتقد بود که وظيفهء روشنفکران سياسی آن است که بار ديگر بکوشند مردم را از «بی تفاوتی سياسی» بيرون آورده و آنها را، در صحنهء مبارز با حکومت، «سياسی کنند». بعدها ديدم که دکتر شريعتی نيز در جستجوی «پوليتزه» کرده مذهب شيعه بر آمده است چرا که معتقد است شيعه در سرآغاز پيدايش خود نهضتی سياسی بوده است برای به خلافت رساندن خاندان پيامبر و امام نخستين، و با آغاز عصر غيبت، «د پوليتيزه» شده است و علمای اين مذهب مردم را در انتظار ظهور امام غايب به خانه هاشان فرستاده و از فعاليت سياسی منع کرده اند، و اکنون برای سياسی کردن مجدد آنها لازم است اين نظريه را رواج داد که، در واقع، اين امام غايب است که در انتظار قيام مردم نشسته؛ و تا آنها قيام نکنند او نيز ظهور نخواهد کرد. در اين روند می بينيم که شريعتی، برای «سياسی کردن» مردم (تعدی از جانب «فاعل متفکر سياسی» نسبت به «مفعولان غير سياسی») ناچار است ابتدا مفاهيم موجود در مذهب شيعه را، که بعلت غيبت امام شيعه غيرسياسی شده اند، در حوزهء سياست بازسازی و فعال کند و، سپس، به کمک آنها، توده های مردم شيعهء امامی را بحرکت در آورد. اگرچه در اين باره در جائی ديگر توضيحات مفصلی داده ام اما بی فايده نيست که در همين مختصر نيز اشاره ای به «روش شريعتی» در امر «سياسی کردن مفاهيم شيعه» داشته باشم. او روش خود برای اين کار را در يکی از سخنرانی هايش با عنوان «تصفیه و استخراج منابع فرهنگی» در دانشکدهء نفت آبادان شرح داده و، با اغتنام اين فرصت که برای دانشجويان نفت سخن می گويد، چنين توضيح داده بود که «شما بر روی دريای نفت نشسته ايد اما تا اين نفت را استخراج و تصفيه نکنيد نمی توانيد آن را تبديل به سوخت مفيد برای موتور کنيد. فرهنگ هم همين گونه است. دريائی زيرزمينی است سرشار از توانائی های بالقوه. اما شما بايد اين ها استخراج و تصفيه کنيد تا برايتان تبديل به سوخت مفيد شوند». شريعتی در اين سخنرانی روش خود برای «سياسی کردن» مفاهيم موجود در تشيع را هم شرح داده است. کتاب های او را بايد با توجه به همين روش خواند تا متوجه شد که او چه کار بزرگ و در عين حال مخربی را در امر سياست انجام داده است. او از اسم هائی همچون انتظار، حج و فاطمه، مفاهيمی کاملاً سياسی ساخت و به جان جامعهء عصر خويش افکند و آتشی را به پا کرد تا همين امروز مغز استخوان همهء ما را گداخته است.
بازگشت يا ضرورت بازبينی مجدد اما چارهء امروز ما چيست؟ آيا ما ناچاريم تک تک مفاهيمی را که به شدت «سياسی» بنظر می رسند مورد بررسی قرار داده و ببينيم که کداميک در اصل سياسی نبوده اند و کسی يا کسانی ـ در شرايطی معين ـ آنها را سياسی کرده اند؟ و آيا، در راستای بهبود وضع نابهنجار فعلی، و ايجاد جامعه ای عادلانه و راضی و مرفه، لازم است که آن مفاهيم را به وضعيت غيرسياسی قبلی خود برگردانيم؟ آيا جز پنبه کردن آنچه توده ای ها و اسلاميست ها (مدعيان سياسی بودن مذاهب اسلامی) در اين زمينه رشته اند چارهء ديگری هم داريم؟ من، در هفتهء گذشته، کوشيدم تا نشان دهم که چگونه مفهوم «هويت»، که مفهومی غير سياسی است، بوسيلهء گروه های مختلفی «سياسی» يا شايد بهتر است بگويم «سياست زده» شده است. منظورم از طرح اين مسئله اشاره به قاعده ای بود که بی توجهی به آن می تواند فاجعه آفرين باشد و من مطلب اين هفته با مطرح کردن آن به پايان می برم. بنظر من، اگر شما بخواهيد «مسئله ای غير سياسی» را، که به دلايل مختلفی سياست زده شده، بدون يافتن «راه حلی غيرسياسی» حل و فصل کنيد تنها دست به يک ماجراجوئی پر از زخم و خون و چرک و مرگ زده ايد. به همين سادگی. مثلاً، انتظار ظهور امام امری به گوهر غيرسياسی است، هرچند که مفهوم امام شيعی ماهيتی کاملاً سياسی داشته است. حال شما مفهوم غيرسياسی انتظار را «پوليتيزه» می کنيد تا از دل آن انقلاب اسلامی را بوجود آوريد. اما آيا اين انقلاب سياسی اسلامی قادر است به انتظار ِ مذهبی ِ شيعه پايان دهد؟ آيا می تواند امام ظاهراً هزار سال غايب شده را ظاهر کند؟ آيا برای ظاهر کردن اين امام هزار سال در چاه نشسته راه حلی سياسی وجود دارد؟ آيا همين سياست زدگی نيست که پديده هائی همچون ولايت فقيه، حکومت مجتهدان، مجلس خبرگان، بی اختياری مردمان، و سلب حقوق شان در امر چون و چرا کردن های سياسی را از دل «انتظار سياسی» بيرون کشيده و، بخاطر تثبيت آنها، خون ها جاری کرده و جوخه های تيرباران برساخته و چوبه های اعدام برپا داشته است؟ و آيا مشکل نوانديشان مذهبی ما آن نيست که هنوز مذهب شان را با عينک سياست می بينند و مفاهيم اين مذهب را «سياست زده» می خواهند؟ آيا خود «نوانديشی دينی»، بر خلاف ديگر جوامع، در جامعهء ما امری «سياست زده» نيست و به همين دليل نيست که بشدت ناکارآمد و بی فايده شده؟ بنظر من، جامعهء ما، بيش از هر زمان ديگری در تاريخ معاصر خود، نيارمند بازبينی مفاهيم رايج سياسی اش در راستای شناخت ماهيت آنها و بازگرداندن شان به منزلگاه های طبيعی شان است. بايد بدانيم که «وسترنيزاسيون» لزوماً با «مدرنيزاسيون» يکی نيست. بايد دريابيم که اخذ بسياری از ارزش های «غربی» (بخصوص در زمانه ای که ديگر اردوگاه «شرق» در کار نيست و خود شرقی ها هم تا بن دندان غربی شده اند) لزوماً به «غربزدگی» نمی انجامد تا دوای اين درد را در «بازگشتن به ارزش های سنتی ـ مذهبی» خويش جستجو کنيم. بايد بدانيم که امروز بسياری از ارزش های خلق شده بوسيلهء انسان هائی که ادعای ارتباط با ماوراء الطبيعه ندارند دارای «مليت خاص» نيستند، به همهء بشريت تعلق دارند و، به اصطلاح، «جهان شمول» [يا «يونيورسال»] اند و، مثلاً، به همين دليل است که نمايندگان ملل مختلف عالم در پای اعلاميهء جهانی حقوق بشر امضاء نهاده اند تا ثابت کنند آنچه در اين اعلاميه آمده از آن هيچکس نيست اما به همهء آدميان تعلق دارد. و نيز بايد يادمان بماند که بقول جلال الدين بلخی مان: «نردبام آسمان است اين کلام». با واژه ها که صورت صوتی مفاهيم، و مادر ِ انديشه ها، بشمار می روند می توان تا ستيغ آسمان بر شد و يا در حضيض خاک و خون فرو رفت. انتخاب با متفکران جوانی است که از خاکستر نسلهای قبل بر می خيزند. Copyright: gooya.com 2016
|