سه شنبه 24 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اعتصاب مطبوعات، خمينی، بختيار، هوشنگ اسدی و من، جواد طالعی

جواد طالعی
من به آقای هوشنگ اسدی قول شرافتمندانه می‌دهم که از اين به بعد، حق ايشان را رعايت کنم و همه جا بگويم که ايشان زمينه‌سازی کردند تا پايان اعتصاب مطبوعات، در حالی که از طريق توافق نمايندگان مطبوعات با شاپور بختيار حاصل شده بود، به نام خمينی ثبت شود. خوب است؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

نوشته روز ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ آقای هوشنگ اسدی در گويا نيوز با عنوان "اعتصاب مطبوعات، خمينی و شاپور بختيار" دو روز پس از انتشار مقاله من با عنوانی مشابه، نکاتی را به ميان کشيد که سبب شد من نسبت به سلامت حافظه خود به شدت به ترديد بيافتم. آقای اسدی، بدون ذکر نام، در بخشی از اين مقاله درباره من چنين داوری کرده بود:

"منصفانه نيست ، بعد از سی و اندی سال و در فضائی بکلی ديگر، اطلاعات ناقص خود و نقل قول هايی را که شاهدی برآن نيست، بعنوان اسناد تاريخی جا زد. بيرحمانه است که در ولايت امن بود و بر پيشانی روزنامه نگاری که در زندان جمهوری اسلامی تکه تکه شد، مهر " توطئه" چسباند. می توان خود را از رده های پائين مطبوعاتی به رتبه های بالای تصميم گيری در باره اعتصاب مطبوعات بر کشيد و ردای "انقلابی" بر تن، کينه های ديرسال گروهی را متوجه کسانی کرد که در لحظات دشوار تاريخی – نه امروز- در جو توفانی روز، برفراز آتشفشان خشمی که تندروها دامنش زده بودند؛ اين تيتر يا آن تيتر را بر می گزيدند".

در اينجا آقای اسدی، برای من در مطبوعات ۴ دهه پيش ايران يک "رتبه پائين" تعيين کرده است. به اين اعتراضی ندارم. شادی من همواره آن بوده که در شمار پيادگان جامعه مطبوعات، خدمتگزار مردم بوده ام و نه در شمار روزنامه نگاران رکاب گيری که برای دويدن به دنبال يابوی قدرت، رکاب را می چسبيدند بدون آن که برايشان مهم باشد چه کسی بر اين يابو نشسته است. اما تا آنجا که به "رده های بالای تصميم گيری درباره اعتصاب مطبوعات" مربوط می شود، نه آقای هوشنگ اسدی و نه هيچ کس ديگری نمی تواند آنچه را با دهها سند برجای مانده است، انکار کند. کاش هنگامی که من، بر حسب اتفاق از سال ۱۳۵۵ تا سال ۱۳۵۸ خورشيدی عضو هيئت مديره سنديکای نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات ايران بودم، اين قرعه به نام آقای اسدی می افتاد تا ايشان مجبور می شدند عضو شورای رهبری دو اعتصاب ۴ روزه و ۶۲ روزه سال ۱۳۵۷ هم بشوند و امروز نيازی به خلع درجه اين همکار خردينه قديمی خود نداشته باشند.

آقای اسدی، در نوشته خود، مرا به زدن برچسب توطئه بر پيشانی يکی از شريف ترين روزنامه نگاران تاريخ معاصر ايران يعنی رحمان هاتفی سردبير وقت کيهان متهم می کند. از او خواهش می کنم، مقاله مرا که مطمئن هستم سرسری خوانده است، يکبار ديگر بخواند و آن، جمله ای را که از آن برچسب زدن بر پيشانی زنده ياد رحمان هاتفی تلقی می کند، بيرون بکشد و به آگاهی همگان برساند تا من خاضعانه، از همه کسانی که مثل من رحمان هاتفی را دوست دارند، پوزش بطلبم. اما در عين حال از ايشان خواهش می کنم توضيح بدهند که وکالت دفاع از حيثيت رحمان هاتفی را چه کسی به ايشان سپرده است؟ آيا تکيه بر دوستی و همکاری در دوران پيش از زندانی شدنی که برای آن ها سرنوشتی کاملا متفاوت رقم زد، برای اين وکالت نانوشته کافی است؟ آيا زنده ياد هاتفی (حيدر مهرگان) هيچ بازمانده ديگری ندارد که برود مقاله مرا بخواند و اگر حرمت او را شکسته ام از من بازخواست کند؟

در بخشی ديگر از يادداشت خود، آقای اسدی نوشته است: "در روزهای اعتصاب مطبوعات "بولتن اعتصاب" در خانه من در کوی نويسندگان تهيه می شود. فيروز گوران از بهترين روزنامه نگاران ايران که از کيهان به آيندگان رفته بود،همسايه ديوار بديوار من بود. از همکاران روزنامه اطلاعات هوشنگ پوردولت که حالا درامريکاست در طبقه بالا زندگی می کرد. يک بلوک،آن طرفتر پرويز آذری خانه داشت. اين نزديکی سبب شده بود، بتوانيم " بولتن اعتصاب" را بطور پنهانی و در امنيت تدارک ببنيم و برای انتشار بفرستيم. مطالبی که از کانالهای مختلف- از جمله همسرم نوشابه اميری، خبرنگار حوزه نيروهای ملی- می رسيد، برای انتشارآماده می کردم. همسرم آنها را تايپ می کرد و کار صفحه بندی را پرويز انجام می داد و نسخه نهايی را برای انتشار می برد."

در اينجا، آقای اسدی با اين گمان که شاهدان همه مرده اند، ادعائی می کند که حتی سر سوزنی از آن حقيقت ندارد. هيئت مديره سنديکای نويسندگان و خبرنگاران، تصميم گرفت برای پر کردن بخشی از خلاء ناشی از اعتصاب روزنامه ها، يک بولتن اعتصاب منتشر کند و آن را هر روز در اختيار همگان قرار دهد تا مردم در حد امکان از خبرها ناآگاه نمانند. مسئوليت اين کار در يک جلسه رسمی به آقايان رضا مرزبان و فيروز گوران سپرده شد. من همين را در مقاله خود توضيح داده ام. وقتی ادعای عجيب آقای اسدی را در اين مورد خواندم که بولتن در خانه او آماده انتشار می شده است، باور کنيد احساس خطر کردم که نکند به بيماری نسيان مبتلا شده باشم؟ گفتم شايد در آن دوران ماموريت انتشار بولتن بدون آگاهی اعضای هيئت مديره سنديکا از سوی مسئولان اصلی آن آقايان مرزبان و گوران به آقای اسدی سپرده شده است؟ اين ترديد چنان در من ريشه کرد که ساعت هفت و نيم بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ خورشيدی با دوست و همکار قديم و نازنينم فيروز گوران در تهران تماس گرفتم و از او خواهش کردم اگر چنين اتفاقی افتاده است، مرا روشن کند تا از آقای اسدی به خاطر ناديده گرفتن زحمات ايشان پوزش بطلبم و به آگاهی افکار عمومی نيز برسانم که من ناآگاه بوده ام و به سهو راه خطا رفته ام. فيروز گوران، عضو شورای سردبيری روزنامه آيندگان در دوران انقلاب، در پاسخ من گفت: "بولتن در خانه من، به وسيله من و رضا مرزبان تهيه می شد و ما اغلب تمام شب ها را تا سحرگاه درگير نوشتن و تايپ مطالب آن و آماده کردنش برای تکثير بوديم و در تمام مدتی که بولتن منتشر می شد، هوشنگ اسدی حتی يک بار هم در اين رابطه با ما تماس نداشت."

آقای هوشنگ اسدی در جای ديگری از يادداشت خود، با استناد به اين ادعا که منتشر کننده بولتن اعتصاب برای سنديکا بوده، می نويسد: "در متن اين فعاليت، از امور بسياری مطلع بودم، از جمله دعوت شاپور بختيار برای ملاقات با اعضای سردبيری مطبوعات، رايزنی ها در اين باره و سرانجام ديداری که من هم يکی از حاضرين بودم و پيام کانون نويسندگان در باره آزاد کردن به آذين را هم به او دادم. همه اينها را در کتابم نوشته ام."

من، در مقاله خود به ديدار اعضای هيئت مديره سنديکای نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات با زنده ياد دکتر شاپور بختيار در شامگاه ۱۵ دی ماه سال ۱۳۵۷ اشاره کرده ام. ديداری که من هم، طبعا به دليل اين که منشی اين هيئت بوده ام، در آن حضور داشتم. اين ديدار، از نخستين ساعات شب تا حدود دو ساعت در خانه آقای بختيار ادامه داشت. در پی اين ديدار، هيئت مديره سنديکا پس از تماس با سردبيران روزنامه های بزرگ که از ساعت ها پيش در تحريريه ها انتظار دريافت نتيجه مذاکرات را می کشيدند، تصميم به انتشار روزنامه ها گرفت. تصميمی که هيچ ربطی به آقای خمينی و کميته استقبال از ايشان نداشت، اما روز بعد، کيهان تيتر زد: "به فتوای آيت الله خمينی اعتصاب مطبوعات پايان يافت."

آقای اسدی می نويسد که در همان شب، بختيار با سردبيران و دبيران روزنامه ها قرار شام داشته است. تجسم کنيد: کسی که می خواهد روز بعد در آن شرايط توفانی به مجلس برود و برای پذيرش مسئوليت کشوری که در آتش می سوزد قسم ياد کند، با سردبيران و دبيران روزنامه ها قرار شام گذاشته است، اما با اعضای هيئت مديره سنديکا که مسئول اصلی اعتصابی هستند که او مايل است پايان يابد، شربت و شيرينی هم نمی خورد! آيا با وجود سنديکائی که اکثريت نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات کشور عضو آن هستند، بختيار اصولا چه نيازی داشته است که با سردبيران و دبيران به گفت وگو بنشيند که آقای اسدی هم در شمار آن ها بوده باشند؟ آقای اسدی يادنوشته های بی غرض و مرض مرا تکذيب می کند، با گزارش زنده ياد محمدعلی سفری در کتاب دو جلدی "قلم و سياست" * چه خواهد کرد؟ شايد، شبی ديگر، سردبيران و دبيران روزنامه ها هم به ضيافت شام بختيار رفته باشند و من از آن بی خبر مانده باشم. اما قبول اين که او در يک شب واحد، در دو نشست مجزا، از يک سو با اعضای هيئت مديره سنديکا و از سوی ديگر با سردبيران، بدون آگاهی هيئت مديره داشته بوده باشد، راحت نيست.

من، در مقاله خود، به نقل از زنده ياد رحمان هاتفی محمد خوانساری دبير وقت سرويس اقتصادی کيهان را، که نوه آيت الله خوانساری بود و با روحانيون ارتباط داشت، مسئول زمينه سازی برای انتشار فتوای خمينی درباره اعتصابی معرفی کرده ام که هيچ ربطی به او نداشت. محمد خوانساری، رئيس هيئت مديره سنديکا بود. هوشنگ اسدی، که در سال های گذشته در بسياری از نوشته های خود بر دوستی قديم و مناسبات خود با آقای خامنه ای رهبر فعلی جمهوری اسلامی تاکيد ورزيده، اينجا به ياری من می شتابد، تا يک خطای تاريخی را در حافظه خود اصلاح کنم، از محمد خوانساری صميمانه پوزش بطلبم و به او، پيام برسانم که: "همکار عزيز! مرا ببخش. من اشتباه می کردم. اين دسيسه يا اشتباه يا دستپاچکی يا اعتماد بی جا به خمينی، کار تو نبود، بنا به تاکيد صريح همکارمان هوشنگ اسدی، کار او بود، زيرا او خود در گويانيوز مورخ ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ می نويسد: "شب وقتی از ديدار با شاپور بختياربرگشتيم، طبق معمول به آقای خامنه ای تلفن زدم . هر شب ، اخبار را تلفنی رد و بدل می کرديم. ماجرای ديدار را گفتم. نگران بود مبادا مطبوعات طرف بختيار را بگيرند. وقتی متوجه فضا شد، گفت خودش موافق است،نظر "دوستانش" را هم تا آخر شب به من می گويد. صبح زود با تلفن آقای خامنه ای بيدار شدم. او گفت دوستانش موافق هستند. " امام" هم اعلاميه می دهد.

من به آقای هوشنگ اسدی قول شرافتمندانه می دهم که از اين به بعد، حق ايشان را رعايت کنم و همه جا بگويم که ايشان زمينه سازی کردند تا پايان اعتصاب مطبوعات، در حالی که از طريق توافق نمايندگان مطبوعات با شاپور بختيار حاصل شده بود، به نام خمينی ثبت شود. خوب است؟

سابقه روزنامه نگاری من و همکار قديمم هوشنگ اسدی، با احتمالا يکی دوسال تفاوت، تقريبا برابر است و به بيش از ۴۰ سال می رسد. کارنامه من در اين چهار دهه نشان می دهد که اتفاقا همانطور که او می نويسد، همواره از "رده های پائين" مطبوعات بوده ام، از قلم وسيله نزديکی به قدرت نساخته ام، نان باختن تدريجی بينائی چشم خورده ام، از حاشيه سازی گريخته ام، سرم را به زير انداخته ام تا چاه را از راه تشخص دهم، کينه توز و انتقام جو و اهل بندوبست و باندبازی نبوده ام و همواره تشنه مهر و دوستی و سازندگی بوده ام.

هوشنگ اسدی، شايد به اين دليل بر من حمله ور شده که در گزارشی پيرامون کنفرانس پراگ بر يک رفتار به نظر خودم نادرست او انگشت نهاده ام. تصور من، هنگامی که می نوشتم اين بود که روزنامه نگاری با ۴ دهه تجربه، که بخشی از کارش هم نقد همه چيز بوده است، طاقت يک انتقاد کوچک را دارد. اگر با اين کار، انسان بی طاقتی را رنجانده ام، بر من ببخشائيد. من از رنجاندن بيزارم.

در همين رابطه:
[اعتصاب مطبوعات، آقای خمینی و شاپور بختیار، هوشنگ اسدی]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016