مهشيد اميرشاهی بزرگ بانوی نثر پارسی، منوچهر برومند
او بانويی است: تيزهوش و مهربان و نوعدوست، در عين حال رزمنده، توفنده، قاطع، حوصلهی تعزيز و تکريم بیجهت ندارد. مجيزگويی نمیکند. عقايد و افکار مانده و پوسيده را به دور ريخته، در جویبار زندگی متحرک و سيال و جاری است. به های و هوی حسودان بیاعتناست. آنتیکنفورميست و تشابهگريز است. بيم رسوايی صوری ظاهری ندارد، تا به واسطهی آن همرنگ جماعت شود، و به رسوايی واقعی حقيقی تن در دهد
ويژه خبرنامه گويا
نوشته حاضر متن سخنرانی منوچهر برومند در مراسم گراميداشت مهشيد اميرشاهی، شنبه ۱۶فوريه ۲۰۱۳ در تالار دانشگاه سوربن است.
خانمها و آقايان
درود گرم مرا بپذيريد و اجازه دهيد با سپاسی صميمانه از شما که در راهِ ايفایِ وظيفهی فرهنگی به قصد بزرگداشت از جايگاه ادبی مهشيد اميرشاهی در اين مجمع فرمند گرد آمدهايد، در پاسخ درخواست دوستان، دقايقی در بارهی بزرگ بانويی سخن بگويم، که ديرگاهی است، نام پرآوازهاش به سان گوهری تابناک، بر تارکِ ادبِ معاصرِ ايران زمين میدرخشد. و رشحاتِ قلمِ توانگرش ارمغانآورِ نثرِ دلپذيری است که در کشورِ محتشمِ ادبِ فارسی دورانِ ما بر صدر مینشيند.
مهشيد اميرشاهی با نوشتن سی و شش حکايت کوتاه، دو حکايت بلند به نامهای در حضر و در سفر، مجموعه داستانی چهار جلدی مادران و دختران، رسايل مندرج در کتاب هزار پيشه و نيز ترجمههايی که از آثار نويسندگان اروپايی کرده، از زمره نويسندگان و مترجمان زبردستی است که علی رغمِ عُلوّ مقام ادبی و فرزانگی و استواری قلمی به واسطهی دوری و مهجوری از سر منزل جانان و اقامت اجباری سی ساله در غربت غرب قدرش آن چنان که در خورِ عُلوّ مقام نويسندگی اوست، در بين قاطبهی فارسیزبانان شناخته نشده.
او بانويی است: تيزهوش و مهربان و نوعدوست، در عين حال رزمنده، توفنده، قاطع، حوصلهی تعزيز و تکريم بیجهت ندارد. مجيزگويی نمیکند. عقايد و افکار مانده و پوسيده را به دور ريخته، در جویبار زندگی متحرک و سيال و جاری است.
به های و هوی حسودان بیاعتناست. آنتیکنفورميست و تشابهگريز است. بيم رسوايی صوری ظاهری ندارد، تا به واسطهی آن همرنگ جماعت شود، و به رسوايی واقعی حقيقی تن در دهد. به همين سبب، ظاهربينان تحت تأثير کجفهمیهايشان به درک او توفيق نمیيابند.
من هر بار کجفهمیها و کنايهها و اظهار لحيهی اين حضرات را میشنوم با خود میگويم: آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است!
و گهگاه که سيهچشمِ زيبارويی، زبان به گلايهيی دلبرانه میگشايد با شرم حضوری شاعرانه میگويم:
بر آن دو ديدهی زيبای تو هزار افسوس که با دو آينه رويش عيان نمیبينی
وَ مَنْ ذَاالَذی تَرضی سَجاياهُ کُلُها کَفی المَرءُ نُبْلاً اَنْ تُعَدُ مَعایِبَه
مهشيد اميرشاهی، نويسندهيی است که به شيوهیِ طنزآميز پرکششی مینويسد و در نگارشِ آنچه مايل است بنويسد بیپروا و بیمحاباست. نويسندهای که ديدنیهایِ ناديدنی را به چشم دل میبيند. شنيدنیهای ناشنيدنی را به گوش جان میشنود. گفتنیهای ناگفتنی را به زبانی گويا میگويد و نوشتنیهای نانوشتنی را در قالب جملههايی آهنگين و واژههايی رقصان، به قلم مويين پنداری شاعرانه نقاشّی میکند. تا به مدد کلک شيريننگار سحرانگيزش خصايص روحی و ويژگیهای ذوقی ملتی ديرينه سال را در آيينهی جهاننمای نثر فخيم خويش به نمايشی جاودانه درآورد.
گفتن ناگفتنیها مشکل است ـ نيست اين کار زبان، کار دل است
اين کار دل به او آنچنان نيرويی میبخشد که زيباترين توصيفات از بدايع روزگار را به شيواترين وجه ممکن وصفی در بطن افسانههای جاندار ارزانی صاحبدلان میدارد. با ريختن رقيقترين احساسات در پيک والاترين واژهها، گویِ شيوايی و گويايی سخن را از همگنان خويش میربايد. تا عندليبانِ فَصاحت فروشِ بَلاغت شعار را شيوهی شِکَرنويسی پارسی آموزد و رهروانِ راهِ ناهموارِ نويسندگی دريابند: شِکَرْ کمال حلاوت پس از رياضت يافت.
عالم ناسوتت ای بانوی ما لاهوت باد آفرين بر نثر و بر آن کلک مشکين بوت باد
در کارگاه آفرينش مواهب حيات را به يکسانی ارزانی نداشتهاند. در جلگهی پرطراوت ابداع چشمههای ذوق و شوق و بازآفرينی فورانی ناهمگون دارد. گاه پر شتاب در مجاری زمان جاری است و گاه نظارهگر پا در گلی است که با سکوت و سکون به تماشای زمانهی پرشتاب مینشيند.
هنرمندان بيش و کم، مبتلابهات اجتماعی را از ژرفای روح و روان احساس میکنند و از بيخ و بن وجود میخواهند، آنچه کشيدهاند و چشيدهاند بازآفرينند و ماندگار سازند.
شاعران و نويسندگان، از آرزو و اميد، عشق و عاطفه، شادی و غم، حرمان و ناکامی، پيروزی و شکست، خوشبختی و تيرهروزی، با زبان دل سخن میگويند و با قلم پندار افسانههای دلنشين میسرايند.
وقايعنگاران به انگيزهی ماندگاری به ثبت وقايع و سوانح و اتفاقات میپردازند. و نگارگران و نقّاشان ضبط مناظر و اماکن و صحنهها را با دقّت و وسواسی هنرمندانه بر عهده میگيرند.
با اين وصف به ملازمهی بيش و کمی، بهرهوری از موهبت هنری و ناهمگونی سرشت بشری از جمعِ ممتازِ هنرمندان، نخبگانِ اندکی به حصولِ اوجِ مقصود دست میيابند. قابلیّتها، در انعکاسِ وقايع و بازتابِ عواطف، متفاوت است. جمعی بر قابلیّتِ جزئی دست میيابند و برخی از قابلیّتِ کلّی بهره میجويند.
قابلیّت جزئی رهوار کُندپايی است که راهی به دهی میگشايد. قابلیّت کلّی تکاور تيزپايی است که راهیِ کرانههای دوردست میشود.
مهشيد اميرشاهی از زمره معدود نويسندگانی است که بر قابلیّت کلّی موهبت آفرينش ادبی دست يافته است. شهبال همای قلم بر افقهای دوردست میگشايد و در دالان پيچاپيچ زمان پروازی ماندگار دارد.
فراخنای آفرينش هنری بيکران است و دريای ذوق و شوق و شور و بازآفرينی هنرمند، وسيع و فسيح و گشاده، نويسنده در صحاری سوزان پندار و جلگههای پرطراوت انديشه سير و سلوکی عارفانه دارد و در تحمّل لهيب کورة آتشزای زندگی بازتابی آفرينشگرانه!
در سراچة زودگذر زندگی حاملِ عاملِ فيضِ قدسی در ترکيب تختهبند تن است.
مفاهيم ناپيدای ضمير را در پيکر پيدای واژه میريزد. و از مُحتویِ دستپروردِ خويش که گاه به محتوایِ مفاهيم رنگارنگ میآميزد، موجد انبساط خاطر و انقباض حالی میشود که از خوانندهی آثارش توقّع دارد.
لازمهی توفيق، تأثير و تأثر است. و شرط لازم اين دو در ترکيب دشوار شيوايی واژه و گويايی مفهوم. حدّت ذهن مهشيد اميرشاهی اين دشواری را حس میکند بر آن دست میيابد و در ميدان عمل نويسندگی حين خلق صحنههای زندهی گويا به کار میگيرد.
او در موخرهی حضر مینويسد:
رسالتی ندارد. نويسندهيی متعهّد و مسئول نيست. در خلق آثار محیّرالعقول استعدادی نشان نمیدهد و در نتيجه احتمال دارد داستانهايش قابل فهم باشد.
به اين ترتيب با طنزی ظريف، رسالت و تعهّد و مسئوليتِ مدِ روز و مرسومِ زمانه را به پوزخند میگيرد و نه آن جنينِ خوشقدمِ ناخواستهيی که به ضرورت ارتباط نويسنده با زندگی شکل میگيرد و در بزنگاه سرنوشتساز تاريخ، روشنگری و نقشآفرينی میکند.
چه خود او در آن هنگامهی سرنوشتساز که آزمندانِ ميدانِ فريب، سادهلوحانِ وادیِ بیخبری را رهسپارِ صحاریِ سوزانِ بیآبی و تشنهلبی میکردند و متعهّدان مسئول ره گم کرده، به اتّفاقِ رسالتمدارانِ خوشباور و سادهانديش، استقلال رأی و شايستگی و کارايیِ شخصی و سعادتِ جمعی عنصرِ ايرانی را به تعاونِ حمايتی نابخردانه ارزانی ورطهی نابودی میساختند، به سانِ گُردآفريدی که زادبومِ پدری و مواريثِ ديرينهسال نياکان ايرانی را در خطر آسيبپذيری مهاجمان انيرانی میديد، شمشيرِ قلم از نيامِ تعهّد و مسئوليت نويسندگی برکشيد. آگاهی فردی را وجهة رسالتی تاريخی ساخت. بيداری وجدان عمومی را در تقابلِ با تقیّد محجوری و تقبّل حاکمیّت قانونی طلب کرد. يگانه راه رهايی فردی و حصول سعادت جمعی را پيروی از موازين مردمسالاری دانست.
ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد
که چون خورشيد انجمسوز تنها بر هزاران زد
مهشيد امير شاهی در گفت و گو با نيلوفر بيضايی میگويد:
نويسندهيی رئاليست است. رئاليسم را واقعیترين نوع حرف زدن میداند که میتوان با آن زمان و زمانهی خود را همانگونه که هست نشان داد و از آن سخن گفت.
آری او نويسندهيی واقعگراست. نثر او مبنایِ خود را در واقعيتهای موجود میجويد. در بودها و بودهها! و نه در نبودها و نبودهها!
هذيانهای بيمارگونهی عجيب و غريب نيست! شرح کابوس سايههای سرگردان اشباح در سرزمين ناشناختهی شگفتیها نيست! شرح دقيق ديدهها و شنيدههای ملموس و محسوسی است که به مدد قدرت قلمی گويا بازآفرينی میشود و با رنگ و لعابی از تجسّم و خيالپردازیِ مبتکرانه بر ساحت سپيد کاغذ مینشيند.
مهشيد اميرشاهی غـّواصی است که در دريای زندگی فرومیرود. از آنچه میبيند و میخواند و میشنود الهام میگيرد و به نحوی مفهوم، در چهارچوب ساختار صرفی و کالبدِ نحوی زبان فارسی که مبتنی بر بنياد موازين مدّون هزار ساله و ظرفیّت زبانی ساخته و پرداختة کنونی ماست، مینويسد و از تأثيرات مخرّب زبانهایِ فرنگی بر ساختمانِ نحوی زبان فارسی دوری میگزيند.
داستانهای کوتاه او حکاياتی است، حاوی صميمیترين نفسانیّات يک نويسنده. اهتمام او در دو کتاب در حضر و در سفرش گمانهزنیهای کاوشگری است که با ظرافت هر چه تمامتر میکوشد يادماندههای خود را از لايههای پنهانی ذهن بيرون کشد تا ناهمآهنگیهای گفتاری و کرداری، تزلزل روحی و تشتّت فکری، بيم بیجای آنی و اميد واهی، خردمندی و خاموشی، شجاعت و ستيزهجويی، سبکسری و عاقبتانديشی و ديگر مظاهر پيدا و پنهان، در رفتار و ضمير افراد مورد نظرش را در صحنههای جاذب دو داستان بلند در حضر و در سفر نشان دهد و به بررسی جامعی از انقلاب و عاملان انقلابی دورنمرز و مخالفان برونمرزيش نايل آيد. «هارتمن» در کتاب جمالشناسيش میگويد: «هنر نمايان ساختن باطنی است در ظاهر». و زندهياد استاد دکتر احمد علی رجايی بخارايی میفرمود: يک اثر هنری اعمّ از اين که کار يک اديب يا موسيقیدان، معمار يا حجّار و نقّاش باشد، يک قشر رويی دارد که محسوس است و قشرهای طبقاتی در زير که به حس درنمیآيد، اما هر چه صاحب اثر هنرمندتر باشد بهتر خواهد توانست، در همان جلوهی برون، شعاعی از پرتو درون بتاباند و فرق بزرگ يک اثر هنری و غيرهنری در همين نکته است.
مهشيد امير شاهی نويسندهيی است که به نحو اَحسَن اين ظرافت هنرمندانه را به کار میگيرد به بروز تجلیّات درون دست میيابد. آثاری میآفريند که در لايههای ملحوظ برونیاش تجلّی اشعة نشأت يافته از منبع پرتو درون به نيکوترين وجه ممکن ظاهر است.
مجموعهی چهار جلدی مادران و دختران او تصنيف ارزندهيی است که شرح احوال خصوصی پنج نسل از يک خانوادهی ايرانی را در بطن تحوّلات اجتماعی سدهی پيشين بازگو میکند. برسَریِ شيوهی شيوای نگارش از حيث اشتمال بر اصطلاحات و تعبيرهای رايج زمان درخور توجّه است!
روند تحولات اجتماعی دورانی که از انقلاب مشروطیّت آغاز میشود و به زمان ما میرسد را به نحوی دقيق و ظريف و جالب نشان میدهد.
اين کتاب که حاوی يکصد و بيست شخصیّتِ بازيگرِ مطمعِ نظر در صحنِ وقايع داستانی است قابلِ مقايسه با کتاب Rougon Macquart اميل زولاست که به شرح احوال خصوصی اجتماعی خانوادهای فرانسوی در دوران ناپلئون سوم میپردازد.
ماحصل گفتار آن که مهشيد امير شاهی نويسدهیِ نگارهگرِ چيرهدستی است که بر لب داستانها دارد. قلم متشخّص او زبان دل و احساس و حال و احوالِ خوانندهايست که او را در پس سايههای گريزان زندگی، هم سفر يادگارهای دوردست میکند تا قصة ياران بینشان را از راویِ دلسِتانی بشنود که از مظاهرِ زيبايی و احساس و عاطفه گرفته تا مصاديق غرور و نفرت و بیرحمی، از خندهی مهرآفرينِ صبح تا سرودِ بدرودِ نيمهشب و از مناظرِ بهشتِ موعود گرفته تا درکاتِ دوزخِ موجودِ همه را به چشم تيزبين کاوشگر میبيند و به سحرِ سرانگشتِ بازآفرينِ هنرور مجسّم میکند.
نثر مهشيد اميرشاهی، نثر ظريف پولادينی است که بر بنيادِ انگارههایِ درستنويسیِ پارسی استوار است. نثری که در چنبرهی زنجيرِ ظريف و مستحکمِ زبان سعدی شکل میگيرد. واژه و احساس و تصوير و عاطفهای مفهوم را درهم میآميزد و بر فراز قلهی ابداع مینشيند.
هر بار رشحات کلک منسجم او را در اوراق مصاحف میبينم با خود میگويم:
ظَمَاءْ بِقَلبْی لا یَکادُ یَسيغُهُ رَشْفُ الزُلالِ وَ لو شَرِبْتُ بِحوراً
خرم آن فرخنده طالع را که چشم بر چنين روی اوفتد هر بامداد
مست می بيدار گردد نيم شب مست ساقی روز محشر بامداد
مهشيد اميرشاهی از زمره مفاخری است که شايسته است، بر سَریِ جامعه ادبی ايران مورد تقدير مجامع جهانی قرار گيرد.
از حوصلهای که صرف شنيدن اظهارات گوينده کرديد سپاسگزارم.
منوچهر برومند
۱۶ فوريه ۲۰۱۳ ـ پاريس ـ دانشگاه سوربن