دوشنبه 30 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سخنی و شعری برای مهشيد اميرشاهی، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

مهشيد اميرشاهی
می‌توانم و می‌بايد بگويم که با نويسنده‌ای روبه‌رو شده‌ام هنرمند که زبان فارسی و نثر او بسيار شيوا و اعلاست، از طنز قوی برخوردار است و به واژگان و اصطلاحاتی احاطه و دسترسی دارد که خيلی از ما مردمان امروزی، آن‌ها را به فراموشی سپرده‌ايم يا در ناخودآگاه فردی و جمعی خود انبار کرده‌ايم و او آن‌ها را بسيار به‌جا و درست و با هنرمندی تمام در قصه‌هايش به‌کار می‌برد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

نوشته حاضر متن سخنرانی محمد جلالی چيمه (م. سحر) در مراسم گراميداشت مهشيد اميرشاهی، شنبه ۱۶فوريه ۲۰۱۳ در تالار دانشگاه سوربن است.


محمد جلالی چيمه (م. سحر) و مهشيد اميرشاهی

سلام و درود می فرستم به دوستان و حضار محترم و حضورشان را خوش آمد می گويم.

پيش از هرچيز ، خوشحالم از اين که به همت دوستان عزيز فرصتی فراهم شده که در پاريس و در اين تالار زيبا ، تاريخی و شکوهمند دانشگاه سوربن، در کنار خانم مهشيد اميرشاهی باشيم و از او و در بارهء او بشنويم و بخصوص پای سخنان او بنشينيم وبه قصه ها و حکايت های زيبا و نغز و رسايی گوش فرادهيم که به شيوهء خاصِ ايشان ، بابيانی بس هنرمندانه و گيرا روايت می شوند و همواره ذهن و ضمير خوانندگان يا شنوندگان فارسی زبان را بر بال خيال می نشانند و به سرزمين يادها می برند و در زوايای رنگارنگ و پر پيچ و خم جامعهء ايران ـ از روزگاران سپری شدهء مادربزرگ ها تا همين امروز ، يعنی دوران فرزندان ونوادگان و نبيره ها ـ می گردانند ، و همواره خوانندگان (ودر اينجا شنوندگان) روايت خود را به درک لذتی می رسانند که فراهم آوردن آن تنها از هنر نويسندگی و از نويسنده ای هنرمند وآگاه و توانا ساخته است.
تا يکی دو سال پيش من به طور پراکنده مطالبی و قصه هايی از ايشان خوانده بودم يا شنيده بودم (در ويدئو يا پيام صوتی) اما متأسفانه فرصت فراهم نشده بود و بخت ياری نکرده بود تا دوکتاب بسيار مهم ايشان يعنی «درحضر» و «در سفر» را بخوانم.

اين فرصت پيش آمد و چه شانس بزرگی بود و چه افسوسی !

شانس ، ازين بابت که کتاب ها خوانده و بهرهء فراوان برده شد و افسوس از اين که زود تر از اين ها با آثار اصلی اين نويسندهء توانا ، هنرمند ، فارسی شناس و مسلط بر زبان و به ويژه دانا و به قول فرنگی ها سرشار از Sagesse و روشن بينی و خردمندی و تيزنگری و حقيقت گويی ی شجاعانه آشنا نشده بودم.

به هرحال ، به حُکم آن که: ماهی را هروقت که از آب بگيرند ، تازه است ، پس از خواندن آن هر دو کتاب (درحضر و در سفر) ، به تعويق انداختن مطالعهء کتاب های ديگر ايشان را در حقّ خود ، شرط ِ مروّت ندانستم و تور ماهيگيری را به صيد کتاب های تازه تر ايشان رها کردم و اين بار نه ماهی ، که چهار مرواريد درخشنده و پربهای ادبيات معاصر فارسی را به دست آوردم و خواندن آغاز کردم و دست از طلب برنداشتم تا کام من برآمد و هرچهار جلد کتاب های جديد تر او يعنی کتاب مادران و دختران را که با «عروسی عباس آقا» آغاز می شد با شوق و لذتی وصف ناپذير خواندم.

درباره خانم اميرشاهی و آثار ايشان بسياری از ايرانيان اهل ادب و ذوق سخن گفته اند و دوست عزيزمان جناب برومند هم در اينجا به خوبی بيان کردند.

تا آنجا که به من مربوط می شود ، بيرون از تعارفات معمولاً رايج ميان ما ايرانيان ـ که هرگز اهل آن نبوده ام ـ می توانم و می بايد بگويم که با نويسنده ای روبرو شده ام هنرمند که زبان فارسی و نثر او بسيار شيوا و اعلاست ، از طنز قوی برخوردار است و به واژگان و اصطلاحاتی احاطه و دسترسی دارد که خيلی از ما مردمان امروزی، آنها را به فراموشی سپرده ايم يا در ناخود آگاه فردی و جمعی خود انبار کرده ايم و او آنها را بسيار به جا و درست و با هنرمندی تمام در قصه هايش به کار می برد.

قدرت او در توصيف فضاها و روابط و زندگی هايی که از زير غبار خاطرات بيرون آورده شده و جلا داده شده اند ، آنچنان است که او را در ميان نويسندگان معاصر ايران از جايگاه منحصر به فردی برخوردار می سازد.
افزون برهمهء اين ها انديشه و فکر او و عشق کم نظير او به آن سرزمين و به آن آب و خاک و به فرهنگ ايران و زبان فارسی و به آزادی ست که در سطر سطر نوشته های او موج می زنند و اين خود ويژگی بسيار مهم و ارزنده ای ست که به ويژه در اين اين ايام مثل سيمرغ و کيميا نادر و کمياب است.

زيرا بسياری از نويسندگان ، آنچنان غرق در نوشتن آثار تجربی و لابراتواری و آنچنان نگران رعايت و تقليد تکنيک های نورسيدهء و فرم های بازار ادبيات جهانی و گرفتار تمرين استيل و سرمشق از روی دست ِ نويسندگان غير ايرانی هستند که غالباً ازاين گونه ارزش های اساسی و مهم که بايسته و ضروری ادبيات زندهء يک ملت است غافل می مانند.

مهشيد اميرشاهی نويسندهء محبوب و هنرمند و خرد ورزِ آگاه و شجاع ماست و در اينجا اجازه می خواهم که سخنانم را (مثل آخوند ها ) با يک دعا به پايان ببرم.

البته اين دعا بيشتراز آن که در حق خانم اميرشاهی باشد ، درحق ايرانيان و فارسی زبانان جهان خواهد بود و آن دعا اين است که:

اميدوار چنانم که هيچ ايرانی و هيچ فارسی زبان فرهنگ دوست و اهل کتاب آثار مهشيد امير شاهی را نخوانده از دنيا نرود. آمين! (مقصودم از اهل کتاب ، اهل ذمه گان و جزيه پردازان نيست البته! و حالا بعضی ها که اهل کلک هستند ،خيال نکنند اگر آثار مهشيد را نخوانند حتما عزراييل به سراغشان نخواهد آمد و عمر جاودانه خواهند داشت!)

اميدوارم که مهشيد اميرشاهی سالها سرزنده و پرتوان تر از هميشه برای ما بنويسند، زيرا قلمی که به دست دارند ، جواهری ست کم ياب که برازندهء دستان هنرمند آگاه و شجاعی چون اوست و در پنجه های اوست که چنين به رقص درمی آيد و اينهمه نقش نگارين از زندگی پيشينيان و امروزيان ما را در برابر ما مصوّر می کند . درود بر او!

و اينها که گفتم مقدمه ای بود برای آن که برای شما شعری بخوانم :

حقيقت آن است که پس از پايان بردن مطالعه کتاب های او که بی وقفه خوانده شدند ، نمی توانستم احساس خود را از بهره ای و لذتی که برده بودم بيان نکنم و چنين بود که اين شعر را نوشتم که از آثار او و به ويژه از دو اثر نخستينش (در حضر و در سفر ) الهام گرفته ام و همراه باسپاس هايم به خاطر آثار ارجمندی که آفريده است ، برای مهشيد امير شاهی فرستادم .

قصۀ تلخ

برای مهشيد اميرشاهی و قلم ِ دانا و شجاع و شيوايش
که سرگذشت اين تباهی را به زيبايی ی تمام برای ما تصوير کرده است.

نام خِرَد را ز دفتر زدوديم
در بر سپاه ِ تباهی گشوديم
دين، دانه افکند و در کام ِ ظلمت
با آز ِ اين دانه ، دام آزموديم
زانسان که پيران ربودندمان عقل
ما نيز عقل از جوانان ربوديم
بادِ بهشتی دروغين ، چنان زد
برما ، که آتش برآتش فزوديم
تاريخمان واپس افکند و مانديم
مهجور از آن کاروانی که بوديم
حالی بر اين عرصه ، يا نيم سوزی
يا تلِ خاکستری ، غرق ِ دوديم
زينسان که دشمن به ما سرفرازد
ما پيش ِ تاريخ ، سر درفروديم
محسود ِ وَحشيم و در قعرِ ويران
محصور ِ اصحاب ِ کور و کبوديم
ما پيش ِ تاريخ ، خواريم زيراک
اين حاصل از کِشته ی خود دُروديم
وين تلخ و ناگفتنی قصه را نيز
از قصّه گوی ندامت شنوديم

م. سحر
پاريس ــ ۱۴/۱۲/۲۰۱۱
http://msahar.blogspot.fr/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016