چهارشنبه 9 اسفند 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عيب می جمله بگفتی، هنرش نيز بگوی (بخش يک)، محمد برقعی

محمد برقعی
يکی از ناهنجاری‌های اجتماعی - فرهنگی کنونی ما شيوع "نفرت از فرهنگ ايران" است. صحبت از نقد بر فرهنگ نيست بلکه سياه ديدن آن است... پس از انقلاب اين نقدها به افراط کشيده شدند و هر چه حکومت سرکوبگرتر شد موج اين نفرت به فرهنگ ايران نيز بالاتر گرفت

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


يکی از ناهنجاری های اجتماعی - فرهنگی کنونی ما شيوع "نفرت از فرهنگ ايران" است. صحبت از نقد بر فرهنگ نيست بلکه سياه ديدن آن است. از آغاز آشنايی ما با تمدن جديد و مشاهده رشد غرب و عقب ماندن ما نقد از فرهنگمان آغاز شد، و اصلاحگران هر يک به شکلی کوشيدند ايرادات فرهنگ ما را بر آفتاب کشند. از ملکم خان و آخوندزاده و جمال زاده و دهخدا و نسيم شمال تا هدايت و کسروی و چوبک. هر چند گاه نقدشان به افراط و بيمروتی رسيد چون هدايت در "حاجی آقا". اما کمتر کسی از آنان فرهنگ ايران را سراپا زشت ميديدند. حتی هدايت تلخ و بدبين در حالی که جامعه را اوباش و اراذل می خواند اما در وصف خيام و نوروز و پايداری ايرانيان در برابر مهاجمان هم می نوشت.

اما پس از انقلاب اين نقدها به افراط کشيده شدند ،وهر چه حکومت سرکوب گرتر شد موج اين نفرت به فرهنگ ايران نيز بالاتر گرفت. تارنماها پر شد از مطالب شوخی و جد در مورد زشتی فرهنگ ايران . می گويم فرهنگ نه سياست، زيرا در دومی دولت محکوم می شود، و در اولی باور به فساد بنيانی يک فرهنگ است. لذا کمتر ماهی ميگذرد که نکته ای از کتاب يک مسافر غربی به ايران در چند سده گذشته، در بيان زشتی فرهنگ ايران ، در تارنماها و ايميلها و فيس بوک ها نباشد. نقل قول هايی که نشان ميدهد ايرانيان ملتی طماع، رياکار، متملق، ترسوو مهمتر دروغگو هستند وامبری سياح مجارستانی در زمان فتحعليشاه قاجاردر درويش دروغين نشان ميدهد يک انگليسی بيش ار بيست ايرانی جسارت دارد ۱. از قول مورخين ايرانی بيان می شود که اين مردم متملق و برده حاکمان خود هستند، نه چون يونانيان صاحب عزت نفس و آزاد منش. حتی نقل قول از داريوش هخامنشی که خدای مملکت مرا از دروغ وخشکسالی حفظ کن، دليلی می شود بر اين که اين ملت از دير باز تاريخ دروغگو بوده اند، وامثال آقايان کردان و احمدی نژاد وجنتی نمايندگان واقعی اين خصلت فرهنگی ايران هستند .

آقای مسعود نقره کار از مبارزان با سابقه اين ديار،همه مبارزات ايران ،از دوران مشروطه تا به حال، را تحت تاثير وسيع لات ها واوباش ميداند . وبا تفکيک نکردن لات ها از لوطی ها می گويد بسياری از " يلان وگردان " مشروطه خواهان هم از زمره همين الوات واوباش بودند - که يعنی ستارخان و باقرخان.۲ .گفتنی است که در مجالس خصوصی اين خودزنی ها بسی بيش از اينها است .نکته جالب تر آن که با وجوديکه اين مطلب بسيار ضعيف و غير تحقيقی بود ،و نقد بسيار خوب و روشنگر آقای رضای فانی يزدی کم مايگی آن را نشان داد۳ اما خوانندگان از مطلب آقای نقره کار به مراتب بيشتراز نقد آقای فانی استقبال کردند . همين نشان ميدهد که دل عامه کجا است . استقبال کنندگان از نوشته آقای نقره کار بر آنند" فرهنگ غالب ما فرهنگ الوات و لشوش است" و هم اينان که بر مسند قدرتند نماينگر فرهنگ خودمان هستند . پس خلايق هر چه لايق.

در اين بستر است که کتاب بسيار کم مايه ای تحت عنوان "امتناع تفکر در فرهنگ دينی" ۴ به عنوان يک کار فلسفی –تاريخی مطرح می شود. کاری که حتی مراعات اصول اوليه تحقيق در آن صورت نگرفته است ۵ ونويسنده بدون توجه به زمان اتفاقات آزادانه آسمان وريسمان را به هم می بافد تا ثابت کند که ملت ايران از بدو پيدايش نادانانی بوده اند از تفکر گريزان ،که مثل گله به دنبال چوپان روان ميشدند ومی شوند و تا ابد همچنين خواهند بود.از جمله می نويسد:
از فردوسی همين ما را بس که هر ايرانی ميداند: توانا بود هر که دانا بود، اما نميخواهد بفهمد که چگونه اين سخندان بزرگ با همين سخنان بنيادياش کوس رسوايی تاريخی ما را زده است.» و بلافاصله هم منظور از «رسوايی تاريخی» را اين گونه شرح ميدهد: «ذليل و بی سيرت شدن سياسی، تمدنی و اجتماعيامان در رويداد اسلام.»

اما در بخش ديگری از کتابش از اين هم فراتر ميرود و می گويد:
«سراسر اين دريای اکنون پشت رو شده از تهوع تاريخی (فرهنگ ايرانی) را ميتوان به يک نگاه درنورديد و برای نمونه حتا يک زورق پويا و جويا در آن نيافت: نه از هنر، نه از شعر، نه از فکر و نه از پژوهش. هر فرد يا گروهی با منش خنياگرانه اش در پی اين بوده و هست که با جنب و جوش های نهان و آشکار سياسی در فرهنگ روحوضی ما همساز و همآواز شود... و اين همه را برای آن که موکد گفته باشم، در جامعه دهاتی سرشت و شهرينمای بيمار ما روی ميدهد، در اين جامعه لبريز از بغض و حقارت سياسی و آکنده از خرفتی و ميانمايگی فرهنگی، جامعه ای که با هر حرکت تشنج آميزش بندی از بندهايش می گسلد، در حمق دينی خود فروتر ميرود و چاه سقوط آينده را برای نسلهای بعدی همچنان فراخ تر، ژرف تر و لغزنده تر می سازد.»

حس نفرت و تحقير نسبت به فرهنگ ايران در آقای آرامش دوستدار به قدری قوی است که مدعی است در فرهنگ ايرانی حتی شعر و هنر با ارزشی هم وجود ندارد. نکته در آن نيست که چرا يک نفر چنين می انديشد بلکه جالب آنجا است که همين ايشان به خاطر صدها ناسزای غيرعلمی و بی اساسشان نسبت به تاريخ و فرهنگ ايران چنان مريدان سرسختی دارند، که اگر کسی بگويد ايشان اشتباه کرده اند هر چه فحش سياسی است نثارش می کنند. کار اين تحسين و دلبستگی چنان است که اگر با ارائه مدرک معلوم شود که ايشان در مورد معينی خطا کرده رگ گردن اين مريدان به جای آوردن دليل قوی می شود که اين ايراد گير عامل جمهوری اسلامی است و مزدور به طمع بيرون آمده. از جمله وقتی ايشان طی نامه سرگشاده ای به هابرماس به سختی بر او تاخت که چرا تا به حال اعلاميه ای عليه ايران را امضا نکرده است۶ و اکبر گنجی نوشت که ايشان بهمراه سيصد روشنفکر مسئول ديگر نامه اعتراضی را که خود گنجی تهيه کرده بود امضا کرده است ۷ چه خروش ها که برخواست و يا وقتی يکی در پاسخ اين ادعای آقای دوستدار که زبان فارسی زبانی ناقص وغيرعلمی است که با آن نمی توان مباحث فلسفی و علمی را بيان کرد نوشت ، اگر چنين است شما که تحصيلتتان در آلمان بوده، وبيشتر عمرتان راهم در آنجا زندگی کرده ايد، چرا يک مقاله فلسفی و علمی در نشريات آلمانی زبان چاپ نکرده ايد ۸. مريدانش بجای پاسخ به اين ايراد ،هر چه فحش وناسزاها که می توانستند نثار منتقد کردند. واين خود نشان ميدهد که اين افراد تا چه حد از تحقير و توهينی که ايشان بر فرهنگ ايران می کند لذت می برند.

اين همه خودزنی و نفرت از فرهنگ خودمان از کجا است؟ نفرت از خودی که من در کمتر ملتی ديده يا شنيده ام. تا پيش از انقلاب فرهنگ غالب متاثراز مکتب مارکسيست بود که در آن خلق مقدس بود . در حالی که در جامعه سنتی اينان عوام الناس به شمار می آمدند و نادان. لذا آنان که از حکومت واوضاع ناخرسند بودند ، در مقابل صدر نشينان زورگوی فاسد خلق بی گناه و پاک را در ذهن داشتند، و ايران محبوب آنان ايران مردم بود. راضيان از حکومت نيز سرمست افتخارات ايران باستان بودند، و چه بسا مدعی "هنر نزد ايرانيان است وبس" .بعد هم که هر ايرادی بود تقصير بيگانگان استعمار گربود. والا ايرانی که در ذات خود نداردعيبی .

با پيروزی انقلاب توده ها قدرت يافتند. انقلابی کاملا مردمی ومستقل که دست رد به سينه هر بيگانه ای ميزد.ديگر از ستم حکومت به معصوميت خيالی توده ها نمی شد گريخت. همه زشتی ها و بدی ها از خود ما بود ،نه به قول دايی جان ناپلئون کار انگليسی ها.حال زبان حال دلزدگان از حکومت و ستمد يدگان شد "من از بيگانگان هرگز ننالم - که انچه کرد با من آشنا کرد". ديگر جايی برای فرافکنی نبود. لذا نفرت از حکومت و طرفدارانش ،به نفرت از هويت و فرهنگ کشيده شد. که اگر از کوزه همان تراود که در اوست ، پس درون اين کوزه همه گند آب بوده وما نمی دانستيم.

فرهنگ تجدد در دوران رضاشاه می اندازد. اينان چنان از هر چه که نشان تجدد داشت متنفر بودند که در آن سوی جز زشتی نمی ديدند. زلفی و مزلف فحش شد، همان گونه حال که عمامه به سر و ريشو شده است.کروات زدن يعنی با کافران هم رنگ شدن و با آنان در قيامت محشور شدن .راديو حرام بود چه رسد به تلويزيون که بعدها آمد. حتی دو چرخه که استفاده اش لازم بود را روی زينش پلاستيک می کشيدند تا در تماس با چرم ذبح اسلامی نشده نجس نشوند. اگر آن زمان سنتی ها غربيان را مقصر ميدانستند ،اين زمان متجددين سنت و فرهنگ ايرانی را.

اما اگراز درون اين گرد وخاک حاصل از ترکتازی های گذرا بيرون بياييم، خواهيم ديد که چه زيبايی ها در کنار اين زشتی هاست ، و چگونه همين زيبايی ها سبب دوام اين تمدن در بيش از سه هزار سال شده اند- با نظام سياسی ای کهن تر از هند و چین ، و تداوم يافته تر از مصر. آقای نقره کار اگر با رديف کردن نام لات ها و لشوش ذهن خواننده را مسحور کرده نمی گويد که هر بزن بهادر قمه کشی لات نيست. انصاف صادق هدايت را ندارد که در کنار لات قداره کشی به نام کاکارستم ، لوطی شريفی به نام داش آکل را هم ببيند. اگر پس از کودتای ۲۸ مرداد زورخانه های شعبان بی مخی رشد کرد و محلی برای گردهمايی جاهلان شد، سنت زورخانه ها بر آن بود که ورزشکاری بدون وضو پای در گود نگذارد و الگوی هر زورخانه برويی پوريای ولی باشد. اگر از زورخانه شعبان بی مخ ها بيرون آمدند در همان فضا هم تختی ها و پهلوان اکبرها پروريده شدند. اگر بخشی از اين گردن کلفت ها شکنجه گر و لباس شخصی شدند ، بسياريشان در کسوت پاسدار و بسيجی برای حفظ وطن جنگيدند و شهيد شدند.

نکته آخر همان قدر که بخش سنتی از زندگی واقعی بخش متجدد بيگانه بود، و فکر می کرد هر بی حجابی بی عفت است و هر زلفی ای عرق خور، بخش متجدد هم از بخش سنتی بيگانه بود. حتی عشقش نسبت به آن رويايی بود، و در عمل با آن بيگانه. او نمی دانست که حافظ و سعدی و فردوسی راهمينان به سده هاحفظ کردند- همان قهوه خانه ها ، و همان مجالس شبانه کاسبکاران خرده پاوکشاورزان ، نه حلقه کوچک نخبگان .

از اين روی بر آن شدم که طی چند نوشته مشاهات و خاطرات شيرينم را از همان فرهنگ سنتی بازگو کنم ، تا معلوم شود اين فرهنگ نه همه سرکه سينه سوزی است که اين نويسندگان خودآزار بيان ميکنند بلکه در آن عسل نيز فراوان است .حاصلش سرکه انگبينی است که آن قدر گوارا بوده که به هزاران سال دوام يافته است. و از آنجا که اينان همه از سرکه گفته اند،من اگاهانه تنها از انگبينش می گويم ،منتهی بدون گزافه گويی و خيال پروری ، بلکه راوی راستين ديده ها و مشاهدات شخص.

پانوشت ها
۱- "سياحت درويش در دروغين". آرمينوس وامبری، ترجمه فتحعلی خواجه نوريان. دانلود مجانی در اينترنت. وامبری سياحی مجاری که همکار در بار عثمانی و پيشگام نظريه پان ترکيسم بود و برای وزارت خارجه انگلستان کار می کرد
۲-" جاهل ها و لات ها: روحانيون- سلاطين"، مسعود نقره کار و سه بخش، گويا
۳- "نقدی بر نوشته مسعود نقره کار...."، رضا فانی يزدی، گويا
۴- "امتناع تفکر در فرهنگ دينی"، آرامش دوستدار، medifile
۵- " ايران و ايران ستيزی"، محمد برقعی
۶- "نامه سرگشاده آرامش دوستدار به يوگن هابرماس"، گويا مهر ماه ۱۳۸۹
۶-- "سکوت يوگن هابرماس يا عدم اطلاع آرامش دوستدار"، اکبر "نجيو » مهرماه ۱۳۸۹
۷- "نامه حميد دباشی، احمد صدری، محمود صدری به يوگن هابرماس"، گويا، مهرماه ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016