دوشنبه 12 فروردین 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کلنگی‌کردن ايران يا گذار به دموکراسی: مسأله اين است، اکبر گنجی

اکبر گنجی
رژيم استبدادی هيچ‌گاه با مخالفان فاقد قدرت مذاکره و سازش نخواهد کرد، مخالفان از طريق بسيج اجتماعی و نافرمانی مدنی رژيم را مجبور به مذاکره و سازش جهت برگزاری "انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت" می‌کنند. انتخاباتی که همه - از جمله حاکمان خودکامه - در آن شرکت داشته و هيچ گروهی از داوری مردم محروم نمی‌شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در گفت و گوی ناقدانه بايد دقيقاً "محل نزاع" را روشن کرد. به طور طبيعی طرفين بر سر مواردی که توافق دارند، نزاع نمی کنند. نزاع بر سر موارد اختلاف است. در رابطه ی با جمهوری اسلامی و آينده نيز اگر قرار بر گفت و گو است، بايد محل نزاع را دقيقا روشن کرد که کجا قرار دارد؟ افراد و گروه ها می توانند به گزاره های زير نگريسته و مواردی را که نادرست تلقی می کنند، مورد نقد قرار دهند تا گفت و گويی درگيرد.

يکم- گزاره ی توصيفی/تبيينی: جمهوری اسلامی يکی از مصاديق نظام های غير دموکراتيک(ديکتاتوری نظامی؟ ، ديکتاتوری توتاليتر و فاشيستی؟ ، ديکتاتوری سلطانی؟ ، و...) است.

دوم- گزاره ی تجويزی/توصيه ای: بايد از نظام استبدادی جمهوری اسلامی به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر- که نظامی سکولار است- عبور/گذار کرد.

سوم- جامعه شناسی سياسی: براساس تجربه های تاريخی گذار از نظام های غير دموکراتيک به نظام های دموکراتيک- راه های گذار به دموکراسی و تثبيت آن را تئوريزه کرده و می کند. در موج اول با سه مدل متفاوت انگليسی ، فرانسوی و آمريکايی گذار به دموکرسی مواجه هستيم. در موج سوم که از ۱۹۷۵ آغاز شده ، نيز با اشکال متفاوتی از گذار به دموکراسی مواجه بوده ايم. جامعه شناسان، به جای خيال بافی، تجربه های روی داده را توصيف و تبيين کرده و راه های متفاوت را گونه بندی می کنند. به همين دليل از تجربه های اروپای شرقی سابق، اسپانيا، شيلی، برزيل، افريقای جنوبی و...سخن گفته می شود.

مقاله هايی چون "راه های پيش روی جنبش سبز"( تک افتادگی و تنهايی، تاکتيک ها و استراتژی های گذار ايران به دموکراسی، نشر گردون)،"راه حل بالايی ها و پائينی ها برای نجات ايران و ايرانيان ، "سازش با حکومت استبدادی؟ " و...بر اساس چنين تجربه هايی راه گذار ايران به دموکراسی را بازگو می کنند. اما موضوع اساسی اين است که راه/راه های گذار ايران به دموکراسی در ميان مخالفان جدی گرفته نشده و آن چنان که شايسته است پيرامون آن نظرورزی نمی کنند.

چهارم- سه گروه را بايد از يکديگر تفکيک کرد: فعال حقوق بشر، روشنفکر قلمرو عمومی ، اپوزيسيون( رجوع شود به "تفاوت های روشنفکر قلمرو عمومی و فعال سياسی حزبی/سازمانی" و "اپوزيسيون همسو و ليبيائيزه کردن ايران"). هيچ کس را نمی توان مجبور کرد که در يکی از اين انواع قرار گيرد، هر کس خود بايد آزادانه تصميم بگيرد که چه نقشی را می خواهد بازی کند. اگر کسی می خواهد اپوزيسيون باشد، بايد بداند که چند مقاله و سخنرانی فرد را تبديل به اپوزيسيون نمی کند. سازمان مجاهدين خلق، سلطنت طلب ها - هر قضاوتی که درباره ی آنها داشته باشيم- از گروه های اپوزيسيون جمهوری اسلامی هستند. می خواهند رژيم را پائين کشيده و جانشين آن شوند.

پنجم- اصلاح طلبان- به دلايل نظری و عملی- از براندازی جمهوری اسلامی دفاع نمی کنند. به تعبير ديگر، رژيم هر قدر هم که سرکوبگر و متصلب باشد(يعنی همه ی راه های اصلاح را بسته باشد)، باز هم اصلاح طلبی را تنها راه دموکراتيزه کردن ساختار سياسی به شمار می آورند. به تعبير دوم، اصلاح طلبی روشی فی نفسه مطلوب برای دگرگونی با کمترين هزينه است،نه صرف به قدرت رسيدن يک جناح.

ساختارشکنان طرفدار سرنگونی جمهوری اسلامی حق دارند نظرات آنها را نقد کنند، اما اخلاقاً حق ندارند در کشورهای توسعه يافته ی غربی نشسته و از اصلاح طلبان بخواهند که به جای آنان جمهوری اسلامی را سرنگون سازند (رجوع شود به مقاله ی "قضاوت اخلاقی درباره ی انتظارها و کنش های سياسی"). اصلاح طلبان کاری را که درست تشخيص داده انجام می دهند (بعيد است آنان که هيچ هزينه ای پرداخت نکرده اند، بتوانند تاج زاده و قديانی و موسوی و کروبی و عبدالله نوری را ترسو به شمار آورند). اگر قرار بر سرنگونی رژيم است، من/مای معتقد به سرنگونی، بايد رژيم را سرنگون سازم/سازيم. اما روشن است که از واشنگتن، لس آنجلس، پاريس، لندن، استکهلم، پراگ، برلين،و... نمی توان رژيم را سرنگون ساخت. برای سرنگونی رژيم، من/مای معتقد به سرنگونی، بايد در ايران از طريق مجموعه اقداماتی رژيم را سرنگون سازم/سازيم. هيچ تحليل گری هم نمی تواند با تحليل مسائل، مانع حضور ساختارشکنان در ايران- برای سرنگونی جمهوری اسلامی- شود.

ششم- از ابتدای قرن بيست و يکم، دولت های غربی و متحدانشان نقش مهمی در تحولات منطقه ی خاورميانه بازی کرده اند. آنها تحت پوشش "ساختن خاورميانه ی جديد"،مبارزه ی با تروريسم و مبارزه ی با سلاح های کشتار جمعی، کلنگی کردن منطقه - افغانستان، عراق، ليبی، سوريه- را آغاز کردند. دولت آمريکا به تنهايی چند تريليون دلار در اين راه هزينه کرده و بيش از ۵۰۰۰ هزار کشته داده است (۴۵۰۰ کشته و ۳۲۰۰۰ زخمی فقط در عراق). با اين همه، اينک تا حدودی پيامدهای فاجعه بار کلنگی کردن منطقه روشن شده است. هيلاری کلينتون گوشزد کرد که تسليحات ليبی به دست گروه های افراطی تروريست در سطح منطقه افتاده است. سازمان ديده بان حقوق بشر نيز پخش ذخاير تسليحاتی رژيم قذافی در کل منطقه را بزرگترين حادثه از اين نوع در زمان ما به شمار آورده و گفته است: اين سلاح‌ها در ده سال آينده منطقه را در معرض خطر قرار خواهد داد. اسلام گرايان افراطی از کل جهان(حتی آمريکا) راهی سوريه شده و آن کشور را محل جهاد به شمار می آورند. در تونس فتوايی توضيح شده است که در آن از زنان درخواست شده برای مدتی کوتاه به عنوان "متعه" خود را در اختيار جهادگران قرار دهند. تعدادی از زنان به استقبال اين فتوا رفته اند.

تونی بلر يکی از مهمترين رهبران کلنگی کننده ی منطقه بود. او حال که سوريه کلنگی شده، نه تنها فرمان حمله ی نظامی به آن کشور را صادر می کند، بلکه می گويد، پس از سوريه نوبت ايران است و اين جنگ يک نسل طول خواهد کشيد:
"در حال حاضر که جهان با مشکلات مشابهی در خصوص ايران و سوريه روبروست درک پيچيدگی‌های کامل اين تصميم گيری حياتی است. به نوعی در حال حاضر تلاش من اين است مردم متوجه‌ی پيچيدگی و دشواری اين تصميم گيری شوند. اگر اين موضوع را نفهميم نمی‌توانيم درباره‌ی رشته مشکلات مشابهی که در چند سال آينده پيش خواهد آمد تصميم درستی بگيريم. چنين مشکلی را امروز در سوريه داريم و در آينده در ايران...ما در ميانه‌ی اين درگيری هستيم که يک نسل طول خواهد کشيد و دشوار و سخت خواهد بود".

ناقدان بريتانيايی پيامدهای فاجعه ای را که آفريده(از جمله اين که: ۱۷۶ تا ۱۸۹هزار عراقی کشته شده و چند برابر آن زخمی شده اند، پنتاگون در اداره ی شکنجه گاه های عراق نقش مستقيم داشته است) در برابرش قرار داده و از او می خواهند که مسئوليت اعمالش را بپذيرد. اما بلر،بار مسئوليت را از دوش کلنگی کاران و کلنگی گری برداشته و - نژادپرستانه- به "ماهيت" جوامع خاورميانه و مردم آن نسبت می دهد. می گويد:
"اين بزرگترين سفسطه در سراسر اين بحث است ، که در واقع اين ايده است که اگر شما تصميمات متقاوتی می گرفتيد تمام قضيه به صورت کاملا مطلوبی از آب در می آمد. طبيعتاً هميشه می توان گفت که اگر اين کار يا آن کار را انجام می داديد ، آن وقت ممکن بود بهتر شود. آن چيزی که من سفسطه می نامم، و آن هم سفسطه ای بسيار بزرگ، باور به اين است که مداخله ای مثل کوزوو يا صربستان نمی داشتيد، تفاوت ميان آن دو مثال و عراق و افغانستان نه در طبيعت برنامه ريزی و تصميم گيری بلکه به طبيعت خود آن جامعه و نيروهای عامل در درون آن ارتباط دارد".

مستقل از دولت های منطقه (عربستان سعودی، قطر، ترکيه و...)، دولت های غربی چند ميليارد دلار در اختيار مخالفان رژيم جنايتکار بشار اسد قرار داده اند. روزنامه ی وال استريت ژورنال ۹۲/۱/۲ از افزايش فعاليت های سازمان CIA در سوريه خبر داده که چگونه از نيروهای مسلح همسوی با خود حمايت به عمل می آورد. به نوشته ی روزنامه ی نيويورک تايمز ۹۲/۱/۴، با هماهنگی سازمان CIA فقط در سال ۲۰۱۲، بيش از ۳۵۰۰ تن تسليحات از سوی دولت ها در اختيار مخالفان رژيم جبار سوريه قرار گرفته است. "موسسه بين‌المللی صلح استکهلم" نيز حجم تسليحات و تجهيزات نظامی ارسال شده برای شورشيان سوريه را بيش از ۳۵۰۰ تن بر آورد کرده است. قطر و عربستان سعودی، نيروهای سلفی چون جبهه النصره را آموزش نظامی داده و به گفته ی مقامات آمريکايی به خبرگزاری آسوشيتدپرس، دولت آن کشور نيز از ماه ها پيش نيروهای همسوی با خود را در اردن آموزش نظامی داده و به سوريه گسيل می کند.

پرسش اين است: دولت ها چگونه می توانند کشوری را کاملاً کلنگی کرده، ويران سازند،موجب رشد تروريسم شده، جنايات جنگی و جنايت عليه بشريت- از هر دو سو(رژيم و مخالفانش)- صورت بگيرد؛ بعد مدعی شوند که اين پيامدها، ناشی از طبيعت/ماهيت اين جوامع است، نه کلنگی کردن ما؟

هفتم- کلنگی کردن افغانستان، عراق، ليبی و سوريه، نظام های دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر نيافريد. کلنگی کردن ايران هم دموکراسی آفرين نيست. پيامد اين امر نابودی ايران و ايرانيان- و به احتمال زياد تجزيه ی ايران- خواهد بود. جرج بوش هرگونه مذاکره ی با طالبان را رد کرد، آنها را در ليست گروه های تروريستی قرار داد،افغانستان را کلنگی کرد، بعدها، دولت آمريکا آنها را از ليست گروه های تروريستی خارج کرد، وارد مذاکره ی با آنها شد تا در حکومت افغانستان شريکشان سازد. پرسش مهم اين است: اگر قرار است يک دهه جامعه ای را کلنگی کرده و در نهايت به اين نتيجه برسيد که بخشی از جامعه(طالبان) را نمی توان حذف کرد و چاره ای جز وارد کردن آنان به قدرت وجود ندارد، چرا از ابتدأ با آنها وارد گفت و گو نشده تا اين فجايع آفريده نشود؟

هشتم- بخشی از هواداران سرنگونی جمهوری اسلامی دقيقاً از کلنگی کردن ايران دفاع می کنند. اين گروه،
الف: حاضر به حضور در ايران و سرنگونی رژيم نيست.
ب: اين مدعا را تئوريزه می کند که مردم ايران نمی توانند جمهوری اسلامی را سرنگون سازند.
پ: مردم ايران را زنان ناتوان و کودکان نابالغ تحت سلطه ی شوهر قلدری قلمداد می کنند که ارتش آمريکا بايد آنان را نجات دهد.
ت: کشته و زخمی و آواره شدن ميليون ها ايرانی در اثر تهاجم نظامی به ايران را فاقد اهميت به شمار می آورند، چون هدف(سرنگونی جمهوری اسلامی)، وسيله را توجيه می کند.
ث: می گويند که دولت های غربی بايد اپوزيسيون را مورد حمايت مالی قرار دهند.
ج: دولت آمريکا بايد- برای سرنگونی دولت ياغی جمهوری اسلامی- اپوزيسيون همسوی با خود را بسازد.
چ: اگر دولت های خارجی ايران را مورد تهاجم نظامی قرار دهند،"متجاوز" نيستند.
ح: نيروهای ايرانی ای که با دولت متجاوز به ايران همکاری عملی می کنند، "خائن" نيستند.
خ: خشونت های اپوزيسيون سوريه "موجه" است و اپوزيسيون ايرانی هم بايد از آن بياموزد.
د: ايران بايد تحت تحريم های فلج کننده(نفت در برابر غذا) قرار گيرد و مردم هزينه بدهند تا از شر ديکتاتوری جمهوری اسلامی رها شوند و به آزادی و حاکميت ملی دست يابند.
ذ: ايران بايد تجزيه شود.
ر: هر کس با اين مدعيات مخالف باشد و پيامدهای اين طرح را توضيح دهد، محافظه کار،ترساننده ی مردم و طرفدار ديکتاتورها است(مستندات تمامی اين مدعيات وجود دارد).

نهم- اما با اين نوع گفتارها نمی توان دولت های غربی را وادار به تهاجم نظامی به ايران کرد. برای کلنگی کردن ايران، مدعيات ديگری لازم است. مارکس هيجدهم برومر لوئی بناپارت را با اين جملات آغاز می کند:
"هگل،در جايی، بر اين نکته انگشت گذاشته است که همه ی شخصيت های بزرگ تاريخ جهان، به اصطلاح، دوبار به صحنه می آيند؛ وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمايش خنده دار"(کارل مارکس، هيجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه ی باقر پرهام، نشر مرکز، ص ۱۰).

گروهی از مخالفان صدام حسين که بر اين باور بودند که به هيچ صورتی قادر به سرنگونی رژيم بعثی عراق نيستند،آگاهانه به رهبران آمريکا دروغ می‌گفتند که صدام دارای سلاح‌های کشتار جمعی است (رجوع شود به مقاله‌ "جنگ عراق؛ نقش دو جاسوس دروغگو". خصوصاً به فيلم مستند جديد "جاسوسانی که دنيا را فريب دادند" بنگريد). اين گونه بود که اين شخصيت ها تراژدی به وجود آوردند.

بخشی از اپوزيسيون ايرانی که در حال تکرار همان نقش است، تاکنون کمدی آفريده است. می گويند، ايران از سال ۱۳۶۰ در حال ساختن بمب اتمی است، ايران در حال استفاده ی نظامی از انرژی هسته ای است،برنامه ی هسته ای ايران وارد مرحله ی نظامی تعيين کننده ای شده است،ايران تهديدی عليه صلح و ثبات جهانی است، با ده دليل می توان اثبات کرد که خامنه ای در حال ساختن بمب اتمی است و...

اين سخنان، تنها مدعياتی است که می تواند به تجاوز نظامی و بمباران ايران منتهی شود. اما چرا تکرار "تراژدی عراقی" به "کمدی ايرانی" منتهی شده است؟ برای اين که:
مطابق گزارش ۱۷ نهاد اطلاعاتی و امنيتی آمريکا در سال ۲۰۰۷، ايران از سال ۲۰۰۳ به بعد، هيچ گونه فعاليت نظامی در زمينه ی هسته ای نداشته است. اين گزارش، در سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ مجدداً از سوی نهادهای اطلاعاتی و امنيتی آمريکا تأييد شد.

در مرداد ماه سال ۱۳۹۱، سخنگوی شورای امنيت ملی کاخ سفيد به رويترز گفت جمهوری اسلامی نه در آستانه ی دستيابی به سلاح هسته‌ای است و نه تاکنون تصميمی در اين باره گرفته است. در مناظره های انتخابات رياست جمهوری ميان معاون اوباما- جوبايدن- و معاون رامنی- پل رايان - درباره ی پروژه ی هسته ای ايران، بايدن خطاب به او گفت:
منابع نظامی و اطلاعاتی اسرائيل و آمريکا کاملاً با يکديگر توافق دارند که ايران فاصله ی بسيار زيادی با ساخت سلاح هسته ای دارد. در اين باره هيچ اختلاف نظری ميان ما وجود ندارد. ايران نه تنها به حجم زيادی اورانيوم غنی شده ی بالای ۲۰ درصد نيازمند است، بلکه نيازمند تسليحات استفاده ی از آن است. اينک آنها فاقد چنين تسليحاتی هستند و اگر بخواهند ساختن چنين تسليحاتی را آغاز کنند،ما و اسرائيلی ها آگاه خواهيم شد. بنابراين هياهو به راه انداختن در اين مورد برای چيست؟

جيمز کلير- مدير اطلاعات ملی آمريکا- در آخرين گزارش سالانه ی خود به کنگره نوشته است:
"ارزيابی ما اين است که ايران نمی‌تواند مواد هسته‌ای تحت‌نظر آژانس بين‌المللی انرژی اتمی را تغيير دهد و آنها را به اورانيوم غنی‌شده مناسب و در حجم لازم برای توليد سلاح تبديل کند، پيش از آن که اين اقدامش فاش شود". ايران می خواهد توانايی توليد سلاح اتمی را به دست آورد تا اگر لازم شد و تصميم گرفت بتواند آن را توليد کند، "اما ما نمی دانيم که آيا در نهايت چنين تصميمی خواهد گرفت يا نه".

اساساً محل نزاع، غنی سازی اورانيوم ۲۰ درصدی است، نه ساختن بمب اتمی يا استفاده ی نظامی از انرژی هسته ای که به گفته ی اين بخش از مخالفان، جمهوری اسلامی دو سال پيش به مرحله ی تعيين کننده ای در آن رسيد و تمام شد. سه تن از مخالفان جدی برنامه ی هسته ای ايران- ديويد آلبرايت( کار‌شناس ارشد هسته‌ای و رئيس مرکز پژوهشی موسسه علوم و امنيت بين‌المللی)، مارک دوبوويتز(مدير مرکز پژوهشی بنياد دفاع از دموکراسی) و اورده کيتری(استاد حقوق بين‌الملل در دانشگاه آريزونا)- طی مقاله ای مشترک در وال استريت جورنال ۱۳۹۲/۱/۶گفته اند که آمريکا نبايد اجازه دهد ايران به مرحله ی تعيين کننده برسد. مرحله ی تعيين کننده از نظر آنان، توليد ميزان کافی اورانيوم با غلظت بالا يا پلوتونيوم است که با سرعت زياد قابل دست يابی باشد. اما اين توانايی يا حتی داشتن حد معينی از اورانيوم و پلوتونيوم به معنای بمب اتمی نيست. به همين دليل آن سه نوشته اند اگر ايران اورانيوم کافی با غلظت بالا يا پلوتونيوم لازم را توليد کرده باشد، برای غرب متوقف کردن حرکت ايران به سوی توليد کامل بمب هسته‌ای بسيار دشوار‌تر خواهد بود. در حالی که هم اکنون بازرسان آژانس بين‌المللی انرژی اتمی از دو مرکز غنی‌سازی اورانيوم در ايران به طور هفتگی و از مرکز سوم هر دو هفته يک بار بازرسی می‌کنند.

از سوی ديگر، يک گروه ۲۰ نفره از پژوهشگران بين المللی به سرپرستی مايکل اشميت- استاد حقوق بين الملل در کالج نبرد دريايی آمريکا (نيوپورت، رودآيلند)- گزارشی تحت عنوان "راهنمای تالين پيرامون قوانين بين المللی نافذ در مورد جنگ افزارهای سايبری" به سفارش سازمان ناتو تهيه کرده‌اند. آنان، حمله به تأسيسات اتمی ايران با بدافزار استاکس‌نت[توسط دولت های آمريکا و اسرائيل] را "توسل به زور" به شمار آورده اند که اين حمله احتمالا نقض قوانين بين‌المللی بوده است.

اپوزيسيون طرفدار کلنگی کردن ايران بايد بداند، اولاً: اوباما و تيم اش با جرج بوش و تيم اش تفاوت دارند. ثانياً: افتضاح سازمان CIA در افسانه سازی برای عراق، موجب شده است که ديگر به سادگی فريب کمدی سازان را نخورند.

دهم- نتيجه: بدين ترتيب، محل نزاع ديکتاتوری/استبدادی بودن رژيم جمهوری اسلامی نيست، محل نزاع ، چگونگی عبور از جمهوری اسلامی است. يک گروه برای گذار به دموکراسی مبارزه می کند و می داند که بدون قدرتمند ساختن مردم از طريق سازمان يابی متنوع و متکثر آنان و ايجاد موازنه ی قوا ميان دولت و جامعه ی مدنی، دموکراسی ای در کار نخواهد بود. رژيم استبدادی هيچ گاه با مخالفان فاقد قدرت مذاکره و سازش نخواهد کرد، مخالفان از طريق بسيج اجتماعی و نافرمانی مدنی رژيم را مجبور به مذاکره و سازش جهت برگزاری "انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت" می کنند. انتخاباتی که همه- از جمله حاکمان خودکامه- در آن شرکت داشته و هيچ گروهی از داوری مردم محروم نمی شود.

اما بخشی از اپوزيسيون مانند شيعيان محافظه‌کار، به انتظار امام زمان آمريکا نشسته‌اند که به جای آنها جمهوری اسلامی را سرنگون و ايران را کلنگی سازد (رجوع شود به مقاله‌ "آمريکا شيفتگی امام زمانی ايرانی").اما از راه کلنگی کردن ايران نمی توان به دموکراسی دست يافت، بلکه می توان ميليون ها ايرانی را کشته و زخمی و آواره کرد و ايران را هم از طريق تجزيه به بايگانی تاريخ سپرد. اگر اپوزيسيون مخالف کلنگی کردن ايران است- که هر ايران دوستی چنين است- می بايست از راه های گذار از جمهوری اسلامی به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر سخن بگويد. آه و ناله و خشم و کينه و نفرت و انتقام دموکراسی ساز نيست.

اکبر گنجی
[برای دريافت نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله اين‌جا را کليک کنيد]

منبع: راديو فردا، ۱۳۹۲/۱/۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016