گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 فروردین» سروش دباغ٬ روشنفکران به اصطلاح دينی و مسئله فلسطين، ف. م. سخن4 فروردین» ارمیا یا گلشیفته؟ مسئله این است! ف.م.سخن 12 اسفند» تلويزيون ايران فردا٬ سيمای جديد ايران، ف. م. سخن 7 اسفند» اسکار برای آرگو، ف. م. سخن 28 بهمن» حضرت آيتالله! شما خيلی بیجا فرموديد متأثر شديد! ف. م. سخن
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! و اينک٬ انسان! ف. م. سخنفرق نمیکند که بمبی گوشت و پوست زن و بچهی اسرائيلی را بدرد يا گوشت و پوست زن و بچهی فلسطينی را. فرقی نمیکند تبهکار و ضدانسان اسرائيلی باشد يا فلسطينی. فرقی نمیکند به نام اسلام حقوق انسان و منزلت انسانی زير پا گذاشته شود يا به نام يهوديت يا به نام کمونيسم. اصل و اساس در اين شکل از تفکر معلوم است: انسان!ويژه خبرنامه گويا نوشته پيشين من زير عنوان "سروش دباغ٬ روشنفکران به اصطلاح دينی و مسئله فلسطين" همان طور که انتظار می رفت به مذاق عده ای خوش نيامد و آن چه از آن استنباط شد نگرش هوادارانه به اسرائيل بود. البته آن نوشته را به خاطر همين حساسيت با چنان دقتی در انتخاب واژگان نوشته ام که راه بر هرگونه سوءتعبيری می بندد بنابراين نيازی به توضيح اضافه نمی بينم و خواننده ی مردد را به خواندن دقيق آن دعوت می کنم. اما اين نوشته و واکنش های نسبت به آن موجب شد تا مجددا به موضوع انسان و قدر و منزلت والای او در عرصه ی سياره ی زمين بپردازم و يادآور شوم که اين پديده ی شگفت طبيعت٬ برتر از هر فکر و عقيده و ايدئولوژی و مکتب و نظام سياسی و امثال اين هاست و اينها بايد در خدمت انسان باشند و نه انسان در خدمت اينها. هر چه از اهميت انسان اجتماعی و انسان منفرد بگوييم کم گفته ايم. انسانی که سازنده ی تمام چيزهايی ست که ما به عنوان فرهنگ و تمدن بشری از آن ها نام می بريم. مرسوم است که وقتی سخن از فلسفه می شود٬ از سقراط سخن بگوييم؛ وقتی سخن از علم می شود٬ از نيوتون ياد کنيم؛ وقتی سخن از هنر می شود ذهن مان به طرف داوينچی معطوف شود؛ و اين ها نمونه هايی هستند از انسان های عاليقدر و عاليمقامی که جهان را دگرگون کرده اند. اما اين ها همه نمونه اند؛ نمونه ای از کل بشريت. به عبارتی اگر انسان و فعاليت او از زمان تبديل اش به انسان کنونی نبود٬ اگر تفکر او در مورد از کجا آمدن باد و باران و آتش نبود٬ اگر توانايی او برای کشيدن نقش حيوانات بر در و ديوار غارها نبود٬ اگر نياز به زندگی اجتماعی او در کنار زندگی فردی اش نبود٬ بديهی ست که نه سقراطی بود نه نيوتونی نه داوينچی يی و اين موجود٬ حيوانی بود مانند حيوانات ديگر٬ با نوعی زندگی غريزی و تمام تلاش اش برای ماندگاری و بقا بود و بس. دين در ادامه ی جادوگری٬ و ايمان در ادامه ی باور به خرافات غير قابل توضيح٬ بخشی از نياز انسان بود برای مقابله با ناشناخته ها و صد البته نقش حيله گرانه ی جادوگرانی که به دنبال کسب قدرت و ثروت و اتوريته بودند و مومنانی که اگر رازی از رازهای خرافی در مقابل چشمان شان آشکار می شد باز بر همان خرافات پای می فشردند چنان که همين امروز در قرن بيست و يکم در امريکا کسانی هستند که تئوری تکامل را رد می کنند و آفرييش انسان را به طور ناگهانی و جدا از ساير حيوانات می دانند و عده ای نيز اعتقاد راسخ به مسطح بودن زمين دارند! اما چرا انسان نياز به عقيده ای راسخ و بی بروبرگرد برای زندگی دارد و علاقه ای به شک کردن ندارد؟ انسان به طور طبيعی به دنبال آرامش است و آرامش خيال٬ بخشی از آرامش انسانی ست و شک و ترديد و دودلی مانع آرامش است و ايمان به يک دين و قبول يک عقيده و سکون و انجماد فکر در اين چهارچوب او را به آرامش می رساند. حقيقت اين است که شک و ترديد اگر عمق بسيار پيدا کند می تواند باعث فلج فکری انسان شود و به قول برتراند راسل اساسی ترين کاری که فلسفه در عصر ما می تواند انجام دهد اينست که به انسان ياد بدهد چگونه با وجود عدم قطعيت پديده ها دچار چنين فلج فکری نشود. اين کار البته از همه کس بر نمی آيد و جز عده ای که اهل فلسفه و علم هستند کس ديگری به دنبال اين گونه "بازی" های فکری نيست. اين ها اما بازی نيست؛ کشف تدريجی حقيقت است. چه خوشمان بيايد چه خوشمان نيايد چه آرامش ما در هم بريزد چه نريزد٬ انسان حتی مومن در جست و جوی حقيقت است. برخی اين حس حقيقت جويی را سرکوب می کنند و مجال رشد به آن نمی دهند (چنان که آقای مطهری معتقد بود اگر کسی ايمان دارد نبايد برای او با طرح سوال ايجاد شک و ترديد کرد) برخی ديگر چون فيلسوفان و اهل علم٬ عالما و عامدا به اين حس مجال رشد می دهند و به شکل سيستماتيک به دنبال کشف حقيقت می روند. اما ابعاد ناشناخته ها فراتر از آن چيزی ست که در ذهن ما بگنجد. می گويند اگر عمر تخمينی پانزده ميليارد ساله ی جهان را ميان فروردين تا اسفند يک سال فشرده کنيم نوع بشر حدود ساعت ده و نيم شب روز آخر اسفند به وجود آمده٬ آتش در ساعت ۱۱و ۴۶ دقيقه ی همين روز مهار شده و کل تاريخ مدون بشری ده ثانيه آخر اين روز را تشکيل می دهد! حال چگونه می توان انتظار داشت که نوع بشر که تنها يک دقيقه از اين يک سال را به صورت نظام مند در جست وجوی شناخت جهان پيرامون خود بر آمده در اين مدت اندک موفق به شناخت کل آن شود؟ طبيعی ست که چنين توقعی نمی توان داشت بنابراين انسان دست به ايجاد موضوعات ايمانی برای خود می زند که بخشی از آن در عالی ترين شکل خود تبديل به دين و مکتب و ايدئولوژی می شود. اما اين ها تنها به امور شخصی انسان کار ندارند بل که متوليان آن ها به مانند جادوگران سابق که دنبال قدرت و مکنت و ثروت بودند با اين وسايل بر انسان حکم می رانند و آن ها را در زندان دين و عقيده محبوس می سازند. بيرون آمدن از اين زندان٬ مجازات اش مرگ به خشن ترين صورت ممکن است طوری که انسان٬ ماندگاری در زندان را به رهايی از آن ترجيح دهد. با تمام اين احوال و به رغم تمام اين مصائب گروهی هستند که حاضرند تمام ترديدها و دودلی ها و تکفير ها و حتی رنج ها و شکنجه ها و مرگ ها را به جان بخرند و بخشی -گيرم بخش بسيار کوچکی- از حقيقت را آشکار کنند. اينجاست که ارزش انسان و ضد ارزش ايمان مشخص می شود. انسان٬ صاحب ومالک همه چيز بايد باشد و نه ايمان. انسان بايد بر عقيده چيره باشد نه عقيده بر انسان. انسان بايد به طور فردی و اجتماعی مورد احترام قرار گيرد و نه تفکراتی که تا به امروز برای خودشان وجهه قدسی قائل شده اند. انسان صاحب حق است صرف نظر از رنگ و نژاد و عقيده و زبان و جنسيت. انسان اساس است و نه هيچ چيز ديگر. انسان يعنی موجودی که با پوست و گوشت و سلسله ی عصبی و مغز خود موجودی را می سازد که گاه معيوب نيز هست (به مانند افرادی که با عيب مادرزادی به دنيا می آيند) و گاه موجب آزار و اذيت و نابودی نوع بشر (از قاتل منفرد بگيريد تا صاحبان حکومت هايی که باعث مرگ هزاران انسان می شوند). همه ی اين ها هم به خاطر انسان بودن شان حقوقی دارند که در منشور حقوق بشر و در قوانين کشورهای پيشرفته بر آن ها تاکيد شده است. در اين صورت ديگر فرق نمی کند که بمبی گوشت و پوست زن و بچه ی اسرائيلی را بدرد يا گوشت و پوست زن و بچه ی فلسطينی را. فرقی نمی کند تبه کار و ضد انسان اسرائيلی باشد يا فلسطينی. فرقی نمی کند به نام اسلام حقوق انسان و منزلت انسانی زير پا گذاشته شود يا به نام يهوديت يا به نام کمونيسم. اصل و اساس در اين شکل از تفکر معلوم است: انسان! و در زمانه ای که در بسياری کشورها حق انسان زير پا گذاشته می شود بايد به بر اين تفکر تاکيد کرد و به شيوه های مختلف اين پيام را به گوش مردم رساند که روزگاری جادوگری و جادوگران٬ روزگاری دين و دينداری و دين بازان٬ روزگاری مکاتب ضد انسانی و مکتب گرايان٬ و اينک... و اينک انسان! Copyright: gooya.com 2016
|