پنجشنبه 22 فروردین 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کوهيار گودرزی در مصاحبه با کامبيز حسينی: شرايط زندگی را سخت می کنند برای مجبور کردن فعالان به خروج از کشور

کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران ـ کوهيارگودرزی، دانشجوی محروم از تحصيل وفعال حقوق بشر، درگفت وگو با پادکست هفتگی کمپين بين المللی حقوق بشردرايران با عنوان «درساعت پنج عصر» با اجرای کامبيزحسينی، به سوالات متنوعی در زمينه فعاليت های خود در ايران، حکم زندان و تبعيد به شهرزابل، خودکشی دودوستش به نام های نهال سحابی و بهنام گنجی و در نهايت خارج شدن از ايران و وضعيت خانواده اش پاسخ داده است. آقای گودرزی که همچنين وبلاگ نويس، زندانی سابق سياسی و دانشجوی سابق دانشکده مهندسی هوافضا دانشگاه صنعتی شريف است که که با فشار نيروهای امنيتی در آبان ۱۳۸۸ از ادامه تحصيل در اين دانشگاه منع شد، به «درساعت پنج عصر» درخصوص دلائل خروجش از کشور گفت که به دليل بازداشت های مکرر و احکام سنگين زندان عملا نظم زندگی اش از بين رفته بود.

وی در بخشی از اين مصاحبه در اين خصوص می گويد:‌«مشخصا اين بود و دو دليل کلی که الان برای خودم وجود دارد؛ من يک سری ايده ها دارم، يک سری (Proposal)، يک سری طرح ها داشتم و خيلی دوست داشتم اين سالها اينها را دنبال کنم و در سال ۸۸ داشتم يکی، دو تايش را پيگيری می کردم و ديگر بعد متعاقب اين فشارها و متعاقب از دست رفتن نظم زندگيم…. ببين فشار يک بخشش است و بخش ديگر از دست رفتن نظم زندگی. تو نياز داری به يک نظم ذهنی و نظم محيطی که بتوانی فعاليتت را را ادامه بدهی و موقعی که اين از تو گرفته می شود خيلی سخت است. کمترين چيز اين است که تو نياز به جايی داری که بتوانی در آن زندگی کنی، نياز به شغل داری که بتوانی خودت را تامين کنی و در کنار آن، يعنی موقعی که نيازهای ماديت برطرف شد بتوانی حداقل يک آرامش فکری داشته باشی که طرح ريزی کنی، برنامه ريزی کنی و بتوانی فعاليت هايت را انجام بدهی يعنی لزوما تهديد و فشار تمام قضيه نيستی و.. نياز به ارتباط داری.»

متن کامل اين مصاحبه را در زير می خوانيد. علاوه برآن بخش اول مصاحبه را در پادکست هفته دهم و بخش دوم آن را به صورت مجزا در فايل صوتی ايی که در زير مشاهده می کنيد می توانيد گوش کنيد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


- آقای گودرزی خيلی خوشحالم که به برنامه اين هفته ۵ عصر آمديد، شما عضو “کميته گزارشگران حقوق بشر” بوديد و دبير سابق اين کميته و به ۵ سال حبس تعزيری محکوم شديد، تبعيد به زابل شديد و الان از کشور خارج شديد، وضعيتتان در ايران چگونه بود؟ حکمتان را که به شما داد چه اتفاقی افتاد بعد از آن؟ بايد حتما به زابل می رفتيد که از ايران آمديد بيرون؟
-اجازه بدهيد من اول سلام عرض کنم خدمت شما و همه شنوندگان تان. حکم من را که دادند، در واقع حکم دادگاه بدوی- همان دادگاه اوليه- زمانی که من خودم هنوز در بازداشتگاه ۲۰۹ بودم، دادند و در جلسه دوم دادگاه که رفته بودم، آقای قاضی پيرعباسی حکم را به من داده بود و من ديدم که پايين حکم اشاره شده که به علت تکرار جرائم و به دليل جلوگيری از ايجاد مفسده در ساير زندانيان هم بند مقتصی است که زندانی مدت محکوميت يعنی ۵ سال حبس تعزيری را در زندان شهرستان زابل بگذرانند که چيز نوظهوری بود و…

- مگر شما چکار می کرديد؟ اصلا چرا شما را گرفتند از اول؟
- در واقع من تعداد زيادی بازداشت شدم ولی دوباره که به طور جدی بازداشت شدم و مدت زيادی ماندم بيشتر مرتبط با فعاليتم در کميته گزارشگران حقوق بشر بود و ..

- شما خودتان را يک فعال حقوق بشر معرفی می کنيد آقای گودرزی؟
- بيشتر من فکر می کنم آره، متن فعاليت کاری من حقوق بشر بوده ولی من کماکان هميشه يک علاقه ای به روزنامه نگاری داشتم و در زمينه حقوق بشر هم تا حدی سعی کردم تا حدی هميشه دنبالش کنم.

- فعال حقوق بشر کيه؟ چی کار می کند؟ مثلا شما صبح که از خواب بيدار می شويد تا شب يک فعال حقوق بشر چه کار می کند؟ اگر برای مردم توضيح بدهيد جالب بايد باشد.
- ببين اين سوال شايد خيلی وسيع باشد و شايد خيلی جنبه های مختلفی داشته باشد ولی به طور کلی فعال حقوق بشر در بيان ساده خودش کسی است که در زمينه حقوق بشر فعاليت می کند. اين خيلی جواب ساده ای است اما مهم اين است که اينجا تعريف بايد نسبتا واضحی از حقوق بشر ارائه شود يعنی حقوق بشر چيزی نيست که فقط ما بتوانيم با اين دو کلمه درباره اش شعار بدهيم. حقوق بشر يک مفهموم جامع و متاخری است و کسيکه دارد فعاليت حقوق بشر می کند يا به عبارت بهتر دارد کنش حقوق بشری انجام می دهد بايد از دو چيز درک نسبتا متناسبی داشته باشد يک مفهوم کنش، چارچوبش، هدفش و پيامد هايش، و دوم کنشی در رابطه با حقوق بشر که اين خودش مستلزم درکی از خود مفهوم حقوق بشر، مفهوم حق و يک سری مفاهيم جانبی است و بايد درک کند که می خواهد به چی برسد و چطور و با چه ابزاری بتواند در زمينه محق شدن معيارهای حقوق بشر و در واقع بهبود و بهتر شدنش تلاش کند.

- اگر اشتباه می کنم لطفا بگو، آخرين باری که شما را گرفتند با دو تا از دوستانت گرفتندت، خانم نهال (سحابی) و آقای بهنام (گنجی) شما را گرفتند و بعد که نهال و بهنام از زندان آمدند بيرون…
- نه کامبيز جان اين يک اشتباهی که شده است..

- برای همين گفتم که اگر اشتباه می کنم بگو، درستش را بگو.
- نهال دوست من بازداشت نشده بود به هيچ وجه. يک دوستی همراه ما بازداشت شد که حالا شايد نيازی نباشد اسمش را بياورم ولی از دوستان بهنام بود که ايشان يکی دو روز بعد آزاد شد.

- در هر صورت داستان اين است که خانم نهال از دوستان شما اقدام به خودکشی کرد و بهنام را که گرفتند و از زندان آمد بيرون، اقدام به خودکشی کرد خيلی ها دوست دارند جزييات بيشتری بدانند، چه شد که اينطوری شد؟ تو می توانی بيشتر برای مردم توضيح بدهی؟
- خب من هر دوی اينها را تقريبا می شناختم و نسبتا دوستان صميمی من بودند. بهنام از يک مدتی قبل از اين بازداشت تصميم به خودکشی گرفته بود ولی خب اجرايش نکرده بود.

- يعنی تصميم گرفته بود به شما گفت که من می خواهم خودم را بکشم؟
- من در جريانش بودم و بله خيلی صحبتش را می کرد و خب افسرده گی شديد داشت اما مسلما چيزی که نمی شود انکار کرد اينکه اين بازداشت، ببينيد فعال سياسی که ممکن است آمادگی اين برخورد را داشته باشد يا خودش را برای يک هزينه آماد کرده باشد تفاوت می کند با فردی که در جريان اين قرار می گيرد و دچار ممکن آسيب و ضربه يا (Trauma) شود که نتواند با آن کنار بيايد و آن شدت برخورد، تحقير و خشونتی که در بازجويی به کار می رود و من در جريانش بودم که اينها برای بهنام اتفاق افتاده است، ممکن است که برای فرد خيلی دشوار باشد و فضای روحيش را خيلی خيلی دشوارتر کند برای پذيرشش. من آنطور که در جريان قرار گرفتم از طريق هم بندی هايش که بعد از دوران انفرادی با آنها بود مورد خشونت و تهديد زياد واقع شده بود و در بخش های متاسفانه از او خواسته بودند عليه من اقداماتی کند، چيزی بگويد که اينها ممکن ا ست مقداری ناراحتش کرده باشد و در کنار اينها برخورد خشونت آميز توام با تحقير چيزی است که خيلی سخت می شود فراموشش کرد. يعنی واقعا روی روان فرد سنگينی می کند. همه اينها به همراه اينکه بايد به اين هم اشاره کنم که بهنام يک علاقه شخصی به نهال داشت و در واقع يک دوست داشتنی، يک حس عاشقانه ای شايد به نهال داشت که در کنارش اين هم شايد موثر بود.

- در مورد خودکشی نهال چی، نظرت درباره آن چيه ؟
- خودکشی نهال هم يک خودکشی کاملا غير سياسی بود. نهال هم شايد بيش از يکسال بود که خيلی به لحاظ روحی افسرده بود و اگر شما وبلاگش را هم بينيد در مورد اين موضوع خيلی صحبت کرده و شايد دليلی که اين دو را خيلی به هم نزديک می کرد همين بود. يعنی بهنام با خواندن شعرهای نهال يک حس نزديکی پيدا کرده بود با حسش از خستگی و حسش از عدم تحمل اين فضا. در شعرهايی که در حدود يکسال و يکسال و نيم قبل از اين ماجرا هم در وبلاگش است، اشاره کرده به اين داستان… به نيازش شايد به خودکشی و متعاقب اين قضيه همان طور که در خودکشی بهنام قطعا آن بازداشت و جريانات متعاقبش عامل موثر بود؛ در خودکشی نهال هم خودکشی بهنام بسيار موثر بود.

- خيلی من متاسفم که مجبورت کردم اين خاطرات را دوباره بازگويی بکنی ولی به خاطر اينکه مردم پرسيده بودند من از تو پرسيدم آقای گودرزی. اينجا بخش اول مصاحبه تمام می شود و من در بخش دوم مصاحبه، سوالات خيلی زيادی مردم پرسيده اند که از تو خواهم پرسيدم. اما آخرين سوالی که من هميشه از کسانيکه مصاحبه می کنم، می پرسم اين است که حرف حساب شما چيست آقای گودرزی؟ در کل اگر بخواهی کوتاه بگويی.
- حرف حساب من خطاب به شما و يا خطاب به خودم؟

- حرف حساب خودت چييست؟ خطاب به هر کس.
- من فکر می کنم که اصولا در جايگاهی شايد نباشم که بخواهم برای بقيه حرف حساب را مشخص کنم ولی اگر بخواهم برای خودم چند گزاره مشخص کنم، هر آدمی نياز دارد به چيزهايی که وجودش، زندگيش و بودنش را معنا دار کند. حرف حساب من اين است که من حق دارم و به واسطه حقم بايستی تلاش کنم که برون دادی که از من وجود دارد و در واقع آن فعاليت و در کنارش آن ذهنينی که از من به محيط اطرافم متبادر می شود من را در واقع با يک معنايی نشان بدهد که فاقد آن خلاء معنايی باشد که محيط اطراف ما به واسطه روزمره گی، فشار خفقان، محدوديت و هر چيز ديگر در تلاش است که آن را از ما بگيرد و در واقع تمام زندگی شايد يک کشاکش دائمی باشد بين آن چيزی که بايد باشد و آن چيزی که به طور نسبی درست است و آن چيزی که هست و نادرست است و ما محق نيستيم نسبت به پذيرشش و اين تضادی که شکل می گيرد و تعارض دائمی که وجود دارد و اينکه تلاش را بايد هميشه ادامه داد و شايد قانون دائمی زندگی همين باشد.

- کوهيار گودرزی من می دانم تو در دانشگاه شريف درس خواندی و همه می دانند که وارد شدن به اين دانشگاه يعنی چند سال زحمت شبانه روزی و بعد از تحصيل محروم شدی. چرا از تحصيل محرومت کردند؟
- من هم زمان با پذيرشم در دانشگاه شريف، در انجمن اسلامی دانشگاه شريف هم فعال بودم و البته به واسطه آنکه بيشتر فعاليت هايم تقريبا در همان ابتدای تحصيل در کميته گزارشگران حقوق بشر دنبال می شد کمتر پيگير فعاليت انجمن اسلامی بودم اما متعاقب آن در “دفتر شورای تحکيم وحدت تهران” و در برهه هايی در “کميته حقوق بشر سازمان ادوار تحکيم” من فعاليت داشتم. عمدتا به واسطه فعاليت های درون دانشگاه و بعضا فعاليت های خارج از دانشگاه فشارهايی از سوی نهادهای امنيتی در زمان تحصيلم به من وارد می شد. به خصوص مسئله دفن شهدا که اولين بار در ۲۲ اسفند ۱۳۸۴ در دانشگاه شريف اتفاق افتاد که من به کميته انظباطی احضار شدم و متعاقب آن حکم يکسال تعليق اتفاق افتاد.

- دفن شهدا يعنی همان موقع که می خواستند چند شهيد به دانشگاه بياورند، آنجا بگذارند؟
بله، اوايل دوره تحصيلی من بود که در اين مسئله به همراه بقيه بچه ها … فعاليت داشتم و اولين برخوردی که در دانشگاه اتفاق افتاد سر همان مسئله بود. بعد از آن فشارها و تهديد ها از سوی حراست و يا از سوی مامور وزارت اطلاعات در دفتر حراست بود که بازجويی يا هر چيز ديگر اتفاق می افتاد ولی آنچنان جدی نبود يعنی به مسئله خاصی ختم نمی شد. نهايتا در حد بازجويی و تعهد بود تا اينکه اتفاقات ۸۸ افتاد و در واقع يک سری مفاهيم به هم ريخت ، يک سری مرزها جا به جا شد، يک سری آزادی ها از هميشه محدودتر و حساسيت ها هم از هميشه بيشتر شد. يعنی دو مسئله عمده ای که اتفاق افتاد؛ يکی اين بود که برخورد با نهادهای حقوق بشری شدت گرفت به واسطه فضايی که بود و نهادهايی که بالاخره يک مقدار کار خبری می کردند و من مدت زمانی شايد نزديک به پنج شش ماه بود که در کميته فعاليت نداشتم و در واقع يک مقدار درگير امور شخصی خودم بودم. من بعد از بازداشت دوستم، خانم شيوا نظر آهاری برگشتم و دوباره دبير کميته شدم و فعاليت کرديم و خيلی واقعا بعد از انتخابات من فعاليت هايمان را مثبت ارزيابی می کنم، فعاليت مثبت و خوبی داشتيم و باز بعد از آزادی شيوا اين فعاليت ها ادامه داشت و من به طور جدی در ۲۹ آذر ۱۳۸۸ در شب وفات آقای منتظری با دوستان عازم قم بوديم که اتوبوس ما را نگه داشتند که البته خيلی از خانواده های زندانيان سياسی هم بودند ولی ما سه نفر را از کميته گزارشگران بازداشت کردند يعنی مشخصا به دنبال ما بودند. من، خانم نظر آهاری و يکی از دوستان مان، آقای سعيد حائری که ايشان هم دو سال حبس متعاقب آن قضيه گرفت که اتفاقا همين چند ماه پيش حکمش اجرا شد.

- چه جوری از ايران آمدی بيرون؟
- ببين کامبيز جان، من بعد از حکمم واقعا شرايط مشخصی نداشتم. در واقع چيزی که خيلی اذيت می کرد اين بود که ديگر برنامه مشخصی نداشتم. من نمی توانستم دوباره با خيال راحت کار کنم. با وجود اينکه پيگيری کردن کارم برايم در اين سال ها خيلی سخت بود يعنی علاوه بر تحصيلم تمام شرايط زندگيم. و عملا در بازجوی ها بارها به من گفته می شد که شرايط زندگی در ايران را برای تو سخت می کنيم و اين دقيقا همان چيزی بود که آنها می خواستند چون زندگی سخت در ايران، فشار در ايران، برای مجبور کردن به خروج از کشور. بعد از تاييد حکمم، من ديگر در واقع آن ديسپلين مشخص زندگيم را نداشتم و نمی توانستم برنامه ريزی کنم چرا که برنامه ريزی بلند مدت نمی توانست اتفاق بيفتد چون هر لحظه امکان داشت که حکم من اجرا شود و ديگر آن سرمايه گذاری و برنامه ريزی که داشتم از بين برود. اين ماه های بعد از اين دوره آزادی را در واقع می توانم بگويم به شکلی گذراندم که سختم بود ببينم که دست روی دست گذاشتم و.. نه لزوما حالا منظورم يک کنش خيلی شايد راديکال باشد، نه. حتی از معدود فعاليت های روزانه خودم هم باز ماندم. يعنی شايد روزها می گذشت و می ديدم که نتوانستم يک فکر جدی درباره اين موضوع بکنم يا می ديدم که ديگر ايده هايم را دارم از دست می دهم و من سختم بود ببينم خودم را در جلوی چشمان خودم که دارم فرو کاهيده می شوم که ببينم موجوديت من که برايش ارزش قائل بودم روز به روز دارد نازل تر می شود و در واقع هر روز دارم تهی تر می شوم..

- يعنی عملا اين انفعالی که داشتی باعث شد که از ايران بيايی بيرون؟
- مشخصا اين بود و دو دليل کلی که الان برای خودم وجود دارد؛ من يک سری ايده ها دارم، يک سری (Proposal)، يک سری طرح ها داشتم و خيلی دوست داشتم اين سالها اينها را دنبال کنم و در سال ۸۸ داشتم يکی، دو تايش را پيگيری می کردم و ديگر بعد متعاقب اين فشارها و متعاقب از دست رفتن نظم زندگيم…. ببين فشار يک بخشش است و بخش ديگر از دست رفتن نظم زندگی. تو نياز داری به يک نظم ذهنی و نظم محيطی که بتوانی فعاليتت را را ادامه بدهی و موقعی که اين از تو گرفته می شود خيلی سخت است. کمترين چيز اين است که تو نياز به جايی داری که بتوانی در آن زندگی کنی، نياز به شغل داری که بتوانی خودت را تامين کنی و در کنار آن، يعنی موقعی که نيازهای ماديت برطرف شد بتوانی حداقل يک آرامش فکری داشته باشی که طرح ريزی کنی، برنامه ريزی کنی و بتوانی فعاليت هايت را انجام بدهی يعنی لزوما تهديد و فشار تمام قضيه نيستی و.. نياز به ارتباط داری.

- اين تهديد و فشار چه جوری بود؟ مثلا من می دانم که مادرت زمانيکه تو زندان بودی خيلی زحمت کشيد، برايش کلی دردسر درست شد. هنوز فشار روی مادرت و يا روی خانواده ات است؟ مادرت موافق بود با خروجت از کشور؟
- مادر من هميشه موافق بود با اين قضيه. چرا که من تنها فرزند مادرم هستم و واقعا محق بود چون مادرم من را تنها بزرگ کرده و در واقعا چيزی جز من در زندگيش نداشته و هميشه با اصرار اين را از من می خواست و برای من هم سخت بود نه گفتن به اين قضيه. از همان زمان ۸۸ هم صحبتش بود که از من می خواست از کشور بروم و درسم را ادامه بدهم چون برای مادرم خيلی مهم بود که من درس بخوانم و هميشه دوست داشت که به قول خودش (PhD) بگيرم وبرايش خيلی سخت بود که من از دانشگاه اخراج شدم و متعاقب آن فشارهايی که به او وارد شد و پارسال که بازداشتش کردند و هشت ماه هم در زندان نگهش داشتند. در واقع بعد از اين دوره من ديگر حرفی برای گفتن نداشتم و در واقع دليلی نداشتم. اين خيلی سخت بود برای من و فقط مادرم نبود. من هميشه در سال های قبل از اين، وقتی که هر بحثی می شد در باب اين هزينه ايی که ما داريم متحمل می شويم من هميشه يک سری دلايل منطقی داشتم که می توانستم اينها را اقامه کنم در مقابل دوستانی که دارند با من صحبت می کنند و تا حدی توجيه پذير بود چه از نظر خودم و چه از نظر مخاطبم، ولی بدترين بخش قضيه اين بود که در اين ماه های آخر واقعا هيچ دليلی در مقابل دوستانی که با من بحث می کردند که من را قانع کنند برای خروج از کشور نداشتم چرا که تمامی حق با آنها بود. يعنی در واقع وقتی هيچ کنشی از شما صادر نمی شود، موقعيکه شما روز به روز يک سری فرصت ها را از دست می دهی. شما نياز به تحصيل داری، نياز به مباحث آکادميک داری، نياز داری که بتوانی فعاليت کنی و کاری نمی کنی و در واقع اين خطر هم وجود دارد که بدون هر گونه فعاليتی بکنی در واقع بدون آن منافع، يک هزينه ايی را متحمل شوی که آن هزينه، هزينه بسيار سنگينی است. موقعی که اين شرايط بود… می گويم متاسفانه يک مقدار زيادش احساسات بود که اين هم من را اذيت می کرد که ديگر با منطقم نمی توانستم با اين قضيه روبه رو شوم.

- يه سوالی هم است که خيلی ها پرسيدند که حالا اينهمه فشار و زندگی تو مختل شد، زندگی طبيعی نداشتی، زندان رفتی. مادرت که تو را به تنهايی بزرگ کرده کلی عذاب کشيد به خاطر رفتن تو به زندان و اينها… خيلی ها پرسيدند که آيا ارزشش را داشت؟ ارزشش را دارد؟
- کامبيز جان در مورد ارزشش من نمی توانم صحبت کنم چون ارزش يک چيز نسبی است يعنی تا حد زيادی شايد ارزشش را داشت. اما در مورد درستيش می توانم صحبت کنم. چون درستيش را به عنوان فردی که در واقع درمرکز اين اتفاقات بوده، اين منم، و اين سوژه ذهنی منه که تعيين می کنه. در واقع اگر اين انتخاب من بوده و اگر من در انتخاب خودم درست عمل کردم تنها چيزی که مشخص می کند درستی اين را در طول زمان، عدم پشيمانی من نسبت به اين قضيه است و من کماکان هر موقع که به گذشته بر می گردم احساس رضايت می کنم از اينکه انجام دادم. از اينکه فکر می کردم درست است و از اينکه با يک چارچوب مشخص شروع به فعاليت کردم و مهمترين بخشش، از اينکه زمانيکه من فعاليتم را شروع کردم- چه فعاليت حقوق بشری و چه فعاليت های دانشجويی- آن زمان خوشبختانه يک درکی داشتم نسبت به اينکه می خواهم يک کنش انجام دهم، حالا درک نسبی. و آن زمان با خودم خيلی کلنجار رفتم که پيامدهای اين موضوع را برای خودم حل کنم و بپذيرم که اگر من اين فعاليت را می خواهم انجام بدهم خواه ناخواه روزی قطعا هزينه نسبتا سنگينی را متحمل می شوم. اين قضيه به من کمک کرد که سعی کنم فعاليتی که می کنم ارزش آن هزينه ای که قرار متحمل بشوم را داشته باشد و در واقع به بهبود فعاليت من کمک کرد. مهمترينش اين بود که ديگر واکنش من در برابر يک فضای سياست زده نبود… اين انتخاب من بود و من هنوز برای انتخاب خودم ارزش قائلم.

- مهمترين چيزی که از زندان ياد گرفتی چی بود آقای گودرزی؟
- در زندان مهمترين چيزی که ياد گرفتم، خب اين سوال را چون بی مقدمه هم پرسيدی.. زندان يک مقدار شايد با سلول انفرادی و ۲۰۹ فرق دارد.

- وقتی می گويم زندان منظورم همان زندان و فضای انفرادی است و کلا وقتی آدم را به زندان می برند.
- من يکبارش را در سلول انفرادی بودم و بعد در زندان، يکسالش را. اين دوره را کلا در سلول بودم. ولی شايد بتوانم بگويم مهمترين موضوعی که تو از لحظه ورودت به سلول و روزهای بعدش که در انفرادی هستی و روزهايی که به سمت روزمره گی رفته زندان تجربه می کنی و می آموزی اين است که مهمترين چيزی که تو داری از دست می دهی زمان است و هيچ چيز ارزشمندتر از اين نيست و خب خيلی تلاش می کنی در طول روز برای خودت که به نحوی اين زمانی را که دارد از دست می رود و خب ارزش دارد و تو می توانی برای خيلی چيزها از آن استفاده کنی، اين را تا حدی از تحليل رفتن و از دست رفتنش به هر شکلی جلوگيری کنی. حالا ممکن است يک بخشش ورزش باشد، يک بخشش تمرين ذهنی باشد و يک بخشش کتاب خواندن باشد. در زندان حقيقتا مهمترين کاری که تو می توانی بکنی اگر که به مطالعه علاقمند باشی، بهترين فرصت دنيا را تو برای مطالعه و نوشتن داری و شايد حتی انجام يک کار تحقيقی. و تقريبا از معدود چيزهای است در کنار ورزش که اينها چيزهای است که به زندگيت ديسپلين می دهد. در واقع يک انسجام فکری و برنامه ای ايجاد می کند برايت که بتوانی مقاومت کنی و بتوانی يک مقداری فشار زندان را کمش کنی. اين ديسپلينی که به تو داده می شود از طريق اين دو، مهمترين چيزی است که شايد به دست بياوری و بعدا بتوانی از آن استفاده کنی.

-حالا می خواهم يک ذره سوال جزی تر ازت بکنم خيلی سوال های کلی ازت پرسيدم. زمانيکه داشتی از ايران می آمدی بيرون بحث های انتخابات شروع شده بود، نظرت در مورد انتخابات آينده چيست؟ در مورد وضعيت کانديداها، مثلا خاتمی بيايد، نيايد؟
- ببين البته من به عنوان يک فعال حقوق بشر هميشه سعی کردم يه مقداری از سياست فاصله داشته باشم حالا نه لزوما از نظر دادن در مورد سياست ولی از نظر فعاليت سياسی. چون بهرحال يک فعال حقوق بشر اگر دارد فعاليت حقوق بشری می کند چون ماهيت حقوق بشر غير سياسی است که حالا اين بحث خيلی جدی و بحث چالشی است.

- آره من نمی خواهم وارد اين بحث شوم الان.
- آره، چون کارکردش اينطوری است. اما چون نظر را پرسيدی من در مورد انتخابات پيش رو فکر می کنم ما يک مقدار کماکان دچار آن احساس واکنشی هستيم. متاسفانه هر دوره ای اين اتفاق در ايران افتاده است. چون جريانی که در مسند قدرت است يک ميزانی ارزش های بد را دارد و ما در جريان اصلاح طلبی خودمان اصولا کارکرد ايجابی نداريم و کارکرد سلبی داريم، در هر دوره فقط نياز است که ما بيايم و بدی ها را نفی کنيم. در واقع ما چيزی برای برنامه ريزی و چيزی برای ايجاد کردن نداريم. ما ديگر نمی توانيم امر مثبت و ايجابی داشته باشيم. به واسطه ای اينکه ما هميشه کافی است که اين را سلب و منفی کنيم هيچ وقت اين جريان آسيب شناسايی نشده است که چرا ما يک سری شکست های دوره ای داشتيم. در واقع هيچگونه بازسازی، نقد از درون، انتقاد از خود متاسفانه در اين جريان پذيرفته نشد و من هنوز هم می بينم که هر دوره ايی که اين اتفاق می افتد، يعنی تو ببين در طول چهار سال گذشته ما نه تنها يک آسييب شناسايی از چرايی و چيستی نداشتيم و اينکه کسی بيايد پاسخگو باشد که چطور افول کرد آن جنبش سبزی که آنقدر اميدوار بود؟ که البته نسبتا هم احساسی بود. اين آسيب شناسی را که نداشتيم به هيچ، اينکه دوباره همان قضيه تکرار شده است. می دانی چه می گويم. من خوش بين نيستم، در واقع من فکر نمی کنم که…. حالا من برای خيلی از دوستانی که ممکن که در مورد آمدن خاتمی نظرشان مثبت باشد، احترام زيادی قائلم و واقعا نظرات اينها را در جاهای ديگر ستوده ام اما درباره اين يک مورد من فکر نمی کنم چون به دلايل بسيار بسيار زياد، از جمله ويژگی های شخصيتی آقای خاتمی که زياد درباره اش بحث شده و از جمله شکل و (Paradigm) امروز قدرت در ايران که جايی برای فعاليت و بهبود فضا وجود ندارد و در واقع موضوعيتی حضور اصلاح طلبان ندارد و من فکر نمی کنم که اصلا به رسميت شناخته شود. به تمام اين دلايل من فکر می کنم کار درستی نباشد و در واقع اين متاسفانه دوباره دو دسته خواهد کرد و به همگرايی که حداقل نسبی وجود دارد به عدم همگرايی و تفرق دامن خواهد زد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016