سه شنبه 3 اردیبهشت 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هم‌پيوندی در اسارتگاه، از هويت‌پذيری تا دلباختگی به زندانبان، سيما راستين

تمرکز اين نوشته بر آزار و خشونت جنسی به عنوان يکی از اشکال خشونت سيستماتيک برای درهم شکستن انسان‌هايی است که همرنگی و هم‌پيوندی در سيستم مسلط را نمی‌پذيرند. در اين چارچوب نخست به ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی تنيده شده در باورها، عادات و رفتار انسان‌ها به عنوان زمينه‌های تداوم و بازسازی خشونت ‌پرداخته می‌شود و سپس با ابزارهای جامعه‌شناسی تبلور موضوع در پديده شکل‌گيری رابطه عاطفی ميان زندانی و زندانبان بررسی می‌شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


خشونت يکی از سخت‌جان‌ترين دشواری‌هايی است که جامعه بشری همواره با آن در اشکال گوناگون روبرو بوده است. خشونت‌های شناخته شده در جوامع بشری را به دو دسته سيستماتيک و غير سيستماتيک تقسيم‌بندی می‌کنند. خشونت در خانواده، خشونت در مناسبات زناشويی، خشونت در مدرسه و ورزشگاه‌، در خيابان و محل کار‌، خشونت‌های تبهکارانه ( جنايی، مواد مخدر)، تروريسم و خشونت در رسانه‌های گروهی را در چارچوب خشونت‌های غير سيستماتيک دسته‌بندی می‌کنند. اين خشونت‌‌ها تصادفی و متغير هستند. آنها متناسب با وضعيت‌های متفاوت و کاربست روش‌ها گوناگون طرف‌های درگير برای مقابله با تنش ( تحريک کردن و دامن زدن و يا تدبير جويی وکاربست روش‌های آشتی جويانه) گاه اوج می‌گيرند و گاه کنترل و خاموش می‌شوند. خشونت‌های سيستماتيک خشونت‌های ساختاری هستند، خشونت‌هايی مبتنی بر ساختار ومناسبات قدرت و چگونگی تقسيم ثروت در جامعه. آنها به بهره‌‌ ‌وری انسان‌ها از فرهنگ و آموزش و يا ويژگی‌های شخصيتی مثل صبوری و متانت، عصبيت و حسادت وابسته نيستند. نمونه‌های خشونت سيستماتيک در پهنه اقتصادی عبارت‌اند از فقر، بيکاری، بی‌خانمانی، در پهنه اجتماعی از همه بازرتر تبعيض جنسيتی و در پهنه سياسی جنگ، فقدان آزادی‌های سياسی و ممنوعيت دگرانديشی.

تمرکز اين نوشته بر آزار و خشونت جنسی به عنوان يکی از اشکال خشونت سيستماتيک برای درهم شکستن انسان‌هايی است که همرنگی و هم‌پيوندی در سيستم مسلط را نمی‌پذيرند. در اين چارچوب نخست به ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی تنيده شده در باورها، عادات و رفتار انسان‌ها به عنوان زمينه‌های تداوم و بازسازی خشونت ‌پرداخته می‌شود و سپس با ابزارهای جامعه‌شناسی تبلور موضوع در پديده شکل‌گيری رابطه عاطفی ميان زندانی و زندانبان بررسی می‌شود. اين نوشته متاثر از پژوهش روشنگر و پرارزش "جنايت بی عقوبت" (۱)، است که به کوشش شادی امين و شادی صدر و همکاری عده‌ای از کارشناسان و جمعی از زندانيان سياسی زن در دهه ۱۳۶۰ گردآوری شده است. پروژه "جنايت بی عقوبت" موضوع تجاوز و شکنجه‌های جنسی بر زنان زندانی را با تکيه بر مطالعه گسترده ادبيات و اسناد مربوط به وضعيت زندان‌های سياسی، با استناد به مصاحبه‌های شفاف با ۷۷ زندانی سياسی که شکنجه و آزار جنسی درزندان‌های سياسی دهه ۶۰ را تجربه يا مشاهده کرده‌اند و گفتگو با ۱۷ کارشناس به نگارش در آورده است.

خشونت سيستماتيک و غيرسيستماتيک

تجاوز و آزار جنسی بر جسم جان قربانيان آن، تأثيری ويرانگر دارد. اين ويرانگری مرزهای جنسيتی، سنی، اجتماعی و جغرافيايی را در هم می‌شکند و قدمتش به درازای تاريخ بشر است. جنگ‌های عهد باستان که همواره با تقسيم سرزمين‌ها و به بردگی کشيدن اسيران جنگی برای بهره‌کشی اقتصادی و کامجويی سلاطين به پايان می‌رسيد، خريد وفروش غنائم جنگی به ويژه زنان و پسران جوان در بازارهای برده فروشی، اخته کردن پسران زيبا برای لذت‌جويی سرداران، شاهان و مردان ثروتمند در تاريخ قديم ايران، سؤاستفاده جنسی گسترده از پسربچه‌ها در کليساهای کاتوليک توسط قدسين از ديرباز تا امروز، شکنجه و آزار جنسی کودکان و نوجوانان در دارالتاديب‌ها، نوانخانه‌ها، سربازخانه‌ها و زندان‌ها، تجاوز و آزار جنسی به دختران و زنان در همه عصرهای تاريخی و در همه پهنه‌های جغرافيايی، اجتماعی و فرهنگی – نمونه‌های فراوانی از هر مورد در تاريخ مکتوب بشر ثبت شده است.

تجاوز و آزار جنسی به عنوان ابزاری خردکننده به جغرافيای و جنسيت معينی تعلق ندارد. تجاوز و آزار جنسی به عنوان يکی از اشکال خشونت‌های سيستماتيک، در هر گوشه‌ای از کره زمين اتفاق می‌افتد که فقر، بيعدالتی، تبعيض‌های نژادی، مليتی،جنسيتی، مذهبی و سرکوب آزادی‌های سياسی برای حفظ وضعيت موجود در جامعه مسلط است. در چند دهه گذشته شکنجه جنسی در زندان‌های کشورهای آمريکای لاتين، در زندان‌های ترکيه، در زندان‌های ايران و در‌ گوانتانامو، يکی از مخوف‌ترين زند‌ان‌های ايالات متحده آمريکا (زندانی که آزار و خشونت جنسی در آن در ابعادی گسترده عليه مردان زندانی انجام می‌گيرد و حتی رسانه‌های بين‌المللی از شرکت يک زن سرباز در تيم‌های شکنجه جنسی در اين زندان گزارش‌ کردند)، شهرت ويژه‌ای پيدا کرده‌اند. خشونت جنسی در گوانتانامو و کهريزک مرزهای جنسيتی را در هم شکسته و قدرتهای مسلط در اين دو جهان متفاوت، به شفاف‌ترين شکلی، کاراکتر فراجنسيتی و فرامليتی خود را به نمايش گذاشته‌اند.

خصلت ويرانگر و سخت‌جان خشونت جنسی

خشونت جنسی ويرانگر است، زيرا‌ به درونی‌ترين مرزهای روانی و يگانه‌ترين و خصوصی‌ترين پهنه‌های هستی يک انسان تهاجم می‌کند. آسيب‌ديدگی‌های ناشی از تجربه خشونت بر جان انسانها دير‌پا و گاه بهبود نيافتنی هستند. خشونتی که جنسيت قربانی را هدف بگيرد، غالبا آسيب‌هايی جبران ناپذير برجای می‌گذارد.

در اواخر دهه ۱۹۸۰ زنان اتحاديه سنديکاهای آلمان برای نخستين بار رازگشايی‌هايی از زنانی را به افکار عمومی گزارش کردند، که در کودکی آزار جنسی توسط خويشاوندان خود را تجربه کرده بودند. اين زنان ميان‌سال آنگاه به سخن در آمده بودند، که سنگينی احساس مسئوليت برای حمايت از امنيت کودکان و تلاش برای پيشگيری از تکرار و تداوم خشونت جنسی بردرد و شرم کهنه‌شان غلبه کرده بود. نکته مهم دراين گزارش، آسيب ديدگی سخت‌جان و تأثير تلخ وفراموش نشدنی خشونت جنسی در تمامی زندگی اين قربانيان بود. آنها هرگز طعم سعادت را به ويژه در مناسبات جنسی/همسری تجربه نکرده بودند، راز پردرد خود را برای هيچ‌کس نگشوده و اعتماد به نفس‌شان هيچگاه بازسازی نشده بود.

يکی از بازنگری‌های انديشمندانه درباره خشونت جنسی در زندان‌های سياسی توسط آريل دورفمان در نمايشنامه معروفش به نام "دختر و مرگ" (۲) به نگارش در آمده که به اغلب زبانهای زنده دنيا از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. در اين نمايشنامه که فضای پس از کودتای ۱۹۷۳در شيلی را به تصوير می‌کشد، پاولينا زنی که در جريان کودتا دستگير و زندانی شده است، پس ازگذشت سالها با دکتر ميراندا، شکنجه‌گری که به او تجاوز کرده بود، روبرومی‌شود. نويسنده در پرداخت صحنه‌های بسيار عميق و تکان دهنده اين نمايشنامه، موفق می‌شود که علاوه بر پرسش‌های بسيار جدی سياسی و اجتماعی، زخم‌های التيام نيافتنی و فراموش‌نشدنی ناشی از شکنجه جنسی را به نگارش درآورد. پاولينا در اين نمايشنامه شکنجه‌گر خود را که تصادفا به خانه او آمده است، باز می‌شناسد، او را در خانه‌اش زندانی می‌کند و به تلاشی مذبوحانه دست می‌زند تا شکنجه‌گرش را وادار به بازگويی حقيقت کند. در اين کشاکش از زخم‌های التيام نيافته خود سخن می‌گويد، زخم‌هايی که به ويژه از زاويه آزارهای جنسی بر تن و جان او نقش بسته‌ بودند. پاولينا در جايی که شکنجه‌گرش ازاعتراف به کرده خود طفره می‌رود، او را تهديد می‌کند، " شما را می‌کشم، نه به اين دليل که گناه‌کار‌يد، بلکه به اين دليل که از کرده خود پشيمان نيستيد"، انگيزه‌اش‌ نه انتقام‌جويی، بلکه به سخن آوردن اوست، چيزی که شکنجه‌گر زبده زندان‌های مخوف پينوشه به آن تن نمی‌دهد. پاولينا دريکی از گيراترين ديالوگ‌های اين نمايشنامه به شکنجه‌گرش دکتر ميراندا می‌گويد: "من فقط می‌توانم کسی را ببخشم که در برابر قربانی‌اش بايستد و بگويد که از کرده خود پشيمان است، بگويد که هرگز آن‌ را تکرار نخواهد کرد." (۳)

ويرانگری و سخت‌جانی تأثير شکنجه‌های جنسی بر زندانيان سياسی را به ويژه می‌توان در در گزارش "جنايت بی عقوبت" که بی شک در جايگاه يکی از جدی‌ترين و متمرکز‌ترين پژوهش‌های انجام شده در زمينه آزار و شکنجه جنسی بر زنان زندانی در دهه ۶۰ قرار دارد، مشاهده کرد. اکثريت مصاحبه‌شوندگانی که خشونت جنسی در زندان را متحمل شده‌اند، سرانجام با شجاعتی ستايش‌انگيز از اندوه جانکاهی که بر جانشان نقش بسته است، از افسرده‌گی ناشی از اين تجربه ، از دست دادن حس سعادت و لذت در زندگی، در مناسبات همسری و از دشواری گفتگو درباره زخمهای درونشان با دنيای پيرامونی به دليل بی‌اعتمادی عميقی که برجانشان چنگ انداخته است و وحشت از پيشداوری‌های فرهنگی در افکار عمومی، سخن گفته‌اند.

مناسبات قدرت، بستر اصلی خشونت جنسی

خشونت جنسی همواره در مناسبات قدرت رخ می‌دهد. آنجا که کودکی دربرابر بزرگسالی قرار می‌گيرد و توانايی مخالفت کردن و دفاع از خود را ندارد و خشونت کلامی، تهديد و تنبيه بدنی، وآزارهای جنسی را متحمل می‌شود؛ آنجا که تهيدستان و لشکر بيکاران با دست‌های خالی و بی پشتيبان از گرسنگی، بی‌خانمانی، نداشتن بهداشت و آموزش برای کودکانشان رنج می‌برند و برای تداوم بقا در برابر تحقير و تعرض‌های همه جانبه قدرتمندان و کارفرمايان فرو می‌ريزند؛ آنجا که قدرت‌های بزرگ جهان برای تقسيم ثروت و منابع کشورهای‌ کوچک، سرزمين‌های کوچک و بی‌دفاع را به آتش می‌کشند، کشتارهای دسته‌جمعی، تجاوز جنسی سيستماتيک را به مردم اين کشورها روا می‌دارند و غارتشان می‌کنند؛ آنجا که اسيری در سيطره سلطه استبداد حکومتی گرفتار می‌شود و مقاومتش در برابر خشونت تام در هم می‌شکند و آنگاه که همه امکانات زورآزمايی در برابر حريف را از دست داده است، به درونی‌ترين باورهای فرهنگی و حسی و جنسيتی‌اش تعرض می‌شود؛ و آنجا که همه انسان‌هايی که جنسيت بيولوژيک‌ "زن" را بنا بر افسانه‌های مسلط "هستی دو جنسيتی" بر دوش می‌کشند، در موقعيت فرودستی جنسيتی قرار داده شده‌اند.

ناامنی و خشونت در جامعه، در خانواده، در رابطه زناشويی، در محل کار و حتی در احزاب سياسی، همواره و همه‌جا زنان را مستقل از جايگاه و تعلقات طبقاتی‌شان، تهديد می‌کنند. سرمنشأ همه اين ناامنی‌ها و خشونت‌ها در مناسبات قدرت و پا برجايی تبعيض جنسيتی در جامعه، فرهنگ و باورهای آگاهانه و ناآگاهانه انسانی است.

رابطه آزار و خشونت جنسی با باورها و خلق و خوی مبتنی بر تفاوت‌های جنسيتی طبيعی

زنان علاوه بر سلسله مراتب اجتماعی−جنسيتی، فرهنگ مبتنی بر تمايز جنسيتی و هنجارهای اجتماعی جنسيتی، دشمن سخت‌جان ديگری نيز در برابر خود دارند و آن‌هم باورها و خلق و خوی نهادينه شده (Habitus) مبتنی بر تمايز جنسيتی است که در راستای تاريخ در عادات و رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و جنسيتی جامعه انسانی رسوخ کرده‌اند. اينها باورهايی هستند که در رفتار، حرکات بدن، دست و صورت، نحوه حرف زدن، در لباس پوشيدن و آرايش مو و صورت، در نحوه ارتباط‌گيری با جنس ديگر، معيارهای جفت‌يابی، تربيت فرزندان، درک از زنانگی و مردانگی تنيده شده‌اند و تداوم نقش‌های تعريف شده جنسيتی مبتنی بر تبعيض را بازسازی می‌کنند. پير بورديو، جامعه‌شناس فرانسوی، در اين تبعيض حضور پايدار خشونتی را می‌بيند که آن را خشونت سمبوليک/ نرم می‌نامد. اين خشونت، خشونتی سمبليک است، خشونتی است که شاخص موقعيتی است که دستگاه و ساختارهای تبعيض بدون استفاده مستقيم از خشونت عريان و از طريق درونی شدن مکانيسم‌های خشونت در رفتارها و عادات افراد جامعه، به عمل‌کرد خود ادامه می‌دهند و تداوم مناسبات تبعيض‌آميز را امکان‌پذير می‌کنند.

بورديو در کتاب "سلطه مردانه" می‌نويسد: "زنان خودشان موضوعات و مناسبات قدرتی را به‌کار می‌گيرند که در اسارت آنها هستند، الگوهای فکری که محصول نهادينه/درونی شدن اين مناسبات قدرت هستند و در نقش‌های مقابلی که بر بنياد آنها نظم سمبوليک بنا می‌شود". (۴) بورديو در ادامه می‌افزايد که خشونت سمبوليک در واقعيت، مبتنی بر موافقتی درونی است که در رفتار و خوی و‌خلق ستمديدگان تنيده شده است. او برای مثال به مشاهداتی تجربی درباره گرايش عمومی زنان فرانسوی در زمينه همسريابی اشاره می‌کند که اغلب آنان در جستجوی همسرانی هستند که با الگوهای مسلط مردانه در جامعه انطباق داشته باشند. مردان‌ ظريف و نرم‌خو کمتر مورد پسند زنان قرار می‌گيرند. خشونت سمبوليک در جوامع بسته و سنتی که عمدتا مردان نان‌آور خانواده هستند و فرهنگ تبعيض جنسيتی در آن‌هاعميق‌تر و عريانتر است، ابعاد قابل ملاحظه‌ای دارد. هنجارهای فرهنگی مسلط در اين جوامع ستايشگر سربزيری و بکارت هستند و فقدان آنها را تحقير و تکفير می‌کنند. در اين پهنه فرهنگی، رفتارهای ويژه زنانه مثل ترس، شرم، دستپاچگی، کودکانه حرف زدن، نگاه نکردن در چشمان جنس مخالف، ارزش محسوب می‌شوند. طبيعی است که، در چنين فرهنگ‌هايی، پرهيز از جنس مخالف و تقدس بکارت، باور پايه‌ای و خلق و خوی دختران را شکل می‌دهند و در هستی زنانه آنان معنی پيدا می‌کنند. اين هستی زنانه در تقابل تکميل کننده‌ای با باورها و خلق و خوی مردانه که آنها نيز در روند جامعه‌پذيری شکل می‌گيرند، قرار دارد. "برخلاف زنان که از آبرو و ارج جوهری خود دفاع می‌کنند و فضيلت خود را در بکارت و وفاداری می‌دانند، مرد واقعی کسی است که مردانگی خود را با استفاده کامل از هرآنچه که الگوی مردانگی باو ارزانی داشته است، افزايش دهد و بر اعتبار خود در افکار عمومی بيفزايد." (۵) در سوی ديگر اين الگوی مردانگی، ترس‌ها و وحشت‌هايی قرار دارند، که از کودکی به پسربچه‌ها آموخته و القا می‌شوند که مبادا رفتاری کنند که آنها را ترسو و بی‌عرضه بنامند و با انتساب صفت‌های دخترانه، تحقيرشان کنند. پرورش کاراکتر خشن مردانه در ارتش و پليس به بالاترين اوج خود می‌رسد. به اين ترتيب حريف مردانه با الگوهای درونی‌ شده در خود به عنوان جنس برتر، قوی و مسلط که همواره ابتکار عمل در بازی دو جنس را به دست دارد، اساسا الگوی مقابل زنانه‌ای را که از کودکی در باورهای خود حک کرده است، می‌پسندد. اين‌گونه است که بازی دو جنس امکانپذير می‌شود و پيش می‌رود.

اين الگوهای جنسيتی در اغلب موقعيت‌های انسانی پايه رابطه دوجنس را تعيين می‌کنند، حتی در شکنجه‌گاه. زندانی سياسی زن که به دليل افکار انتقادی و آزادی‌خواهی‌اش به اسارت گرفته شده است، همه فشارها و ضربات را تحمل می‌کند، از زندان و زندانبان نفرت دارد و با تمام قدرت در برابر خشونت او مقاومت می‌کند، اما آزارهای جنسی او را تاب نمی‌آورد. شکنجه‌گر نيز دقيقا با آگاهی به چنين احساس و خوی زنانه به جسم او يورش می‌آورد، نه فقط با شلاق، بلکه با جسم خودش. مرد شکنجه‌گر مقاومت زن زندانی در برابر خود را، از زاويه الگوی برتری جنسيتی مردانه نيز تاب نمی‌آورد. يکی از دلايل کارآيی خشونت جنسی برای در هم شکستن انسان‌ها، درونی کردن موقعيت تعيين شده جنسيتی، نهادينه شدن تقسيم نقش‌های جنسيتی زنانه−مردانه، در باور عموم انسانها مستقل از هويت جنسيتی‌شان است. باورهايی است که از طريق تربيت مبتنی بر پيشداوری‌های سنتی و احکام مذهبی در روند جامعه پذيری به شکل‌گيری الگوهای رفتاری، احساسات و افکار مبتنی بر تبعيض جنسيتی، فرودستی زنان و وابستگی‌شان به جنس برتر صحه می‌گذارند و بازتوليد و تداوم آنها تضمين می‌کنند.

سکوت قربانيان شکنجه جنسی در برابر فرهنگ ستايشگر باکر‌گی

پژوهش‌گران کتاب "جنايت بی عقوبت" در مقدمه گزارش خود درباره چالش‌های تحقيق نوشته‌اند: "مهمترين چالش اين تحقيق که ارتباط مستقيم با موضوع دارد، تابوهای فرهنگی و اجتماعی است که باعث سکوت قربانيان شکنجه جنسی و خانواده‌های آنان می‌شود. آنها هنوز هم پس از گذشت سالها با دشواری از رنج‌آورترين تجارب زندگی خود سخن می‌گويند... در حالی‌که با شجاعت از ساير شکنجه‌ها در جمع‌های خصوصی و عمومی صحبت می‌کنند... يکی از واکنش‌های رايج نسبت به خشونت جنسی در ايران، احساس شرم است. اين قربانيان و خانواده‌های آنها معتقدند که در صورت علنی شدن شکنجه جنسی، آبرويشان می‌رود... ترس شديد از تنزل منزلت و شخصيت فردی يا خانوادگی باعث می‌شود که بسياری از زنانی که به آنها تجاوز شده و خانواده‌های آنان سکوت پيشه کنند... تابوهای فرهنگی و اجتماعی چنان قدرتمند بوده‌اند که بسياری از خانواده‌های قربانيان تجاوز و شکنجه جنسی، وظيفه دادخواهی از عزيزانشان را کنار گذاشته‌اند. اين موضوع به خصوص در مورد تجاوز به دختران زندانی قبل از اعدام ، موانعی جدی بر سر راه اين تحقيق ايجاد کرد. از آنجايی که هيچ‌يک از قربانيان، زنده از جوخه‌های اعدام بازنگشته‌اند، تنها کسانی که می‌توانند در مورد اين وقايع شهادت دهند، خانواده‌ها هستند. اما اکثريت قريب به اتفاق آنها تا همين امروز سکوت پيشه کرده‌اند... اين چالش، نه تنها بر اين تحقيق، که بر هر تحقيق ديگری که مربوط به تابوهای فرهنگی و اجتماعی است، سايه افکنده است." (۶)

در اغلب نمونه‌های آزار جنسی و تجاوز در زندان که در مجموعه پژوهشی "جنايت بی عقوبت" گزارش شده‌اند، ردپای باورها و خلق و خوی (Habitus) مبتنی بر پاکی و نجابت زنانه را مشاهده می‌کنيم که خراش دادنشان توسط شکنجه‌گر به پريشانی روانی، خودکشی و درهم شکستن زنان زندانی منجر شده‌اند، در حالی‌که همين زنان تا قبل از تجربه آزار جنسی، شکنجه‌های سختی را تاب آورده بودند. در اين زمينه به ويژه مطالعه موردی درباره فروپاشی روانی يکی از زنان وابسته به يک گروه مذهبی در زندان ۱۳۶۰-۱۳۶۳ ابعاد تکان‌دهنده‌ای دارد. (۷)

در بخشی از گزارش "جنايت بی عقوبت" در رابطه با نقش باورهای فرهنگی و مذهبی زندانيان در رويارويی با شکنجه‌های جنسی در زندان‌های سياسی، به نظرات مصاحبه‌شوندگان در اين زمينه اشاره می‌شود: " گروهی از مصاحبه شوندگان معتقدند احتمال مورد تجاوز قرار گرفتن زمانی بيشتر می‌شد که زندانی زن در مقابل همه شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد و تجاوز به عنوان يکی از آخرين راه‌های شکستن مقاومت وی مورد استفاده قرار می‌گرفت." برخی از زندانيان چپ نيز بر اين باورند که اتهام و تعلق سياسی زندانی در احتمال اين‌که به او تجاوز شود نقش بازی می‌کرده است. آنها تأکيد می‌کنند که چون بيشتر زندانيان چپ، تجاوز را هم يک شيوه شکنجه مانند ساير انواع شکنجه می‌دانستند، کمتر قربانی شکنجه "تجاوز" می‌شدند. "در حالی‌که ارزيابی مقامات زندان براين بود که تجاوز روی زندانيان مذهبی به دليل اعتقادات آنان مؤثرتر است. به اين دليل نيز زنان مذهبی بيشتر از زنان چپ مورد تجاوز قرار می‌گرفتند." (۸)

برخی از قربانيان خشونت‌های افسارگسيخته در زندان‌های جمهوری اسلامی، نفرتی آميخته با احساس آلوده شدن را توصيف کرده‌اند. آنها با شستن مداوم بدن خود تلاش می‌کردند تا حس آلودگی و بيزاری ناشی از تجاوز را التيام دهند. اغلب کسانی که شکنجه جنسی را متحمل شدند، همواره از بيان اين آسيب‌ديدگی شرم داشته و به شدت نگران قضاوت‌های ناروای خانواده، دوستان، آشنايان و شنوندگان داستان ستمی که بر آنان رفته است، بوده‌اند. گفته‌های قربانيان شکنجه جنسی در گزارش جنايت بی عقوبت بيانگر ابعاد تکان‌دهنده وپيچيده اين وضعيت دشوار هستند. وضعيت فاجعه‌باری که بخشی از آن ناشی از باورهای فرهنگی معطوف به نقش‌های تغيير ناپذير جنسيتی و به قول بورديو خشونت سمبوليک است.

هم‌پيوندی در اسارتگاه، از هويت‌پذيری تا دلباختگی به بازجو

شکل‌گيری احساس همدری، تفاهم، هويت‌پذيری، همکاری تا عشق و شيفتگی به فاتح، جنگجو، پهلوان، متجاوز و حتی زندانبان و بازجو پديده نادری در تاريخ بشر نيست. شايد يکی از کهنسال‌ترين افسانه‌ها درباره عشق زن اسير به مرد فاتح در اسطوره‌های يونان باستان حوالی ۱۲ قرن قبل از ميلاد مسيح در جنگ تروا به نگارش در آمده است. در اين اسطوره بريسِئيس (Briseis) دختر بريسِئوس و همسر مينس، به آشيل (آخيلس) ، پهلوانی که همسر و سه برادر او را درجنگ تروا کشته و خودش را به اسارت گرفته است، دل می‌بندد. سندروم/عارضه استکهلم (Stockholm-Syndrom) نمونه تجربی ديگری در رابطه باشکل‌گيری رابطه عاطفی ميان گروگان و گروگانگير در ماجرای سرقت مسلحانه در يک بانک است. گروگان‌ها پس از دستگيری سارقينی که آنها را به گروگان گرفته‌ بودند، حاضر به اعتراف عليه آنها نشدند و حتی در زندان به ملاقات آنها می‌رفتند. نمونه‌های متنوعی از پيوندهای عاطفی ميان زندانی و بازجو در زندان‌های شيلی، در کلمبيا و در کشورهای سوسياليستی سابق گزارش شده‌اند.

در تحقيق "جنايت بدون عقوبت"، نمونه‌هايی از دلباختگی به بازجو، رابطه عاطفی حتی در ابعاد پيشرفته و ازدواج با بازجو بازگو شده‌اند. اين گزارش‌ها حاکی از آن هستند که پيش‌زمينه اين روابط بی استثنا، خشونت‌، تهديد و آزارهای جسمی و روحی مداوم بوده‌اند.

طولانی شدن اسارت، منزوی کردن زندانی در سلول‌های انفرادی، قطع کامل ارتباطات او با جهان خارج و روابط گذشته، ايجاد فضای سرشار از تبليغات پيروزمندانه سياسی ايد‌ئولوژيک همراه با چاشنی محبت، تمجيد زيبايی زندانی، اظهار عشق، و سپس ايجاد رابطه پنهانی در قالب رساندن غذا و ميوه به سلول زندانی، بيرون بردن پنهانی زندانی از سلول، دعوت او به رستوران و هواخوری در شهر به جلب اعتماد و پيدايش تناقض و تزلزل در باورهای سياسی زندانی "نظر کرده"(!) و شکل‌گيری کشش عاطفی به زندانبان/بازجو منجر می‌شود. اين پديده به ويژه در اسارت‌گاه‌هايی رخ می‌دهد که سيستم سياسی حاکم، اثبات بی چون و چرای برتری ايدئولوژيک خود و جذب زورمدارانه نيروهای ناراضی را در دستور قرار می‌دهد. در اين سيستم‌ها از زندان به عنوان "دانشگاه"، "ندامت‌گاه " نام برده می‌شود که يکی از هدف‌های جدی آن "تواب‌سازی" مخالفين سياسی−ايد‌ئولوژيک است. بنابراين امکان بروز هماهنگی‌های فرهنگی وسياسی ميان زندانی و زندانبان (مسلما در فضای قهرآميز) به طورکلی و تئوريک امکان‌پذير است. در سيستم‌های سياسی فاشيستی‌ای همچون ناسيونال−سوسياليسم در آلمان (۱۹۳۳−۱۹۴۵) که پاک‌سازی نژادی در ابعاد نابودی فيزيکی در صدر برنامه ريزی‌های سياسی−اجتماعی قرار داشت، هيچگونه طرحی برای جذب زندانيان در اردوگاه‌های مرگ پيش‌بينی نشده بود. "بيولوژی" ندامت نمی‌شناسد، پس امکانی برای "تواب" شدن وجود نداشت. از اين‌رو برای بررسی شفاف و دقيق کنش‌های ارتباطی انسان‌هايی که در موقعيت قهرآميز قرار گرفته‌اند، تفکيک دقيق سيستم‌های مستبد و زورمدارانه از يکديگر اهميت بسياری دارد.

گرچه پژوهشگران "جنايت بی عقوبت" همواره بر پيچيدگی مناسبات ميان بازجو و زندانی تآکيد کرده‌اند، اما در بررسی رابطه عاطفی ميان زندانيان و کارکنان زندان گرايشی را نمايندگی می‌کنند که سمپاتی/کشش‌های اخلاقی، سياسی و عاطفی ميان زندانی و کارکنان زندان را در مواردی با تاکتيک‌های آگاهانه و هدفمند دفاعی برای آزادی و گريز از شکنجه استدلال می‌کنند و در مواردی ديگر با مکانيسم‌های روانی "ناآگاهانه، بدون نقشه" ناشی از تجربه خشونت در زندان تفسير می‌کنند. آنها اساسا امکان "عامليت" و "خودمختاری جنسی" در "شرايط قهرآميز" را مردود می‌دانند.

عواملی همچون تأثيرپذيری سياسی ايدئولوژيک زندانی در زندان، يافتن مشابهت‌‌های فرهنگی با زندانبان، شکل‌گيری نگرش انتقادی به تاکتيک سياسی قهرآميز در مقابله با رژيم، بی اعتقاد شدن تا ضديت‌ پيدا کردن نسبت به خط مشی سازمان هدايتگر و به ويژه کشش‌های متقابل برخاسته از روحيات و ويژگی‌های فردی در مراودات با کارکنان زندان، در تحليل‌ از پديده هويت پذيری در اسارت‌گاه دخالت داده نشده‌اند.

در "جنايت بی عقوبت" می‌خوانيم:
" اطلاعات به دست آمده از شهادت زندانيانی که با آنها در اين تحقيق مصاحبه کرده‌ايم نشان می‌دهد که ازدوا‌ج‌های درون زندان و يا حتی ازدوا‌‌ج‌های پس از زندان کارکردهای متنوعی داشته‌است. برخی از اين ازدواج‌ها به عنوان شرط آزادی، برخی ديگر شرط نجات از اعدام، و در پاره‌ای از موارد برای اثبات وفاداری و برگشتن از اعتقادات سياسی گذشته کاربرد داشته است." (۹)

در ادامه گزارش آمده است:
"مصاحبه شوندگان به کرات از زنانی نام می‌برند که در زندان با مسئولان زندان رابطه های عاطفی برقرار کرده ، عاشق آنها شده يا با آنها ازدواج کرده بودند" (۱۰)... در حالی که "به دليل وجود شرايط قهرآميز، به دشواری بتوان از عامليت يا خودمختاری جنسی صحبت کرد." (۱۱) اين دسته از مصاحبه شوندگان با استناد به روابط صميمانه ميان زندانيان با بازجويان، ازدواج آنها را مصداق ازدواج اجباری نمی دانند. بلکه ازدواج آنها را مبتنی بر عشق، انتخاب ورضايت ارزيابی می‌کنند... ولی " بسياری از اين ابراز علاقه‌ها در چارچوب عکس‌العمل روانی فرد به کسی که قدرت مطلق را در تصميم‌گيری مربوط به زندگی وی دارد (در اين جا بازجو) می‌توان تحليل کرد. عکس‌العمل روانی که به سندروم استکهلم معروف شده است." (۱۲)

"بر اين اساس در شرايط محروميت از حواس پنجگانه، از قبيل بينايی، شنوايی و محروميت روحی از قبيل تحمل انزوا و تحقير، قربانی ممکن است با شکنجه‌گران خويش پيوندهای قوی برقرار کند." اين وضعيت روانی در جايی به وجود می‌آيد که " کسی به مرگ تهديدتان می‌کند ولی شما را نمی‌کشد. آسودگی ناشی از برطرف شدن خطر مرگ حس عميق قدردانی توأم با ترسی را در قربانی برمی‌انگيزد که باعث می‌شود قربانی از نشان دادن احساسات منفی نسبت به اسارتگر امتناع ورزد." (۱۳)

نمونه سيندروم/عارضه استکهلم برای توضيح پديده همدلی، هويت‌پذيری و شيفتگی يک زندانی با هويت سياسی−ايد‌ئولوژيک نسبت به يک بازجو که نماينده زورمدارانه يک قدرت سياسی−ايد‌ئولوژيک است، به اندازه کافی بيانگر، پرمعنا و تيپيک نيست. اين گروگان‌گيری در يک کشور سوسيال دموکراتيک اروپای غربی اتفاق افتاد و نه در شکنجه‌گاه که تجسم خشونت سيستماتيک و برنامه‌ريزی‌شده است. سرقت مسلحانه در استکهلم همچنين خصلت يک حادثه (خشونت غير سيستماتيک) را داشت و همه ماجرا از ابتدا تا انتهای آن فقط ۵ روز(۲۳ تا ۲۸ اوت) طول کشيد. سارقين مسلح نماينده سياسی−ايد‌ئولوژيک قدرت مسلط در سوئد نبودند و گروگان‌ها نيز شهروندانی عادی بودند. پيش‌شرط لازم برای تحليل رفتار اين گروگان‌ها، بررسی اجتماعی−سياسی− فرهنگی جامعه‌ای است که حادثه معروف به سيندروم استکهلم در آن اتفاق افتاده است. سپس بررسی دقيق کنش‌ ارتباطی ميان گروگان‌گيران و گروگان‌ها در دستور قرار دارد. در آخر چگونگی کسب موفقيت گروگان‌گيران در جلب توجه ومحبت گرو‌‌‌‌‌گان‌ها اهميت دارد که به فعاليت آنها حتی پس آزاديشان برای آزادی گروگان‌گيران، منجر می‌شود. مسلما استفاده از برخی اصول علم روانشناسی نيز در بخش‌هايی از اين داستان ضروری است، اما نه به عنوان ابزار منحصر به فرد تحليل مسئله.

گسست از يک هم‌پيوندی زمينه ساز هم‌پيوندی ديگر

پديده بروز همدلی و هويت پذيری در زندان، با نگرشی مجرد و آزاد از اعتقادات سياسی­ايد‌ئولوژيک و هنجارهای اخلاقی، تجسم نوعی فرآيند هم‌پيدندی فرد در يک واحد اجتماعی است. اين هم‌پيوندی در زندان‌های برخی از کشورها همچون آلمان که در آن مجازات اعدام وجود ندارد، با روش‌های سيستماتيک تعليم و تربيتی و به کمک مددکاران اجتماعی انجام می‌گيرد و هدف آن بازسازی زمينه‌های هم‌پيوندی (Reintegration) مجرم با جامعه و آماده‌سازی او برای زندگی منطبق با هنجارهای اجتماعی، پس از آزادی است. خشونت در اين زندان‌‌ها نه با شلاق و آويزان کردن و کنسرو کردن زندانی‌ها در محفظه‌های تابوت‌شکل، بلکه با تحميل زندگی طولانی در انفرادی‌های مدرنی که نظمی آهنين بر آنها حکم‌فرماست و گريز از آنها کار هيچ نابغه‌ای نيست، واقعيت می‌يابد. در چارچوب اين نظم دوره‌های آموزشی شغلی نيز گنجانده شده‌اند، که بخشی از آن در آموزشگاه‌ها و کارگاه‌های معمولی خارج از زندان انجام می‌گيرد.

فرآيند انتگراسيون در سيستم‌های اجتماعی متکی بر خشونت، در سيستم‌های استبدادی وتوتاليتر و در وضعيت های ناهنجار و با تحميل فشار نيز انجام می‌گيرد. اين فرآيند پردرد که با پشتوانه خشونت، تلقينات مداوم روانی، ترور سياسی−ايده ئولوژيک عمل می‌کند، جذب يک سيستم اجتماعی بيگانه ناهماهنگ، ناراضی و متعرض (محفل فکری انتقادی، سازمان و حزب سياسی) به سيستم اجتماعی مسلط (رژيم و حکومت سياسی ) را نشانه می‌گيرد. نيکلاس لومان، جامعه‌شناس آلمانی و نظريه پرداز تئوری سيستمی، اين فرآيند مداخله و در هم فرورفتن دو سيستم متفاوت در يکديگر را "در هم نفوذ کردن" (Interpenetration) ‌می‌نامد. دوسيستمی که علاوه بر خودگردان بودن، متکی بر مکانيسم "بازتوليد خودجوش" (Autopoiesis) هستند. در ميان بی‌شماری از سيستم‌های موجود در جهان، فقط سيستم‌های اجتماعی و سيستم‌های روانی، دارای خصلت خود‌گردان و بازتوليد خودجوش هستند. سيستم خود گردان متکی بر بازتوليد خودجوش از عناصر ارتباطی (مراوده Kommunikation) تشکيل می‌شود. ارتباط يک اتفاق اجتماعی معنی‌ دار است که اگر فقط يکبار انجام بگيرد، چيزی اتفاق نمی‌افتد. اگر اين ارتباط توسط سيستم فهميده شود، ارتباط اتصالی توليد می‌شود. ارتباط، ارتباط می‌آفريند. ارتباطات به عنوان عناصر تشکيل دهنده يک سيستم به يکديگر می‌پيوندند و سيستم و بقای آن را تضمين می‌کنند. بايد توجه کرد که همه سيستم‌ها مثل ماشين‌ها، و يا ارگانيسم دارای توانايی "باز توليد خودجوش" نيستند و منطقا امکان نفوذ پذيری و يا "نفوذ کردن" در سيستم ديگری را ندارند. دو سيستم اجتماعی، دو سيستم روانی و همچنين يک سيستم اجتماعی با يک سيستم روانی به لحاظ تئوريک استعداد در هم نفوذ کردن را دارند. نفوذ کردن و در سيستم خودجوش متفاوت فرو رفتن همواره از روش‌‌های صلح‌آميز و متکی بر کشش متقابل پيروی نمی‌کند، بلکه با کاربست خشونت نيز امکان‌پذير است.

اکنون انسانی را تصور کنيم که منطبق بر تئوری سيستم لومان، به عنوان يک سيستم روانی خودگردان وبازتوليد خودجوش تعريف می‌شود. اين سيستم روانی به يک سيستم اجتماعی مثل يک سازمان سياسی تعلق دارد. سيستم‌های ارتباطی آنها به يکديگر پيوند خورده است. بازسازی خودجوش اين سيستم اجتماعی به ارتباطات عناصر آن و ارتباطات آن با سيستم‌های اجتماعی ديگر وابسته است. اين انسان فرضی در يک تنش اجتماعی از سيستم اجتماعی خود/سازمان سياسی با خشونت کنده می‌شود، هم‌پيوندی او دچار گسستگی می‌شود. در محفظه بسته‌ای متعلق به سيستم اجتماعی متضاد/ زندان محبوس می‌شود. او عناصر خود جوش بازسازی در سيستم خود را حفظ می‌کند. ارتباطش با سيستم اجتماعی / سازمان سياسی خود قطع می‌شود. سيستم اجتماعی ديگر با خشونت و به طور متمرکز با او ارتباط می‌گيرد/ ترور سياسی و عقيدتی مداوم و نفوذ کردن در سيستم روانی/زندانی را هدف می‌گيرد. در اينجا لومان نکته ظريف و بسيار تعين کننده‌ای را مطرح می‌کند. هم بازسازی خودجوش در يک سيستم منفرد و هم نفوذ کردن در يک سيستم متفاوت فقط می‌تواند امکان‌پذير شود، وقتی معنايی برای اين فرآيند وجود داشته باشد. "معنا" برای بازسازی هم پيوندی دو سيستم خودگردان چيزی نيست جز، ارزش‌ها وهنجارهای نهادينه شده در سيستم‌های خودجوش.

در اينجا "معنا"ی لومان و "هابيتوس"(Habitus) بورديو (که می‌توان آن را "خلق و خو" خواند) به هم نزديک می‌شوند. به زندان بر می‌گرديم و شکنجه و ترور سياسی را به موازات ابزارهای روانی همچون جاسوسی، وطن‌فروشی، خيانت به خانواده، رسوايی، آبروريزی، سؤاستفاده ناموسی در خانه‌های تيمی، خطر از دست دادن بکارت، تحقير روابط دوجنس زير عنوان رابطه نامشروع، و.. و مشاهده می‌کنيم. معناها و هنجارهای فرهنگی مشابه ميان زندانی و شکنجه‌گرهم‌وطن/هم‌دين زمينه‌های نفوذ سيستم اجتماعی مسلط در سيستم اجتماعی ناراضی را فراهم می‌کنند. هم‌پيوندی ميان فرد با سيستم حاکم که جذب فرد "خاطی" (!) را دنبال می‌کند، می‌تواند در درجات متفاوتی شکل بگيرد، تفاهم‌های موردی در زمينه‌های فرهنگی، پذيرش بيهودگی مبارزه قهرآميز عليه سيستم سياسی حاکم، بی اعتبار شدن تدريجی اعتقادات سابق سياسی، باور به وابستگی سازمان سياسی مخالف رژيم به قدرت‌های بزرگ جهانی و سؤاستفاده از اعضا و هواداران خود و..و.. يکی از اشکال پيشرفته هم‌پيوندی در اسارتگاه بروز شيفتگی نسبت به زندانبان و تحول آن به دلباختگی است. روشن است که سيستم حاکم که اساسا سلطه مطلق سياسی-ايد‌ئولوژيک خود را دنبال می‌کند، مقاومت با ثبات و خدشه ناپذير اسيرانش را تاب نمی‌آورد. اگر ابزارهای فشار روانی مؤثر نباشند و جذب سيستم معترض به سيستم مسلط انجام نگيرد، فرآيند حذف پيشی می‌گيرد، ايزولاسيون، بايکوت، شکنجه ادامه پيدا می‌کند.

تجربيات بيشماری در تاريخ بشر بر انتگراسيون اجتماعی فرهنگی اجتناب ناپذير انسانها حتی در شرايط قهر آميز گواهی می‌دهند. انتگراسيون يک کودک با چوب و فلک در مکتب‌خانه، يک‌ تبعيدی در يک جامعه بيگانه، يک سرباز در پادگان و يک زندانی در اسارتگاه. مثال‌های تاريخی بيشماری همچون هم‌پيوندی برخی چهره‌های سرشناس مخالف با سيستم سياسی رژيم شاهنشاهی که در جريان مبارزه سياسی عليه رژيم سلطنت، دستگيری و زندانی شده بودند، شاهد اين ادعا هستند. اينان نه تنها در زندان بلکه پس از آزادی و تا زمان پابرجايی رژيم سلطنتی، به حمايت از رژيم، همکاری و تئوری پردازی برای بهبود و سازندگی سيستم ادامه دادند.

روشن است که فرآيند هم‌پيوندی فرهنگی و اجتماعی که با ابزار خشونت و اتوريته انجام گرفته باشد، فرآيندی پردرد و مملو از آسيب ديدگی‌هايی‌ است که همواره در روحيات و رفتارهای فردی و اجتماعی انسانهای شرکت‌کننده در اين جريان همچون زخم کهنه باقی می‌مانند. زخم‌هايی که در شرايط ايده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آل با کمک متدهای ميان رشته‌ای آموزشی، روان‌درمانی، پشتيبانی مسئولانه در خانواده، در آموزشگاه حرفه‌ای و در محل کار التيام پذير هستند، اما هرگز فراموش نمی‌شوند.

در يک سيستم اجتماعی سالم و انسانی که تفاهم همگانی بر تقبيح و مقابله با خشونت در همه اشکال بروز آن است، همه نيروهای اجتماعی و سياسی در خدمت مقابله با خشونت و عوارض و پيامدهای آن خواهند بود. در چنين سيستم‌هايی در تفکر و باور فرهنگی شهروندان، نگرشی تقويت می‌شود که به جای قضاوت‌های منحصرا سياسی، اخلاقی، گروهی، ايد‌ئولوژيک درباره قربانيان خشونت، به همياری آنها بشتابد و برای مشارکت‌شان در جامعه و "بازسازی هم‌پيوندی اجتماعی" آنها به کمک پروژ‌ه‌های "توان بخشی" تلاش کند، پروژه‌هايی که مجهز به آگاهی‌ دموکراتيک و باور به خدشه‌ناپذير بودن ارج انسانی هستند و برای بازسازی آسيب ديدگی‌های ‌روحی و تقويت اتکا به نفس قربانيان خشونت برنامه‌ريزی‌ کنند.
سيما راستين

اين مقاله پيش از اين [در سايت راديو زمانه] منتشر شده است

ــــــــــــــــــــ
۱- جنايت بی عقوبت، شکنجه و خشونت جنسی عليه زندانيان سياسی زن در جمهوری اسلامی، بخش اول: دهه ۶۰ ، مسئول پروژه تحقيق: شادی امين، تدوين گزارش: شادی صدر، عدالت برای ايران، ۱۰ دسامبر ۲۰۱۱.
۲- Ariel Dorfmann ، آريل دورفمن متولد ۱۹۴۲ در آرژانتين و از حاميان دولت سالوادور آلنده که تا سال ۱۹۷۳ در شيلی زندگی می‌کرد و پس از کودتای ۱۹۷۳ ناگزير به ترک اين کشور شد. او در سال ۱۹۹۱ نمايشنامه دختر و مرگ را نوشت.
۳- Ariel Dorfman, Der Tod und das Mädchen, Fischer Taschenbuch Verlag, S. 67
۴- Pierre Bourdieu, Die männliche Herrschaft, Suhrkamp Verlag, 1998, S. 63
۵- Ebd. S. 93
۶- جنايت بی عقوبت، ص. ۱۵
۷- همان‌جا، ص. ۱۲۸-۱۳۴
۸- همان‌جا، ص. ۷۹
۹- همانجا، ص. ۶۲
۱۰- همانجا، ص. ۶۵.
۱۱- همانجا، ص. ۶۶.
۱۲- همانجا، ص. ۶۶
۱۳- "جنايت بی عقوبت"، ص. ۶۶، به نقل از نورايمان قهاری: "انسان، شکنجه، و ناهماهنگی مابين دو معرفت". (در دسترس از طريق سايت بيداران)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016