گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
1 مرداد» طرح اسرائیل برای نابودی ایران*، اکبر گنجی28 تیر» روشنفکری: سیاست و حقیقت، تأملی بر تجلیل از داوری و حداد عادل، اکبر گنجی 24 تیر» آقای روحانی، لطفاً بازیچه ی نتانیاهو نشوید، اکبر گنجی 20 تیر» سیاست: حقیقت و منافع، نگاه آمریکا و برخی مخالفان ایرانی به کودتای مصر، اکبر گنجی 8 تیر» گوگوش را تحریم نکنیم، به گوگوش رأی دهیم، اکبر گنجی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مأموران CIA در موسسه آیت الله مصباح یزدی، اکبر گنجیآلوین پلنتینجا یکی از نامدارترین فیلسوفان دین معاصر جهان است. این فیلسوف پروتستان، مدافع "انحصارگرایی دینی" است و مسیحیت را حقیقت محض به شمار آورده و ادیان معارض با آن را باطل قلمداد می کند. چند سال پیش به دعوت آیت الله مصباح یزدی به قم رفته و در موسسه او درباره ی "انحصارگرایی دینی" سخنرانی کرد. به روش های حسین شریعتمداری می توان به طور قاطع اثبات کرد که او مأمور CIA بوده و در این سفر کانال های ارتباطی اش را برقرار کرده استويژه خبرنامه گويا حسین شریعتمداری "تک تیرانداز جواهر" آیت الله خامنه ای است (رجوع شود به مقاله ی "خامنهای و “جواهر تک تیرانداز”، حسین شریعتمداری"). جاسوس سازی، یکی از خدمات او به "مقام معظم رهبری" است. او پیش از این بارها مهندس موسوی، مهدی کروبی، سید محمد خاتمی و صدها تن دیگر را جاسوس کرده است. اما جاسوس سازی او به شخصیت های مخالف/متفاوت/رقیب ایرانی محدود نمی شود. او همه ی متفکران جهان را به مأمور سازمان CIA و MI6 تبدیل می سازد. در آخرین مورد در سرمقاله ی کیهان 3/5/92، برای اثبات خیانت رهبران سبز و اصلاح طلبان، متفکران غربی را که در دوران اصلاحات به ایران سفر کرده اند، جاسوس کرد و نوشت: "آیا اصحاب فتنه که این روزها دم از ایران و نظام و مردم میزنند میتوانند حضور پیدرپی مسئولان عالیرتبه - تاکید میشود مسئولان عالیرتبه و نه ماموران عادی - صهیونیست، سرویسهای اطلاعاتی "سیا" و MI6 انگلیس در ایران را که به دعوت آنها و برای آموزش فتنهگران به کشور آمده بودند، انکار کنند؟! آیا "جان کین" مسئول برجسته سرویس اطلاعاتی MI6 انگلیس و رئیس مرکز مطالعات دموکراسی لندن-CSD- دو بار با دعوت شما به ایران نیامده و برای اصحاب فتنه کارگاه آموزشی دایر نکرده بود؟! آیا ریچارد رورتی، مامور برجسته CIA به دعوت سران فتنه وارد ایران نشده و پروژه موسوم به "ائتلاف سفید" یعنی ائتلاف همه گروههای مخالف نظام زیر یک تابلوی واحد را پیشنهاد نکرده بود؟ درباره حضور "تیموتی گارتن اش" از رهبران صهیونیست کودتاهای مخملی و تشکیل چندین نشست آموزشی برای مدعیان اصلاحات و مخصوصا حزب مشارکت چه میفرمائید؟! آیا "مایکل ایگناتیف" رهبر لیبرالهای پارلمان کانادا و عضو وابسته به CIA برای آموزش و ارائه راهبردهای انتخاباتی میهمان فتنهگران نبود؟ آیا حضور "یورگن هابرماس" و ملاقاتهای وی با عوامل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 را انکار میکنید؟! درباره حضور "آدام میچنیک" رهبر کودتای مخملی لهستان، "آگنش هلر" صهیونیست و رهبر کودتای مخملی مجارستان، "الکساندر اسمولار" رهبر جنبش همبستگی لهستان و مامور رسمی CIA چه نظری دارید؟ آیا دعوت از آنها و برپایی نشستهای آموزشی با آنان قبل از انتخابات 88 را میتوانید انکار کنید؟! مگر "جان هیک" تئوریسین انگلیسی برای پیشبرد پروژه کودتای مخملی به ایران نیامده و با سران و عوامل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 جلسات پیدرپی نداشته است". بیائید و شیوه های "جواهر تک تیرانداز" آیت الله خامنه ای را مقبول به شمار آوریم. در این صورت، مهمترین جاسوس سازمان CIA سال ها است که در حوزه ی علمیه ی قم- موسسه ی امام خمینی آیت الله مصباح یزدی- در حال جاسوسی برای دولت آمریکا است. نام این فرد، محمد لگنهاوزن است. شواهد این مدعا چیست؟ یکم- تولد: گری کارل لگنهاوزن متولد 1953 در نیویورک است.در خانواده ای مسیحی کاتولیک به دنیا آمده و در مدرسه ای دینی در نیویورک درس خوانده است. او مخالف پلورالیسم دینی و مدافع انحصارگرایی دینی است. دوم- مسلمان شدن: در دوران تدریس فلسفه ی دین در دانشگاه با چند دانشجوی مسلمان- از جمله یک دانشجوی مقطع لیسانس ایرانی- آشنا می شود. بعد تحت تأثیر این دانشجو و یک دیدار آنی با چند مسلمان سیاه پوست، مسلمان می شود. می گوید: "من در دوران تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبی با یک دانشجوی ایرانی به نام اکبر نوجه دهی آشنا شدم. او درس "مقدمهای بر فلسفه" را با من میخواند. اکبر دو هفتهای به کلاس من نیامد تا اینکه ایشان را در دفتر دانشگاه دیدم؛ پرسیدم چرا به کلاس نمیآیید؟، گفت: مردم ما در ایران انقلاب کردند و من فکر میکنم خیلی مهم است که دانشجویان اینجا اطلاعات درستی در مورد آن داشته باشند، بنابراین لازم دانستم برای معرفی این انقلاب به دانشجویان تلاش کنم به خاطر این نمیتوانم سر کلاس حاضر شوم. من حرف او را تایید کردم و گفتم خوب این درست است و لی شما تکلیف دارید درس هم بخوانید، بعد من با ایشان قرار گذاشتم که من، تبلیغات و اطلاعرسانی انقلاب ایران را در جمع دانشجویان بر عهده بگیرم ایشان هم قبول کردند درسشان را بخوانند و بعد از این جریان با همدیگر دوست شدیم و کارهای مختلفی با هم انجام میدادیم، تا اینکه ایشان لیسانس گرفتند و به ایران برگشتند، بعد شنیدم به جبهه رفته و در آنجا به فیض شهادت نایل شدند. با اکبر درباره اعتقاداتش بحث میکردیم، دانشجوی خوبی بود و خیلی صادقانه حرف میزد و اعتقادات جدی داشت و هیچ شکی درباره اعتقاداتش نداشت. از زمان آشنا شدن با اکبر تقریبا سه سال طول کشید تا مسلمان شدم، البته در آن زمان به مساجد میرفتم و با مسلمانان صحبت میکردم و به تدریج جذابیتهای اسلام را بیشتر درک میکردم هدف من فقط کار علمی درباره اسلام بود و کنجکاو بودم که مسلمانان چطور فکر میکنند، ولی به طور ناخواسته هر چه بیشتر تحقیق میکردم بیشتر به اسلام علاقهمند میشدم، نماز خواندن را یاد گرفته بودم و بعضی وقتها نماز میخواندم مخصوصا نماز جماعت را زیاد دوست داشتم، ولی هنوز شهادتین را نگفته بودم تا یک روزی بعد از نماز جمعه در پارکینگ مسجد چند مسلمانان سیاهپوست آمریکایی پیش من آمدند و گفتند؛ میخواهند با من آشنا شوند و از نحوه آشنایی من با اسلام پرسیدند و... من پیش آنها شهادتین گفتم و بهطور رسمی مسلمان شدم و گریه کردم. آنها خیلی خوشحال شدند و همان روز اول به من پیشنهاد دادند که پیشنماز آنها شوم و قرار شد با همدیگر بیشتر همکاری داشته باشیم، بعد از آن با همکاری آنها انجمن مسلمانان در دانشگاه تگزاس جنوبی تأسیس کردیم. البته گروهی که در آنجا داشتیم اکثرا سنی بودند، ولی من از اول هیچ شکی نداشتم که شیعه شوم یا سنی؟ چرا که نهجالبلاغه را خوانده بودم و میخواستم یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بی دین بمانم... ملاقات با این مسلمانان آمریکایی، موجب تحریک من برای پذیرش اسلام شد، یعنی من قبل از دیدن آنها در مرز مسلمانی بودم و به دین اسلام خیلی نزدیک شده بودم، ولی ملاقات با آنها برایم جالب بود و اخلاص آنها برایم خوشایند بود و مرا به پذیرفتن اسلام تشویق میکرد و مرا به طرف اسلام کشاند". هیچ کس باور می کند که یک فیلسوف کاتولیک که در دانشگاه فلسفه ی دین تدریس می کند، تحت تأثیر یک دانشجوی ایرانی و دیدن چند لحظه ای چند مسلمان سیاه پوست، مسلمان و شیعه شود؟ سوم- ورود به ایران: گری با سفیر ایران آشنا شده و آیت الله مصباح یزدی در نیویورک از او دعوت می کند تا به ایران آمده و در موسسه ی وی در قم مشغول به کار شود. می گوید: "یکی از دانشجویان ایرانی مرا به دکتر خرازی که آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بودند معرفی کرد ...در دفتر دکتر خرازی به طور اتفاقی آیتالله مصباح را دیدم. ایشان آن زمان سفری به آمریکا داشتند و من در آنجا با ایشان آشنا شدم و دکتر خرازی هم مرا به ایشان معرفی کرد و با هم گفتگو کردیم و در پایان آیتالله مصباح از من خواست به قم بیایم و در مؤسسه امام خمینی (ره) که آن موقع با نام بنیاد باقرالعلوم (ع) فعالیت می کرد مشغول شوم. من به ایشان گفتم، اگر دعوت نامه رسمی بفرستند می توانم بیایم ولی من نتوانستم منتظر دعوتنامه ایشان باشم و به انجمن حکمت و فلسفه در تهران رفتم و با دکتر اعوانی، تحصیل فلسفه اسلامی را شروع کردم و ایشان در این مورد خیلی زحمت کشیدند...فعالیت بنده در مؤسسه امام خمینی (ره) اتفاقی بود، دوستی داشتم اهل تگزاس بود اصالتاً عراقی بود، ولی در آمریکا بزرگ شده بود، یک روز خبر داد می خواهد به قم بیاید و از یک دختر عراقی مقیم ایران خواستگاری کند و از من خواست من هم همراهش بروم. در قم به صورت اتفاقی یکی از معاونین آیتالله مصباح که از قبل مرا می شناخت در خیابان دیدم. ایشان از من خواست پیش آیتالله مصباح برویم. خدمت آیتالله مصباح رسیدیم، ایشان از حضور من در ایران ابراز خوشی می کردند و پرسیدند چرا به قم نیامدم من هم به ایشان گفتم؛ منتظر دعوتنامه رسمی بودم و ایشان بلافاصله گفتند: خوب من الان به شما دعوتنامه رسمی می دهم. این دیدار باعث شد هر هفته یک روز از تهران به قم بیایم و در بنیاد باقرالعلوم که امروز مؤسسه امام خمینی نام گرفته تدریس کنم و سال بعد، به دو روز در هفته افزایش یافت". به طور اتفاقی مسلمان می شود، به طور اتفاقی آیت الله مصباح یزدی را در نیویورک ملاقات می کند، به طور اتفاقی به قم می رود، به طور اتفاقی استاد دائمی موسسه ی آیت الله مصباح یزدی می شود. چهارم- ازدواج اتفاقی: آدمی که بچه ی نیویورک است و از عشق و عاشقی سر در می آورد، در قم به طور اتفاقی ازدواج می کند. می گوید: "درقم ساکن شدم و سال بعد از آن هم همین طور پیش رفت، در آن سال یکی از دانشجویانم کسی را برای ازدواج به من معرفی کرد. ازدواج ما هم خیلی عجیب بود. چند جلسه بیشتر نبود که تصمیم گرفتم ازدواج کنم. آشنایی چندانی با دختر و خانوادهشان نداشتم و فقط با اعتمادی که به آن دانشجو داشتم پذیرفتم با آن خانم ازدواج کنم. قبل از مراسم پیش حضرت معصومه (س) رفتم و خیلی دعا کردم که ازدواج موفقی داشته باشم و درست تصمیم بگیرم". مانند دوران ماقبل مدرن ایران که والدین برای افراد همسر پیدا می کردند و با دعا مسأله حل می شد. پنجم- سفر همه ساله به نیویورک: این فیلسوف شیعه ساکن حوزه ی علمیه ی قم، فقط و فقط یک تفریح دارد. آن هم سفر همه ساله به نیویورک است. می گوید: "تفریح خاصی ندارم و معمولا تفریح و گردش ما به تابستانها خلاصه میشود آنهم پیش مادرم در نیویورک میروم و در آنجا با خانواده با پارک یا جاهای تفریحی میرویم". بنابر منطق "جواهر تک تیرانداز" آیت الله خامنه ای، لگنهازن هر تابستان به مرکز بازگشته و گزارش های به کلی سری حوزه ی علمیه ی قم را به مقامات سازمان CIA تحویل داده و سپس به ایران باز می گردد. ششم- نظر یک روحانی بلند پایه: یکی از روحانیون نامدار ایران که به شدت محافظه کار بوده و از تمامی ابواب فقه، در عمل متخصص "باب احتیاط" است، در همان دورانی که لگنهاوزن در قم به عنوان یک شیعه مشغول به تدریس بود، به من گفت که او حتماً جاسوس CIA در حوزه ی علمیه ی قم است. از او پرسیدم: چرا؟ به چه دلیل این را می گویی؟ گفت: "ما خودمان این کاره ایم و اسلام و تشیع را بهتر از صد تا مثل او می شناسیم. من در دیداری از او پرسیدم چرا مسلمان و شیعه شده ای؟ پاسخ هایش بسیار مضحک بود(برای او تحریک کننده های دیگری منتها از همین قیبل تعریف کرده بود). با این حرف ها ننه ی مرا هم نمی توان به تغییر دین و شیعه شدن وادار کرد، چه رسد به یک فیلسوف را. از آن مهمتر، حالا که شیعه شده است، چرا قم را انتخاب کرده است؟ چرا مرتجع ترین آیت الله حوزه- مصباح یزدی- را انتخاب کرده است؟ گندش یک روزی در خواهد آمد که بسیار دیر خواهد بود". هفتم- جاسوس بعدی: آلوین پلنتینجا یکی از نامدارترین فیلسوفان دین معاصر جهان است. در معرفت شناسی هم صاحب رأی است. این فیلسوف پروتستان، مدافع "انحصارگرایی دینی" است و مسیحیت را حقیقت محض به شمار آورده و ادیان معارض با آن را باطل قلمداد می کند. چند سال پیش به دعوت آیت الله مصباح یزدی به قم رفته و در موسسه او درباره ی "انحصارگرایی دینی" سخنرانی کرد. به روش های حسین شریعتمداری می توان به طور قاطع اثبات کرد که او مأمور CIA بوده و در این سفر کانال های ارتباطی اش را برقرار کرده است. حتی برخی بر این گمانند که ویروس های مشترکی که دولت های آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هسته ای ایران فرستاده اند، توسط او به ایران منتقل شد. برنامه ی ترور دانشمندان هسته ای ایران نیز در سفر او به قم اجرایی شد. نتیجه: آیت الله مصباح یزدی طی چند سفر به آمریکا در ارتباط با سازمان CIA قرار گرفت و به وارد کننده ی جاسوسان آن سازمان به حوزه ی علمیه ی قم تبدیل شد. مقاله را با خاطره ی دیگری پایان می برم. مرحوم دکتر احمد عطاری- تحصیل کرده ی انگلیس- از دوستان عبدالکریم سروش، کمال خرزای، عطاء الله مهاجرانی و...، نماینده ی دوره ی اول مجلس شورای اسلامی بود. مدتی نیز معاون سید محمد خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. با او بسیار دوست بودم و همیشه به منزلشان می رفتم. دوستان مشترک دیگری هم داشتیم. مدتی سفیر ایران در استرالیا شد. می گفت سفیر یکی از کشورهای عربی به او گفته است که محمد جواد لاریجانی صهیونیست و جاسوس اسرائیل است. چرا در وزارت خارجه ی ایران کار می کند؟ وقتی دلیل اش را از او پرسیدم: گفت به قیافه اش نگاه کن که مانند صهیونیست ها است. منطق آن سفیر دولت عربی، مانند منطق حسین شریعتمداری است. اما من نمی توانم سوگند یاد کنم که لاریجانی در آمریکا هیچ کاری نکرده است. بنده هم هیچ گاه عضو وزارت اطلاعات نبوده ام. لطفا تهمت نزنید. آیت الله مصباح یزدی هم جاسوس سیا نیست، یک روحانی بنیادگرای مطلق گرا است که افراطی ترین بخش های رژیم دور او جمع شده اند. اکبر گنجی Copyright: gooya.com 2016
|