چهارشنبه 16 مرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شاپور بختیار را ما کشتیم ، « سیسرون »

ciceron.jpg
شاپور بختیار را همه می شناسند ، اکنون برای معرفی او بسیار دیر شده است . ای کاش مردم ایران شناختی را که اکنون از او دارند در روزهای پایانی سال 1978 داشتند . ای کاش فریاد های بختیار به گوش مردم هیجان زده که شور انقلابی بر شعور آنها غلبه کرده بود می رسید ؛ اما افسوس که چنین نشد .

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


وقتی صحبت از ایران و ایرانی می شود ، در ذهنمان تصویری از تمدنی کهن و چندهزار ساله نقش می بندد ؛ مدعی هستیم که متمدن ترین ملتها بوده ایم و آنزمان که اروپائیها و آمریکائیها در غارها و بر روی درختان زندگی می کردند ، ما مردم ایران از چنان فرهنگ و تمدن و اجتماع مدنی مستحکمی برخوردار بوده ایم که نگو و نپرس !

اما واقعیتی تلخ این تصویر زیبای ذهنی را مخدوش می کند .

مدنیت در ایران یکصد و چند سال بیشتر عمر و سابقه ندارد . واقعیت این است که مردم ایران از سال 1284 خورشیدی و با توشیح قانون مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار ، صاحب قانون نوشته و مصوب به مفهوم امروزی آن شدند و پیش از آن تمامی قوانین و مقررات جاری در کشور بصورت شفاهی و غیر مصوب و بر گرفته از عرف و شرع بوده است . به دیگر سخن تولد جامعه مدنی و مدنیت به مفهوم مورد پذیرش امروزی ، در ایران به سال 1284 و استقرار قانون مدون و مصوب بر می گردد . این واقعیت را باید پذیرفت که مردم ایران در انقلاب مشروطه هم نقش اساسی و بنیادین نداشته اند و انقلاب مشروطه توسط طبقه برگزیدگان و روشنفکران جامعه ایران هدایت شده و به نتیجه رسیده است چه رسد به انقلاب 1979 که مردم ایران اساسا ً نمی دانستند دقیقا ً در جستجوی چه دستاوردی به خیابانها آمده اند !؟

چرا مردم ایران انقلاب کردند ؟ چرا حکومت شاهنشاهی و سلطنت را ساقط نمودند ؟ اگر به این سوال روشنفکران و برگزیدگان جامعه مدنی بخواهند پاسخ دهند ، دلایل بیشماری از استبداد و ناکارآمدی و فساد حکومت پهلوی را بیان خواهند نمود . اما عامه مردم چه ؟ آیا مردم هم می دانند و می دانستند چرا اینکار را انجام داده اند ؟

گرچه معتقدم انقلاب 1979 واقعاً یک دگرگونی از درون کشور بوده است و عامه مردم در آن نقش موثر داشته اند – گرچه دخالتهای خارجی و هدایتهای بیگانگان را نمی توان بصورت کامل منتفی دانست - اما با توجه به مطالب معروضه در ذیل ، به نظر می رسد این انقلاب را نیز باید با همان دیدگاه نخست نگریسته و آگاهی مردم را نسبت به مطالبات و خواسته هایشان در برابر اقداماتی که انجام داده اند ، ناکافی و نادرست دانست .

سند حقیر جهت اثبات این مدعا ، نخست وزیری 37 روزه دکتر شاپور بختیار است .

شاپور بختیار را همه می شناسند ، اکنون برای معرفی او بسیار دیر شده است . ای کاش مردم ایران شناختی را که اکنون از او دارند در روزهای پایانی سال 1978 داشتند . ای کاش فریاد های بختیار به گوش مردم هیجان زده که شور انقلابی بر شعور آنها غلبه کرده بود می رسید ؛ اما افسوس که چنین نشد .

دکتر بختیار از مخالفین شاهنشاه ایران بود ، اما اصراری بر تغییر نظام از سلطنت به اشکال دیگر حکومت دموکراتیک نداشت . امروزه هم این امر به اثبات رسیده است که می توان با حکومت سلطنت مشروطه ، ساختاری دموکراتیک و مردمسالارانه در کشورها برپا نموده و حقوق و آزادی های فردی را در اجتماع محفوظ داشت که نمونه های آنرا در انگلستان ، بلژیک ، هلند ، نروژ ، دانمارک ، اسپانیا و دیگر جاها می توان دید . گرچه امثال حقیر معتقدیم وقتی امکان تشکیل حکومت جمهوری وجود داشته باشد ، توجیهی برای تن دادن به سلطنت که اساسا ً مترادف با خودکامگی است – ولو به شکل اصلاح شده و کنترل شده آن یعنی سلطنت مشروطه – متصور نیست .

پس دکتر بختیار را نباید مانند اصلاح طلبان امروزی در درون بدنه جمهوری اسلامی ، نخست وزیری اصلاح طلب دانست ، بلکه وی معتقد بود با اجرای قانون اساسی مشروطه و اصلاح چند اصل از اصول تغییر یافته آن - که به شاهنشاه اجازه دخالت در امور کشورداری را داده بود - می توان دموکراسی و آزادی را در کشور اعمال نمود . او از سال 1332 مغضوب سلطنت بود . چراکه از ارادتمندان و معتقدین راستین دکتر مصدق بوده و همانگونه که در خاطراتش اذعان داشته ، تمامی اندیشه و منش سیاسی او متاثر و منشعب از شخصیت کاریزماتیک دکتر مصدق بوده است .

شاهنشاه ایران نیز در روزهای پایانی حکومت خود ، در عمل پذیرفته بود که جائی در کشور ندارد و دیگر نمی تواند در ایران حکمرانی کند . اما تفاوت محمدرضا پهلوی با آیت الله بسیار بزرگ ! – خمینی - و خلفش سید علی آقا ! در این بود که خط قرمز شاه فقید ، ایران و تمامیت ارضی ایران و موجودیت ایران بود . در غیر اینصورت می توانست مانند تمامی دیکتاتورهای تاریخ با قدرت و شدت تمام جنبشهای مردمی را با خشونت هرچه گسترده تر سرکوب نماید . همانطور که صدام حسین ، قذافی و بشار اسد نشان دادند ، همانطور که سید علی آقا ! عمل فرمودند ، دیکتاتور برای حفظ خود از همه چیز می گذرد و هیچ خط قرمزی غیر از خود ندارد .

شاه فقید ایران علی رغم مستبد بودن و خودکامگی ، وطن پرست و ایران دوست بوده است . ایراد بزرگ او جاه طلبی ها و اصرار وی بر دخالت در امور کشور بود . بر خلاف آیت الله خمینی و خلفش سیدعلی آقا ! هیچ سند متقنی مبنی بر صدور دستور قتل و جنایت مستقیم توسط شاه در تاریخ ثبت نگردیده است . گرچه مسئولیت اقدامات ساواک و دادگاههای نظامی به او باز می گردد ، اما به تعبیر مرحوم دکتر مصدق ایراد اصلی محمدرضا شاه در این جمله خلاصه می شود :

« در همه جای دنیا نخست وزیران می خواهند تا به سلطنت برسند و شاهنشاه شوند اما در ایران شاه ما می خواهد نخست وزیری کند و در امور مملکت داری مستقیماً دخالت کند ! »

بدین ترتیب ، شاپور بختیار از میان تنها گزینه های باقیمانده شاه فقید برای حفظ کیان مملکت – سنجابی ، بازرگان ، صدیقی و بختیار - تنها کسی بود که شهامت پا به میدان گذاشتن را داشت . بر خلاف آنچه که در آنزمان و در بیانیه جبهه ملی متاثر از سیاستهای رهبران وقت جبهه ملی منتشر شده است ، نه تنها تمامی اعضاء رهبری جبهه ملی از ملاقات های شاه با بختیار و پیشنهاد نخست وزیری به او مطلع بوده اند ، بلکه محرز و مشخص شده است که شاه با سنجابی ، بازرگان و صدیقی هم در اینخصوص – موضوع پذیرش نخست وزیری – صحبت کرده و بختیار نیز پیش از پذیرش رسمی سمت نخست وزیری خود ، موضوع را جهت حفظ اتحاد میان ملیون با سنجابی در میان نهاده و او را مقدم بر خود در پذیرش این سمت دانسته و حتی به سنجابی قول مساعدت و همکاری در دولت او را نیز داده است . از سوی دیگر بختیار در معرفی کابینه خود تعدادی از کابینه را عامدانه معرفی ننموده تا شاید راه برای ورود بازرگان و گروه او باز بماند و از همکاری با او نیز برخوردار شود . اما نه بازرگان ، نه سنجابی و نه مردم ایران بختیار را ندیدند !

سوال اینجاست که چه شد نخست وزیری بختیار را نه تنها عامه مردم ایران ، بلکه طبقه روشنفکران و برگزیدگان جامعه نیز نادیده انگاشته و با چشمهای کاملا ً بسته سرنوشت خود را به دستان بی کفایت آیت الله بسیار بزرگ ! سپردند ؟!

نگارنده در دو بخش به علل عدم پذیرش بختیار و ناکامی وی در اصلاح روند نابودی پیش روی ملت ایران می پردازد :

نخست : علت عدم اعتناء و حمایت ملیون و روشنفکران از بختیار

جبهه ملی ایران در طول حیات خود بارها دستخوش تغییرات متعدد شده است . در آنزمان ، رهبران جبهه ملی به دو بخش تقسیم شده بودند . گروه اول با اندیشه های ملی – مذهبی ، معتقد بودند حضور روحانیت در روند دگرگونی کنونی الزامی است و نگرانی از بابت روحانیون در قدرت احساس نمی کردند . گروه دوم که متاسفانه در اقلیت بودند ، ملیون سکولار و لائیک بودند که به هیچ عنوان حاضر به پذیرش دخالت مذهبیون در قدرت و حکومتداری نبودند و آنها را خطری جدی و غیر قابل جبران برای آینده ایران می دانستند .

سنجابی و بازرگان از گروه اول و شادروان بختیار از گروه دوم بود . در همان روزهایی که شاهنشاه با سنجابی و صدیقی و بازرگان وارد مذاکره شد ، از آنجائیکه این سه شهامت کافی برای حضور در چنین صحنه ای را در خود نمی دیدند ، از سوی دیگر در خطایی فاحش و بسیار ساده انگارانه و غیر مدبرانه ، می پنداشتند که آیت الله بسیار بزرگ ! قصد حکمرانی نداشته و با مراجعت به قم ، حکومت را به سیاستمداران و مدیران قابل خواهد سپرد ، ترجیح دادند بجای تکیه زدن بر مسندی سست و شکننده همچون نخست وزیری دولت شاهنشاهی ، بر مستند نخست وزیری دولت جمهوری اسلامی نشسته و اهداف خود را دنبال کنند . دکتر بختیار در خاطرات خود در خصوص سنجابی آورده است :

« می دانستم که او مانع از این شده است که صدیقی با پادشاه به توافق برسد و به هیچ قیمت نمی خواهد که کس دیگری در تشکیل کابینه موفق شود ، معهذا مثل همیشه با زبانی چرب و نرم به من جواب داد : شاه نخواهد رفت ، ولی اگرشما بتوانید او را قانع کنید که برود من با اینکه شما دولت را تشکیل دهید موافقت دارم . . . »

همینطور در جای دیگری به نقل از مرحوم بازرگان بیان می دارد :

« در ادامه تبادل نظرها بالاخره متوجه شدم بازرگان چنین رویائی در سر می پرورد : ( خمینی در تهران است ، ولی ظرف چند روز آینده به قم خواهد رفت و جا را خالی خواهد کرد و به نماز و روزه اش خواهد رسید ، در حالیکه من – بازرگان – حکومت خواهم کرد . الان وقت آن نیست که سوار قطار بختیار شوم که تازه در بهترین شرایط حکم کمک راننده اش را خواهم داشت ! ) بازرگان بیچاره تنها کسی نبود که چنین حسابی می کرد . ولی بازرگان از آینده بی خبر بود ، خمینی زاهد خلوت نشین نشد ، به قم رفت ولی دوباره به تهران بازگشت . . .

دو روز بعد خمینی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد . طبعا ً یکی از ما دو نفر زیادی بود ! وقتی خبر را به من دادند ، در مجلس سنا بودم ، یک دولت ساختگی به موازات دولت قانونی به وجود آمده بود . باید اقرار کنم که من از این خبر همان استقبالی را کردم که از عزائی پس از عروسی می توان کرد . بازرگان پیش از آن درباره اربابش به من گفته بود : ( این مرد عجب حیوان درنده ایی است ! ) . . .

اما دیگر اعضاء جبهه ملی چرا از بختیار حمایت نکردند ؟ چرا شادروان فروهر و روشنفکرانی چون او وارد میدان نشد ؟ دلیل آن واضح است . پس از اینکه کریم سنجابی که قراربود جهت شرکت در کنفرانسی به کانادا برود و مسیر مسافرت او از پاریس می گذشت ، بجای رفتن به کانادا به حضور آیت الله بسیار بزرگ شتافته ! و دست بوسی نموده و بیانیه ای امضاء می کند که تمامی بدنه و سران حکومت شاهنشاهی را غیر قانونی و نامشروع خوانده و از آیت الله خمینب حمایت می کند ، پلنوم جبهه ملی در بیانیه ای هرگونه پذیرش پست در حکومت شاهنشاهی را تخلف از مصوبات حزبی قلمداد نموده و مرتکب را مستحق طرد شناسائی می کند . بدین ترتیب آنهایی که آزادیخواه هستند و نه آزاد اندیش ، در تفکر منجمد حزبی گیر افتاده و امکان هیچ اقدام آزادی را نداشتند . نگارنده معتقد است ، این گروه از جبهه ملی – گرچه در آینده از کرده خود اظهار ندامت نموده و در عمل نیز مخالفت خود را باحکومت اسلامی نشان دادند و ای بسا همچون شادروان فروهر جان خویش را در این راه فدا کردند – تفاوت چندانی با سبز اللهی های امروز ندارند . سبز اللهی ها در ادبیات سیاسی امروز ایران به گروهی از سیاستمداران و فعالین حزبی گفته می شوند که در تبعیت از منویات روشنگرایانه ! و خداپسندانه ! سید محمد خاتمی – رئیس جمهور اصلاح طلب – معتقد به هرگونه اقدامی اصلاحی در درون بدنه حاکمیت با حفظ ارکان اساسی جمهوری اسلامی هستند و اگر کسی اندیشه و منش آنها را نقد کند ، همچون یک بسیجی متعصب با او برخورد نموده و او را غیر خودی قلمداد خواهند کرد .

اینجاست که ضرورت آزاد اندیشی یک فعال جامعه مدنی به وضوح دیده می شود . اگر این دسته از فعالین در آنزمان آزاد اندیش بودند ، بجای آنکه هرچه در پلنوم تصویب می شد ، آنرا وحی منزل داسته و تبعیت کنند ، به نقد و مخالفت با این مصوبه برآمده و از حکومت بختیار حمایت می کردند .

دوم : دلیل نادیده انگاشتن بختیارتوسز عامه مردم

گویی تنها کسی که شاپور بختیار را دید ، یک نویسنده و روشنفکر تا آنزمان غیر سیاسی بود ! مهشید امیرشاهی ، به گواه اسناد تاریخی ، تنها کسی بود از طبقه روشنفکران اهل قلم که به نادیده انگاشت بختیار توسط مردم در هیاهوی روزهای پایانی حکومت پهلوی اعتراض نمود . مقاله وی با نام ( چرا کسی از بختیار حمایت نمی کند ) در 17 بهمن سال 1357 در روزنامه آیندگان منتشر شد . در مقاله وی آمده است :

« من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریه‌ای مطلبی نداده‌ام که حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار برنخورده بودم که بدانم سیاست الزاماً مغایر شرافت، صمیمیت و وطن پرستی نیست . . . من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می‌کنم ، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده‌ام. ولی این بار می‌ترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم . . . »

مردم ایران اما چرا بختیار را ندیدند ؟ ممکن است عامه مردم ایران آنقدر که باید او را نمی شناختند ، ممکن است بگوئیم مردم در اثر صداهای ناهنجار و هیاهوی بی امان و تبلیغات و فضای مسموم ایجاد شده توسط آیت الله بسیار بزرگ ! و هم مسلکانش ، آنقدر شنوائی خود را از دست داده بودند که صدای بختیار به گوش وجدان آنها نمی رسید . ممکن است بگوئیم عدم حمایت جبهه ملی از بختیار دلیل بی رقبتی مردم نسبت به او شد ، اما حقیر معتقدم علت عدم توجه مردم به بختیار و عدم استقبال از او یک چیز بیشتر نیست . « جهل و ناآگاهی از مطالبات و خواسته های مردم از حکومت دلیل اصلی این فاجعه است »

بختیار در 37 روز ، اقداماتی انجام داد که سلطنت پهلوی در شش دهه نتوانست انجام دهد و حکومت جمهوری اسلامی پس از قریب به چهار دهه هرگز به چنین اموری تن در نخواهد داد !

دکتر بختیار در خاطرات خود ، شرایطی را که برای پذیرش نخست وزیری به عنوان پیش شرط به شاهنشاه عنوان نموده و شاهنشاه به ناچار آنها را پذیرفته است بدین شرح توضیح می دهد :

« آنچه مردم می خواستند اینها بود : اول ؛ آزادی مطبوعات که با اعتقادات شخصی و عمیق خود من هم بسیار منطبق بود . دوم ؛ انحلال ساواک . سوم ؛ آزاد کردن زندانیان سیاسی . چهارم ؛ انتقال بنیاد پهلوی به دولت . پنجم ؛ خذف کمیسیون شاهنشاهی که چون دولتی در دولت در تمام امور دخالت می کرد .

دو شرط شخصی خودم از این قرار بود : انتخاب وزراء منحصر به من باشد و از اعلیحضرت بخواهم که اگر امکانش وجود داشته باشد بپذیرند و سفری به خارج بکنند . . . »

اینها رویا نبود ، به همه اینها عمل شد . شاپور بختیار می توانست مانع از ورود خمینی به ایران شود . می توانست او را پیش از ورود به قتل برساند ، می توانست در زمان حضور وی در تهران بازداشت و یا ترور کند . می توانست مطبوعات را به حمایت از خود وادار نماید . برای آزاد کردن زندانیان سیاسی با احزاب و گروه های مختلف معامله پشت پرده کند ، می توانست بجای انحلال ساواک ، آنرا مطیع خود نگاه داشته و از ثروتهای بی شمار بنیاد پهلوی برای خود هوادار سینه چاک بخرد ! اما هیچکدام از این کارها را نکرد و برای آنچیزی که به نظرش خواسته مردم می آمد ، تمامی این اقدامات را بدون در نظر گرفتن سیاست بازی های پشت پرده انجام داد . اینها همه آنچیزی بود که مردم ایران سالهاست در جمهوری اسلامی در جستجوی آن کشته می دهند .

مردم ایران به اندازه کافی بالغ نشده بودند که بتوانند برای سرنوشت خود درست تصمیم بگیرند . وقتی آخوندی فاسد آنها را فریفت که اسلام هم نان دارد ، هم آب دارد ، هم دمکراسی دارد ، هم آزادی و هرچیزی که فکرش را بکنید ، بدون هیچگونه تعقل و تفکری به دنبال چیزی رفتند که در همان روزها بدست آورده بودند ولی نمی توانستند درک کنند که چه موهبتی در برابر آنها قرار دارد .

وقت آن رسیده است که به خود راست بگوئیم و بیش از این خود را به تجاهل نزنیم . آنچه را مردم ایران امروز از انتخاب سحن روحانی به ریاست جمهوری بدست آورده اند ، به مراتب حقیرانه تر و ناچیز تر از آنچیزی است که در 37 روز نخست وزیری بختیار بدست آورده بودند . اما آنروز به خیابانها نیامدند و شادی نکردند ، بلکه شعار سر دادند : بختیار ، نوکر بی اختیار . . .

گرچه برای همگان محرز شده است که حکومت جمهوری اسلامی و تروریستهای او شاپور بختیار را به قتل رساندند ، با اینحال بنده معتقدم ، آنچه بختیار و بخت و اقبال ایرانی را نابود کرد ، جمهوری اسلامی و آخوندها نبودند ، ما مردم ایران بودیم که کیان مملکت خویش را به تاراج دادیم . ما بودیم که بختیار را کشتیم . جهل ما و ناآگاهی ما از آنچه می خواستیم ، بختیار را کشت . خون بختیار به گردن همه ما ایرانیان است .

با اینهمه ، مرثیه سرائی برای هیچکس فایده ای نخواهد داشت . باید از گذشته درس بگیریم تا بختیار و بختیار های آینده را از دست ندهیم .

سیسرون

Facebook.com/m.t.siseron

منابع :

یکرنگی ، تالیف دکتر شاپور بختیار ، ترجمه مهشید امیر شاهی - 2006 پاریس ، بر اساس کتاب

Shapour Bakhtiar - Ma Fidelite , Edition Albin Michel, Paris, 1982
« چرا کسی از بختیار حمایت نمی کند » مقاله منتشر شده در روزنامه آیندگان مورخ 17/11/1357 چاپ تهران به قلم مهشید امیر شاهی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016