گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 شهریور» حمله به سوریه، چرا؟ اکبر گنجی13 شهریور» حمله به سوریه، چرا؟ اکبر گنجی (بخش دوم) 1 شهریور» کودتای مصر: محور عقلانیت علیه ارتجاع، اکبر گنجی 19 مرداد» قفل روابط ایران و آمریکا گشودنی است،احترام متقابل کلید آن است، مقاله اکبر گنجی در گاردین 12 مرداد» طرح تونی بلر نژاد پرست برای کلنگی کردن ایران، اکبر گنجی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جنگ ایران و عراق: ابزار قدرت و ثروت، اکبر گنجیهفته بزرگداشت شهدأ و جانبازانی است که در برابر تجاوز صدام حسین به ایران ایستادند. به همین مناسبت تحت عنوان تجلیل از "دفاع مقدس" سخنان زیادی گفته خواهد شد. اما این جنگ زوایای نا گفته بسیاری دارد که پس از گذشت 25 سال از پایان آن باید بازگو شود. جنگ پیامدهای بی شماری برای هر کشوری دارد. افزایش قدرت نظامیان، بسته شدن فضای سیاسی و امنیتی شدن جامعه برخی از این پیامدها هستنددروغگویی و سیاست بازی،صدای اعتراض و گوش های ناشنوا منبع: رادیو زمانه نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با پاورقی های ذکر شده در مقاله حدود 33 تا 29 سال پیش، با گروهی از دوستان درگیر نزاعی شدیم که بخشی از جنگ عراق علیه ایران است. مخالفان ما تاکنون بسیار درباره آن نزاع ها مدعیات کاذب بیان کرده و می کنند. به عنوان نمونه، فقط به چهار مورد از سخنان سرلشگر محسن رضایی- فرمانده وقت کل سپاه- در چند سال اخیر بنگرید: ب- محسن رضایی در 12/12/1389 در آستانه سالگرد شهادت سردار شهيد رستگار گفت: "در عمليات خيبر هم تيپ 10 سيدالشهدا وارد عمل شد. بعد از آن عمليات، ابهاماتی در بين فرماندهان بوجود آمد، چون عمليات هايی كه بعد از فتح خرمشهر مثل رمضان، والفجر مقدماتی والفجر 1 و خيبر كه به نتايج مطلوبی نرسيده بود در بين برخی از فرماندهان همچون شهيد رستگار و شهيد بهمنی ابهاماتی بوجود آمده بود كه بايد به همين سبك به جنگ ادامه دهيم يا سبك ديگری را انتخاب كنيم لذا اعتراضاتی در سپاه تهران شكل گرفت كه اين اعتراضات عمدتا درباره ی نحوه ادامه عملياتها بود. يك گروه سياسی هم با محوريت اكبر گنجی در پادگان امام حسين بود كه تلاش كردند از اين اعتراضات به نفع خودشان استفاده كنند لذا در منطقه 10 سپاه - كه مركزش تهران بود - و پادگان وليعصر اعتراضاتی شكل گرفت.اكبر گنجی كه عمدتا به بيت آقای منتظری وصل و به دنبال منافع سياسی خود بودند. بعد از اين كه امام راحل پيامی دادند امتحان سختی شكل گرفت. آنهايی كه مانند شهيد رستگار و شهيد بهمنی ولايی و پيرو امام بودند به فرمان امام تمكين كردند و به جبهه برگشتند و جنگيدند گروهی ديگر امثال اكبر گنجی كه از همان ابتدا هم امام را قبول نداشتند سپاه را ترك كردند و به جبهه هم نيامدند"[2]. پ- محسن رضایی در 29/4/91 در برنامه ی تلویزیونی "دیروز،امروز، فردا" گفت: "در یکی از حوادث پادگان ولیعصر دو گروه که متشکل از اکبر گنجی و گروه دیگر بچههای خوب جبهه بودند با هم علیه مدیریت جنگ متحد شدند اما بعد از این که امام پیامی را داد آنها از هم جدا شدند". ت- محسن رضایی- به عنوان نامزد ریاست جمهوری- در 31/2/92 مصاحبه ی طولانی تازه ای با خبرآنلاین انجام داده است. به پرسش و پاسخ تازه ی او بنگرید: "سئوال: در مصاحبه سال 89 خبرآنلاین، شما نگرانی خود از آینده انقلاب را مطرح کردید و به جریان فرصت طلبی اشاره کردید که در حال جان گرفتن است. در آن گفتوگو گفتید، گنجیهای جدیدی در انقلاب پیدا شده اند. وقتی نامزدهای ریاست جمهوری یازدهم از خطر و نگرانی در این مقطع سخن میگویند این تصور وجود دارد که نگاه تنها به حوزه اقتصاد است. خطر را شما در چه حوزه ای میبینید که برای آن نگران شده اید؟ محسن رضایی: اکبر گنجیها خود را طرفدار امام قلمداد میکردند، به طوری که وی در یک دیالوگی با من در سپاه تهران گفت، شما ضد ولایت فقیه هستید و حرفهای امام را گوش نمیدهید. اما اولین کسی که در مقابل پیام امام ایستاد، خود این فرد بود و کسی که خیلی خودش را طرفدار امام نشان میداد. وقتی امام فرمود که محسن رضایی مورد علاقه و تأیید من است از سپاه خارج شد. پدیده اکبر گنجی را به این منظور مطرح کردم چون کسانی هستند که زبانی به صورت افراطی از نظام دفاع میکنند، ولی از نوعی تحجر جدید برخوردار هستند"[3]. سرلشگر محسن رضایی راست و دروغ را به هم می بافد، تا نه تنها در قدرت باقی بماند، بلکه عملکرد مخرب خود و یاران تشکیلات سیاسی اش را پنهان سازد. یکی از مدعیات کاذب او- اگر نگوئیم دروغ- پیروزی در جنگ است. گویی رضایی شعارهای "راه قدس از کربلا می گذرد"،"جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم"، "سرنگونی صدام و تشکیل حکومت اسلامی در عراق" را فراموش کرده است. گویی نامه آیت الله خمینی به زمامداران نظام که در جلسه ی کلیه ی مسئولان نظام قرائت شد و همه زار زار می گریستند را فراموش کرده است. اما درباره ی رویداد تاریخی که من نیز در آن سهیم بودم، چند نکته را توضیح می دهم: یکم- گرچه این رویداد در سال 1363 اتفاق افتاد و منتهی به ترک سپاه از سوی من شد، اما مقدمات نزاع، چند سالی سابقه داشت. نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عضو سپاه بودند. پس از سخنان مکرر آیت الله خمینی مبنی بر عدم دخالت نیروهای نظامی در قلمرو سیاسی، جناح چپ سازمان سپاه را ترک کرد. اما جناح راست سازمان(محسن رضایی، ذوالقدر، و...) به طور همزمان در فرماندهی سپاه و رهبری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در حال فعالیت و درگیری با طیف مقابل بود. فرماندهان سپاه که جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل می دادند، در مسائل سیاسی داخلی دخالت می کردند. آنان از طریق آیت الله راستی به جامعه ی مدرسین حوزه علمیه ی قم متصل بودند. دائماً در حال سفر به قم، دیدار با راست های حوزه ی علمیه ی قم و فعالیت علیه آیت الله منتظری بودند. در تهران هم کوشش می کردند تا قدرت راست ها در نظام افزایش یابد. از چند سال پیش ما با آنها در این زمینه اختلاف نظر داشتیم. یعنی نه خط سیاسی- اقتصادی آنها را درست می دانستیم،نه دخالت آنها در مسائل سیاست داخلی را درست می دانستیم[4]. البته آنها نیروهای مخالف خود را به روش های گوناگون طرد و تصفیه می کردند. مدعای من- و جمع دیگری از همراهان- این بود که سپاه نباید در سیاست دخالت کند. ماه ها بر سر این موضوع با جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سپاه در حال نزاع بودیم- از جمله در مرکز تحقیقات سیاسی/ایدئولوژیک سپاه در شهر قم- تا به وقایع پادگان ولی عصر و سپاه تهران رسیدیم. ما و دوستانمان در مرکز تحقیقات سیاسی/ایدئولوژیک سپاه در شهر قم، به آیت الله منتظری- نه سید مهدی هاشمی- ارادت و ارتباط داشتیم، اما آنان به آیت الله راستی کاشانی و دیگر اعضای جامعه مدرسین متصل بودند. آن چه ما می نوشتیم، از نظر آنان التقاطی و گمراه کننده بود،چون به سادگی می گفتند اسلام تکلیف همه چیز را روشن کرده و ما را چه رسد که در این زمینه ها ابراز نظر کنیم. شما یا مجتهد هستید و یا مقلد؟ مجتهد که نیستید، پس مقلد هستید و باید تابع روحانیت باشید. روحانیت را هم به فقیهان راست آن زمان تقلیل می دادند. مرکز تحقیقات سیاسی و ایدئولوژیک سپاه را در قم تأسیس کردند تا تحت نظر روحانیت باشد. بعد هم داماد آیت الله مصباح یزدی را به ریاست آن مرکز منصوب کردند. دوم- دومین محل نزاع، موضوع جنگ بود. مدعای ما این بود که فرماندهی سپاه به آیت الله خمینی و مردم دروغ می گوید و دائماً پیروزی در جنگ را وعده می دهند. هر عملیاتی را آخرین عملیات و سرنگونی صدام قلمداد می کنند و هزاران تن را به کشتن می دهند[5]. سخنان دوستان معترض در این زمینه کاملاً مبتنی بر شواهد و قرائن قوی بود. در پادگان ولی عصر، بچه های جبهه به سمت محسن رضایی و...هجوم آوردند و آنان از صحنه گریختند. سوم- پس از داستان پادگان ولی عصر، محسن رضایی به سپاه تهران آمد تا به اصطلاح در برابر مخالفان بایستد. مخالفان را دروغگو خواند. من برخاسته و گوشزد کردم که شما برخلاف دستور امام فعالیت سیاسی می کنید. او گفت تو دروغ می گویی. گفتم مدرک دارم. گفت دروغ می گویی و هیچ مدرکی نداری. گفتم بگذار بیایم جلو تا مدارک را نشان دهم. محسن رضایی مقاومت کرد، اما همه ی حاضران خواستار حرف زدن من شدند. محسن رضایی عقب نشینی کرد. من در کنار او ایستادم و مدارک جلسات مشترک جناح آنها- که همگی از فرماندهان عالی سپاه بودند- با جناح چپ سازمان در روز ها و هفته ها و ماه های گذشته را نشان داده و تاریخشان را هم بازگو کردم. بدین ترتیب، همه محسن رضایی را دروغگو خواندند. آن جلسه ضبط شد و هزاران نسخه از نوار آن در سپاه توزیع شد و بعداً حفاظت اطلاعات سپاه برخی از تکثیر کنندگان نوار را بازداشت کرد. من اکنون آن نوار را در اختیار ندارم، ولی محسن رضایی می تواند با انتشار نوار آن جلسه نشان دهد که چه کسی راستگو و چه کسی دروغگو است. چه کسی دنبال "منافع سیاسی" بود و چه کسانی در زمان جنگ خطر کرده و با حرکت اعتراضی خود اتهام "شورش زمان جنگ" را به جان خریدند. مهمترین درخواست همه ی معترضان، برکناری محسن رضایی و محسن رفقیدوست و عدم دخالت سپاه در سیاست بود. چهارم- در این داستان، شهید رستگار، شهید بهمنی، و تعداد زیادی از دیگر دوستان همراه بودند که اینک به خاطر آن که برایشان هزینه ای پدید نیاید نامی از آنها نمی برم. پس از آن، طی جلسه ای با بیش از یکصد تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، جمع ما به طور مبسوط محل نزاع را برای نمایندگان توضیح دادیم. شهید بهمنی، شهید رستگار و چند تن دیگر از فرماندهان، وضع جبهه های جنگ غرب و جنوب را شرح داده و به صراحت تمام گوشزد کردند که محسن رضایی و یارانش دروغ می گویند و پیروزی ای در کار نیست. مسائل سیاسی را هم من به تفصیل توضیح دادم که آنها به جای جنگ، در حال فعالیت سیاسی و تسخیر قدرت سیاسی هستند. همگی به پرسش های نمایندگان نیز پاسخ گفتیم( تا حدی که به یاد دارم، آن جلسه نیز ضبط شد). پنجم- سپس ما به دیدار آیت الله منتظری رفتیم. داستان را به طور مبسوط برای آن مرد آزاده توضیح دادیم. آیت الله منتظری فرمودند من که اصلاً از مسائل نظامی سر در نمی آورم، اگر فرمانده بودم مانند اینها بچه های مردم را به کشتن نمی دادم. اگر جای اینها بودم، به جای به شهادت رساندن 4000 تن در یک عملیات، به گونه ی دیگری عمل می کردم. بعد هم می روند و به امام به دروغ می گویند که در کل عملیات فقط 4000 تن حضور داشته و امام هم این مدعای دروغ را در سخنرانی علنی بازگو کرده و خراب می شوند.آیت الله منتظری در خاطراتشان همین مطلب را این گونه توضیح داده اند: "مثلاً در یک عملیات صدام گفته بود ما چهار هزار از ایران کشته ایم،بعد در رادیو تلویزیون ما گفتند اصلاً ما چهار هزار نفر بیشتر نیرو در آن قسمت نداشته ایم، اتفاقاً همین مطلب را به امام گزارش داده بودند و ایشان در سخنرانی خود گفته بودند که صدام ادعا کرده که ما چهار هزار نفر از ایرانی ها را کشته ایم در حالی که ما اصلاً چهار هزار نفر در آن منطقه نیرو نداشته ایم! بعد از خود جبهه - از بعضی فرماندهان و کسانی که حضور داشتند- آمدند به من گفتند، من دیدم این مسأله در روحیه ی بعضی از نیروها اثر خیلی بدی داشته است لذا رفتم تهران و به امام گفتم: آقا این گزارش ها را بدون تحقیق نگوئید، شما می فرمائید ما چهار هزار نفر بیشتر نیرو نداشته ایم در حالی که این مطلب خلاف واقع است، ایشان گفتند: بله معلوم می شود اینها گزارش غلط به من داده اند"[6]. ششم- فرماندهی و دادستانی سپاه خواستار اشد مجازات زمان جنگ برای گروه ما شد. به منزل آیت الله صانعی- دادستان کل کشور- رفته و کل ماجرا را برای ایشان نیز توضیح دادیم که آقایان در حال فعالیت سیاسی و کسب قدرت هستند و وعده ی پیروزی در جنگ دروغ است. آیت الله صانعی نیز گفتند که آنها می خواستند همه شما را بازداشت و محاکمه کنند که من مانع شان شده و گفته ام باید به انتقادهای آنها پاسخ بگوئید. البته اگر دفاع همه ی جانبه ی آیت الله منتظری از ما نبود، اشد مجازات در انتظارمان بود. به همین دلیل محسن رضایی می گوید: "گنجی عمدتاً به بیت آیت الله منتظری وصل بود". هفتم- به دنبال بالا گرفتن اعتراض ها و حمایت های بیرونی، قرار شد گروه ما و فرماندهی سپاه در روزی معین- تا آنجا که به خاطر دارم اولین یکشنبه بود، تاریخ دقیق اش تقریباً در خاطرات هاشمی رفسنجانی آمده است- به دیدار آیت الله خمینی رفته و ما اعتراض هایمان را طرح کرده و آنان پاسخ بگویند تا آیت الله خمینی تصمیم گیری کنند. ما خشنود بودیم که واقعیت ها را مستقیماً به اطلاع رهبری رسانده و دروغ های آنها و فعالیت های سیاسی شان را برملا می سازیم. اما فرماندهی سپاه مطلقا از صورت گرفتن این دیدار راضی نبود. علی خامنه ای- رئیس جمهور وقت- به دیدار آیت الله خمینی رفته و گفته بود در شرایط جنگی کنونی و نزدیک بودن عملیات بعدی، این ملاقات به مصلحت نیست و به تضعیف فرماندهی جنگ منتهی خواهد شد. باز هم وعده ی آخرین عملیات و پیروزی را طرح کرده بودند. در نهایت آیت الله خمینی را راضی کرده و دیدار لغو گردید. سرلشکر رحیم صفوی نیز در مصاحبه ی مبسوط 13/3/1391 این بخش از داستان را توضیح داده است. می گوید: "این را هم بگویم یادم هست که در آن زمان بعضیها میخواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران و پادگان ولیعصر حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی میگرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد. آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچههای لشکر سیدالشهدا در آنجا بودند و بسیار به آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار میآوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که رئیسجمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به مصلحت نیست"[7]. هاشمی رفسنجانی هم نوشته است که لغو دیدار ما با آیت الله خمینی به درخواست خامنه ای بود. هشتم- با این حال، اکثریت نمایندگان مجلس مدعیات ما را صادق به شمار می آوردند و همچنان خواستار پاسخگویی فرماندهی سپاه بودند. به همین دلیل، آیت الله خمینی پیام تندی به مجلس فرستاد که در جلسه ی غیرعلنی توسط هاشمی بازگو شد و در آن گوشزد کرد که این مسائل در حوزه ی اختیارات فرماندهی کل قواست و نمایندگان حق ندارند در آن دخالت کنند. بدین ترتیب، نمایندگان مجلس عقب نشستند. دقیقاً به یاد می آورم، دوباره که به دیدن آیت الله منتظری رفتیم، ایشان فرمودند: "یعنی در آن جلسه ی مجلس حتی یک مرد وجود نداشت که بلند شود و اعتراض کند که تحقیق و اعتراض درباره مسائلی که ناظر به سرنوشت کشور و همه مردم است، حق نمایندگان مردم است، نه دخالت در کار فرماندهی کل قوا؟ ". پس از لغو دیدار با آیت الله خمینی، علی خامنه ای یکی از مهمترین نمایندگان مجلس که پشتیبان ما بود- عباس دوزدوزانی- را احضار کرده و به شدت به او توپیده و گفته بود که امام گفته اند اگر ادامه دهید با شما برخورد خواهم کرد. آن نماینده هم از نزد علی خامنه ای یک راست پیش همه ی ما آمد و گفت من دیگر نیستم، چون امام به شدت ناراحت شده و گفته اند برخورد خواهند کرد. علی اکبر ناطق نوری در خاطراتش داستان را این گونه توضیح داده است: "در زمان جنگ ، جریانی در جبهه علیه فرمان دهی جنگ محسن رضایی راه افتاد. جمعی از فرماندهان سپاه و غیره هم جزو آن بودند. این جریان، ریشه در شیطنت های مهدی هاشمی داشت. می گفتند که محسن رضایی و بعضی دیگر آمریکایی هستند، لذا در اوج جنگ، وقتی محسن رضایی وارد پادگان ولی عصر یا مرکز سپاه کرمانشاه شد، جلوی او خطاب به امام شعار می دادند:"خمینی بت شکن، بت جدید را بشکن"؛ یعنی محسن رضایی را بردار. در مجلس هم خطاب به امام طومار امضا کردند. یک روز امام به آقای خامنه ای فرمودند: "شنیده ام که این آقای دوزدوزانی امضا جمع می کند تا مرا در فشار بگذارند که فرمانده سپاه را عوض کنم، بگویید سر جایش بنشیند والا من جمله ای خواهم گفت". آقای خامنه ای فرمودند:" من آقای دوزدوزانی را خواستم و به او پیام امام را گفتم". خوب آن شرایط مخالفت ها علیه فرمانده سپاه اوج گرفته بود و در خود سپاه هم دو دستگی شده بود و یکی از فرماندهان سپاه رهبری این مخالفت را به عهده گرفته بودند. من در نماز جمعه ی تهران گفتم: "وقتی امام یک نفر را به عنوان فرمانده گذاشت دیگر فضولی موقوف. اگر یک چوب را هم گذاشت و دستور اطاعت دادند باید اطاعت کنیم؛ این معنای ولایت و ولایت پذیری است". در حالی که خدا را شاهد می گیرم که من آن موقع اصلاً با محسن ارتباط نداشتم. این مطلب را بر اساس اعتقاد خودم گفتم و الان هم همین اعتقاد را دارم"[8]. نهم- پس از آن دستور آمد که همه ی بچه های جبهه و معترضان در پادگان ولی عصر جمع شوید تا پیام امام قرائت شود. من با توجه به اطلاعات قبلی، در آن جلسه شرکت نکردم. نماینده ولی فقیه در سپاه سخنرانی و پیام آیت الله خمینی را قرائت می کند. روایتی از آن چنین است: "بسمه تعالی. شما به آقایان بگویید که شماها می دانید که مملکت ما بعد از انقلاب است و ما مبتلا هستیم به مخالفت های همه جانبه از تمام ممالک دنیا، دو سه تا هستند که با ما سر جنگ ندارند و همیشه ابرقدرت ها در فکر آن هستند که به یک راهی عمل کنند که تا می توانند ما را آرام کنند. راه هایی که انتخاب کرده اند زیاد بوده است تا رساندند به جنگ و در جنگ هم موفق نشدند. اینها در فکر این هستند که اختلاف ایجاد کنند و آن جمعیتی که بیشتر از همه مورد خوف آنهاست سپاه و آن چه مربوط به آن است و بسیج. از این باب آنها دنبال این هستند که در خود سپاه رخنه کنند. خیال نکنید اگر کسی آمد و هیاهو کرد که سران سپاه چه هستند، از حلقوم خودشان است. از حلقوم خودشان نیست. از حلقوم دشمنان اسلام است. اگر مردم خوبی هستند، بازی خورده اند. اگر چنان چه اشخاصی باشند که نفوذ کرده اند و عمدا این کارها را انجام می دهند که سپاه را فشل کنند، باید بدانند که اگر چنان چه اختلاف در سپاه بیفتد، جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت. اگر به خدا معتقد هستند، پیش خدا مسئولند و این طور نیست که خداوند از آنها گذشت نماید. اگر مردمی هستند که برای ایران عمل می کنند و این کارها را انجام می دهند، باید بدانند که این وضعیت به نفع اسلام نیست. از این کارها دست بردارید. البته من می توانم با وضع دیگری عمل کنم، ولی بنا دارم با دوستی و برادری برخورد شود. علی ایحال از این طور کارها که موجب تضعیف فرماندهی می شود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید. ما امروز هیچ یک از افرادی که در راس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همین طور خواهند ماند. با هیاهو آقای محسن و آقای رفیق دوست برداشته نمی شوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف می کنند و این به نفع مملکت ما نیست. چه از نظر اسلام و چه از نظر برداشت سیاسی ما از دنیا چون ما می بینیم کارهایی که در این جا انجام می شود قبل از آن که از رادیوی خودمان بشنویم، از رادیوی بیگانه می شنویم. شما درست توجه کنید که با این مسائلی که خیال می کنید با سر و صدا و هیاهو افراد کنار می روند، امکان ندارد سران کنار بروند. کنار بگذارید این کارها را. این کارها مخالف جمهوری اسلامی است. این کار با برداشت ما از جمهوری اسلامی مخالف است و وضع سیاسی ما در دنیا به هم می خورد. من سفارش شما را به آقایان کرده ام که با شما مدارا کنند. اگر افرادی بعد از این پیام دست برنداشتند باز بخواهند به اختلافات دامن بزنند، به من اطلاع دهید. آنها تکلیف دیگری دارند.این را باید اطلاع بدهید. در بین آقایان هم صحبت کنید. به آنها محبت کنید و اگر من بدانم بعد از این پیام کاری کنند، من به عنوان مخالف اسلام تلقی و معرفی می کنم. والسلام. روح الله الموسوی الخمینی . 28/9/63 "[9]. سپس نماینده ی ولی فقیه همگان را به توبه فرا می خواند و گروهی گریه کنان توبه می کنند. دهم- به دنبال این برنامه، با شهید رستگار، شهید بهمنی، و دیگر دوستان جلسه تشکیل دادیم که حال چه باید کرد؟ شهید بهمنی و شهید رستگار سخنانی در آن جلسه گفتند که فعلاً به خاطر خانوادهایشان تکرار نمی کنم. دوستان حاضر در آن جلسه می دانند چه ها گفته شد. در نهایت آن دو و برخی دیگر از دوستان گفتند ما می رویم جبهه شهید شویم تا مسئولیتی بر گردن ما نباشد. من هم گفتم: سپاه را ترک می کنم و ترک کردم. حاج کاظم رستگار(1363- 1339) فرمانده تیپ سیدالشهداء و شهید حسن بهمنی به جبهه رفتند و رستگار در عملیات بدر در منطقه ی حورالعظیم در 25/12/ 1363 به شهادت رسید. عملیات بدر هم یکی از آن تهاجم هایی بود که آقایان دوباره به آیت الله خمینی گفته بودند آخرین عملیات و پایان جنگ است. اما تقدیر این بود که رستگار و بهمنی که پیروزیی برای جنگ نمی دیدند، در عملیات بدر به شهادت برسند. زمامداران کشور که در همان زمان موشک های اسکاد از لیبی خریداری کرده بودند، فکر می کردند با شلیک این موشک ها به بغداد، همزمان با عملیات بدر، مردم عراق به خیابان ها خواهند ریخت و صدام حسین سرنگون خواهد شد[10]. آیت الله منتظری در خاطراتشان در مورد این اتفاقات گفته اند: "گاهی بعضی از فرماندهان در کارشان شبهه می کردند و می گفتند ما داریم زمینه ی کشته شدن بعضی از این جوانها را فراهم می کنیم، امکانات به ما نمی دهند، به جای امکانات ما از نیروهای مخلص استفاده می کنیم،فرماندهی قوی نیست، برنامه ریزیها قوی نیست، برنامه هایمان لو می رود، خیلی از برنامه هایی که تنظیم شده بود لو رفت و بچه های مردم شهید شدند، من این چیزها را به امام منتقل می کردم، فرماندهی جنگ خیلی خوب نبود، ارتش و سپاه به هم اختلافهایی داشتند و زیر بار هم نمی رفتند، سپاه می خواست ارتش را یدک بکشد ارتش هم می خواست زیر بار سپاه نرود، نیروهای سطح پائین و متوسط سپاه هم از دست بعضی مسئولینشان گله داشتند، مثلا! یک روز چهل نفر از اینها آمدند منزل ما و اشکالاتی داشتند که اشکالاتشان هم وارد بود، از امام هم وقت گرفته بودند که خدمت ایشان بروند اما مخالفان آنها این وقت را لغو کرده بودند، با این که از طرف امام به آنها قول داده شده بود ولی به آنها اجازه نمی دادند بروند حرفشان را بزنند، بعد اینها برگشتند رفتند به جبهه و خیلی از آنها شهید شدند، دل پر خونی داشتند از بی برنامگی ها، از خط بازیها و مشکلات دیگری که وجود داشت"[11]. چند ماه پس از آن حوادث، آیت الله منتظری در تاریخ 16/7 / 1364 نامه ای به آیت الله خمینی نوشت و در آن در خصوص مسائل جنگ و سپاه گفت: "اگر دو سال قبل با وسعت نظر به تذکرات و درد دل فرماندهان متعهد و رزمندگان عزیز که متأسفانه اکثر آنان با دلی پر درد به شهادت رسیدند توجه شده بود فرصتها از دست نمی رفت و امروز راههای پیشرفت بر ما مسدود نمی شد ولی چه کنیم که غرور بعضی مسئولین بالا و بی اعتنایی آنان به نظرات دیگران کار را به اینجا رساند. از حدود دو سال پیش تا حال بسیاری از افراد مخلص ارتش و سپاه و نمایندگان مجلس و افراد روشن و بصیر و متعهد نسبت به تحولات سپاه و ارتش و روش جنگ و اشکالات کار گفتند و نوشتند که از حد خارج بود و ممکن بود از افکار آنان استفاده کرد ولی کسی با آنان توجه نکرد و نتوانستند درد خود را که از نزدیک در جبهه ها مشاهده کرده یا از زبان فرماندهان بالا و پائین شنیده بودند به اطلاع حضرتعالی برسانند. و هر وقت تصمیمی می گرفتند مسئولینی که حیثیت خود را نزد حضرتعالی و مردم در مخاطره می دیدند جوی می ساختند که آنان موفق نشوند و گذشت آنچه گذشت و باز هم می گذرد...وقتی بعضی از افراد سابقه دار و متعهد از مسئولین سپاه می آیند و می گویند به داد سپاه برسید که سپاه در حال احتضار است، جواب آنان چیست؟...اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصیرات منجر به شکست های پی در پی در دو سال اخیر در جبهه ها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطیها از دست می روند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبهه ها بهتر از حال بود...متأسفانه همه ی تشویق و تقدیر ما متوجه سپاه با همه ی خط بازیها و جنگ های سیاسی موجود در آن شد"[12]. یازدهم- خاطرات هاشمی رفسنجانی از حرکت اعتراضی: خوشبختانه،اکبر هاشمی رفسنجانی، در کتاب خاطرات سال 1363، بدون آن که نامی از ما برد، داستان را ذکر کرده است[13]. خاطرات هاشمی را عیناً نقل می کنم تا وقایع از زبان کسی بیاید که چندان همدلی با ما نداشت. هاشمی رفسنجانی در آن زمان از طرف آیت الله خمینی مسئول جنگ بود. محسن رضایی در این خصوص گفته است: "پس از آن [برکناری بنی صدر] امام فرماندهی کل قوا را برعهده گرفتند و تا پایان جنگ آن را ادامه دادند. در این مقطع با دو مرحله مواجه شدیم؛ در مرحله اول، فرماندهان به طور مستقیم با امام در ارتباط بودند و هیچ واسطه ای میانشان نبود. اما پس از آزادسازی خرمشهر، امام یکبار مقام معظم رهبری را به مدت یک سال به عنوان واسطه ی خود در جنگ انتخاب کردند و سپس آقایهاشمی را در دو سه مرحله گوناگون. در اواخر جنگ نیز حکم جانشین فرمانده کل قوا را به آقای هاشمی دادند"[14]. اگر چه آن که در برابر ما قرار داشت،آیت الله خامنه ای بود که نگذاشت صدای ما به گوش آیت الله خمینی برسد تا شاید جنگ و سپاه سرنوشت دیگری پیدا کنند. 7 فروردین 1363:"آقای محسن رضایی ،فرمانده سپاه پاسداران،هم تلفن کرد و از اظهارات آقای منتظری در ملاقات با نمایندگان امام در سپاه گله داشت؛ برای حل این مشکل که با آقای منتظری دارند،کمک خواست[آیت الله منتظری در این ملاقات گفته بود:"آقایان توجه دارند که سپاه یک ارگان جوشیده از متن انقلاب اسلامی ماست. بنابراین توقع و انتظار این ملت فداکار از این ارگان زیاد است. تمام رفتار و برخوردهای سپاه با مردم و با ارتش و جهاد و سایر ارگانها و یا حتی افراد و گروههای ضد انقلاب،باید روی ضوابط دقیق اسلامی و حساب شده باشد. هرگونه خلاف و یا تخلفی، خدای ناکرده در سپاه دیده شد، طبعاً به حساب انقلاب و اسلام گذاشته می شود، اگر در اوایل انقلاب بعضی تندرویها احیاناً انجام شد،دیگر امروز پس از گذشت پنج سال از پیروز انقلاب، نباید آن کارها تکرار شود"]. 13 اردیبهشت 1363: "عصر آقای محسن رفیق دوست تلفنی از من خواست به آقای منتظری تلفن کنم که آقای محسن رضایی را که به قم می روی بپذیرند. آقای منتظری،مدتی است با فرماندهان سپاه روابط خوبی ندارند". 13 مرداد 1363: "احمد آقا آمد. گفت محسن رضایی فرمانده سپاه به امام نامه نوشته و وضع جبهه ها و عملیات را توضیح داده است، و از فشاری که برای انجام عملیات وارد می آید،گله کرده و گفته به ما اگر مهلت بدهید، دو ساله جنگ را با پیروزی تمام می کنیم". 27 مرداد 1363: "حاج احمد آقا آمد. گفت آقای محسن رضایی فرمانده سپاه، مرتباً به امام نامه می نویسد که فشار و عجله در انجام عملیات نشود. سوء ظن دیگری برای بعضی پیش آمده که فرماندهان سپاه از طریق تأخیر در عملیات،در صدد کسب امتیازات بیشترند؛ من این سوءظن را قبول ندارم". 21 شهریور 1363: "آیت الله خامنه ای اظهار تمایل کردند که نماز جمعه این هفته را اقامه کند[آیت الله خامنه ای در خطبه های نماز جمعه گفتند:"جنگ تنها یک راه حل بیشتر ندارد و آن حذف صدام است که ما این کار را خواهیم کرد. بزرگترین فتوحات نظامی با بودن رژیم صدام بر سر کار، دارای صرفه نیست. ما هیچ گونه چشمداشتی به خاک عراق نداریم ولی بیشترین فشار را برای سقوط رژیم صدام، وارد خواهیم آورد"]. 27 شهریور 1363: "عصر، آقایان محسن رفیق دوست و محسن رضایی و رحیم صفوی آمدند.درباره عملیات و نیازهای مالی و تدارکاتی جبهه و مشکلات سپاه بحث بود. آقای محسن رضایی از دخالت های زیاد آقای محلاتی[نماینده ی ولی فقیه در سپاه] در امور سپاه گلایه داشت و نامه ای [در این موارد] به امام نوشته است. قرار شد از طریق مجلس و دولت، یک و نیم میلیارد تومان برای مخارج جنگ تهیه کنم[در خصوص فشار مسئولان برای تحرک در جبهه های جنگ، سردار رحیم صفوی می گوید:"رفتیم پیش آقای هاشمی، ایشان گفت شما ترسیده اید. شما به تردید افتاده اید. یک کاری بکنید. مگر حواس شما نیست که متکی بر مردم هستید. مردم اگر ببینند بازار جنگ داغ و گرم نیست، رها می کنند و پشتیبانی نمی کنند. یک کاری بکنید. ما نمی دانستیم برادر محسن به آقای هاشمی چه قولهایی می دهد، اما می آید فشارهایی به ما می آورد. این فشارها برای ما اثری ندارد، زیرا با امکاناتی که در دستمان هست، می دانیم نمی شود عملیات بزرگ انجام داد، ولی به هر حال فشارهای شدید ادامه دارد. این را یک جا نوشتم که ما حتی یک بار لبخند از فرماندهمان ندیده ایم، چهار سال از جنگ می گذرد، یک تبسمی هم ندیدیم، ایشان داشته باشد"](ص 293). 30 شهریور 1363: "حاج احمد آقا، از نامه ی فرمانده سپاه به امام گفت که از تداخل مسئولیتها با نماینده ی امام در سپاه و از مشکلات دخالت آنها گله دارند...شب آقایان محسن رضایی و رحیم صفوی آمدند. توضیحاتی دادند که عملیات محدودی که قرار بوده در مرز های جنوب غرب انجام شود، انجام نشود، سپاه ضعیف شده و با احتیاط عمل می کند". 3 آبان 1363 : "مسئول بسیج آمد و از فرماندهی کل سپاه شکایت داشت و اجرای طرح مناطق بزرگ سپاه را، در جهت حذف بسیج می دانست. ضمناً تحرکات وسیعش در بعضی از مراکز، علیه این طرح به چشم می خورد؛ مثل این که علیه آن سازماندهی شده است". 17 آبان 1363: "عصر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست آمدند و آقای دهقان را به عنوان فرمانده سپاه منطقه ی یک تهران، معرفی کردند". 25 آبان 1363: "آقای محسن رفیق دوست اطلاع داد که امروز در باختران، در جلسه ای از طرف بعضی از پاسداران به محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران اعتراض و اهانت شده است". 27 آبان 1363: "آقای شیخ فضل الله محلاتی نماینده ی امام در سپاه آمد. گزارشی از موج مخالفت با فرماندهی سپاه گفت و اعلان خطر کرد و از عدم توجه فرماندهی سپاه پاسداران به نصایح خودش و تضعیف ایشان، گله داشت". 29 آبان 1363: "ظهر، پسر آقای موحدی کرمانی- که یکی از فرماندهان سپاه است- آمد و انتقاداتی به شیوه ی عمل فرماندهی سپاه داشت و مشورت می کرد برای ماندن در سپاه که گفتم بماند، به خصوص از طرح مناطق بزرگ، شیوه ی آزادسازی نیروها و برخورد با مخالفان حرف زد. شب، آقای عبدالوهاب فرمانده معزول منطقه ی ده سپاه آمد. گزارشی از برخورد و اختلافاتش با فرماندهی سپاه داد و ادعای مظلومیت دارد. ناراحتی های اخیر سپاهیان، تا حدودی مربوط به طرفداران ایشان است. ایشان را نصیحت کردم که در زمان جنگ، چاره ای جز صبر و گذشت نیست". 1 آذر 1363: "پیش از ظهر، آقای محسن رضایی آمد. از تحرک مخالفانش در سپاه و کار شکنی در منطقه ی تهران، علیه فرماندهی سپاه اظهار ناراحتی شدیدی و درخواست اجازه بررخورد خشن تر و تنبیه مخالفان را داشت". 3 آذر 1363: "درباره ی بسیج[ در اجتماعی 12 هزار نفری بسیجیان سراسر کشور] سخنرانی مفصلی کردم.[در بخشی از این سخنرانی آمده است:"ما از هر جهت خودمان را آماده کرده ایم تا کار جنگ را یکسره کنیم. تجربیات عملیات گذشته را جمع بندی کرده ایم. تمامی نقاط ضعف دشمن را ارزیابی کرده ایم، نقاط آسیب پذیر را دریافته ایم و با کمک شما و تمامی نیروهای رزمی مسلح، و با تدارک همه جانبه، در هر نقطه ای که لزوم داشته باشد، آمادگی رزمی داریم. هیچ چیز غیر از حذف بعث عفلقی از منطقه و کوتاه شدن شر صدام و اطرافیانش از سر مردم عراق و گرفتن حق تضیع شده مردم ایران، نمی تواند ما را از ادامه ی جنگ و حرکت باز دارد"](ص 402). 4 آذر 1363: "شب،آقای محسن رضایی آمد. از من خواست در مراسم معرفی فرمانده سپاه مرکز که احتمال ابراز مخالفت از طرف بعضی ها می رود، شرکت کنم. گفتم صلاح نیست. نشان از ضعف شما و قدرت مخالفان است. قرار شد آقایان ساداتیان و اقبالی بروند". 5 آذر 1363: "بعداز ظهر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست و سیدجلال ساداتیان آمدند. گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عده ای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند. اجازه ی تعقیب آنها را می خواستند". 6 آدر 1363: "مسأله ی اختلاف سپاه درباره ی فرماندهی خیلی وقتم را گرفت". 11 آذر 1363: "در جلسه ای در دفتر رئیس جمهور با حضور آقای محسن رضایی شرکت کردم. بیشتر وقت را، بحث درباره ی مشکل مخالفان فرماندهی سپاه گرفت. آقای محسن رضایی درباره ی عملیات آینده توضیحاتی داد". 19 آذر 1363: "آیت الله منتظری، بعد از ملاقات با امام، به منزل ما آمدند و دو ساعتی درباره ی امور کشور و جنگ مذاکره کردیم. در خصوص جنگ، به ایشان حسن پیشرفت امور را تأکید نمودم". 20 آذر 1363: "با آقای محسن رضایی در مورد برنامه ی ملاقات آینده آنها، با مخالفانشان در سپاه، با امام صحبت کردم". 21 آذر 1363: "عصر، آقایان محسن رضایی و علی شمخانی آمدند و برای ملاقات با آیت الله منتظری مشورت کردند". 22 آذر 1363: "آقای شیخ حسن صانعی از طرف امام پیغام داد که من با مخالفان فرماندهی سپاه صحبت کنم. بنا بود، خود امام با آنها صحبت فرمایند. رئیس جمهور در این مورد نظر مخالف داده اند و امام منصرف شده اند. گفتم روز شنبه، خدمت امام خواهم رسید". 24 آذر 1363: "خدمت امام رسیدم. راجع به ملاقات امام در یک جلسه ای با فرماندهان سپاه و مخالفان آنها و نصیحت مخالفان و ضبط مذاکرات، نظر موافق دادم. قبلاً هم نظر خود امام، همین بوده است. ولی آقای رئیس جمهور، مصلحت نمی دانند که مخالفان برای ملاقات با امام دعوت شوند. قرار شد در این مورد با رئیس جمهور مذاکره شود". 25 آذر 1363: "پیغام شفاهی امام را قبل از شروع جلسه به نمایندگان گفتم که امام از دخالت بعضی نمایندگان در امور سپاه و همراهی با مخالفان فرماندهی، ابراز نارضایتی کرده بودند. برای خواباندن سر و صداها خیلی موثر افتاد. گر چه آنها را خیلی دمق کرد. حدود نود نفر از نمایندگان به من نامه نوشته بودند و خواسته بودند نمایندگان مخالف،اعتراضاتشان را در مورد فرماندهی سپاه در حضور نمایندگان مجلس، علیه فرماندهی مطرح کنند". 2 دی 1363: "دو سه نفر سپاهی آمدند. از وضع سپاه و جبهه و جامعه، گله داشتند". 5 دی 1363: "جلسه ای با حضور رئیس جمهور و مسئولان سپاه داشتیم؛ برای مشورت در کیفیت برخورد با مخالفان فرماندهی سپاه- که امام دستور مدارا داده اند- قرار شد، سیاست جذب آنها اعمال شود". 26 دی 1363: "شب با سران قوا و احمد آقا میهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم. درباره ی زمان به کار بردن موشک اسکاد بی- که از لیبی گرفته ایم، علیه بغداد بحث شد. قرار شد، هنگام حمله ی آینده باشد؛ در صورت استفاده کردن عراق از موشک، علیه شهرهای ما به عنوان مقابله به مثل از این موشک استفاده شود". 11 اسفند 1363: "آقای ولایتی آمد و درباره ی سفر آینده ام به ژاپن و چین مذاکره کرد. گفتم در نیمه ی اول سال 1364 قرار بگذارید. وقتی که پیروزی در جنگ کسب نمودیم، برای سفر مناسب تر است. همچنین گفتم: نظر من این است که در صورت پیروزی در عملیات، امام دستور بدهند که شعار "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر شوروی" از موضع قدرت، حذف شود". 20 اسفند 1363: "حسن روحانی اطلاع داد که حمله آغاز شده است. اسم عملیات بدر است". 22 اسفند 1363: "فشار نیروی عراقی به نیروهای قرارگاه نجف، زیاد است و نیروهای ایرانی قرارگاه نوح، به جای اول برگشته اند. پل ها هنوز وصل نشده است. وضع ناراحت کننده است". 25 اسفند 1363: "آخر شب،آقای فضل الله محلاتی نماینده ی امام در سپاه از قرارگاه اطلاع داد که وضع عملیاتی در جبهه ها خوب نیست. یک و نیم بامداد از دفتر امام زنگ زدند و بیدارم کردند. اخباری از وضع جبهه می خواستند. گفتم اخبار جبهه جالب نیست"(ص 546). 26 اسفند 1363: "قرارگاه خاتم الانبیاء اطلاع داد که در قسمت شمال پل چرده، نیروهای قرارگاه نجف، عقب نشینی کرده اند. لشکر امام حسین بی اجازه و بدون خبر، عقب نشینی کرده و تیپ الغدیر را که از یزد هستند، تنها گذاشته اند و در نتیجه تیپ الغدیر قبل از عقب نشینی تلفات داده و فشار روی تیپ کربلا،خیلی شدید است. نیروهایی که به پشت دجله، به طرف غرب رفته بودند، با شهادت آقای مهدی باکری، فرمانده ی لشکر 31 عاشورا که از سرداران رشید سپاه بود، به شرق عقب نشسته اند و زمزمه ی عقب نشینی کامل را مطرح کردند...آقای محسن رضایی خبر داد که تصمیم به عقب نشینی گرفته اند". 27 اسفند 1363: "آقای رضایی گفت نیروها با نظم به طور کامل عقب نشسته اند ولی بعضی از وسائل جنگی جا مانده است که قسمتی از این وسایل هم منهدم شده که به دست دشمنان نیفتد. حدود صد تا دویست نفر ممکن است جا مانده باشند"(صص 549- 548). نتیجه: چگونه جوانی 25- 24 ساله ای به دقت تمام به نمایندگان مجلس، قائم مقام رهبری و همه مسئولان نظام گوشزد کرد که دخالت سپاه در سیاست و تسخیر قدرت سیاسی چه بر سر کشور خواهد آورد، اما آنها که عمری سپری کرده بودند پیامدهای این امر را در نمی یافتند؟ دوستان شهید و معلول ما نیز به طور مبسوط توضیح دادند که ما در این جنگ پیروز نخواهیم شد. چرا آن اعتراض های درست گوش شنوایی نیافت؟ در خصوص جنگ، صدها هزار تن از بهترین جوانان ایران زمین در جنگ کشته و زخمی و معلول گردیدند، کشور ویران شد تا آیت الله خمینی "جام زهر" را سر کشید. حق با چه کسانی بود؟ در خصوص سیاست، زمان بیشتری سپری شد تا پیامدهای مهلک دخالت بعضی از فرماندهان سپاه بر سیاست خود را نشان دهد و صدای اعتراض همگان را در آورد. آیا نیروهای سیاسی کشور باید توسط سپاه حذف می گردیدند تا آن سخنان حق گوش شنوایی بیابد؟ آیا هزاران تن باید کشته می شدند تا حقیقت آشکار گردد؟ اینک همه از دخالت سپاه در سیاست می نالند. اما ما در آن زمان تا مرز اعدام پیش رفتیم. اگر آیت الله منتظری، آیت الله صانعی- و تا حدودی نمایندگان مجلس- نبودند، همه ی ما را اعدام کرده بودند. بهمنی و رستگار به جبهه رفته و شهید شدند. در زندان اوین در حال حبس شش ساله بودم که جنازه ی رستگار پیدا شد. تشیع جنازه ی مفصلی برای او گرفتند و وقتی تلویزیون آن را نشان می داد، دیدم که همه ی آنها که خواستار اعدام ما بودند، به گونه ای با جنازه ی رستگار بازی می کنند، که گویی یکی از خودشان است. تنها گریستم. رستگار و بهمنی با آنان نبودند، در مقابل آنان ایستاده بودند. حقیقت را قبل از همه فهمیده بودند که چیست. "تا يك سال قبل نمیدانستم كه شهيد كاظم رستگار فرزندی دارد. سال گذشته زمانی كه برای مراسم افطار در مراسمی بوديم، دختر شهيد رستگار كه احساس میكرد بنده و امثال ما نسبت به شهيد رستگار كملطف هستيم، از ما ابراز گلايه كرد كه شايد بخشی از آن هم مربوط به حوادث پادگان ولیعصر باشد. من در همانجا به اين فرزند شهيد گفتم كه مطمئن باش كه همه رزمندهها و دوستان شهيد رستگار هم او را قبول داشتند. هم مايه افتخار ما است و ما از او درس بزرگی گرفتيم. شهيد رستگار نشان داد آن چيزی را كه میفهمد، قدرت بيان كردنش را دارد و مثل بعضیها چاپلوس نيست و مهمتر اينكه وقتی پيام اماماش را شنيد، حرف خود را زمين گذاشت و در جبهه به عنوان يك رزمنده ساده جنگيد و پيكرش 13 سال بعد پيدا شد كه نشان میدهد ولايتمداری و عقلانيت خاصيت رزمندگان دفاع مقدس است"[15]. این نوع خودی سازی مخالفان شهید شده، درباره حاج داود کریمی هم ادامه یافت. او از طرفداران آیت الله منتظری بود. اطلاعیه های آیت الله منتظری را به طور علنی توزیع می کرد. به دستور آیت الله خامنه ای بازداشت شد و بعدها که برایمان تعریف کرد که در دوران بازداشت چه بلاهایی بر سرش آوردند. آن روایت، روایت شکنجه روح مان بود که با بزرگی چنین کرده بودند. پس از مرگ شهادت گونه اش، آیت الله خامنه ای پیامی ارسال کرد. گویی به فرمان خودش او را بازداشت نکرده بودند. اخیراً محسن رضایی در مراسم نهمین سالگرد درگذشت او گفته است: "حاج داود کریمی یک ولایتی آزاده بود، چرا که در اوج آزادگی داوطلبانه وارد جنگ، انقلاب و سپاه شد. او در اوج آزادگی، یکی از منتقدین داخل خود سپاه بود، به گونهای که گاهی کسانی نزد من میآمدند و میگفتند، کریمی بسیار انتقاد میکند اما من به آنها میگفتم آزادگی او سبب شده که با انتقادهایش سپاه و انقلاب را به سمت پیشرفت و تعالی سوق دهد. این ولایتیهای آزاده کسانی هستند که در اوج تبعیت، از کوچکترین مشکلات نمیگذشتند. از همین روی، باید بگویم هیچ تناقضی بین آزادگی و تبعیت ولایتی نمیدیدند"[16]. در حالی که حاج داود کریمی به شدت تمام مخالف خامنه ای و مدافع آیت الله منتظری بود. اگر ولایت آیت الله خامنه ای را قبول داشت، برای چه بازداشت شد؟ جنگ متجاوزانه عراق علیه ایران، هزاران رویداد ناگفته دارد. همه آنها باید بازگو شوند که عبرت گرفته و خطاهای گذشته تکرار نشوند. جنگ تجاوزکارانه صدام حسین، صدها هزار شهید و معلول داشت و حدود هزار میلیارد دلار به کشور آسیب وارد آورد. بهترین جوان های ایران زمین به دفاع از تمامیت ارضی کشورشان برخاستند و جان باختند. اما آنان به دنبال این نبودند تا عده ای به نام آنان، سپاه را وارد اقتصاد و سیاست کشور سازند. جان باختن در راه میهن کجا و سوداگری سیاسی و اقتصادی با نام آن عزیزان کجا؟ Copyright: gooya.com 2016
|