گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 آبان» آزار و اذيت بهائيان در شهر آباده13 آبان» انتقال دو شهروند بهایی مرودشتی به زندان عادل آباد 20 مهر» حسن بذرافکن، شهروند بهایی بازداشت شده است 27 شهریور» فريبا کمالآبادی در نامهای از زندان اوين خطاب به دخترش: آيا کسانی هستند که داستان "ترانه" قلبشان را به درد آورد؟ 25 شهریور» نسرين ستوده خواستار استيفای حقوق شهروندی اقليتهای مذهبی و بهاييان شد
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه فريبا کمال آبادی از زندان اوين در شرح رنج های خانواده و جامعه بهايی های ايرانیفريبا کمال آبادی، زندانی عقيدتی، يکی از اعضای يک گروه هفت نفری است که به امور اداری جامعه بهاييان در ايران رسيدگی می کردند و به "گروه ياران" معروفند. وی همچون شش عضو ديگر اين گروه به بيست سال حبس محکوم شده است و از شش سال پيش بدون يک روز مرخصی در زندان به سر می برد.وی در نامه ای به نوه اش، رنج هايی را که بر او، خانواده و جامعه بهاييان ايران رفته است، شرح می دهد: متن اين نامه به شرح زير است: جان شيرين من ، فرشته ی کوچکم وقتی به تو و آمدنت به دنيايمان می انديشم، چنان عواطف و احساسات افسار می گسلد، می جوشد و به فوران می آيد که هرگز توان توصيف آن را ندارم. عشق می جوشد و مفری برای بروز و تعينش می يابد. گاهی به صورت دعا برای سلامتيت از اعماق قلب و لسانم جاری می شود، گاهی به صورت کلماتی خطاب به اطرافيانم ظاهر می گردد که از روزشمار آمدنت برايشان می گويم و زمانی نيز خود را به صورت حلقه های نخ در می آورد که دست بر گردن ميل بافتنی افکنده او را تنگ در آغوش گرفته و سرانجام به صورت لباسی و يا پتويی برايت شکل می گيرد. با همه ی اين ها عطش ديدن و بوييدنت آرام نمی گيرد و هل من مزيد می گويد. در بندم و دستم از چاره کوتاه است. حتی اجازه ندارم به مادرت، دختر دلبندم، در لحظات حساس تولدت تلفن بزنم، صدايتان را بشنوم و از سلامتيتان مطلع گردم زيرا درخواست های مکررم برای تلفن همواره با مخالفت روبه رو شده است. نمی دانم چند روز پس از تولدت از آمدنت مطلع خواهم شد. می دانم هنگامی که قدم به جهان ما گذاری، رشد کنی و ببالی سوالاتی دائما ذهنت را به خود فراخواهد خواند و خواهی پرسيد: چرا من در سرزمينی ديگر، به دور از وطنم، ريشه هايم، بستگانم و عزيزانم متولد شدم؟ چرا مانند بسياری از کودکان در بدو تولدم مادر بزرگم، پدر بزرگم و بستگانم را در کنارم نداشتم؟ دلبندم، کودکم، به تو می گويم. همه ی اين ها درد عشق است، عشق به نوع انسان، بهايی است که تو و خانواده ات برای اعتقاد به "وحدت نوع انسان" و "صلح عمومی" می پردازيد. تاوان "اراده"ای است که برای خدمت به عالم انسانی فعال گشته است. ميدانم اين ها کلماتی کلی و سخنانی مبهم است. پس برايت از جزئيات می گويم: پدرت در سال ۱۳۶۰در شهر همدان متولد شد.همدان يکی از قديمی ترين شهر های ايران و مهد فرهنگ و تمدن آريايی است. همدان، ابن سينا را در خود پرورده که يکی از بزرگترين فلاسفه و پزشکان تاريخ جهان است. کسی که فرهنگ و تمدن غرب به ميزان بسياری خود را وامدار او می داند. هنگامی که پدرت شش ساله شد و قدم به دبستان نهاد، مادر و پدرش به خاطر اعتقاد به ديانت بهايی دستگير شده به زندان اوين در طهران منتقل گشتند. او به همراه خواهر چهار ساله و برادر هشت ساله اش، يعنی عمه و عمويت هر هفته از همدان به طهران سفر می کرد تا در دو روز متوالی پدر و مادرش را در زندان اوين ملاقات کند. قبل از آن يعنی در سال ۱۳۶۳ پدر بزرگ مادرت (يعنی پدر من) که پزشکی متعهد و عاشق نوع انسان بود، کسی که تمام لحظات حياتش را وقف خدمت و درمان بيماران و دردمندان نموده بود، در ساری دستگير و زندانی شد و تحت شکنجه های سخت قرار گرفت. و امروز، در سال ۱۳۹۲، من، مادر بزرگت در حالی که حسرت ديدنت، در آغوش کشيدنت و يا لااقل شنيدن صدای کودکانه ات را از پس سيم های ارتباط دارم، ششمين سالی است که در حبس تعصبات برخی از هموطنانم گرفتارم. حتما از خود می پرسی مگر اعتقاد به ديانت بهائی چه خطايی است که موستوجب حبس و زندان باشد؟ هنگامی که بزرگ شوی و تاريخ اديان بخوانی در می يابی که مسيح که امروزه معبود و محبوب اهل عالم است در زمان حياتش مصلوب شد، به اتهام اين که ديانتی را بنيان نهاده بود که برای رشد متعصب زمانه اش جديد بود و با ديانت پدرانشان تفاوت داشت. خواهی خواند که خالصترين مؤمنين به حضرت محمد (ص) در ايام حيات مبارکش مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند و برخی به شهادت رسيدند. می خوانی که حضرت علی (ع) مضروب شمشير جهل و تعصب گشت . حضرت امام حسين (ع) در حماسه ای بی نظير با خون مقدسش به عظمت و برتری عدالت بر ظلم شهادت داد و می خوانی که همان ابن سينا ، فيلسوف همشهری پدرت ، توسط کوته انديشان به کفر متهم شد چنانکه در پاسخشان چنين گفت : و امروزه پيروان ديانت بهايی در کشور مقدس ايران به همان مصيبات و بلايا گرفتارند: - از سال ۱۳۵۷ تا کنون : تعداد بسياری از آنان دستگير و زندانی شده ، عده ای به شهادت رسيده اند . می دانی دلبندم ، همه ی اين ظلمها و جفاکاريها به نام مسلمانی و در لباس حمايت از اسلام و در ظل حکومت منتسب به اسلام روی داده است. اشتباه نکن! ديانت مقدس اسلام جز برای استقرار عدالت و سعادت ظاهر نشده است و نفوس مقدسه ی اين دين جز برای رفاه و آسايش مردمان حياتشان را فدا نکرده اند. اما گاهی ظلم برای توجيه خود لباس عدل به تن می کند و کينه و نفرت نقاب محبت می زند. برای ما بهائيان هرگز اين سؤ استفاده از ديانت مقدس اسلام برای استتار تعصبات جاهليه ، ساحت رفيع آن را به زير نمی کشد و شأن و حيثيتش را خدشه دار نمی سازد. طوری که چه در زندان ،چه در ايران و حتی در جهان دائما از شأن و مرتبت ديانت مقدس اسلام در نزد همگان حتی خود مسلمانان ، دفاع می کنيم. می دانم سوال خواهی کرد که من مادربزرگت، چرا در زندان اسيرم ؟ بگذار برايت بگويم: ما يک جمع هفت نفره به نام "ياران ايران" بوديم که جامعه ی بهائيان ايران را اداره ميکرديم. به احوال شخصيه شان مطابق با احکام ديانت بهايی رسيدگی نموده از آنان در مقابل مظالم وارده حمايت می کرديم. اگراز کار اخراج شده و در تأمين مخارج يوميه ناتوان بودند ، به کمک ساير بهائيان، طرق کسب معاش و آموزش حرفه و فن در اختيارشان می گذارديم. اگر دچار بيماری شده قادر به تامين امکانات درمان نبودند از طريق پزشکان بهايی به ياريشان می شتافتيم. برای آموزش و تربيت اخلاقی کودکان و جوانان امکاناتی فراهم می ساختيم و با ياری اساتيد بهايی که از تدريس در دانشگاه ها اخراج شده بودند برای هزاران جوان بهايی از جمله پدر و مادرت در منازل بهائيان کلاس درس و امکان ادامه ی تحصيل فراهم می آورديم و ... . تمامی تلاش اين جمع اين بود که فعاليت هايی که در جهت "نسل کشی" جوانان بهايی صورت می گيرد از طريق اقدامات سازنده خنثی شود و اين امر به گونه ای انجام شد که امروز نه تنها کينه ای از "حکومت" ، "اسلام" و "حکومت اسلامی" در دل احدی از بهاِيان ايران وجود ندارد بلکه فرد فرد بهائيان به وطنشان عشق می ورزند، ديانت مقدس اسلام را تقديس می نمايند و آرزوی خدمت به ايران و ايرانيان را در دل می پرورانند به طوری که حتی عده ای از جوانان بهايی به صرف خدمت به کودکان هموطنشان در مناطق محروم به سال ها حبس محکوم شده اند. لابد سؤال ديگرت اين است که چرا شما در ايران نمانديد؟ چرا با اينکه پدر و مادرت عاشق ايرانند و قلبشان برای اعتلاء و سر افرازی ايران می تپد از ايران رفته اند و تو دور از وطنت متولد شدی ؟ والدينت نيز برای ادامه ی تحصيل مجبور به ترک وطن مألوف خويش گشتند تا برای خدمت به کشور محبوبشان قوی تر و آماده تر شوند و آرزويشان را برای عظمت اين سرزمين مقدس تحقق بخشند. کودکم اميدوارم پاسخی شايسته به سوالات احتمالی ات داده باشم مطمئنم ساير هموطنانم در آينده ای نه چندان دور با سوالاتی نظير سؤالات تو توسط فرزندان و آيندگانشان رو به رو خواهند شد و در معرض سوالاتی نظير اين قرار خواهند گرفت که شما در مقابل "اين همه بی عدالتی که بر هموطنانتان وارد شده است چه کرده ايد"؟ آرزو دارم ايشان امروز به گونه ای حرمت "عدالت" و "انصاف" را پاس دارند و طوری به دفاع از حقوق هموطنان برخيزند که پاسخی شايسته برای فرزندانشان به همراه داشته باشند. فريبا کمال آبادی Copyright: gooya.com 2016
|