گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
26 آبان» آقای نیکفر، چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟(قسمت دوم)٬ محمد سهیمی26 آبان» آقای نیکفر، چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟٬محمد سهیمی 20 آبان» مخالفت فرانسه با توافق هستهای و ظهور محور واقعی شیطانی، محمد سهیمی 10 آبان» اعدام زندانیان، تروریسم متحدان آمریکا، خط لوله استراتژیک گاز و اپوزیسیون، محمد سهیمی 25 مهر» برنامه هستهای ایران، بخش ۲ - راه خروج از بحران، محمد سهیمی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تاریخ "تهوع آور" و روش "نقد" آقای فرخ نگهدار، محمد سهیمیانتشار مقاله نگارنده در نقد قسمتی از مقاله آقای محمد رضا نیکفر انعکاس و واکنش وسیعی را بدنبال داشت. واکنشهای فعالین سیاسی همسو با آقای نیکفر به نقد آقای اکبر گنجی به مقاله ایشان مملو از اتهامات بی اساس و حتی شرم آور بود ... برای روشن شدن بقیه این مقاله، اجازه دهید بطور خلاصه هدف مقاله قبلی را عرض کنمویژه خبرنامه گویا نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله فایل پی دی اف به مجموعه كامل مقالات، محمد رضا نیکفر، اکبر گنجی، محمد سهیمی، محمد برقعی و فرخ نگهدار مقدمه انتشار مقاله نگارنده در نقد قسمتی از مقاله آقای محمد رضا نیکفر انعکاس و واکنش وسیعی را بدنبال داشت. واکنشهای فعالین سیاسی همسو با آقای نیکفر به نقد آقای اکبر گنجی به مقاله ایشان مملو از اتهامات بی اساس و حتی شرم آور بود. یک مقاله نیز توسط آقای فواد تابان، مدیر وبسایت اخبار روز، در پاسخ به نگارنده منتشر شد. نگارنده قصد پاسخ گویی به مقاله ایشان را ندارد، چرا که ایشان یا مقاله نگارنده را اصلا نخواندند و متوجه نشدند، و یا اصولاً ایشان فقط قصد حمله به امثال نگارنده را دارند، و بنا بر این اصولاً مقاله ایشان قابل پاسخ گویی نیست. ولی برای روشن شدن بقیه این مقاله، اجازه دهید بطور خلاصه هدف مقاله قبلی را عرض کنم. اول، هدف مقاله ورود به بحث آقای نیکفر در مورد رژیم کشتار بودن جمهوری اسلامی نبود. اینرا نگارنده صریحاً در همان آغاز مقاله ذکر کرده بود، ولی آقای تابان و مخالفین دیگر مقاله آدرس اشتباهی میدهند. ممکن است رژیم جمهوری اسلامی رژیم کشتار باشد و یا نباشد. ولی قضاوت در اینمورد فقط زمانی ممکن است که تعریف چنین رژیمی کاملا روشن باشد. معیارهای آقای نیکفر را دوست گرامی آقای دکتر محمد برقعی به نقد کشیدند، که خوانندگان خود میتوانند قضاوت کنند. آقای گنجی نیز پاسخ مبسوطی به آقای نیکفر دادند. آقای نیکفر اول گفتند هر کس ابراز دگراندیشی کند کشته خواهد شد، بعد گفتند غیرخودی ها را کافر کرده و به درک واصل می کنند. هر دو ادعا غلط بود. دوم، یک هدف اصلی مقاله روشنگری در مورد ادعای آقای نیکفر بود که ادعا کرده بودند که از روز اول بعد از انقلاب کشتار دگر اندیشان و مخالفین آغاز شد، تمامی تقصیر به گردن رژیم جدید بود، و نیروهای مخالف هیچ تقصیری نداشتند. هدف دوم، و مهمتر از همه، پاسخ به ادعای آقای نیکفر بود که نیروهای ملی- مذهبی را بعنوان بخشی از "رژیم کشتار" عنوان کرده بودند. سوم، اگر رژیمی را رژیم کشتار قلمداد نکنیم (که تازه نگارنده اصولاً موضعی در این مورد نداشت)، معنی آن نیست که چنین رژیمی مخالفان خودرا به قتل نمیرساند. در عین حال موضع نگارنده کاملا صریح بود: "بدون شک هر شخص منصفی اعدامهای ۱۳۶۷ را جنایت بر ضّد بشریت ارزیابی میکند،" و، "تردیدی وجود ندارد که جمهوری اسلامی بعنوان یک رژیم دیکتاتوری مذهبی همیشه مخالفان را سرکوب کرده و هنوز هم میکند." با این وجود آقای تابان دوباره آدرس اشتباه داده و سوال میکنند که شهیدان زنده یاد خانم هاله سحابی و آقای هدی صابر را چه رژیمی به شهادت رساند. گویی کسی ادعا کرده که این زنده یادان را جمهوری اسلامی به شهادت نرسانده است. آقای فرخ نگهدار در نوشتار "در ضرورت عبور از “ستیز” به “تفاوت”"، ضمن داوری درباره گفت و گوی آقایان نیکفر و گنجی، مقاله خود را این گونه پایان برده است: "از پی بحث اکبر و محمد رضا، یک استاد دانشگاه هم قلم برداشته و در بارهی نوشتهی نیکفر مفصل نوشته است. اما، کلام تا کلام، همه تهوعآور. طاقت نیاوردم آن را تا آخر بخوانم. تلخترین احساس برایم وقتی دست داد که شک کردم او خودش باشد." بنا بر این آقای نگهدار دو ادعا کرده است: اول- مقاله را نگارنده ننوشته است. چرا؟ چون ظاهرا آقای نگهدار به شیوه های سابق، هنوز مشی استالینیستی را فراموش نکرده و با تهمت زنی میخواهند به واقعیت ها پاسخ گویند. دوم- همه کلمات نگارنده "تهوع آور" بودند. از مدعای اول ایشان آغاز کنیم. مقاله را نگارنده ننوشته است؟ چرا؟ چون آقایان خود قادر نیستند با سرعت نگارنده مقالهای مستند بنویسند و بنابر این دیگران هم نمیتوانند، و یا اینکه چون نگارنده را نمیشناسند تصور نمیکنند که او دارای چنین آگاهی در مورد تاریخ معاصر ایران باشد؟ نگارنده، بر خلاف جناب نگهدار، به ایشان جسارت نمیکند و ادعا نمیکند که ایشان قادر نیستند چنین مقالهای با چنین سرعتی بنویسند. هم آقای نگهدار و هم بقیه ما، از جمله نگارنده، دارای یک کارنامه هستیم که در معرض قضاوت عموم هستند. ولی بد نیست کمی راجع خود بنویسم تا اگر در آینده آقای نگهدار خواستند به نگارنده حمله کنند، دستکم از این اتهامات دور از شأن خود در مقاله نباشد. برادر ۲۳ ساله دانشجوی نگارنده در شهریور ۱۳۶۰ اعدام شد. در همان زمان برادر ۱۵ ساله نگارنده زندانی بود و سه بار به او گفته شد که "وصیت" خود را بنویسد و آماده شود برای اعدام. پسر عموی جوان و پزشک نگارنده هم اعدام شد به جرم مداوای مجروحین تظاهرات. برادر ایشان در طول انقلاب به شهادت رسید. همسر یک خواهر نگارنده چند سال زندانی سیاسی در دهه ۱۳۶۰ بود. خانواده همسر خواهر دیگر نگارنده هم مصیبت سیاسی بسیار داشتند، از جمله اعدام همسر برادر همسر خواهر نگارنده. پدر و مادر نگارنده در غم پسر جوان خود دق کردند و از دنیا رفتند. اینها بغیر از دهها دوست، هم کلاس، و هم دانشکده نگارنده هستند که هم در زمان شاه و هم در جمهوری اسلامی اعدام شدند، از دوست دوران دبیرستان زنده یاد تقی خان گرفته، تا دوستان و همکلاسان دوران دانشکده، از قبیل زنده یادان حسن دشت آرا، محمد علی باقری، فاطمه خجند، حمید آریان، و غیره. نگارنده از سال ۱۹۷۹ مشغول نوشتن مقاله بزبان انگلیسی در مورد ایران بوده است. در سالهای اول نویسندگی، نگارنده بر موضوع انرژی، و بخصوص انرژی هستهای، و جنبههای قانونی، سیاسی، و اقتصادی تمرکز داشت. این مقالات تحقیقی و راجع کلّ تاریخ برنامه هستهای ایران بودند، بخصوص یک سری مقاله در هفت قسمت که شش تای اول را میتوانید در اینجا ببینید. نگارنده در روزنامه و مجلات مهم آمریکا و اروپا چنین مقالاتی منتشر کرده است که شامل لوس آنجلس تایمز، نیو یورک تایمز، وال استریت ژورنال، اینترنشنال هرالد تریبیون، گاردین، کریسچین ساینس مانیتور، هاروارد اینترنشنال ریویو، مجله پرگرسیو، ومجله کامنتری هستند. در عین حال نگارنده در تعداد زیادی از وبسایتهای سیاسی مهم از قبیل فارین پالیسی، تروت دیگ، تروت عات، کامن دریمز، نشنال اینترست، انتی وار، الجزیره، فارین پالیسی اسوسیشن، سی ان ان، کایرو ریویو آوف گلوبال افیرز و پیوند مقالات زیادی منتشر کردهاست. در سال ۲۰۰۸ وبسایت تهران بیو رو آغاز بکار کرد که به مسائل ایران تعلق داشت و بزبان انگلیسی بود. این وبسایت به سرعت شهرت یافت، و بسیاری از روز نامه و وبسایتهای معتبر انگلیسی از تهران بیو رو نقل قول میکردند.نگارنده در آن دهها مقاله پژوهشی و صدها مقاله گزارشی راجع ایران منتشر کرد. بخشی از مقالات پژوهشی در اینجا لیست شدهاند. چندی از آنها عبارتند از: "قتلهای زنجیره ای" ، "قتلهای زنجیره ای: کشتار ناراضیان و روشنفکران، ۱۹۹۸-۱۹۸۸" ،"تابستانهای خونین سرخ ایران در دهه ۱۹۸۰" ، "تابستانهای خونین سرخ ایران در دهه ۱۹۸۰: جنایت بر ضدّ بشریت" ، "قتلهای کهریزک،" در دو قسمت، اینجا و اینجا ، "اعدام زندانیان سیاسی" در بهار ۱۳۸۹ ، "یک "انقلاب فرهنگی" دیگر؟"، "یک "انقلاب فرهنگی" دوباره؟" ،"محاکمات نمایشی (در تابستان ۱۳۸۸) آغاز شد"،"نمایش ادامه دارد: محاکمات نمایشی (در تابستان ۱۳۸۸)، قسمت دوم"،"محاکمات نمایشی استالینیستی (در تابستان ۱۳۸۸)، قسمت چهارم"،"سرنوشت روزنامه نگاران ایرانی"،"شانزدهم آذر: روز دانشجویان ایران"،"بحران گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی، ۳۰ سال بعد"، شرح زندگی روزنامه نگاران ، فعالان سیاسی، و دگر اندیشان ایران:" سعید حجاریان"،"بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده"،"دکتر احمد زیدآبادی و عیسی سحرخیز"،"خانم نسرین ستوده"،"خانم نرگس محمّدی"، "خانم شیوا نظر آهاری"، "ده شیر جوان جنبش سبز"،"مهدی کروبی"،"تکامل سیاسی میر حسین موسوی"؛،منشور جنبش سبز،" ترجمه به زبان انگلیسی،"سیّد علی خامنهای و رابطه او با سپاه"،"اکبر هاشمی رفسنجانی"،"اختلافات عمیق احمدینژاد و خامنهای ،" که به زبان فرانسه هم ترجمه شد،"تاریخچه فعالان سیاسی زن در ایران قبل از انقلاب"،"تاریخچه جنبش ملی-مذهبی، بخش اول"،"تاریخچه جنبش ملی-مذهبی، بخش دوم"،"رهبران کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸، فرماندهان سپاه"،"دو عاشوری تاریخی در ایران"،و... این مقالات فقط قسمت کوچکی از کلّ مقالات نگارنده در مورد ایران هستند. تمامی این مقالات و دهها مقاله دیگر نگارنده پژوهشی با زمینه تاریخی هستند . تمامی آنها دارای دهها مرجع و منابع معتبر هستند. اگرچه نگارنده نیازی ندارد که آقای نگهدار ایشان را تحلیلگر سیاسی، پژوهشی، تاریخی بدانند، ولی سوال او از ایشان این است: آقای نگهدار، چند مقاله تاریخی، پژوهشی برای شما کافی است؟ اصولاً خود آقای نگهدار و یاران هم سازمان ایشان، از جمله آقایان نیکفر و تابان، چند مقاله تاریخی پژوهشی در مورد ایران در نشریات و وبسایتهای معتبر انگلیسی منتشر کردهاند که حالا صاحب ادعا هستند؟ از آقای نگهدار، که نگارنده به ایشان بعنوان یک مبارز قدیمی - صرف نظر از اشتباهات ایشان و سازمان ایشان - همیشه احترام گذاشته است بعید بود که بجای پاسخ منطقی و یا سکوت این چنین تهمتی به نگارنده وارد کنند. تاریخ تهوع آور حال به سراغ مدعای دوم آقای نگهدار برویم. آن چه "تهوع آور" است ، ساخته و پرداخته نگارنده نیست، رفتار خود سازمان آقای نگهدار بعد از انقلاب است. ظاهرا عملکرد سازمان آقای نگهدار بعد از انقلاب آنقدر "تهوع آور" است که ایشان اینک حاضر به قبول مسئولیت آن نیستند، و بجای آن به نگارنده تهمت میبندند. سازمان آقای نگهدار به همراه سازمان مجاهدین خلق خواستار انحلال ارتش بود. مسعود رجوی در ۵ اسفند ۱۳۵۷ در اجتماع سازمان در تهران خواهان انحلال ارتش و محاکمه و مجازات سران رژیم شاه و فرماندهان نظامی به جرم "مفسد فی الارض" بودن شد و گفت ( کیهان، ششم فروردین ۱۳۵۸): "آقای بازرگان، اگر مسأله ی ارتش حل نشود، شما مسئول کشتارهای آینده خواهید بود." سازمان آقای نگهدار نیز در همین روز خواهان انحلال ارتش شد. مهندس بازرگان خواهان عفو عمومی برای آغاز سال نو ،۱۳۵۸، بود. سازمان چریکهای فدایی خلق سریعاً به درخواست دموکراتیک و انسانی مهندس بازرگان واکنش نشان داد و خواهان تشدید اعدام ها شد. سخنگوی سازمان طی مصاحبه ای در۲۸ اسفند۱۳۵۷ در این خصوص گفت (کیهان، ۲۸ اسفند ۱۳۵۷، صفحه۸) هیچ کس به اندازه مجاهدین و چریکهای فدایی خلق برای انحلال ارتش و اعدام همه سران آن فشار وارد نمی آورد. سوال این است: چرا؟ بخصوص آنکه در آن زمان جنگ های تجزیه طلبانه کردستان، گنبد، و خوزستان در جریان بود. درباره جنگ گنبد، آقای حیدر(عضو وقت مرکزیت و هیات سیاسی سازمان) چنین گفت (جنگ اول گنبد ، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، صفحه ۷ ): "حدود دو هفته پیش از آغاز جنگ رفیق هاشم به گنبد اعزام شد. نماینده سازمان تلفنی از گنبد با آقای نگهدار تماس می گیرد که به ما حمله شده، وآقای نگهدار به او میگویند: "شما هم جواب بدین". همو می گوید بردیوارهای شهر نوشته بودند که به دلیل کشتن پاسدارها باید اعدام شوم،اما تعداد کسانی را که کشته به یاد نمی آورد ( آرش ،شماره۹۴ ، بهمن ۱۳۸۴)،" چون وقتی می کشتم نمی شمردم." تاکید در همه جای این مقاله با حروف سیاه از آن نگارنده است. آقای حیدر سیاست های سازمان آقای نگهدار در گنبد را توضیح داده که مانند کردستان در جنگ داخلی شرکت کرده بود. ایشان چنین گفت (جنگ اول گنبد، صفحه ۸): "تا شب هفتم فروردین ماه دو سوم شهر گنبد به تصرف ترکمن های مسلح درآمد...سیاست سازمان در آن مقطع تسلیح مردم بود و این سیاست در ترکمن صحرا که هواداران سازمان فعال بودند، قطعاً در تسلیح ترکمن ها موثر بود." "ترکمن ها بسیار منظبط عمل می کردند. آن ها تیراندازان ماهری داشتند که در محل های مناسب سنگر گرفته و با تک تیرهای خود هر حمله ای را خنثی می کردند." آقای فتاح پور لطفا توضیح دهند که این تیر اندازان واقعا ترکمن بودند یا نفرات سازمان ایشان (البته تحت پوشش ترکمن ها) ، مانند کردستان که نیروهای سازمان تحت پوشش کردها می جنگیدند؟ مهندس بازرگان در هفتم فروردین ۱۳۵۸، با توجه به عملکرد سازمان آقای نگهدار، درباره ی جنگ گنبد گفت (عبدالعلی بازرگان، مسائل و مشکلات اولین سال انقلاب،نهضت آزادی،۱۳۶۲ ، صفحه ۱۴): "در باطن این سر و صداها و بگو و مگوها و متأسفانه زدوخوردها بنا به عقیده و اطلاعات دولت،معلول تحریکات ناجوانمردانه ایست که عمدتاً از داخل به عمل می آید.از ناحیه ی گروه های کمونیستی و غیرملی و ضد اسلامی که بیش از همه سنگ آزادی و طرفداری از خلق و ضدیت با استعمار را به سینه می زنند و از هر طرف بر طبق نقشه های پیش پرداخته به نواحی مورد نظر سرازیر و به مراکز محلی ملحق می شدند...و از اسلحه های غارت شده ی داخل و یا وارد شده ی از خارج استفاده می نمایند." مهندس بازرگان در یازدهم تیر ماه ۱۳۵۸ صریحاً از نقش سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در همه جنگ ها و خشونت های سراسر کشور با مردم درد دل کر د ( کیهان، یازدهم تیر ماه ۱۳۵۸، صفحه ۴): "در گنبد بساط راه می اندازند- هر جا بساطی است، فدائیان خلق، این دسته درست آنجا برای خیانت آماده است، بعد در خوزستان ماجرا راه می اندازند و آن گاه در بلوچستان سنی و شیعه راه می اندازند، و بعد جای دیگر عرب فارس راه می اندازند، تجاوز می کنند، اختلاف در داخل ایجاد می کنند، اطلاع داشتیم از آن، سردسته های جاسوسی شان را فرستادند." مهندس بازرگان بعدها در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت نیز تندروی ضدیت با غرب و امپریالیسم و همه این گونه امور را به مارکسیستها باز می گرداند که از آنها به مذهبی های تندور هم سرایت کرد. کمونیست ها را بزرگترین مخالفان دولت موقت اعلام کرده و می گوید (مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، صفحه۱۰۳ ): "بعد از گروه های چپ افراطی متشکل،[سازمان مجاهدین خلق] اولین دسته ای بودند که زبان و قلم و انتقاد و حمله بدولت موقت گشوده خواستار اقدامات تند و موضع گیری های حاد علیه ضد انقلاب داخلی و استثمارگران و امپریالیسم می شدند". بعد در ادامه می افزاید ( انقلاب ایران در دو حرکت، صفحات ۱۰۵ و ۱۰۶): "چپی ها بعضی از دانشکده های تهران را تبدیل به ستادهای جنگی یا مراکز جمع آوری و توزیع نفرات و مهمات برای کردستان و سایر نقاط مرزی، علیه دولت جمهوری نموده بودند." مهندس بازرگان همان زمان آگاه بود که سازمان آقای نگهدار چه میکردند، امری که خود سازمان بعدها بدان اعتراف کرد و در مقاله قبلی بازگو شد. هیچ کس مانند زنده یاد آیت الله سید محمود طالقانی با مجاهدین و گروه های کمونیست خوب رفتار درست و پخته سیاسی نداشت. بارها به کردستان سفر کرد تا به جنگ تجزیه طلبانه ای که به دستور صدام حسین، حزب دموکرات کردستان و بقیه راه انداخته بودند، به گونه ای صلح آمیز پایان بخشد. اما سازمان آقای نگهدار او را کاملاً ناامید کرد. قبل از وفات، در آخرین نمازجمعه اش، به حزب دموکرات و سازمان آقای نگهدار که در لباس کرد بدون نام سازمان میجنگیدند، آیت الله طالقانی چنین گفتند: "هر چه ما مسلمان ها از اول اسلام ضربه خورديم، به دست منافقين بوده است نه به دست كفار. كفار چهره ی شناخته شده ای دارند. صفشان جداست. ولی منافق يعنی انسان چند چهره. و آن كسی كه با چهره ی دين نفوذ می كند در صف مسلمانها…امروز برادرها، خواهرها، فرزندان عزيز اسلام، ما دچار چنين منافقان شرور و حيلهگر و فريبكاری هستيم كه گاه به چهره ی اسلام در می آيند و به چهره ی ايرانی. بسيار هم اظهار دلسوزی می كنند برای مردم ولی وابسته و مرتبط به جاهای ديگر هستند. چهره، چهره ی ايرانی، ولی روح و درون و نفسش، نفس و انديشه و فكر عرف امپریاليسم، صهيونيسم و ديگر قدرتها. يعنی كوبيدن مسلمانها در چهره ی اسلام و ايرانی و اختلاف در صفوف...اين گرفتاری هايی كه امروز در مركز، در شهرستانها و به خصوص در كردستان برای اين كشور پيش آمده، به دست كيست؟… مساله، مساله سطحی نيست كه ما گمان بكنيم با يك خواستههايی طرف هستيم. و از اين جهت خواستهايشان هم گنگ هست. می آيند تعهد می دهند ولی پايبند تعهداتشان هم نيستند. والا كدام دولت، كدام منشا اثر و كدام رهبری است كه با يك خواستههای معقول و منطقی يك گروهی مخالفت كند؟ چه بهانههايی دارند؟ چه می خواهند؟...چه می خواهيد؟ می گويند می خواهيم فرهنگ كردی را ترويج كنيم. خوب بكنيد، كی جلوی شما را گرفته؟ می خواهيم انجمنهای شهر و روستا را تشكيل بدهيم، خوب بدهيد كی جلوگيری كرده؟ بعدش چه؟ ديگر چه می خواهيد؟ پايگاههای نظامی ارتش از اينجا برود! پاسدارهای غيربومی از اينجا بروند! يعنی چه؟ آخرش چی؟ آخرش هم اين كه ما هر كاری دلمان بخواهد به دست خودمان باشد، فقط دولت مركزی به ما نان بدهد، آرد بدهد، نفت بدهد و پول بدهد. آخر مساله به اينجا می رسد ديگر. هيچ حق دخالت در كار ما نداشته باشيد. نفت را از خوزستان بياورند به اينها بدهند و اينها هيچ تمكينی از دولت مركزی نداشته باشند. اين شدنی است؟ همه چيز به دست خودمان، فقط بودجه به دست دولت! با شما می شود عهد و پيمان بست؟ يك مردمی كه از اول گفتند ما به جمهوری اسلامی رای نمی دهيم، يعنی خودشان را از ۹۸ درصد مسلمانها و مردم ايران جدا كردند. يهودی رای داد، زرتشی رای داد، مسيحی رای داد، صائبی رای داد، يك عده گفتند ما رای نمی دهيم. خوب رای نمی دهيد، ديگر چه می خواهيد؟ آن ملا و آن پيشوای مذهبی كه می گويد من رای به جمهوری اسلامی نمی دهم، يعنی چه؟ اين چه پيشوای مذهبی است؟…همان وقتی كه ۵ ماه قبل مساله سنندج پيش آمد و ما رفتيم سنندج. بعد از تحقيقات معلوم شد، يك درگيری بين كميته شيعه و كميته اهل سنت ايجاد شد. بعد يك نفری كشته شد و بعد هم يكی از همين آقايان سران رفت تلويزيون و راديو را گرفت و دستور داد كه ژاندارمری را بگيريد… بعد شهربانی هم تسليم شد. بعد حمله كردند طرف پادگان نظامی. اما آنها از خودشان دفاع كردند. اگر آن روز مركز نظامی ارتش سنندج سقوط كرده بود، می دانيد چه فاجعهای می شد؟ ما هم غافل بوديم!…تا وارد شديم، عوامل و دور و بری های اينها داد و فرياد برداشتند كه ارتشی ها جوانهای ما را كشتند، زنهای ما را كشتند. خوب ما را ناراحت كردند كه چرا بايد ارتش اين كار را بكند؟ خدا رحمت كند مرحوم قرنی را! با او تماس گرفتيم و او گفت كه ما دستوری نداديم برای حمله به مردم. اينها حمله می كنند به پادگان. ما دفاع نكنيم؟ اسلحههايمان را بدهيم به اينها؟ سربازان خود را به كشتن بدهيم؟ ما هم باور نكرديم!…رفتيم پادگان برای اين كه اعتراض كنيم چرا بر سر مردم خمپاره می اندازيد؟ ببينيد دسيسه را، تبليغات را. بعد متوجه شديم يك عده جوانهای سرباز متدين و متعهد كه ايستادگی كردند در برابر حمله آنها! گفتند آقا، به ما حمله می كنند. ما از خودمان دفاع نكنيم؟…آنوقت برای من پيام می فرستند علمای آنجا كه به ما مثل مغول ها حمله می كنند! كه اين ارتش شما ما را می كوبد! ارتش ابتدائا وارد شد؟ فتنه را كی ايجاد كرد؟ از كجا شروع شد؟ هيچ بررسی شده؟ اينها آيا به قول و عهدشان قانع هستند؟ اگر واقعا مسائلشان اين باشد، بسيار آسان قابل حل است ولی اين نيست. اينها كسانی هستند كه رفتند اروپا و خارج، زير لاك خودشان پنهان شدند، اين مردم مسلمان خون دادند، حالا ساكتها، به صدا درآمدند. تسليم شدهها انقلابی شدند! وابسته ها دوباره آمدند روی كار… ۳۰ميليون جمعيت ايران و مسلمانها، تسليم يك مشت خودخواه و وابسته به ديگران نخواهند شد. خودشان بايد در ابتدا حساب اينها را برسند، نمی رسند؟ ارتش دخالت نمی كند؟ نمی تواند؟ همه ملت. ما هم راه می افتيم، امام خمينی هم راه می افتد. ما اين انقلاب را مفت به دست نياورديم كه بازيچه يك مشت بازيگر بينالمللی باشيم…اين ملت تحمل نمی كند. قرآن هم تحمل نمی كند. قرآن می گويد: قاتلوهم حتی لاتكون فتنه هرجا فتنه شد بايد بجنگيد. فتنه را قرآن و دين ما تحمل نمی كند". آری، اقدام مسلحانه سازمان آقای نگهدار که از روز اول بعد از انقلاب آغاز شد و نگارنده در مقاله قبلی به آن اشاره کرد، "تهوع آور" است. اما "گناه" نگارنده این است که فقط آن "تهوع" را به نقل از منابع خود سازمان آقای نگهدار گزارش کرد. هدف سازمان آقای نگهدار و مجاهدین گرفتن سریع قدرت بود از راه جنگ مسلحانه. سازمان مجاهدین از قبل آن را طراحی کرده بود. دکتر ابراهیم یزدی دیدارهای زیادی با مجاهدین در آن زمان داشت. درباره یکی از آنها می گوید (چشم انداز ایران ، شماره ی ۳۲، صفحه ۴۹): "مسعود رجوی و موسی خیابانی چند جلسه در منزل پدرم، در خیابان عین الدوله به دیدار من آمدند. این دیدارها به واسطه ی محمد صدیقی- خواهر زاده ام- که به مرکزیت سازمان نزدیک بود و در دوران شاه هم زندان رفته بود هماهنگ می شد. استنباط من در مجموع این بود که اینها دچار نوعی تخیلات انقلابی بودند، موذیانه سعی می کردند به زعم خودشان مرا تحریک کنند...در تحلیل های خود بر این باور بودند که اولویت در خلع ید از روحانیان یا ارتجاع است و اگر موفق شوند،لیبرالها را می توانند به راحتی جارو کنند. با توجه به سوابقم سعی کردند مرا از بازرگان جدا کنند و به خود جذب نمایند. پس از این که درگیری میان آنها با روحانیون حاکم و حزب جمهوری اسلامی خیلی بالا گرفت، قبل از وقایع خرداد[۱۳۶۰] باز هم پیش من آمدند و گفتند "ما تجربه ی انقلاب را تکرار می کنیم." من هم به صراحت به آنها گفتم که "شما اشتباه می کنید...امروز بدنه ی جامعه با شما برخورد می کنند و شما یک گروه کوچک و اقلیتی هستید و اگر بخواهید این کارها را بکنید با شما برخورد می کنند و شما تاب مقاومت در مقابل آنها را ندارید، بنابراین به شدت آسیب خواهید دید و متلاشی خواهید شد." در آن ملاقات کم و بیش این را مطرح کردند که قاطع می ایستیم. انها به میلیشیایی که درست کرده بودند خیلی بها می دادند و فکر می کردند می توانند مقاومت کنند. اما من تحلیلشان را نادرست می دانستم و مخالف بودم و به مسعود رجوی، موسی خیابانی و محمد صدیقی که آمدند پیش من گفتم که تحلیلشان غلط است." دکتر حبیب الله پیمان، رهبر جنبش مسلمانان مبارز (که نگارنده از هواداران آن بود)، که در آن زمان منتقد شدید مهندس بازرگان بود، می گوید (چشم انداز ایران، شماره ۲۹، صفحات ۳۵ و ۳۶): "خط استراتژیک و راه حل نهایی مجاهدین خلق، این بود که اگر با روش های متعارف سیاسی- مثلاً انتخابات- نتوانند به قدرت دست یابند، ناگزیر برای دستیابی به آن دست به اسلحه ببرند...من به بچه های سازمان گفتم که شما نمی توانید با برخورد خصمانه و حذفی قدرت را به دست بیاورید چون توانش را ندارید." برای انهأیکه بخاطر نمیآورند، و یا نمیدانند یادآوری میشود که دکتر پیمان در آن زمان خود یک شخصیت بسیار رادیکال بود . زنده یاد مهندس عزت الله سحابی که هیچ کس در صداقت و راستگویی او شک و تردیدی ندارد، می گوید ( چشم انداز ایران ، شماره ۲۷، صفحه ۹ ): "آخرین جلسه ای که با آنها داشتم با پرویز یعقوبی بود...اواخر خرداد ۶۰ ، یکی دو روز پیش از واقعه ی سی خرداد. سعی آنها در این ملاقات ها و ارتباطات این بود که مرا قانع کنند که بپذیرم اینها یعنی نظام، خطری هستند و درگیری مسلحانه با اینها یک امر ناگزیر است." ممکن است پرسیده شود اینها چه ربطی به سازمان آقای نگهدار دارد؟ سازمان ایشان در همه شهرها درگیر بود و در دانشگاه ها هم فعالیت علنی داشت. مصطفی مدنی (عضو وقت کمیته مرکزی، عضو هیات سیاسی وعضو تحریریه نشریه کار) بعدها با نگاه به گذشته، وضعیت سازمان آقای نگهدار را گزارش کرد ( انشعاب اقلیت – اکثریت، صفحه ۶۶): "به راستی مابین شعار "مشت در برابر مشت" آقای رجوی یا "جوخه های رزمی" اقلیت و "خانه های تیمی" رفقای گروه اشرف دهقانی ، و "پیش به سوی شوروی" اکثریت چه تفاوتی ماهوی وجود داشت؟ جز این که بر هیچ کدام توجه به نقش و حرکت مردم حاکم نبود. مجاهد با همان سرعت می خواست به قدرت برسد که رهبری اکثریت شتاب داشت برای سهیم شدن با قدرت ، برق آسا تکلیف خود را با انقلاب و خمینی و شوروی و حزب توده یک سره کند." جبر گسل زندگی نامه ای فدائیان در اینجا لازم است به نکتهای در مقاله آقای نیکفر (دوست هم سازمانی آقای نگهدار) اشاره شود تا بی اساس بودن افاضات ایشان بیشتر روشن گردد .آقای نیکفر، در نقد آقای گنجی به یک نکته اشاره کرده است. ایشان میگویند: "نسبت به نبود تفاهم به سبب بیوگرافیهای مختلف میتوان تا حدی تفاهم داشت. گسلهای زندگینامهای عمیق در جامعه ایران واقعیتی انکارناپذیر است. اما این گسلها توجیهکننده تحریف تاریخ نیستند...نوشته اکبر گنجی نشان میدهد که رژیم تا چه حد در تحریف رخدادهای پس از انقلاب موفق بوده است. کسی چون او هم که خوشبینانه انتظار میرود که بداند، گرفتار جبرِ گسلِ زندگینامهای است. چه چیزی این گسل را این گونه ژرف کرده است؟ میتوان فرضیاتی در این باره مطرح کرد، مثلاً با تأکید بر نفوذ فکری رژیم از جمله از طریق اصلاحطلبان، و کلا از طریق مجموعه کسانی که آینده خود را مشترک میبینند و بنابر الزامی که به نقش تعیینکننده وجه زمانی آینده در ترسیم گذشته برمیگردد، میکوشند زمینه مشترک گذشته را حفظ کنند". فرض کنیم این ادعای آقای نیکفر درست باشد. در این صورت این ادعای کلی شامل خود او، آقای نگهدار و سازمان یا گروه ایشان و دیگران هم خواهد شد. برای آن که معنای آن بهتر فهمیده شود، عین همان ادعا را برای خود آقای نیکفر و آقای نگهدار بکار بریم: "نسبت به نبود تفاهم به سبب بیوگرافیهای مختلف میتوان تا حدی تفاهم داشت. گسلهای زندگینامهای عمیق در جامعه ایران واقعیتی انکارناپذیر است. اما این گسلها توجیهکننده تحریف تاریخ نیستند...نوشته های محمد رضا نیکفر و فرخ نگهدار نشان میدهد که کمونیست های سابق تا چه حد در تحریف رخدادهای پس از انقلاب موفق بوده است. کسی چون نیکفر- نگهدار هم که خوشبینانه انتظار میرود که بداند، گرفتار جبرِ گسلِ زندگینامهای است. چه چیزی این گسل را این گونه ژرف کرده است؟ میتوان فرضیاتی در این باره مطرح کرد، مثلاً با تأکید بر نفوذ فکری ته نشست های لنینی و استالینی ، و کلا از طریق مجموعه کسانی که آینده خود را مشترک میبینند و بنابر الزامی که به نقش تعیینکننده وجه زمانی آینده در ترسیم گذشته برمیگردد، میکوشند زمینه مشترک گذشته را حفظ کنند". پس "جبر گسل زندگی نامه ای" و هستی شناسانه، آقای نیکفر و آقای نگهدار را وادار به تحریف تاریخ کرده است، تا آن حد که گزارش گذشته به روایت خود آقایان نیز برای خودشان "تهوع آور" جلوه می کند. اما ادعای آقای نیکفر اگر هم راست باشد، منحصراً کمونیست های سابق مثل ایشان را شامل می شود، چون: اول، اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها منکر جنایات و سرکوب های رژیم در دهه ۱۳۶۰ نیستند. دوم، اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها اعدام زندانیان در ۱۳۶۷ را جنایت غیر قابل توجیه می دانند. عده ای از آنان، همانند نگارنده، نیز آن را جنایت بر ضّد بشریت ارزیابی میکنند. آقای نیکفر میگویند: "شاید چند تایی از این تاریخها این توافق عمومی را داشته باشند که “فَکت”های سخت را انکار نکنند. منظور اموری واقع است چون کشتار که انکارشان ما را به مرز همدلی و همدستی با قاتلان نزدیک میکند". حال به خود آقای نیکفر بنگرید: اول، ایشان منکر خشونت های گروه های مخالف در دهه ۱۳۶۰ هستند. ایشان خشونت هایی را که سازمانهای همسوبا ایشان مرتکب شده اند را انکار میکنند. پس مطابق حکم خود آقای نیکفر، ایشان "به مرز همدلی و همدستی با قاتلان نزدیک" شده اند. انکار 71 هزار قتل سازمان مجاهدین خلق و ده ها هزار تن در کردستان و گنبد و خوزستان توسط مخالفان، ایشان را در کنار قاتلان قرار داده است. دوم، آقای نیکفر انکار میکنند که آغاز کننده خشونت از روز بعد از انقلاب گروههای ایشان و همسو با ایشان بودند. اجازه دهید یک مدرک دیگر درباره آغاز کننده خشونت ها ارائه کنم. سرکار خانم اعظم طالقانی مینویسند ( پیام هاجر، چهاردهم اردیبهشت ۱۳۷۸): "مرحوم طالقانی یک روز که درباره نامه حضرت علی به مالک اشتر صحبت می کرد، ناگهان دیدم بلند شد، خیلی برافروخته شروع به قدم زدن کرد، پرسیدم چه شده است؟ گفت این بچه ها(مجاهدین خلق)، به من می گویند، هر چه بگویی قبول داریم، ولی هر کاری خودشان می خواهند می کنند. من نگرانم اینها هم اطلاعات زیادی جمع آوری کرده اند و هم اسلحه فرام کرده اند. اگر جرقه ای زده بشود تا بیست سال دیگر این جرقه خاموش نمی شود. از آن تاریخ بیست سال می گذرد و می بینیم که این جرقه خاموش نشده است." ولی ادعای آقای نیکفر بی اساس است. چیزی به نام "جبر گسل زندگی نامه ای" وجود ندارد. همه ما انسان هستیم که می توانیم با هم حرف بزنیم و تفاهم کنیم. اختلاف نظر و اشتباه کردن هم امری انسانی است. تفاوت شناسنامه ای، سدهای عظیمی در برابر ما ایجاد نمی کند که توان فهم و گفت و گو و درک حقیقت را از ما بستاند. نابودی امپریالیسم آمریکا در اینجا یادآوری نکته مهم دیگری لازم است. همه میدانیم که مهندس بازرگان به شدت مخالف مارکسیسم و شوروی و فردی لیبرال و مخالف اشغال سفارت آمریکا بود. در عین حال در همان زمانی که امثال آقایان نیکفر و نگهدار علوم اجتماعی و انسانی غرب را تحت عنوان "علوم بورژوایی" میکوبیدند، دکتر عبدالکریم سروش در مجله سروش به دفاع بسیار مفصل از علوم انسانی غربی پرداخت. وقتی امثال آقایان نیکفر و نگهدار به دنبال نابودی امپریالیسم آمریکا بودند، دکتر سروش با آقای رضا داوری وارد بحث درباره غرب شدند و طی دو مقاله "غربیان و حسن و قبح شئون و اطوار آنان" و "وجود و ماهیت غرب" به دفاع از غرب بپا خواستند. حتی یک کلمه از دکتر سروش در ۳۴ سال گذشته علیه غرب و آمریکا نمیتوان یافت. این نکته فقط برای ذکر تفاوت مشرب ها بیان شد، والا نگارنده عدم نقد غرب، و بخصوص سیاستهای امپریالیستی آمریکا در مورد جهان اسلام را فضیلت نمیداند. نگارنده خود منتقد شدید اینگونه سیاستها میباشد. حزب توده ، که سازمان اکثریت با آن نزدیک بود، پس از انقلاب علیه دموکراسی و لیبرالیسم غربی (که مهندس بازرگان را سمبل آن می دانست) چنین گفت (چهل سال در سنگر مبارزه: به مناسبت چهلمین سالگرد بنیاد گزاری حزب توده ایران، انتشارات حزب توده، مهر ماه ۱۳۶۰، صفحات ۶۵ و ۶۶): "حزب توده ایران درباره دموکراسی بورژوایی که ابزار سلطه بورژوازی است، دچار هیچ گونه ابهام و تخیل نبود. با توجه به این که دموکراسی در تمام نظام های ماقبل سوسیالیسم و تا پیروزی کامل سوسیالیسم، عبارت است از دیکتاتوری اقلیت حاکم و سازمان اعمال قدرت طبقات و قشرهای استثمارگر علیه سایر طبقات" حزب توده به این اندازه هم کفایت نکرد. باید حمله به دولت دموکرات مهندس بازرگان صریحتر می شد. حزب چنین نوشت (همانجا، صفحه۹۷ ) : "در شرایط نویی که انقلاب آماج دسیسه های گوناگون امپریالیسم و ضد انقلاب داخلی است و رویارویی جبهه انقلاب و ضد انقلاب هر روز بیشتر تعمیق می شود، دموکراسی بیش از پیش محتوایی طبقاتی خود را نمایان می سازد. لیبرالها دموکراسی را در چارچوب آزادی بیان و قلم و اجتماعات و انتخابات به عنوان حربه ای در دفاع از منافع طبقاتی خود می خواهند. چه در دوران حکومت دولت موقت، یعنی "بهار لیبرالها" و چه پس از آن، بیانگران منافع سرمایه داری لیبرال ایران اند، در حالی که برای پیروان سوسیالیسم علمی حق آزادی فعالیت قانونی به هیچ رو قائل نیستند و قوانین ضد کمونیستی دوران طاغوت را معتبر می شناختند...لیبرالها دموکراسی را برای تمام گرئه های سیاسی، منهای پیروان سوسیالیسم علمی و دیگر نیروهای راستین می خواهند." در آن مقطع از زمان هیچ کس تفاوت مهمی بین سازمان آقای نگهدار وحزب توده نمی دید. گویی حزب ایدئولوژی سازمان آقای نگهدار را پردازش می کرد. آقای نیکفر هم عضو همین سازمان بود. همان طور که آقای علی کشتگر در یک مقاله توضیح دادند، ایشان و آقای نگهدار به دیدار شبانه آقای کیانوری رفته تا در مورد ادغام فدائیان اکثریت با حزب توده صحبت کنند. آقای کیانوری تهدید می کند که شوروی از ما حمایت می کند و شما اگر رهبری حزب توده را نپذیرید، شما را له خواهیم کرد. آقای کشتگر زیر بار نمی روند، و آقای نگهدار شروع به گریه کردن می کنند. منطق خیانت پیشگی و جاسوسی لیبرال ها اجازه دهید به آقایان نیکفر ونگهدار یادآوری شود که نشریه آنها، کار، در فروردین ۱۳۶۰ این چنین نوشت (نشریه کار، شماره ۱۰۴، نوزده فروردین ۱۳۶۰، صفحه ۱۹ ): "این است منطق خیانت پیشگی لیبرالها...محاکمه امیر انتظام...محاکمه سیاست و منطق دولت موقت است. این لیبرالیسم و سازشکاری است که باید به پشت میز دادگاه کشیده شود و دوستی و مماشات با آمریکاست که باید مجازات شود. شرح تلاش های ضد انقلابی و سازش های پشت پرده دولت موقت بر کسی پوشیده نیست. دولتی که دست اندارکارانش چهره های درخشانی چون امیر انتظام، نزیه و ایزدی بوده اند...امیر انتظام پرورانده این سیاست و این مشی سازشکارانه است...بیهوده نیست که بازرگان اعتراف می کند که "اگر جرم یا خیانتی است بنده باید به دادگاه بیایم نه امیر انتظام"...توطئه تماس های پی در پی و مکرر در حدی بسیار گسترده و صمیمی با عوامل آمریکایی و جاسوسان حرفه ای سیا در جهت به سازش کشاندن خط اصیل انقلاب....ثمره چنین تفکر و بینشی است و بر بستر عفونت زده و جاسوس خیز چنین سیاستی است که قارچ هایی چون امیر انتظام ها رشد می کنند و اگر دست انقلاب آنها را نروبد زهر سازش و تسلیم را به کام انقلاب می ریزند...دانشجویان مسلمان پیرو خط امام،سنگر سرکرده ضد انقلاب جهانی را در تهران فتح کردند و اسناد خیانت و سازش دلتمردان کابینه بازرگان و من جمله امیر انتظام را در برابر دیدگان مردم گرفتند...این دادگاه باید بداند که تبرئه امیر انتظام از اتهاماتی که در عمل به ثبوت رسیده است چیزی جز عقب گرد و باز پس گرفتن اشغال سفارت نیست... های و هوی لیبرالها، سر و صدای تهوع آور روزنامه میزان [روزنامه ارگان نهضت آزادی ایران] ارگان رسمی این آقایان و اعلام پذیرش وکالت این جاسوس از سوی برخی حقوق دانان لیبرال و یا به سازش رسیده با سازشکاران لیبرال، هیچ کدام نمی تواند بر قانونیت و اعتبار این اسناد کوچک ترین لطمه ای وارد آورد." همکاری با دشمنان و تأمین مالی بنا بر این، سوال این است: چه چیز "تهوع آور" است؟ آیا این نیست که گروه فدائیان اقلیت سازمان چریکهای آقای نگهدار به عراق رفت و با استخبارات صدام حسین همکاری کرد؟ "تهوع آور" این است که "رفیق توکل" از اعضای اصلی پیش از انقلاب سازمان آقای نگهدار و بعدی فدائیان اقلیت، اینک نیز می گوید: "خیلی صریح این را بگویم و خیال وزارت اطلاعات را راحت کنم. بیهوده دنبال جعل اسناد نرود. من به عنوان عضو یک سازمان کمونیست رادیکال، که دشمن تمام نظم سرمایهداری و همه دولتهای سرمایهداریست، بر این عقیدهام که یک سازمان کمونیست، انقلابی و رادیکال، مجاز است از تضادهای دولتهای ارتجاعی منطقه استفاده کند و حتا از کمکهای آنها علیه دولت خودی و برای سرنگونی آن استفاده نماید، به شرطی که این کمک بی قید و شرط باشد. ذرهای بر مواضع سازمان انقلابی ایرانی یا عراقی تأثیر نگذارد. علیه تودههای مردم دو کشور به کار گرفته نشود و تا جایی که ممکن است، این کمکها را در اختیار مخالفین همان دولتی نیز قرار دهند که از آن کمک گرفتهاند. این را هم بیافزایم که مثل مورد تاکتیکها، این مجاز بودن به معنای استفاده عملی از آن تحت هر شرایطی نیست، بلکه باید شرایط ویژه سیاسی کاربرد آن مد نظر قرار گیرد". آقای کاظم علمداری - از اعضای سابق چریکهای فدایی اقلیت - هم در برنامه پرگار بی بی سی در مناظره با دکتر برقعی از پول گرفتن اپوزیسیون از دولت های غربی دفاع کرد و گفت: "امینی و مدنی و بختیار توانستند یک پولی بگیرند و این امکانات را در اختیار جنبشی که به آن معتقد بودند قرار بدهند". آقای علمداری مدافع تحریم های اقتصادی کمرشکن علیه ایران است و چندین مقاله در این زمینه نوشته است. ایشان گفتهاند ، ایران را باید تحریم های فلج کننده (تحریم نفت) کرد. این هزینه ای است که مردم باید برای آزادی بپردازند، همان گونه در انقلاب مشروطیت و انقلاب هزینه دادند. این هزینه ها "کوتاه مدت" است. ایشان می نویسند: "اگرچه تحریم نفت میتواند در کوتاه مدت زیانهایی به مردم وارد کند، ولی در درازمدت مردم ایران ممکن است هم از شر دیکتاتوری رها شوند، و هم به ثروت ملی خود دست یابند. مگر مردم ایران صد سال برای آزادی مبارزه نکردهاند و هزینه ندادهاند و دو انقلاب را پشت سرنگذاشتهاند؟ پس چرا باید مردم را از هزینه ی کوتاه مدت تحریم نفت ایران ترساند؟...باید فشارهمه جانبه ی داخلی و خارجی علیه این رژیم را بکار گرفت تا به خواست مردم، یعنی آزادی و حاکمیت مردم تن دهد". آقای نگهدار چرا این سخنان را "تهوع آور" نخواندند؟ لطفا آقای نگهدار، که ظاهرا همیشه به آقای محمد خاتمی احترام گذشته اند، توضیح دهند که چرا وقتی آقای علمداری این سخنان را علیه آقای خاتمی نوشت، ایشان آنهارا "تهوع آور" نخواندند: "او پای بند به اصول نبوده است. او آزادی خواه نبوده و نیست. او شهامت نداشته و ندارد. او ثابت قدم نبوده است. او دکترینی نداشته که روشن باشد یا نباشد. تابع رژیم بودن و مقدس دانستن آن که دکترین نیست...او بی اخلاق و ترسواست...دزدانه دور از چشم خبرنگاران رأی اش را به صندوق انداخته است. این حقه بازی است که او ادعا می کند انتخابات را تحریم نکرده بود." همانطور که نگارنده بارها در مصاحبههای خود گفته است، این جناب علمداری همان کسی است که زمانی طرفدار سر سخت آقای خاتمی بود. ایشان توضیح نداده اند که از چه زمانی دریافتند که آقای خاتمی انی هستند که ایشان در پاراگراف بالا توصیف میکنند. این همان آقای علمداری است که بارها به شدت به آقای نگهدار حمله کرده است، ولی ایشان در پاسخ سکوت اختیار کردند. آقای علمداری اگرچه اینک یکی از مهمترین چپ ستیزان است، اما همچنان زبان استالینیستی اش را حفظ کرده که نمونه اش کلامی است که در بالا از او درباره آقای خاتمی نقل شد. به نظر نگارنده چیزی که باید زیر سوال باشد عضویت در "هیات علمی " بنیاد توانا است، بنیادی که توسط نئوکان ایرانی آقای اکبر عطری و همسر ایشان اداره میشود، و بودجه آن توسط وزارت خارجه آمریکا، وزارت خارجه هلند ، سازمان دست راستی موقوفه ملی برای دموکراسی، و جاهای دیگر تأمین میشود. آقای نیکفر به همراه چهره های شناخته شده ای چون مجید محمدی، محسن سازگارا، مهدی خلجی، نیما راشدان، احمد رافت، حسن شریعتمداری، و... ) عضو هیأت علمی این بنیاد بوده و در آن تدریس هم کرده اند. آقای نیکفر از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تا آمریکا راه درازی طی کرده اند. ظاهراً از نظر ایشان همیشه باید به ابر قدرتی وصل بود. این اصل ثابت است، اما کشور ان تغییر کرده است. چرا آقای نگهدار این را "تهوع آور" نمی خواند؟ احتمالاً به این دلیل است که خود همان مسیر را پیموده است.
جناب نگهدار، از شما چنین اتهام و توهینی بعید بود. ولی، خوب، شاید نگارنده مثل همیشه زیادی خوشبین بود، و چنین رفتاری از ایشان و امثال ایشان بعید نبود و نیست. خوانندگان گرامی خود قضاوت کنند. Copyright: gooya.com 2016
|