گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 دی» دو سخنرانی از پرستو فروهر در دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی در شیکاگو2 آذر» گزارش مراسم بزرگداشت فروهرها، پرستو فروهر: قاتلان درخواست اضافه کار کرده بودند 28 آبان» تهران: مراسم بزرگداشت داريوش و پروانه فروهر، يکم آذرماه 28 آبان» فراخوان پرستو و آرش فروهر برای برگزاری مراسم پانزدهمين سالگرد قتل داريوش و پروانه فروهر 17 آبان» يادداشت پرستو فروهر درباره انتشار گزیدهای از گفتارها و نوشتارهای ۱۵ سال گذشته به مناسبت پانزدهمين سالگرد قتلهای سیاسی آذر ۱۳۷۷
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بازخوانی تلاش برای دادخواهی قتلهای سياسی آذر ۷۷ از منظر تبعيضها و تجربههای زنانه، پرستو فروهردر بازبينی گذشته درمیيابم که برای من خودآگاهی به وظيفهی دادخواهی همراه با پذيرش موقعيت مشاهده اتفاق افتاده است؛ در تبديل فعل ديدن به موقعيت يک شاهد عينی. در چنين موقعيتی عمل ديدن چارچوبهای انفعالی خويش را درمیشکند و خودآگاهی به مسئوليت شهادت به واقعيت ديده شده، زايندهی کنش اعتراضی می گردد. میبينيد تا به حافظه بسپاريد، تا بازگو کنيد و آنچه را که دستگاه عريض و طويل قدرت سعی در مخفی کردنش دارد، به ديگران منتقل کنيدمتن سخنرانی در نشست سمينار سراسری سالانهی تشکلهای زنان ايرانی در آلمان شرکت در اين نشست را مجالی دانستم تا به روند پرچالش پانزده سال گذشته برای دادخواهی و يادآوری قتل های سياسی آذر ۷۷ و نيز پاسداری ياد و ميراث قربانيان اين جنايت ها، که پدرومادر من داريوش و پروانه فروهر در زمره ی آنان هستند، از دريچه ای که تا به حال کمتر به آن پرداخته ام، نگاه کنم. اين نوشته تلاشی ست برای کنکاش در برخی از تجربهها و تحميلها در اين روند، که زن بودن مبنای شکلگيری شان بوده است. شرکت در اين سمينار به من اين فرصت را داد تا با تمرکز بيشتری به اين تجربهها و تحميل ها بيانديشم و تلاشی برای تبيين و بازگويی آنها داشته باشم. از اين بابت از برگزارکنندگان اين نشست تشکر میکنم. اما در همين ابتدا لازم میدانم اشاره کنم که پرداختن به اين مبحث برايم با چالشی فکری و کلنجاری حسی همراه شد. زيرا که به يقين از منظر تبعيض های خاص زنانه دريافت همه جانبه و مبتنی بر ماهيت اصلی اين جنايت ها ممکن نيست. چرايی و چگونگی فاجعه ی قتل های سياسی دگرانديشان ايرانی در حکومت فعلی را نمیتوان در بستر اين تجربهها تبيين کرد. به اين دليل بايد توجه کرد که نگاه از اين دريچهی خاص به از دست دادن ديد فراگير نسبت به اين جنايت ها نيانجامد. از اين رو ساختاری برای اين گفتار انتخاب کردم که ادعای بيان کليت نداشته باشد و تنها با باز کردن دريچه هايی انتخابی و محدود نگاهی متمرکز به اين سويه را ممکن کند، يعنی گزارش گونه هايی از تنگناهای زنانه در يک تصوير کلی بدهد، بدون آنکه اين توهم را ايجاد کند که در پی بازنمايی کليت اين تصوير از دريچه ی خاص اين گزارشها ست. در پايان گفتارم با جمعبندی فشردهای از تجربه خود به لزوم دريافت مسئوليت دادخواهی جنايتهای سياسی به عنوان يک وظيفهی شهروندی اشاره خواهم کرد. گزارش يکم؛ بارها در گفتگوهای خيالیام با او، از ما گله کرده و با زهرخندی طعنه زده که تصويرش را معوج کردهايم. راست میگويد. تازه امسال چاپ دوبارهی همين عکس او در روزنامه اطلاعات در فراخوان برای مراسم سالگرد، سبب شعف ما هم شد. بر دين مان به او نيز وزنهای اضافه شد. در همان روز پنجم آذرماه ۱۳۷۷ چندهزارنفری از آن جمعيت عظيم خود را به بهشتزهرا رساندند تا آن دو پيکر دريده را به خاک بسپارند. کنار گودال عميقی که کنده بودند ايستاده بودم، آشنا و غريبه زار و فرياد میزدند. پدرم را که پيچيده در پرچم محبوبش در عمق خاک خواباندند، متوجه چند عکاس شدم که در فشردگی تن ها تقلا میکردند تا دوربين هايشان را به سوی اين گودال دراز کنند. دستشان را گرفتم و به جلو کشيدم، راه باز کردم تا آنها آخرين تصوير مردگانم را ثبت کنند. از پدرم چند تصوير باقی مانده است. تصوير مرگ او امتدادی از چگونگی حضور او را بازمی نمايد. اين تصاوير به غايت تلخ اند اما شبيه او، از جنس او هستند. دوربين ها هنوز رو به دهان باز آن گودال بودند که مادرم را روی دست آوردند و در خاک گذاشتند. اما حتی از اين صحنه هم تصويری از مادرم باقی نمانده است. يکی از عکاس ها قول داد و نيامد، ديگری گفت تصاويرش سياه شده. کسی میگفت تصوير زن مرده حرمت دارد و نبايد منتشر شود. تصوير مادرم آنگونه که بود و آنگونه که رفت، در اين روز خاکسپاری اش، که به مدد آزادگی و ايثار او و همرزمش هزاران انسان جسارت اعتراض يافتند، ثبت نشده باقی ماند … زيرا او يک زن بود و چارچوبهای تنگ حاکم چگونگی بازنمايی حضورش را تحميل کردند و همچنان نيز می کنند. گزارش دوم؛ در حول و حوش همان روزها بود که دادستانی نظامی در اطلاعيهای مبهم و طولانی پرونده قتلهای سياسی آذر ۷۷ را ملی خواند، اين جنايت ها را توطئه ای بر ضد سران نظام اعلام کرد و از پيدا شدن ردپای جاسوسان خارجی در اين جنايت ها خبر داد. در پی اين اطلاعيه که به وضوح نشان از انحراف مرجع رسيدگی کننده از چارچوبهای صحيح قضايی داشت، به همراه خانم عبادی به دادستانی نظامی مراجعه کردم. دادستان نظامی تهران که مسئول رسيدگی به پرونده قتل ها بود، با ژستی فاتحانه حرفهای شعارگونه و مبهم میزد. او در پاسخ به پرسش من که آيا در تأييد ارتباط متهمان پرونده با سازمانهای جاسوسی بيگانه به دليل و مدرک عينی دست يافتهاند، گفت: خير اين يک تحليل است ولی قطعيت دارد! در برابر تذکر خانم عبادی که اين شيوه ی دادرسی و اين اطلاعيه میتواند به انحراف مسير دادرسی و جوسازیهای هدف دار بيانجامد سکوت کرد. سپس نيز حرفهای هميشگی اش را در باب تعدش به حفظ امنيت ملی و لزوم اعتماد ما به روند دادرسی تکرار کرد. همزمان با اين اتفاقات در روز ۲۲ تيرماه در يک تماس تلفنی از سوی اداره گذرنامه به من خبر داده شد که ممنوع الخروج هستم. هدف اين پيام البته واضح بود. اما در مراجعه به اداره گذرنامه، دليل ممنوعالخروجی ام فقدان مدارک لازم در پروندهام برای صدور اجازه خروج از کشور برای زنان اعلام شد، که شامل اجازه خروج از سوی همسر يا رونوشت طلاق رسمی میباشد. اجازه ی خروج يکی از اهرمهای فشار در ساختار سياسی حاکم بر ايران است که در مورد زنان بازنمای وجه مردسالارانه ی اين ساختار نيز هست. مسئول مربوطه توضيح داد که مدارک مربوط به طلاق من کامل نيستند و بايستی از سوی دادگاه خانواده تأييد شوند. در پايان توضيحات مفصلش در باب چگونگی و زمان طولانی لازم برای رفع ممنوعالخروجی، به من «توصيه برادرانه» کرد تا نگذارم از پيگيری پرونده قتل پدرومادرم سوءاستفاده سياسی شود. او در برابر پرسش من که ارتباط ميان ممنوعالخروجی من در اثر مفقود شدن گواهی طلاقم از پرونده ی اداره گذرنامه با چگونگی پيگيری پرونده قتل پدرومادرم چيست، پاسخی نداد. در طول هفتههای پس از آن، هر روز به دستگاههای زيربط مراجعه کردم و در چرخه ساختگی يک روند بهظاهر قانونی گرفتار شدم.چنين شيوههايی يعنی استفاده از قوانين تبعيض آميز و بکارگيری دستگاه اداری برای ايجاد موانع به ظاهر قانونی از راه پرونده سازی های ساختگی، که به قصد تحميل شرايط دشوار و ناامنی ذهنی انجام می شود، يکی از شيوههايی ست که خانوادههای قربانيان خشونت سياسی، که در راه دادخواهی عزيزانشان تلاش میکنند، با آن مواجه میشوند تا دست از تلاش خويش بکشند. از آنجا که بر اساس قوانين حاکم، استقلال حقوقی زن در بسياری موارد به رسميت شناخته نمی شود، وابستگیهای او عليه او به کار بسته و اينگونه در تله ی شرايط پيچيده و تحميلی ای گرفتار میشود، که البته تنها به جرم دادخواهی برای او گستردهاند، اما از بيان صريح آن نيز طفره میروند. سرانجام پس از نزديک به يک ماه با تکميل مدارک، ممنوع الخروجی من برطرف شد و موفق به بازگشت به خانهام در آلمان شدم. اگرچه پس از آن تابستان هم خروجم از ايران چندين بار با ممناعت روبرو شد، اما ديگر هيچگاه دليل ذکر شده از سوی مقامات ذيربط چنين مسخره و همراه با ظاهرفريبی نبود و به من امکان اعتراض شفاف به اين فشارها را میداد. گزارش سوم؛ حضور در مقر دادگاه ويژه روحانيت برای من تجربه غريب و سنگينی بود. مثل حضور در صحنه ی يک تأتر که هيچ سنخيتی ميان شما و محيط و نقشی که در آن واقع شدهايد وجود نداشته باشد. بيگانگی که با خود حس میکنيد آنچنان سنگين است که انگار يکباره در توهم غلتيدهايد. تفاوتش اين است که شرايط واقعی می باشد و شما نيز نه تنها ناچار به واکنش هستيد که نتايج اين واکنش نيز در واقعيت زندگی شما محسوب خواهد شد و در حيطهی توهم باقی نخواهد ماند. قاضی مربوطه، که نامش را به ياد ندارم و البته روحانی بود، روی زمين فرش شده ی دفتر کارش پشت پوشه هايی که روی ميز کوتاهی قرار داشتند نشسته بود و به پشتی فرش پوشی تکيه داده بود. من کمی پايينتر از ميز او روی فرش نشسته بودم و بر طبق مقررات اين دادگاه چادری به سر داشتم، که نگهبان دم در با تحکم به من داده بود. قاضی به من گفت که شکايت ما رد شده است. حکمی را به دست من داد و گفت میتوانم آن را بخوانم اما حکم را تحويل من نخواهد داد تا از سوءاستفاده های ممکن از آن جلوگيری کند. سپس نيز با انتقاد از مصاحبهها و افشاگریهای خانم عبادی در اين رابطه، اضافه کرد که اگر قصد دادن اعتراض به اين حکم را دارم بايستی وکيل ديگری انتخاب کنم زيرا دادگاه ويژه روحانيت از پذيرش وکيل زن و غير روحانی معذور است و تا اينجا نيز با چشمپوشی از اين اصل با ما همراهی شده است. به او گفتم که وکيل ديگری انتخاب نخواهم کرد اما اعتراض خود را در مشورت با وکيلم خانم عبادی خواهم نوشت و به نام خود به دادگاه تحويل خواهم داد؛ اعتراضی نکرد. از او پرسيدم که آيا میتوانم از روی حکم يادداشت بردارم؛ مخالفتی نکرد. حکم را که طولانی هم نبود رونويسی کردم و رفتم. چند روز بعد اعتراضی را که خانم عبادی نوشته بودند و من رونويسی و امضا کرده بودم، به قاضی تحويل دادم. پس از مدتی حکم قطعی در رد شکايت ما صادر شد، با اين استدلال که هتک حرمتی صورت نگرفته و در صورت همکاری با وزارت اطلاعات خدشه و ضرری متوجه مشاراليها نمی شود. اين حکم نيز يکی از اسناد عدالت دستگاه قضايی جمهوری اسلامی در برخورد با قتل مادرم می باشد. اگرچه عدم پذيرش زن به عنوان وکيل در اين دادگاه را میتوان از شواهد عدم تساوی حقوق زنان با مردان دانست اما من اميدوارم گذر هيچ زنی به اين دادگاه نيافتد تا زمانیکه چنين دادگاه ويژهای که در ذات خود دربردارندهی امتيازهای غيرعادلانه برای يک قشر اجتماعی خاص است، برچيده شود. گزارش چهارم؛ گزارش پنجم؛ پايان دادرسی اما علیرغم تمامی اعتراض های وکلای ما و خودمان، که جا به جا از پشتيبانی ديگر معترضان به اين روند ناحق نيز برخوردار بود، صحهای شد بر پيشگويی اين قاضی و در حکم صادره از سوی دادگاه فرمايشی نيز اين جمله ثبت شده است که: اوليای دم مقتوله با پرداخت نصف ديه کامله به قاتل پس از استيذان از رياست محترم قوه قضاييه حق اجرای حکم (قصاص) در مورد محکوم عليه را دارند. اين جمله مايهی شرمساری و خشم من به عنوان فرزند آن زن شريف و آزاده، و مايهی شرمساری و خشم من به عنوان يک زن است. اين جمله تبلور واپسماندگی و بیعدالتی ست که واقعيت تاريخی يافته و مواجهه با خود را ناگزير میسازد. پذيرش وظيفهی دادخواهی، زاييدهی اين مواجهه ی ناگزير با تنگنای واقعيت تاريخی خويش است. در بازبينی گذشته درمیيابم که برای من خودآگاهی به وظيفه ی دادخواهی همراه با پذيرش موقعيت مشاهده اتفاق افتاده است؛ در تبديل فعل ديدن به موقعيت يک شاهد عينی. در چنين موقعيتی عمل ديدن چارچوب های انفعالی خويش را درمی شکند و خودآگاهی به مسئوليت شهادت به واقعيت ديده شده، زاينده ی کنش اعتراضی می گردد. میبينيد تا به حافظه بسپاريد، تا بازگو کنيد و آنچه را که دستگاه عريض و طويل قدرت سعی در مخفی کردنش دارد، به ديگران منتقل کنيد. افکار عمومی و حافظهی جمعی نياز به روايت شما دارد تا بتواند واقعيت را دريابد. با چنين تعبيری میتوان در موقعيت يک شاهد عينی مسئوليتی اخلاقی بازشناخت. عمل مشاهده ناگزير با پذيرش مسئوليت افشاگری همراه میشود. اينجاست که روايت يک شاهد عينی بار اجتماعی و سياسی به خود میگيرد. در طی سالهای گذشته همواره سعی کردهام با نگاه به گذشته به تبيين تجربه خويش به عنوان يکی از بازماندگان قربانيان خشونت سياسی بپردازم. بازگويی اينگونه تلاش ها، شکست ها، سرخوردگی ها و اميدواری ها، روايتهايی میسازند که در شکلگيری تاريخ و فرهنگ اعتراض سهيم می شوند. به باور من هرگونه تلاشی برای روايت کردن تاريخ خود و تبيين حقيقت تاريخیِ خود، همزمان تلاشی ست در راستای پیريزی مناسباتی بديل در زمان حال و آينده. چنين تعبيری دادخواهی را به مثابه کنشی انسانی از تعريف خطی زمان میرهاند، آن را به گونه ی روندی تاريخی تعريف میکند که گذشته، حال و آينده را در ارتباط زنده شان با يکديگر باز میشناسد و از اين منظر تعهدی اجتماعی بر شانههای انسان قرار میدهد و يا با اشاره به عنوان اين نشست، به مسئوليت شهروندی او بدل میشود. پرستو فروهر Copyright: gooya.com 2016
|