سه شنبه 6 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از رضا شاهی که بود و نبود... روزانه های ف م سخن (۹۳)

روزانه های ف م سخن
"اگر رضا شاه نبود ایران هم به شکل فعلی نبود." یعنی نمی توانست باشد. همین یک قلم باید باعث شود ما سپاسگزار او باشیم. عده ای خواهند گفت اگر رضا شاه نبود یک نفر دیگر جای او می بود. تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند. رضا شاه بود و آن چه کرد اثرش تا به امروز باقی ست. افسوس که دانشمند بزرگی چون دکتر تقی ارانی در زندان رضا شاه کشته شد. افسوس که نویسنده ی چشمهایش به حبس او افتاد. آن ۵۳ نفر همه خواهان شیوه ی استالینی نبودند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


یادداشت دلنشین جناب دکتر نوری زاده در خبرنامه ی گویا با عنوان «اگر رضا شاه نبود...» گویی احساسی خفته را در من بیدار کرد طوری که لازم دیدم این چند خط را به عنوان کسی که سال ها نظر مثبتی نسبت به رضا شاه و رفتار زورگویانه او نداشت بنویسم. دانه های فکر سیاسی در محیط مناسب رشد می کنند و در محیط نامناسب از بین می روند. سال ها فضای اختناق در حکومت اسلامی باعث شده تا رویش جوانه های فکر سیاسی را شاهد باشیم. نگاه بی طرف و غیر دشمنانه و همدلانه نسبت به مسائل تاریخی یکی از این جوانه هاست.

نمی دانم چرا زمانی که از پیشرفت کشور سخن به میان می آمد مثال های من همواره از رضا شاه بود. چند مثالی که مدام به کار می بردم این ها بود:
در زمان رضا شاه طرح خیابان شاهرضا را که ریختند مهندسان به او گفتند که این خیابان به این عریضی برای چه؟ می توان عرض خیابان را کمتر گرفت. رضا شاه می گوید یک روز همین خیابان پهن٬ تنگ خواهد شد.

یا رضا شاه با هیات همراه در حال عبور با اتومبیل به راننده دستور می دهد که اتومبیل را متوقف کند. پیاده می شود و به در خانه ای می رود و در می زند. مرد صاحب خانه با پیژامه و زیر پیراهنی در را باز می کند و با تعجب رضا شاه را در مقابل خود می بیند. رضا شاه کشیده ای به او می زند که دیگر مبادا با این سر و وضع روی بالکن خانه ات بایستی.

یا در طرح راه آهن سراسری٬ در منطقه ای کوه های سنگی قرار داشته اند که کندن آن ها دشوار بوده است. به رضا شاه گفته می شود که اگر اجازه بدهید این کوه ها را دور بزنیم. رضا شاه سکه ای از آن دوران را که ارزش زیادی داشته روی تخته سنگ قرار می دهد و می گوید اگر برای کندن همین مقدار از کوه این قدر پول لازم باشد باید بپردازیم و کار را درست انجام دهیم.

این ها چقدرش حقیقت است یا افسانه من نمی دانم. ولی تونل کندوان و راه آهن سراسری و پل ورسک و دانشگاه تهران و امنیت سراسری و آزادی زنان و ده ها پدیده ی اجتماعی مدرن دیگر افسانه نیست و عین حقیقت است. دو جلد کتاب نفیس سفرنامه ی مازندران و خوزستان رضا شاه حس افتخار را در هر ایرانی زنده می کند.

یک جمله ی عجیب هم ایشان دارد در مورد صنعت هوایی که آینده ی بشریت به این صنعت بستگی خواهد داشت. تمام این ها در زمانی گفته شده که صنعت هوایی در مراحل اولیه رشد خود بوده و باید بینش آینده نگرانه ای داشت تا در آن زمان به اهمیت این صنعت پی برد.

من چون تعارفی با کسی ندارم به رغم نپسندیدن استبداد رای پادشاه همواره این مثال ها را به کار می بردم و می برم. یعنی برای من فرقی نمی کرد که دوستان چپ از این مثال ها خوششان نمی آمد. ولی حقیقت بود؛ حقیقتی که می شد و می بایست به آن افتخار کرد. چنان که زمانی که دیوار برلین در مقابل مردم بخش شرقی به صورت سد کشیده شده بود با اطمینان فروریختن آن را پیش بینی می کردم چون به هیچ وجه و با هیچ منطقی وجود این دیوار سازگار نبود.

اما چرا رضا شاهی که چنان بود٬ برای امثال ما نبود. یکی از دلایل آن پیچیدن رضا شاه در هاله ای از تقدس و بی گناهی بود. کاری که امروز هم با حاکمان کشور می شود. به قول جناب دکتر نوری زاده اگر رضا شاه نبود ایران هم به شکل فعلی نبود. یعنی نمی توانست باشد. همین یک قلم باید باعث شود ما سپاسگزار او باشیم. عده ای خواهند گفت اگر رضا شاه نبود یک نفر دیگر جای او می بود. تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند. رضا شاه بود و آن چه کرد اثرش تا به امروز باقی ست. افسوس که دانشمند بزرگی چون دکتر تقی ارانی در زندان رضا شاه کشته شد. افسوس که نویسنده ی چشمهایش به حبس او افتاد. آن ۵۳ نفر همه خواهان شیوه ی استالینی نبودند. کتاب مستطاب دکتر صدرالدین الهی که در بر گیرنده ی خاطرات زنده یاد دکتر خانلری در باره ی هدایت و علوی است حاوی نکات بسیار قابل تاملی ست که چند روز دیگر آن را معرفی خواهم کرد. در زمانی هم که در خدمت آقا بزرگ بودم در کمال تعجب ایشان هم به نکات مثبت حکومت رضا شاه اشاره می کردند.

به هر حال٬ همین قدر که به اعتدال در برخورد با تاریخ گذشته رسیده ایم خود گام بزرگی به جلوست. امیدواریم بتوانیم به تدریج دریافت های خود را در معرض قضاوت خوانندگان قرار دهیم.

چند کلمه در باره زوال کلنل محمود دولت آبادی (چهارشنبه ۳۰ بهمن)
sansoorCDolatabadi.jpg
خبری خوشحال کننده در محافل ادبی و فرهنگی ایران پیچید: کلنل دولت آبادی از سد سانسور گذشت. روزنامه های اصلاح طلب با شادی و شعف بسیار این خبر را تیتر اصلی خود کردند. کلنل قرار است در تیراژ ۵۰۰۰۰ نسخه منتشر شود. در دوران رکود کتاب و کتاب خوانی٬ نوید انتشار یک رمان در تیراژ اولیه ۵۰۰۰۰ نسخه البته که خوشحال کننده است. این را هم باید گفت که خیلی ها که از کلنل انتظار کلیدر دیگری دارند شاید جا بخورند و کتاب آن طور که باید و شاید به دل شان ننشیند. خبر انتشار کلنل و بازتاب وسیع آن نیاز جامعه را به دریافت آثار نوی ادبی نشان می دهد. این که کتاب گران است و برای همین کتاب خوان کم است یک بهانه است. مردم حاضرند حتی در شرایط گرانی برای کتابی خوب از یک نویسنده ی خوب بهای لازم را بپردازند؛ خاصه آن که کتاب از سد سانسور وزارت ارشاد هم گذشته باشد.

اما خبر انتشار کلنل در ایران تنها یک روز دوام آورد. سپاه این بار در نقش متولی فرهنگ و ادب وارد عرصه شد و گفت که کتاب دولت آبادی ضدانقلابی ترین کتاب بعد از پیروزی انقلاب است. سپاه و سردارش راست می گویند. کلنل داستان زوال چند نسل است. داستان خانواده ی یک افسر زمان شاه و همسر و پنج فرزندش. خانواده بعد از انقلاب از هم می پاشد. انقلاب نماد و عامل فروپاشی جامعه٬ نماد و عامل فروپاشی خانواده ی کلنل است. انقلاب برای این خانواده نیز مانند بسیاری از خانواده ها زوال و تباهی به ارمغان می آورد.

ترجمه ی آلمانی کتاب کلنل که توسط بهمن نیرومند صورت گرفته چندان پر برگ و مفصل نیست. ۲۰۹ صفحه خود رمان و حدود ۱۵ صفحه پی گفتار و توضیح واژه ها٬ کتاب را در قطع پالتویی برای هر علاقمند به رمانی قابل مطالعه می کند. با وضعی که سپاه پیش آورده و با اولتیماتومی که سردار سپاه داده بعید به نظر می رسد وزارت ارشاد جرات کند به این کتاب اجازه ی انتشار بدهد خاصه آن که شخص خامنه ای نسبت به رمان و بخصوص رمان دولت آبادی حساسیت ویژه دارد.

اما چند کلمه در باره اظهار نظر محمود دولت آبادی. متاسفانه ایشان در واکنش به استقبال رسانه ها از انتشار رمان کلنل گفته اند که:

«برخوردهای رسانه‌ایِ غلوآمیز از نظر من چیز خوبی نیست و به منطق نشر کتاب کمکی نمی‌کند. ترجیح من این است که مقوله‌ی نشر در کشور ما روال طبیعی و منطقی پیدا بکند، اما نحوه برخورد غلوآمیز با چاپ یک کتاب احتمال دارد که مانع روند منطقی نشر کتاب بشود. نباید با واکنش افراطی آن ‌را به مسأله‌ای بغرنج و بسیار مهم‌تر از خودش تبدیل کرد. به هر حال امیدوارم این نوع خبررسانی تأثیرات منفی نداشته باشد.»

این نوع خبررسانی٬ از اشتیاق رسانه ها و مردم برای انتشار یک رمان توقیف شده خبر می دهد. باید به این اشتیاق احترام گذاشت و آن را به هر شکل که باشد -حتی افراطی- قدر شناخت. این ها خواننده ی رمان کلنل خواهند بود. مبادا نویسنده از ترس این که کتاب اش در توقیف باقی بماند باعث رنجاندن اهالی رسانه و مردم علاقمند به کتاب های خودش شود. آقای دولت آبادی این سرمایه ی ملی را آسان به دست نیاورده و امیدواریم آن را آسان از دست ندهد.

یک هفته با خبر: شورای هماهنگی راه سبز امید خسته نباشید! (جمعه ۲۵ بهمن)
بیانیه شورای هماهنگی راه سبز امید به مناسبت ۲۵ بهمن «خبرنامه گویا»
آقا یک دفعه خسته نشین شما از این همه فعالیت؟ بیام پشت تون رو بمالم؟!

سرنوشت شهر نو پس از انقلاب ۵۷ «خبرنامه گویا»
همان سرنوشت کل ایران.

از ایران فقط صدای مرگ بر به گوش می رسد «روزآنلاین»
اختیار دارید. صدای جیرینگ جیرینگ میلیاردها پول بی زبان هم به گوش می رسد.

اراده ای برای برخورد با حلقه مصباح وجود ندارد «روز آنلاین»
اراده هم وجود داشته باشد جیگر وجود ندارد.

هیچ کشوری جز ایران قادر به رهبری جهان اسلام نیست «کیهان»
این قدر خودت رو باد می کنی نترکی یه وقت!

احمدی نژاد در کنکور ارشد «اعتماد»
از این وروجک هر چی بگی بر میآد!

آهای لعنتی ها من هنوز زنده ام «اعتماد به نقل از استیو مک کویین»
آقا خوش به حال ات! ما که خیلی وقته مردیم!

مشاور روحانی وعده داد: افشای فساد ده ها میلیاردی به زودی «رادیو فردا»
لاکردار عدد این قدر بزرگه که به زبون نمیآد.

موسوی تبریزی سخنان جنتی را توهین به منطق حکومت نامید «رادیو فردا»
یادش به خیر آن روزها که بعضی ها به منطق بشریت توهین می کردند! همین جوری جهت یادآوری!

امیرارجمند: مردم باید بدانند مسئولیت ادامه حصر با چه کسی است «جرس»
واقعاها! اصلا به این مساله فکر نکرده بودیم!

یاسر میردامادی: آيا روشنفکری دینی همان روشنفکری دینداران است؟
آقا به نظرم چه خواجه علی چه علی خواجه!

فریادهای مرگ بر امریکا در راهپیمایی سالگرد انقلاب «جرس»
۹۹ درصد فریاد زنندگان اگر ویزای امریکا بهشان داده شود با کله به آن جا می روند! مرگ بر امریکا!

علی دایی بخواند «آفتاب یزد»
انگار هوس کتک کردی!

بزرگان بزرگی کنند «آفتاب یزد»
در جایی که کوچکان حاکم اند بزرگان رفته اند گل بچینند!

صدا و سیما پخش جشن قهرمانی تراکتورسازی را قطع کرد «آفتاب یزد»
فشار دادن دکمه قطع کردن یک مزه ای داره!

حضرت علی (ع): کسی که به خاطر حق مغلوب شده در حقیقت غالب است «آفتاب یزد»
هوراااااا! ما غالب شدیم!

تحلیل نماینده ولی فقیه در سپاه از تحولات بحرین «خبرنامه گویا»
بحرینی ها: فضول رو بردن جهنم...

پوریا عالمی: از پهلوان علیرضا رضایی عذر می خواهم «شرق»
به این می گویند طنزنویس عاقل!

آیت الله مکارم شیرازی: اگر پیامد اجرای حدود در ملا عام منفی باشد از آن پرهیز شود «شرق»
وای خدای من! آیت الله مکارم هم نواندیش دینی شد!

چرا در راهپیمایی حکومتی ۲۲ بهمن نباید شرکت کرد؟ (سه شنبه ۲۲ بهمن)
حکومت اسلامی٬ در طول سی و پنج سال گذشته٬ بسیاری چیزها را از ما گرفته است. از آزادی گرفته تا قدر و منزلت ملی٬ همگی در طول سی و پنج سال گذشته از ما به ناحق گرفته شده است. در طول این سی و پنج سال عزت و آبروی شخصی ما نیز چند بار به بازی گرفته شده. حکومت با زیرکی٬ ما را به انتخاب میان «بد» و «بدتر» مجبور کرده و بازی را طوری پیش برده که ما از انتخاب «بد» دچار خوشحالی و ذوق زدگی شویم. در جریان انتخابات ریاست جمهوری وقتی مهندس موسوی در مقابل احمدی نژاد قرار گرفت مثل این بود که فرشته در مقابل شیطان قرار گرفته باشد. حتی در دوره ی پیشین انتخابات ریاست جمهوری بسیاری از ما برای این که احمدی نژاد بر سر کار نیاید داوطلبانه و با رضا و رغبت به هاشمی رفسنجانی رای دادیم.

البته تمام این بازی ها برای ما مشخص است و حکومت اگر احساس برنده بودن نیز بکند می داند که این برد نه به خاطر شایستگی بل که به خاطر تحمیل شرایط است. به عبارتی برای امثال من حتی اگر به خاتمی و موسوی رای هم بدهیم کل این بازی بازی حکومت است و باید مراقب باشیم که بازیچه دست او نشویم.

دستگاه اطلاعاتی حکومت بسیار هوشمندانه با مهره های خود بازی می کند. او این قدرت را دارد که افراد بی طرف را نیز به انحاء مختلف به وسط بازی بکشد و از آن ها سوءاستفاده کند. اگر انتخاب شخصیتی مانند مهندس موسوی در مقابل احمدی نژاد یک ضرورت اجتماعی بود بازی بیشتر در زمین حکومت موجب بازی خوردن ما می شود.

امروز حسن روحانی به ترتیبی که می دانیم رییس جمهور اسلامی ایران شده است. او نه می تواند و نه می خواهد که خارج از قواعد حکومتی بازی کند. تنها حُسن او٬ بهتر بودن او نسبت به جلیلی بود. در این مدتی هم که روحانی بر سر کار است نشان داده که خواهان تغییرات اساسی در کار حکومت‌داری نیست. او به گونه ای بازی می کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب و تندرو و میانه رو بتوانند در کنار هم به همزیستی مسالمت آمیز بپردازند. اگر روحانی توانسته باشد خطر جنگ را از سر ایران دور کند همین امتیاز برای انتخاب او کافی است.

اما بیش از این نمی توان در این بازی پیش رفت. شان و شخصیت و اعتبار فردی و اجتماعی ما با ورود به بازی یی که بازی ما نیست از میان می رود. وضع شخصیت های سیاسی که وارد این بازی می شوند به نوعی شبیه به وضع مجلاتی مانند مهرنامه و اندیشه پویا می شود. یعنی برای ماندن٬ تن به هر خفتی باید داد. آیا چنین ماندنی ارزش چنین خفتی را دارد٬ این را باید مردم بی طرف تعیین کنند.

این روزها برخی از نویسندگان از خوانندگان خود می خواهند که در راهپیمایی فردا شرکت کنند. البته نویسنده و خواننده خود بهتر می دانند که چه باید بکنند اما توصیه ما این است که خودمان را در اختیار بازی‌گردانان حکومت قرار ندهیم. حضور فرضی خوانندگان یک نویسنده در راهپیمایی ۲۲ بهمن چیزی به عدد جمعیت کارمند و محصل و ارتشی و سپاهی و حزب اللهی اضافه نخواهد کرد ولی شان و منزلت نویسنده را از میان خواهد برد. حکومت٬ راهپیمایی چند میلیون نفری را با توزیع ساندیس و روش های همیشگی برگزار خواهد کرد و سیما با تصویربرداری هوایی این جمعیت انبوه را نشان خواهد داد و آقای خامنه ای هم با شادی و شعف٬ حضور میلیونی مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن را مشتی محکم بر دهان استکبار خواهد نامید. این وسط چیزی که از دست می رود شان و منزلت دعوت کنندگان به حضور در این گردهمایی حکومتی است.

سی و پنج سال گذشت (جمعه ۱۸ بهمن)
سی و پنج سال گذشت. سی و پنج سال دردناک و به خون آلوده. سی و پنج سالی که شاید از نظر تاریخی زمان درازی نباشد اما از نظر فردی زمانی ست بسیار طولانی خاصه آن که هر دقیقه و ثانیه اش با زجر و شکست و حرمان همراه باشد. جوانان سال پنجاه و هفت امروز همه زنان و مردانی سالخورده اند با موهایی سپید و افکاری که از ترکیب دیروز و امروز شکل گرفته است. دیروزی که هر چه دورتر می شویم به نظر زیباتر و بهتر می آید و امروزی که هر چه از آن می گذرد کراهت و زشتی اش بیشتر آشکار می شود.

جوانانی که در دوران بعد از انقلاب به دنیا آمده اند شاید به شکلی درست جوانی نکرده باشند ولی لااقل آن چه را که ما از دوران پیش از انقلاب دیده ایم ندیده اند و به خاطر چیزهای از دست رفته مانند ما زجر نمی کشند. برای خود ما، دیروز به شکل آه و حسرت خود را نشان می دهد.

سی و پنج سال گذشت. سی و پنج سالی که باید می گذشت. هرگز نمی توان این تفکر را قبول کرد که جامعه ی ایران می توانست به همان شکل سابق به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه دهد. تضاد میان جامعه ی مدرن با جامعه ی سنتی بسیار زیاد بود. تضاد شدیدی در زیر پوست شهرها وجود داشت. شهرهای بزرگ٬ ترکیبی از شهر و حاشیه نشین های منتظر فرصت بود. از سوی دیگر دستگاه سیاسی کشور مردم را به بازی نمی گرفت و طبقه ی ممتاز، در دنیای الیزیومی خود زندگی می کرد و به آن چه در طبقات زیرین جامعه می گذشت توجه نداشت.

سی و پنج سال گذشت. سی و پنج سالی که باید می گذشت. سی و پنج سالی که به شکلی وحشتناک به ما درس های سیاسی داد. چهره ی دین حکومتی را دیدیم. چهره ی روحانیون حاکم را دیدیم. فساد، ارتشاء، چپاول، باندبازی، و هر آن چه که در نظام سیاسی رذالت خوانده می شود در این سی و پنج سال به بالاترین حد ممکن خود را به ما نشان داد.

سی و پنج سال گذشت. سی و پنج سالی که از روز اول اش کابوس بود و این کابوس هر روز وحشتناک تر و وحشتناک تر شد تا امروز که همچنان منتظریم از خواب بیدار شویم و این کابوس وحشتناک خاتمه پیدا کند.

سنگ بنای حکومت وحشت و جور را آقای خمینی در ایران گذاشت. دوران او دوران طلایی نبود. او هم امام نبود. یک روحانی پیر بود با افکار متحجر. تاریخ٬ او را مانند بسیاری دیگر از مردان فرصت طلب و البته با اراده بر سرنوشت ملت ایران حاکم کرد. او از همان روز اول پایه های جمهوری اسلامی را در خون گذاشت. او با خونریزی جمهوری اسلامی را ایجاد و تثبیت کرد. افکار ضد آزادی او را امروز در رسانه های اینترنتی می بینیم. کار آدمکشی از وابستگان حکومت قبلی آغاز شد و تا سال ۸۸ به جوانانی رسید که جمهوری اسلامی را با مهندس موسوی می خواستند. هم او که به دنبال بازگشت به دوران طلایی امام راحل بود. به این جوانان نیز رحم نکردند و هر که به دست شان افتاد به بی رحمانه ترین شکل سلاخی کردند.

آدمکشی های غیر رسمی حکومت هم کم نبود. در این سی و پنج سال ماموران «خودسر» حکومت که اتفاقا همواره تابع دستور بالا بودند تعداد زیادی از بهترین روشنفکران و اندیشمندان کشورمان را به قتل رساندند. از بمب گذاشتن در مغازه ی یک مخالف حکومت اسلامی تا سلاخی کردن یک خواننده در منزل اش در خارج از کشور. از سوراخ سوراخ کردن بدن یک زن و شوهر سالخورده ی مخالف حکومت تا کشتن نویسنده ی ارزشمندی چون سعیدی سیرجانی با شیاف پتاسیم در داخل کشور.

سی و پنج سال گذشت. سی و پنج سالی که اگر با دید تاریخی به آن بنگریم بزرگ ترین درس ها را به ما داد. درس هایی ارزنده که محال بود بتوان آن ها را از روی کتاب ها یاد گرفت.

اما بهای این درس گرفتن بسیار سنگین بود. سی و پنج سال از عمر هر یک از ما در این کابوس وحشتناک گذشت. سی و پنج سالی که حتی یک ثانیه اش قابل جبران نیست.

سهم ما از تاریخ ایران٬ این سی و پنج سال است. دوران حمله ی اعراب را نیاکان ما تجربه کردند. دوران حمله ی مغول را اجداد ما. و دوران حمله ی روحانیون مسلمان را خود ما. سهم ما از تاریخ چند هزار ساله ی کشورمان٬ این سی و پنج سال خونبار است. کاش از هر ساعت آن به خوبی برای بهتر کردن زندگی فرزندان مان بهره بگیریم...

توبه به سبک سعید راد (سه شنبه ۱۵ بهمن)
بعد از گذشت ۳۵ سال از انقلاب ایران می توان با قاطعیت گفت که جمهوری اسلامی، جمهوری توبه است. از روزی که این جمهوری منحوس در ایران پایه گذاشته شد، مخالفان آن هر یک به نحوی وادار به توبه و استغاثه شدند. در روزهای نخست جمهوری٬ وحشیگری حکومت، به زدن و کشتن خلاصه می شد. در ابتدا مخالفان وادار به توبه از کرده و گذشته ی خود نمی شدند بل که مستقیما تیرباران می شدند. تصور می کنم آغاز وادار کردن به توبه٬ دوران کودتای نوژه بود. اعترافات سرتیپ آیت محققی که محمد ری شهری به ضرب و زور از او گرفت سر آغاز روند شوم تواب سازی در جمهوری اسلامی بود.

روزهای نخست تحکیم پایه های استبداد اسلامی با اعتراف گیری همراه بود. یعنی افراد به شیوه های گوناگون وادار می شدند به کرده و نکرده ی خود اعتراف کنند. اما در جریان آيت الله العظمی شریعتمداری٬ روند اعتراف گیری به روند توبه منجر شد و ایشان تحت فشار بسیار شدید از آقای خمینی عذرخواهی کرد.

جریانات بعدی٬ با آغاز مبارزه ی مسلحانه ی مجاهدین خلق شکل دیگری به خود گرفت. جمهوری اسلامی که تا آن زمان تلاش می کرد چهره ای حق به جانب و آزادی خواه از خود نشان دهد٬ نقاب دمکراسی خواهی را به کناری افکند و آواز اسلام خواهی از نوع هزار و چهارصد سال پیش را سر داد.

در سال ۶۱ با دستگیری نخستین گروه از رهبران حزب توده ی ایران روند تواب سازی شکلی کاملا مشخص به خود گرفت و یکی از روش های متداول در زندان های جمهوری اسلامی شد. در این جا دیگر جمهوری اسلامی تعارف و ظاهرسازی را کلا کنار گذاشت و رهبران حزب توده را رو به روی دوربین های تلویزیونی نشاند و نه تنها آن ها را وادار به توبه ی سیاسی کرد٬ بل که برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی ما شاهد توبه ایدئولوژیک نیز بودیم.
این روند نیز به عنوان روند غالب بر زندان های ایران حاکم شد و از این پس مسؤولان حکومت اسلامی نه فقط خواهان توبه ی سیاسی بل که خواهان توبه ی عقیدتی زندانیان بودند.

در مرحله سوم٬ روند در هم شکستن شخصیتی زندانیان دنبال شد و حکومت اسلامی در این زمینه نیز بسیار موفق عمل کرد. زندانی سیاسی نه به عنوان یک فرد دارای عقیده و مرام خاص بل که به عنوان ظرفی که باید از محتویاتش خالی شود در نظر گرفته شد و به شیوه های مختلف این کار صورت گرفت. زدن تهمت های اخلاقی که بعدها در متون نواندیشان دینی تحت عنوان «مباهته» مورد انتقاد قرار گرفت به عنوان یک اصل اسلامی مطرح شد که می توان و باید به دشمن عقیدتی هر تهمت ناروایی وارد آورد.

این روزها با تثبیت وضعیت حکومت اسلامی و روند بهبود روابط با غرب ظاهرا فشار به منظور اخذ توبه به شیوه های گذشته اعمال نمی شود و از همین رو مقاومت جانانه ی آقایان موسوی و کروبی و سرکار خانم رهنورد باعث شده تا حکومت اسلامی در مقابل پدیده ی مقاومت سیاسی قرار گیرد.

اما توبه گرفتن و تواب سازی مختص زندانیان سیاسی نمی شود. هر آن کس که در عالم ادب و هنر بر خلاف نظر حکومت٬ نظری ابراز کرده باشد٬ می تواند موضوع توبه قرار گیرد. آخرین مورد از این موارد عذرخواهی سعید راد به خاطر طرح سخنانی در بزرگداشت فردین و بهروز وثوقی بود. گاه فشارهای پیدا و پنهان بر روی شخص آن قدر زیاد می شود که چاره ای جز توبه و انابه ندارد.

به هر حال حکومت اسلامی حکومت توبه است و ضعف ایدئولوژیک و سیاسی این حکومت باعث می شود با مخالف خود از هر نوعی جز با زبان زور و گردن کلفتی سخن نگوید.

راه دراز ما تا رسیدن به جامعه مطلوب (شنبه ۱۲ بهمن)
عکس های منتشر شده از سینماهای ایران بعد از یک روز نمایش مجانی فیلم٬ باعث تاسف و اندوه هر ایرانی با وجدانی می شود. این عکس ها به ما نشان می دهد که تا رسیدن به جامعه ی مطلوب فاصله ی زیادی را باید طی کنیم. موضوع جامعه ی مطلوب٬ موضوع حکومت ها نیست بل که حکومت ها به یک بخش عمده از این جامعه شکل می دهند.

اخیرا در سوئد آمار تکان دهنده ای منتشر شده است در باره ی میزان جرائمی که خارجی ها در این کشور مرتکب می شوند. متاسفانه نام ایران بعد از عراق به عنوان دومین ملیت در ارتکاب جرائم در این کشور مطرح می شود.

شاید تصور شود که این گونه آمارِ خجالت آور بهتر است منتشر نشود. یا عکس هایی مانند عکس های سینماها٬ در جایی چاپ نشود. این به مانند سر در برف فرو بردن کبک است. واقعیت با عدم انتشار تغییری نخواهد کرد بل که اگر بد باشد٬ بدتر از پیش خواهد شد.

انعکاس حمله ی مردم به بلندترین ساندویچ جهان در تهران را هنوز به خاطر داریم. من تصور نمی کنم آن هایی که به ساندویچ شتر مرغ حمله کردند واقعا گرسنه یا محتاج غذا بوده اند. شاید جوّ حاکم بر محیط جشنواره٬ باعث چنین هجوم دسته جمعی یی شده است. اما دیدن تصاویر سالن سینماها٬ حقیقتا جای تاسف دارد.

متاسفانه در جامعه ی ما٬ حس مالکیت فردی بر مکان ها و وسایل عمومی وجود ندارد. همه چیز به نظر یک بار مصرف می آید و در آن یک بار٬ می توان و باید هر نوع خرابکاری و سوءاستفاده ی ممکن را انجام داد. در روزهای اولی که متروی تهران شروع به کار کرد حس خوبی در میان مردم وجود داشت و به نظر می رسید که مسافران مترو٬ این وسیله حمل و نقل همگانی را متعلق به شخص خودشان می دانند و سعی می کنند اجزای آن را سالم نگه دارند. ولی همواره در همه ی جوامع٬ افراد ناراحتی پیدا می شوند که دست به خرابکاری و ویران سازی وسایل عمومی می زنند. این مختص ایران هم نیست.

ولی جریان سینماها و وضعیت اسف باری که حاضران در سالن٬ در آن ها به وجود آورده اند خبر از یک بیماری اجتماعی می دهد؛ بیماری یی که درمان آن متاسفانه آسان نیست و مسؤولان کشور نیز ظاهرا برای درمان آن وقت و بودجه ندارند.

ما٬ به عنوان مخاطبان و اهالی رسانه٬ حداقل باید به طور فردی تلاش کنیم تا با ارائه و مشاهده این گونه تصاویر٬ به زشتی چنین صحنه هایی پی ببریم و دست‌کم به طور فردی٬ در رفع آن ها بکوشیم. این کمترین انتظاری ست که از خودمان می رود.

بانوی محیط زیست جهان و هوای تهران (پنج شنبه ۱۰ بهمن)
جایزه های جهانی٬ متاسفانه همیشه به شخصیت هایی اعطا نمی شوند که واقعا شایستگی آن ها ثابت شده باشد. چه حساب و کتابی در کار انتخاب برندگان این جوایز وجود دارد من دقیقا نمی دانم. ولی جوایزی که از یک سو به برخی از افراد اپوزیسیون و از طرف دیگر به برخی از افراد داخل حکومت اسلامی داده می شود اغلب ظن منافع معین یا انتخاب بر اساس دوستی و امثال این ها را ایجاد می کند. به عبارتی اعتبار برندگان این جوایز سخت مورد تردید است.

خبرگزاری ایرنا خبر داده است که بنیاد جهانی انرژی٬ معصومه ابتکار معاون رئیس جمهوری و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست را منتخب دریافت جایزه ی معنوی یک عمر دستاورد این بنیاد معرفی کرده است. قرار است این جایزه به طور رسمی امروز چهارشنبه در هشتمین همایش بین المللی مدیریت سبز در برج میلاد به معصومه ابتکار اهدا شود.

من از جناب ولفگانگ نیومن بنیان گذار بنیاد انرژی کره مسکون تقاضا می کنم زمانی که در برج میلاد حضور پیدا می کنند٬ یک بار به طور عمیق تنفس کنند و از هوای بسیار عالی و فرح بخشی که مدیران شهری و از جمله سرکار خانم ابتکار برای مردم تهران به وجود آورده اند بهره مند شوند! نیازی به آزمایش های دشوار شیمیایی نیست. همین که نفسی عمیق کشیده شود بوی دود گازوئیل و بنزین نیم سوخته ی غیر استاندارد مشام انسان را پر خواهد کرد.

تقاضای ما از جناب ولفگانگ این است که «یک عمر دستاورد» سرکار خانم ابتکار را به ما ایرانیان نیز نشان دهند تا ما نیز برای ایشان جایزه ای در نظر بگیریم. آن چه تا کنون ما دیده ایم همین هوای به شدت آلوده ی تهران٬ پیشنهاد عجیب و باورنکردنی ترک تهران برای رهایی از این هوای آلوده٬ و پیش تر٬ سابقه ی دزدی علمی خانم ابتکار بوده است. به قبل از این هم باز نمی گردیم و مرده را چوب نمی زنیم تا ظن بد دلی نرود. اصلا یک عمر دستاورد به کنار٬ ایشان فقط شمه ای از آن چه در مدت تصدی این مسؤولیت برای سیزده چهارده میلیون جمعیت تهران انجام داده اند به اصحاب مطبوعات ارائه دهند و مردم ایران را سپاسگزار خود نمایند. همین دیروز مواد تشکیل دهنده ی شیر مادران اصفهانی اعلام شد. یک عمر دستاورد سبز خانم ابتکار موجب فراوانی آرسنیک و سرب و کادمیوم و جیوه در شیر مادران اصفهانی شده است. گوشت های وارداتی از اوکراین به مواد رادیو اکتیو آلوده است. روزانه صدها نفر در اثر ناراحتی های تنفسی و سرطان به خاطر آلودگی های موجود به اطبا مراجعه می کنند. این است حاصل یک عمر دستاورد محیط زیستی سرکار خانم ابتکار.

ممکن است ایراد گرفته شود که ایشان تازه در این سمت فعالیت شان را آغاز کرده اند. خیر. ایشان پیشتر هم همین مسؤولیت را داشتند و امروز اگر عوارضی وجود دارد ناشی از سوءمدیریت در همان سال های تصدی مسؤولیت توسط ایشان است.

ای کاش آقای ولفگانگ این جایزه را به جای خانم ابتکار به مردم ایران و بخصوص تهران اعطا می کردند که یک عمر دستاورد امثال خانم ابتکار٬ زندگی شان را به خطر انداخته است!

یک هفته با خبر: حرص و جوش خوردن شیمون پرز! (دوشنبه ۷ بهمن)
یاسمین فهیمی دبیر کل حزب سوسیال دمکرات آلمان شد «روزنامه شرق»
آن وقت ما داریم سر حضور معصومه ابتکار در نماز جمعه چک و چانه می زنیم!

بازداشت دو آتش نشان «روزنامه شرق»
زورشان به رؤسا نمی رسد رفته اند یقه ی آتش نشانان بی نوا را گرفته اند!

از قدیم گفته اند وقتی بزنی زمین هوا می رود «پوریا عالمی٬ روزنامه شرق»
والله پوریا جان ما را که زمین زدند همچین پخش شدیم کف زمین!

جوان دستفروش در مترو تهران خودکشی کرد یا روی ریل افتاد؟ «بی بی سی فارسی»
مسؤولان محترم این قدر موضوع را کش خواهند داد که اصلا یادت برود جوان دستفروشی وجود داشت!

پاپ فرانسیس: اینترنت هدیه ای از جانب خداست «خبرنامه گویا»
بزن اون لایک خوشگله رو روی وال خداوند!

پلمب محل حادثه خیابان جمهوری «خبرنامه گویا»
نوشدارو بعد از مرگ سهراب!

همکاری ایران و چین برای توسعه اینترنت «روز آنلاین»
پارادوکس پارادوکس که می گویند یعنی همین!

روحانی: بازگشایی سفارت امریکا در تهران غیرممکن نیست «روزنامه اعتماد»
روحانی: آب زنید راه را هین که نگار می رسد / مژده دهید باغ سفارت امریکا را٬ بوی بهار می رسد!

پاس ژنو٬ آبشار داووس؛ تحریم ها در هم شکست «روزنامه آرمان»
آقا جان مواظب باشید بازیکن حریف جا خالی نیندازد بعد از این همه پاس و آبشار!

حوادث ۸۸ نباید چماقی برای حذف شود «روزنامه آرمان»
بله درست می فرمایند! به جای چماق بهتر است قفسی٬ سلولی٬ چیزی باشد!

حریق مرگبار در خانه سالمندان «روزنامه آرمان»
هر دم از این باغ بری می رسد!

خبر کیهان درست بود. وزیر علوم صداقت نداشت «روزنامه کیهان»
ببین کی از صداقت صحبت می کند!

مازیار پرتو در گذشت... «روزنامه اعتماد»
و فیلم دوربین او به پایان رسید...

شیمون پرز: ایران را باید مانند رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی بایکوت کرد «رادیو فردا»
ای آقا! شما انگار نمی دانی بستن قراردادهای میلیاردی با ایران یعنی چه که این حرف را می زنی!

بخارای امیر هوشنگ ابتهاج و نقد بهاءالدین خرمشاهی (دوشنبه ۲۸ دی)
این مطلب تقدیم می شود به جناب دکتر شفایی به خاطر علاقه بسیارشان به حافظ

bokharaJan2014.jpg
شماره ی ۹۵ و ۹۶ بخارا بعد از تاخیری طولانی -که به خاطر کمبود کاغذ بود- در یک مجلد منتشر شد. ۵۳۲ صفحه این نشریه گران قدر مثل همیشه حاوی مطالب بسیار ارزشمندی از دانشمندان و صاحب نظران فرهنگ ایران است. بر روی جلد این شماره از نشریه٬ تصویر استاد شعر معاصر٬ استاد امیر هوشنگ ابتهاج دیده می شود. در واقع بخشی از این نشریه اختصاص دارد به جشن نامه ای که آقای دهباشی گرامی برای جناب سایه تدارک دیده اند

مقاله ی استاد محمدرضا شفیعی کدکنی زیر عنوان «نقش ایدئولوژی در تغییر معیارهای هنری» مثل همیشه خواندنی و پر از نکات تازه و بدیع است. این مقاله در اصل صورت مکتوب گفتاری ست تقدیم شده به جشن نامه استاد علی باقر زاده به نشانه ی ارادتی پنجاه ساله.

جناب استاد٬ مقاله را به شکلی توفانی آغاز می کنند و با ضربه ای محکم٬ مدعیان شناخت حوزه های فرهنگی ایران را از خواب غفلت بیدار می کنند. می نویسند:
«در قرن هیجدهم و نوزدهم که روس ها سرزمین های فرهنگ ایرانی را با انگلیس ها برادرانه قسمت کردند و هر کدام را به نامی که مصلحت دیدند نام گذاری کردند٬ نیاکان ما تماشاچیان گیج و گول این صحنه ها بودند و بی خبر از اینکه:

از صلحِ میان گربه و موش
بر باد روَد دکانِ بقال

در آن سال ها علمای اسلام مشغول گز کردن جغرافیای آسمان ها بودند و سرگرم نام گذاری کوچه های آن و دعوی شناخت صاحبان آن کوچه ها و منازل... و نام سگ هایی که در آن منازل است...»(صفحات ۶ و ۷).

دکتر شفیعی چنان شیرین می نویسند که امکان ندارد مطلب را شروع کنی و آن را به پایان نرسانده زمین بگذاری.

این شماره از بخارا مثل همیشه حاوی مطالبی ست مفید و خواندنی. تمرکز من اما امروز بر یادداشت جناب استاد بهاءالدین خرمشاهی ست که در قلم رنجه ۱۸ زیر عنوان «سایهء خورشیدسواران طلب» در بزرگداشت جناب ابتهاج نوشته اند. اگر چه جناب خرمشاهی در ابتدای مطلب خود از روابط دوستانه «فی ما بین» یاد می کنند ولی یادداشت ایشان در اصل انعکاس نوعی دلخوری و آزردگی ست به خاطر نظر منفی یا نسبتا نفی سایه در باره ی «حافظ نامه» ی خرمشاهی که به این صورت بیان می شود:

«آقای عظیمی از جناب سایه می پرسد از شرح های جدید کدام معتبراست؟ ایشان [سایه] می گویند شرح دکتر حسینعلی هروی. و می افزایند اگر چه نادرستی بسیار دارد (نقل به مضمون) [به نقل از اصل]

سپس مصاحبه گر می پرسد آیا از حافظ نامه ی خرمشاهی هم بهتر است؟ ایشان می گویند خیلی...

این کلمه که با قاطعیت ادا شده به نظرم نظر واقعی استاد سایه نیست. حتی نظر مرحوم هروی هم نیست. نظر حافظ پژوهان دیگر نیز نیست. چرا؟ زیرا وقتی آقایان میلاد عظیمی و شادروان محمد زهرایی٬ آزردگی مرا از اظهار نظری چنین قاطع٬ به اطلاع جناب سایه رساندند٬ ایشان حیرت کرده بود که من نظرم این نیست٬ و قاعدتاً نباید چنین حرفی زده باشم. آقای عظیمی جُسته و گفته بودند عیناً قول خود شماست و در فایل صوتی موجود است. قرار هم بود که ایشان به بنده تلفن بزنند٬ که نزده اند. و این را می توان حمل بر گرفتاری ها و بی وقتی ها که امروزه همه مان داریم٬ نیز بی نظمی تلفن ما کرد.»

تا اینجای ماجرا تقریبا امری عادی پیش آمده یعنی شاعری نظر مثبتی نسبت به کتاب محققی اعلام نکرده و بعد هم غیر حضوری آن سخن را تکذیب کرده است. اما این قسمت٬ کمی بحث انگیز است:

«خدا را شکر که دوستان خوب و فراوانی دارم و این دوستان می دانند و اگر لازم افتد مانند دکتر پارسی نژاد گواهی می دهند که بنده زیاده خواه و تحسین طلب و پر توقع نیستم. اما کمترین انتظارم این بود که اصولا جناب سایه هیچ حرفی٬ اعم از تصویب و تخطئه٬ در بارهء حافظ نامه نمی گفتند. چنانکه سرانجام هم به همین جا رسیدیم و ایشان هم پیشنهاد مشترک بنده و شادروان محمد زهرایی را پذیرفتند و ناشر گرامی با قبول ضرر و خوشرویی همکاری کرده اند که یک دو سطری که به حافظ نامه مربوط می شد٬ در تجدید چاپی که در جریان بود حذف کنند...» (صفحات ۳۳۲ و ۳۳۳ و ۳۳۶ و ۳۳۷).

من یکی از ارادتمندان جناب استاد خرمشاهی هستم و تقریبا هیچ اثری از ایشان را نخوانده نگذاشته ام هر چند موضوع کار من نبوده است. هر بار که اثری از ایشان مطالعه کرده ام -چه در زمینه قرآن پژوهی٬ چه در زمینه طنز- بدون تردید چیز و یا چیزهایی آموخته ام و بعد از محمد علی فروغی٬ ایشان دومین نفری هستند که نثرشان را با لذت بسیار و به خاطر خودِ نثر٬ -صرف نظر از محتوا- می خوانم. طنز بی نظیر ایشان نیز که نیاز به تعریف همچون منی ندارد و یکی از مرغوب ترین انواع طنز معاصر است.

اما این که جناب سایه کاش هیچ حرفی اعم از رد یا قبول نمی زدند سخن بسیار سنگینی ست که شنیدن آن از جناب خرمشاهی بعید است. حتی حذف آن یکی دو خط در چاپ جدید کتاب خاطرات سایه قطعا نه تنها به اعتبار حافظ نامه استاد اضافه نمی کند بل که جزو موارد ناحسنه ی ذکر شده در گفتار آیندگان باقی خواهد ماند که چنین مباد.

کاش ایشان بدون آزردگی از استاد سایه می خواستند تا نظرشان را در این زمینه قلمی کنند و ایشان توضیحی بر آن بنویسند.

این ها را عرض می کنم از آن جهت که جوانان اهل فرهنگ ما بیش از الگوی علمی نیاز به الگوی انسانی دارند. وقتی چنین برخوردی را از امثال استاد خرمشاهی مشاهده کنند سر را با کلاه خواهند آورد و به جای میوه٬ درخت را از بیخ خواهند کنْد. زیباترین خاطره ی من در این زمینه توضیح زنده یاد محمد قاضی بود بر فرانسه دانی که بر یکی از کتاب های ایشان -مثلا- نقد نوشته بود و هر چه بر دهان اش آمده بود به ایشان گفته بود. ایشان اما در مجله ی «آدینه» پاسخی نوشتند که نویسنده ی نقد اگر آن را می خواند حقیقتا خجل می شد. با فروتنی گفتند که فرانسه را نزد خود آموخته اند و نظر منتقد محترم قطعا درست است! یعنی در مقابل کسی که نه نامی داشت و نه صاحب اثری بود چنین متواضعانه برخورد کردند.

نمی گویم جناب خرمشاهی از حق خود مانند زنده یاد قاضی بگذرند ولی این گونه به دنبال حق بودن نیز چندان اعتباری به کار محقق نمی دهد. ما نه تنها از حافظ و حافظ نامه می آموزیم بل که از سیرت صاحب حافظ نامه که به حق یکی از برجسته ترین حافظ شناسان روزگار ما هست نیز می آموزیم. در این کشور که مردم به شدت عصبانی و پرخاشگرند٬ باید آبی باشیم بر آتش و نه دمی که شعله های خشم را فروزان می سازد.

به هر حال٬ امیدوارم جناب استاد از گفتار من نرنجند و عذر مرا به خاطر ورود به بحث دو نامدار عرصه ی ادب ببخشند.

برای آقای دهباشی عزیز٬ تندرستی و موفقیت روزافزون آرزومندم.

هفتاد و هشت سالگی استاد عزت الله فولادوند (جمعه ۲۵ دی)
روزنامه «شرق» کار بسیار خوبی انجام داده است و آن انتشار ویژه نامه ای به مناسبت ۷۸ سالگی جناب استاد عزت الله فولادوند است. قدردانی از اساتید ارجمندی چون جناب دکتر٬ هر چند در صفحات محدود روزنامه ها و نشریات نمی گنجد ولی کاری ست شایسته که باید بهتر و بیشتر انجام گیرد. حداقل فایده ی این کار٬ آشنایی ناآشنایان با کار بزرگی ست که این بزرگان برای فرهنگ ایران زمین انجام داده اند

استاد فولادوند از آن دسته دانشمندان صاحب قلمی ست که برای معرفی شان تنها نامْ کافی ست. به عبارتی به کار بردن عناوینی چون استاد یا دکتر نه تنها چیزی به ارزش های ایشان اضافه نمی کند بل که لقب٬ به نوعی در مقابل نام٬ رنگِ رخ می بازد. باری ارزش این نام بسی بیشتر از القاب احترام آمیز است.

شاید به جرات بتوان گفت که نام عزت الله فولادوند با نام کارل پوپر و اثر گرانسنگ او جامعه ی باز و دشمنان آن گره خورده است. ترجمه ی این اثر که هم از نظر محتوا و هم از نظر حجم کار سنگینی به شمار می آید به قلم توانای استاد به بهترین شکل ممکن صورت گرفته است. البته برای اظهار نظر در باره ی کم و کیف ترجمه٬ صاحب نظران فلسفه و زبان انگلیسی باید نظر بدهند اما آن چه از مقایسه جمله به جمله ی چند صفحه از اصل این کتاب با ترجمه ی فارسی به دست می آید حاکی از ترجمه ی دقیق و درست تر بگوییم بسیار دقیق متن است.

وقتی سخن از ترجمه ی دقیق به میان می آید٬ ذهن بلافاصله به سمت ترجمه ی لغت به لغت و تحت اللفظی کشیده می شود در صورتی که ترجمه ی لغت به لغت٬ نه تنها ترجمه ی دقیق نیست٬ بل که می تواند به شدت غلط و گمراه کننده باشد. این بلایی ست که مترجمان ناآشنا با محتوای متن و زبان مبداء دچار آن می شوند و به غلط تصور می کنند اگر هر کلمه را دقیق ترجمه کنند و در جای کلمه ی اصلی بگذارند مفهوم به دست آمده صحیح خواهد بود و چه گمراهی بزرگی ست این طرز تفکر! این مترجمان٬ چون ناوارد و نابلدند٬ دچار واهمه و ترس از انتقال محتوا به ساختار مناسب زبان مقصدند.

در سال های اولیه ی بعد از انقلاب که بازار ترجمه ی آثار مارکسیستی گرم بود٬ برخی جوانان تازه از گرد راه رسیده تلاش کردند آثار مارکسیستی را به فارسی به همین سبک برگردانند که حاصل کار آن ها تماشایی بود. از جمله کتاب هایی که ترجمه ی آن را هرگز فراموش نخواهم کرد ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم لنین بود که به همین سبک لغت به لغت ترجمه شده بود.

از بحث دور نیفتیم. جناب فولادوند دقیقا معنی آن چه را که ترجمه می کنند می دانند. شاید برای عده ای این تصور پیش آید که مگر غیر از این باید باشد؟ آری. در متون دشوار فلسفی٬ خاصه در متونی که کلمات٬ در معانی مختلف از نظر زبان فارسی و تخصصی به کار برده می شوند مترجم برای انتقال متن ترجمه باید دقیقا متوجه منظور نویسنده باشد والّا خواننده را به وادی خطاهای خود خواهد کشاند.

برای ترجمه اثر فلسفی باید سواد فلسفی داشت. نمی توان به صرف زبان دانی دست به ترجمه آثار فلسفی زد. برای درک موضوع فلسفی نه تنها باید با موضوع فلسفه٬ با نویسنده٬ با محتوای اثر او آشنا بود بلکه باید در صورت ضرورت برای روشن کردن تمام جوانب یک جمله یا کلمه به آثار مختلفی در زبان های مختلف مراجعه کرد و هر گونه ابهامی را به این شکل زدود.

من در سطحی نیستم که بخواهم به خودم اجازه بدهم درباره ی ترجمه ی استاد نظری بدهم ولی مقایسه ی تفننی جمله به جمله ی برخی از ترجمه های استاد آن چنان دقیق و پاکیزه بود که مرا نیز به عنوان یک آماتور به وجد می آورد.

جناب استاد معتقد به ترجمه ی دقیق هستند ولی همان طور که گفتم این ترجمه با ترجمه ی لغت به لغت کاملا تفاوت دارد. شاید ترجمه های ایشان فاقد آرایه های زیبا کننده و کلمات طعم دهنده ی اضافی باشد اما سلاست از نوع علمی را می توان در تمام ترجمه های استاد مشاهده کرد. این نوعی سلاست است که از نوع ادبی آن که با آرایه ها و پیرایه های زبانی و صوتی و خطی همراه است متفاوت است و به نوعی در کتاب های مرجع اصیل مشاهده می شود. به هر حال خواننده هنگام خواندن آثار استاد دقیقا متوجه می شود که با مترجمی سر و کار دارد که هر آن چه را که ترجمه کرده می داند و این در کشوری که دقت و امانتداری حتی در سطح علمی چندان در میان مردم رایج نیست ارزش بسیار زیادی دارد.

ما تا شماره ی ۹۰ مجله ی بخارا مقالات جناب دکتر را مشاهده و مطالعه می کردیم. امیدوارم در کنار انتشار کتاب های تازه٬ شاهد انتشار مقالات کوتاه ایشان نیز باشیم و از محضر ایشان حداکثر استفاده را ببریم.

با آرزوی تندرستی برای جناب استاد.

فضاحت وزارت اطلاعات در شایعه‌سازی برای آقای نوری‌زاد (جمعه ۱۸ دی)
از وزارت اطلاعات حکومت اسلامی تا کنون موارد مختلفی به چشم دیده ایم که برخی از آن ها رسوا٬ برخی شرم آور٬ برخی مفتضح٬ برخی حتی غیر قابل باور بوده اند. از زمانی که سعید حجاریان بنیان این وزارت خانه شوم را گذاشت تا به امروز نزدیک به سه دهه می گذرد. در طول این زمان طولانی٬ وزارت اطلاعات تجارب بسیاری کسب کرده و روش های مختلف جنگ روانی را آموخته است.

اساس کار این وزارت خانه٬ بر طبق آن چه بعدا معلوم شد فرمانی اسلامی ست٬ مبتنی بر بی آبرو کردن فعالان سیاسی و اجتماعی و پخش اخبار جعلی در زمینه هایی ست که جامعه نسبت به آن ها نوعی حساسیت اخلاقی دارد.

اگر تمام آن‌چه را که در باره ی اعمال خبیثانه ی این وزارت خانه می شنیدیم٬ می شد به نحوی به بزرگ نمایی مخالفان و اغراق گویندگان و نقل کنندگان نسبت داد٬ بعد از افشای فیلم های بازجویی و شکنجه همسر سعید امامی و یاران او که جملگی از مقامات وزارت اطلاعات و یاران سابق بازجویان بودند دیگر جای هیچ شک و تردیدی باقی نماند که جنایت های سبعانه در زندان های وزارت اطلاعات حقیقتا به وقوع پیوسته و آن چه گفته شده٬ بیان‌گر یک از هزار مصائبی نیست که زندانیان و بازداشت شدگان در زندان های وزارت اطلاعات تحمل کرده اند.

وزارت اطلاعات حساسیت جامعه نسبت به مسائل جنسی و اخلاقی را می داند و بیشترین تلاش را برای در هم شکستن مخالفان و منتقدان نظام از این طریق می نماید. از شایعه سازی های کثیف و باور نکردنی تا شنود و فیلم برداری از زندگی خصوصی فعالانِ نشان شده٬ روش هایی ست که وزارت به آن برای در هم کوبیدن مخالفان و منتقدان متوسل می شود.

اگر چه وارد کردن اتهامات بی اساس اخلاقی حتی مخالفان غیر معتقد به ادیان و خداناباوران را نیز آزار می دهد اما این نوع اتهامات بخصوص برای مخالفان مومن و معتقد بسیار سنگین و درد آور است و همت بسیار می خواهد که از لجن زاری که وزارت اطلاعات با پخش اخبار دروغین درست می کند عبور کنی و از تعفن آن خم به ابرو نیاوری.

اکنون نوبت محمد نوری زاد است که وزارت اطلاعات او را به خاطر حق جویی و حق طلبی به اقسام شیوه های رذیلانه مورد اتهام قرار دهد. آن چه اخیرا در سایت «صلح نیوز» منتشر شده آن قدر وقیحانه و زشت است که انسان حتی رغبتی برای بازگویی آن پیدا نمی کند. ولی هر چه این گونه موارد با سکوت مواجه شود٬ احتمال می رود که وزارت به هدف خود که باوراندن شایعات است در نزد تعداد بیشتری دست یابد و به خیال خود سوژه را لگدمال کند.

محمد نوری زاد را همه ی ما می شناسیم. از ماموران با تجربه ی وزارت اطلاعات انتظار می رود اگر هم شایعه برای این فرد می سازند٬ کار را به افراد با تجربه تری بسپارند که چیزی نگویند که دشمنان خونی نوری زاد نیز نتوانند آن را باور کنند. راه های بسیار مناسب تری برای تخریب افراد هست که البته در اثر کثرت استعمال همگی بی اثر شده و اگر کسی در گذشته نسبت به این مسائل حساس می شد این روزها تقریبا همه در صفوف مخالفان و منتقدان با شیوه های رذیلانه ی وزارت اطلاعات آشنا هستند و تره هم برای آن خرد نمی کنند.

کاری که محمد نوری زاد می کند حسابی آقایان را آتش زده و در اثر عصبانیت٬ نهایت سناریویی که ذهن بیمار سادیست و مازوخیست آن ها می توانس


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016