گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 فروردین» سوگند زيباکلام به موی محمد بن عبدالله و سرسپردگی روشنفکری، جلال ايجادی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! فلسفه امانوئل لویناس و توتالیتاریسم اسلام، جلال ايجادیدر اينجا میخواهم دو الگوی بينشی را در کنار هم قرار داده و نتايج ناشی از آنها را بيشتر احساس کرده يا درک کنم. در پژوهشهای اجتماعی، نگاه فلسفه و جامعهشناسی به عملکرد دين بسيار آموزنده و جالب است. در اين نوشته بينش فلسفی متکی بر فلسفه امانوئل لويناس و دکترين دينی اسلام، که با تجربه ما درآميخته است به مقايسه گذاشته شده و نتايج جامعهشناسانه ناشی از آنها بهطور خلاصه میآيدجامعه انسانی به آرامش نيازمند است و ايران نيز در جستجوی آنست، ولی تاثير دين اسلام در جامعه ما تنش انگيز و التهاب آور است. در چارچوب يک فرهنگ آزادمنش و رهائی خواه و نقاد، ايدئولوژی و دين، منشا فشار و خفگی و خشونت هستند. زندگی اجتماعی به دين محدود نميشود، ولی در برخی جوامع دين نقش قاطع ايفا ميکند و پديده های گوناگون و رفتارهای انسانی را با پررنگی تحت تاثير قرار ميدهد. همچنانکه در ايران نيز چنيبن است و زندگی اجتماعی با دشواريها و خشونتهای گسترده ناشی از دين مواجه است. در اينجا ميخواهم دو الگوی بينشی را در کنار هم قرار داده و نتايج ناشی از آنها را بيشتراحساس کرده يا درک کنم. در پژوهش های اجتماعی، نگاه فلسفه و جامعه شناسی به عملکرد دين بسيار آموزنده جالب است. در اين نوشته بينش فلسفی متکی بر فلسفه امانوئل لويناس و دکترين دينی اسلام، که با تجربه ما درآميخته است به مقايسه گذاشته شده و نتايج جامعه شناسانه ناشی از آنها بطور خلاصه ميآيد. انتظاری نيست تا يک بينش فلسفی به خط مشی اقتصاد و سياست در يک اجتماع تبديل شود. فلسفه، فلسفه شاهراه انديشه ميماند، عليرغم اثرهای فرهنگی و سياسی که در اجتماع توليد ميکند. پرتو فلسفه در عرصه اجتماعی به زايش دست زده و بنياد فکری و عمل اجتماعی را آبياری ميکند. همانگونه که دين تاثيرات گاه بسيار سنگينی در اجتماع ببار ميآورد. هدف نشان دادن دو کردار و دو رفتار از دو بينش متضاد است. فلسفه آرامش بخش "لويناس" و آزادی سوژه امانوئل لويناس متولد سال ۱۹۰۶ ميلادی در ليتوانی و سپس دوران پناهندگی به روسيه رفته و پس از آن بسال ۱۹۲۸ در آلمان فلسفه هايدگر و هوسرل را مطالعه ميکند. او که از سال ۱۹۳۰ دارای مليت فرانسوی ميگردد در کار خود ميان فرهنگ يهوديت و فلسفه غرب و ادبيات روس و پديدارشناسی آلمان پيوند برقرار ميکند. لويناس در سال ۱۹۶۱ اثر برجسته خود را تحت عنوان "کليت و بيکرانگی" را منتشر ميسازد و سپس نوشته های مهم ديگری مانند "خدا، مرگ و زمان" در سال ۱۹۹۳ و " اتيک بمثابه فلسفه اولی" را در ۱۹۹۸ انتشار ميدهد. او که درسال ۱۹۹۵ در پاريس درگذشت، ميراث فلسفی ويژه ای باقی ميگذارد که در هيچ نظام و مکتب فلسفی خاصی قرار نميگيرد. لويناس از ايدئولوژی ميگريزد و به مناسبات متعارف ميان انسانها نگاه کرده و زشتی های آنرا به نقد کشيده و دعوت ميکند تا "ديگری"، چهره ديگر بودگی، را دريابيم. تراژدی های قرن بيستم با واقعيت اين بيگانگی نسبت به ديگران همراه بود. تمام خانواده امانوئل لويناس توسط نازيها از بين ميروند و خود نيز چند سال به زندان افکنده ميشود وعليرغم اين وضعيت دردناک، فلسفه اش به زندگی و هستی توجه دارد. او حافظه تاريخی را بديگران انتقال ميدهد و ميگويد چرا بايد زندگی را دوست داشت و چرا نمی توان نسبت به ديگران بی اعتنا باقی ماند. امانوئل لوينانس فيلسوفی است که رابطه انسان با ديگری، موضوع اساسی فلسفه اش ميباشد. ديگری، جستجوی خدا نيست، بلکه ديگری برای نزديکی و آرامش است، زيرا انسانيت رنج بسيار کشيده است. اين نزديکی، نفی تفاوت نيست و حل شدن در يک کليت نمی باشد. اين نزديکی در ضمن بيانگر يک دوری بيکرانگی و نامتناهی است که ما را در يک کليت بسته قرار نميدهد. فلسفه او هم نگاه به گذشته است و هم چشم بسوی ديگری و آينده دارد. او "خوبی" افلاطونی را برگزيده و از "جمهوريت" افلاطون متاثر است و بويژه از فلسفه مارتين هايدگر و هوسرل تاثير گرفته است. او دترمينيسم سياسی و فلسفی کارل مارکس را نسبت به فرد نقد کرده و اين رابطه انسان که تابع سيستم است را يک "کليت" ميخواند که بمعنای "مرگ سوژه" است؛ اين کليت يا توتاليته نظامی متمرکز است که تفاوت ها را منهدم ميکند و ديگر بودن را حذف ميکند. اين کليت نفی ديگری و خواستار سلطه يک جانبه مطلق است. لويناس برخلاف بسياری از فيلسوفان مانند مارکس و لوی استراس که ساختگرا هستند و تفکرات "سيستم" را ويژگی مکتب خود ميدانند، انديشه خويش را بسوی فرديت کنش گر سوق ميدهد. برای او عصر ما، دوران انسانگرائی و اخلاق ازخودگذشتگی است. مسئوليت "لويناس وار" بر آنست که "بهرحال من مسئول مسئوليت ديگران هستم" و معنای برای خود بودن بمعنای مسئوليتی بزرگ تر از مسئوليت ديگران داشتن است. داستايوسکی در "برادران کارامازف" ميگويد "در برابر ديگران هرکسی مسئول هم چيز است و من بيش از هرکس ديگری". اين کلام جان کلام و مسئوليت از نظر امانوئل لويناس ميباشد. نزد امانوئل لويناس اين رابطه ميان انسانها، مسئله مرکزی انسان بودن است، رابطه با ديگری، معنا دهنده به انسان است. از نظر لويناس موضوع "با ديگری بودن" در قلب انسانيت است؛ هنگاميکه انسان از خود بيرون ميايد و از هستی خود عبورکرده و فراتر از آن ميرود، به ديگری ميرسد. زمانيکه که انسان در خود باقی نمی ماند و با ديگری ارتباط برقرار ميکند، برای خود ايجاد مسئوليت ميکند. در نگاه لويناس من دارای مسئوليت ديگری ميباشم و اخلاق اجتماعی از اين مناسبات پيدا ميشود. بخشش برای ديگری، برای خوبی است. زمانيکه اروپائيان شاهد جنايات نازيسم بودند، آيا خود را مسئول حس ميکردند؟ زمانيکه اولين اقدام های ضد يهودی سازماندهی ميشد تا زمانيکه يهوديان به اطاقهای گاز برده ميشدند، آيا شهروند اروپائی احساس مسئوليت ميکرد؟ آيا تراژدی و فاجعه انسانها کسی را بدرد ميآورد و اين درد به واکنش و اعتراض منجر ميشد؟ هرکس در زمان نازيسم بايد بخود ميگفت من مسئول هستم. دريافت امانوئل لويناس را از اخلاق به مثابه نوعی رخداد بايد قلمداد نمود. برای او انسانيت يعنی ديگری را دريافتن و اخلاق لويناس متکی بر "ديگری" يا "ديگر بودگی" ميباشد. برای لويناس درک اخلاق بايد ما را به ديگری برساند و در راستای اين امر شرط امکان آن را بايد دريافت تا در اين راه به چهره ديگری رسيد. کشف ديگری يک رخداد است يک ملاقات هستی شناسانه است و مسئوليت ساز ميباشد. ما مسئوليت ديگری را داريم و به سرنوشت او نمی توانيم بی اعتنا باشيم. فلسفه به چه کاری ميايد؟ آيا تنها فلسفه برای فکر کردن است؟ آيا فلسفه تنها با پرسش برای خود و در بستر انديشه بما کمک ميکند که فکر کنيم؟ يا فلسفه بما ميآموزد تا به ديگری فکر کنيم و زندگی را تغيير دهيم. از نظر امانوئل لويناس فلسفه ميآموزد تا پيوسته هوشيار باشيم و دقت و مواظبت خود را فعال نگه داريم. از نظر او فلسفه برای درک مسئوليت و ساختن زندگی با ديگری است. لويناس ميگويد پاسخ همه پرسشها را نميتوان داد، ولی هوشياری ما را ميطلبد و انديشه ما را به نگهبانی واميدارد، زيرا مسئول هستيم. امانوئل لويناس از "خوبی" و"نيکی" در اجتماع يک اخلاق ميسازد، بما ميگويد اين نيکی را در رابطه با ديگری بايد فعال نگه داشت. رابطه بين انسانها، بيان مناسبات نزديکی، خودبخودی، مهربان، خلاقانه و غير متقارن است و اين امر نقطه ای است که بنياد اخلاق و اتيک لويناس را معنا ميبخشد. ما بطور دقيق يکسان عمل نميکنيم و يک شيوه در مقابل يکديگر نداريم، متفاوت هستيم، ولی مسئوليت متقابل داريم. از نظر جامعه شناختی نتيجه فلسفه لويناس کدام است؟ جامعه ای که در آن انسان مسئول است و خود رابطه ای است با ديگران، ديگرانی که متفاوت اند. جامعه ای است در جستجوی پيوندها و چهره ها و آرامشی که برای زندگی است. اخلاق يا اتيک اجتماعی، تکيه گاه برای عمل انسان و عملکرد جامعه است. اين اخلاق اجتماعی برای نفی تلاش نميکند، بلکه برای نيکی که بنفع انسانهاست، برای مسئوليت در قبال تراژدی، فعال است. در اين اخلاق انسانها سوژه های زنده و کنش گر و چهره دار هستند و اين اتيک با بدی ها که رابطه انسانی را مضمحل کنند نمی سازد. از نظر جامعه برای اينکه اين فلسفه جنبه انتزاعی بخود نگيرد و برای اينکه در ميدان اجتماعی دارای ماديت باشد، بايد تمام نهادها و سازماندهی عمومی که مناسبات انسانها را تنظيم ميکنند ازآن الهام گيرند. در اين ميدان مسئوليت بازيگران اجتماعی بايد مورد آموزش قرار گيرد و احترام به شخصيت فردی به رفتار همگانی تبديل شود. پذيرفتن ديگری با تمام تفاوتش و ديگربودگی اش و آزادگی اش پايه حقوق انسانی در جامعه است. خشونت زائی اسلام و نفی سوژه در قرآن بطور عمده واژه دين به معنای اطاعت دائمی و وابستگی و عبوديت به الله است. "آنچه در آسمان و زمين است، از آن اوست و دين و اطاعت هميشه مخصوص اوست". خدای قرآن نه تنها خالق بشر بلکه بعلاوه "مالک" بشر"بنده و برده" هم ميباشد. خداوند هرکس را که بخواهد به بيراهی ميگذارد و هرکس را که بخواهد گمراه ميکند (سوره النسا آيه ۱۴۳ و انعام آيه ۱۲۵) و از همه ميخواهد تا بت بزرگ "الله" مورد پرستش بی چون و چرا قرار بگيرد وگرنه گناه کارند. "هرکی با خدا و پيامبر او مخالفت ورزد، آتش جهنم نصيب اوست که جاودانه در آن ميماند."(سوره توبه آيه ۶۳) "با تعظيم و اجلال بر او سلام گوئيد و تسليم شويد."(سوره احزاب آيه ۵۶) اصل توحيدی اصل توتاليتاريسم است. قرآن که "کتاب الهی قرآن عربی" است (سوره يوسف آيه ۱)، اسلام که خاص اعراب است، به همه تحميل ميگردد زيرا همه بايد آنرا بپذيرند. "شما نميخواهيد چيزی جز آنچه خدا بخواهد."(سوره دهر آيه ۳۰). سوره حج ميگويد: برای کافران لباسی از آتش باندازه قامت آنها بريده اند و بر سرآنان آب سوزان جهنم ريزند تا پوست بدنشان و آنچه درون آنهاست به آن آب سوزان گداخته شود. توتاليتاريسم الهی قرآنی هيچ راهی برای آرامش و آزادی نمی گذارد و بعلاوه هنگاميکه محمد در مدينه بود بعنوان يک سلطان مذهبی مقتدر عمل کرده و به انتقامجوئی و سرکوبگری ميپردازد: "هرکجا مشرکين را يافتيد آنها را بکشيد و از شهرهايشان آواره شان کنيد"(سوره بقره آيه ۱۹۱)، يا "ای اهل ايمان سلاح جنگ برگيريد و آنگاه دسته دسته و يا همه با هم برای جهاد اقدام کنيد."(سوره نسا آيه ۷۱)، يا منافقين را"هرکجا يافتيد به قتل برسانيد"(سوره نسا آيه ۸۹)، يا "مشرکين را هر کجا يافتيد بقتل برسانيد"(سوره توبه آيه ۵)، يا "موقعی که با کافران روبرو ميشويد آنها را گردن بزنيد."(سوره محمد آيه ۴). آنچه بيان ميشود بازتاب فضای جنگ و اختلاف ميان قبايل محيط عربستان و استراتژی جنگی و اجرای قدرت پيامبر اسلام عليه رقبای سياسی است. لحظه تاريخی سياسی نشان ميدهد که تحميل قدرت محمد ساده نبوده بلکه برعکس ايجاد تناسب قوا می طلبد تا پيامبر و يارانش با قهر و خشونت امتياز کسب نمايند. بعلاوه اسلام فاقد هرگونه بردباری بوده و گروههای "منافق" و "مشرک" و "کافر" که در نهايت امر کلام و موضع محمد را قبول نداشتند و مخالف او بودند، پيوسته تهديد به قتل ميشوند. در اين الگوی دينی که بويژه معطوف به کسب قدرت سياسی است، اعتراض و انتقاد، چه در اجرای قدرت و حفظ آن و چه پديده های فکری گونه گون و اختلاف و تفاوت نظر در جامعه، تحمل نميشود. هنگامی که ما دين اسلام را از نظر روانشناسانه و جامعه شناختی مورد بررسی قرار ميدهيم نمی توانيم به اثر بخشی آن بی توجه باقی بمانيم. حال بحث بر سر اينست که اين اثرگذاری در جامعه چگونه است؟ آيا پيام معنوی اسلام آرامش دهنده است يا بر عکس افزايش تنش را موجب ميگردد؟ آيا هوشيار کننده است يا هذيان برانگيز است؟ برای کسانی که معتقد به دين و فاقد نگاه انتقادی هستند، بلحاظ بازتوليد شرايط ذهنی اعتقادی و خود فريبنده، احساس همخوانی و سرمستی ميکنند. حال آنکه کسانی که در اين باور نيستند، ناراحت بوده و رنج ميکشند. بعلاوه نيروهای اجتماعی و سياسی مزاحم و استبدادی حاضر يا حاکم در جامعه با اعمال فشار خود جامعه را در خفگی قرار ميدهند. فرسايش و تخريب پويائی و خمودگی جامعه نتيجه اين روندهای فشار و سرکوب و خرافه ميباشد. ميتوان پرسش نمود که انعکاس پيام قهری و جنگی که در ماهيت اسلام است، چه نتايجی برای يک جامعه امروزی بوجود ميآورد؟ در واقع دين اسلام از يکسو با فاتاليسم و جبر الهی خود، قدرت ابتکار و خلاقيت مغزی و روحی را از مسلمان سلب می نمايد و از سوی ديگر اين دين با مدل رفتار محمدی و روانی خود، روان انسانها را آماده سازی نموده تا با غيربردبارانه ترين و خشن ترين رفتارها اقدام نمايند. سوژه در دايره اين نظام دينی نه مختار است، نه آزاد است، نه تصميم گيرنده است و نه قادر به سرنوشت خويش است. همه چيز از قبل و بشکل آسمانی طراحی شده و "قادر مطلق" فقط عبوديت می طلبد و فردی که مومن نباشد و در اين نظام شک کند و مخالف آن باشد، سزاوار مرگ و آتش جهنم است. دين اسلام يک کليت سلطه گرا بوده و با توتاليتاريسم خود همه چيز و همه کس، توده يکسان و شمشير کش، را تابع خود ميخواهد. اين تبعيت بمعنای نفی هويت، نفی انديشه و نفی سوژه است. تبعيت از اين کليت، نفی چهره ها ميباشد. جلال ايجادی Copyright: gooya.com 2016
|