گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 فروردین» پیرامون کشته شدن مرز بان بی گناه ایرانی جمشید دانائی فر٬ درویش رنجبر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! معمای قدرت در حکومت اسلامی، درویش رنجبر![]() ویژه خبرنامه گویا در طول دهه اول عمر حکومت اسلامی که خمينی قدرت قاهرداشت منشأ مشروعيت قدرت در هالهای از قدوسيت و فرمان روايی فر کيانی مخلوط بود. خمينی هم فر کيانی داشت و هم رهبريت مرجع شيعه. بگذريم از اينکه چگونه با توسل به قدرت سياسی سيلی به صورت مرجعی عاليقدر (آيت الله شريعتمداری) نواخت و قدوسيت او در مقابل جيفه دنيوی (قدرت پرستی) رنگ باخت. در اين مرحله غربیها اندکی هشيار شدند که علی آباد خرابه آن چنان هم که میگويند شهری نيست. با اين همه همچنان در توهم بودند چون عنصری به نام رفسنجانی آنها را به مغلطه میانداخت. گرهگاه چهارم دوم خرداد شکل گرفت. غربيها فهميدند فرضيه قدوسيت و صندوق آرا مردم نيز چندان هم سنخ نيستند. در اين مرحله اصل تناقض در قانون اساسی رژيم آفتابی شد. آنها فهميدند موضوع اساسی (منشأ مشروعيت قدرت سياسی) که سدهها پيش در جهان غرب حل شده در ايران امروز هنوز محل مناقشه است. اين مناقشه آنها را به آن چيزی که امروز پيچدگی ساختار قدرت در حکومت اسلامی ناميده میشود رساند. گرهگاه پنجم با صحنه پردازی رفسنجانی جهت رهبری خامنهای و قتل سيد احمد خمينی به ظاهر همه چيز در مسير آنچه انتقال قدرت در سنت شرقی به صورتی که پدر (شاه عباس صفوی پسر را کور میکند) به بهای کور کردن پسر بر سر قدرت میماند در اذهان غربیها شکل گرفت. دريغ که آنها از تو در توی قدرت در حکومت اسلامی غافل مانده و آن را به شکل قديم شرقی تفسير کردند. به هر روی در مسير مکانيزم جا به جايی قدرت از يک سؤ پسر (احمد خمينی) حذف شد و از سوی ديگر محللی به نام رفسنجانی (عليرغم بر کناری از سمت رياست مجلس خبرگان و انحلال صلاحيت او در رقابت پيشين رياست جمهوری) همچنان بر قرار ماند. گرهگاه ششم اصل ولايت فقيه با آن همه قدرت در دست فردی به نام خامنهای چه میکند؟ در اين ميان جايگاه فردی به نام روحانی در کجا قرار دارد؟ اين همه سر و صدا پيرامون آنچه نشست "دل واپسان" در آمفی تئاتر سفارت سابق آمريکا به چه دليل است؟ دست آخر اينکه سر نوشت ايران در دستان اين افراد به کجا خواهد کشيد؟ وا کاوی اين پرسشها ممکن است اندکی به حل معمای قدرت در حکومت اسلامی مدد رساند. با عنايت به تطور اصل ولايت فقيه از خمينی به خامنهای میتوان گفت سی و پنج سال حکومت اسلامی اثبات نموده اين اصل ستون پايه قدرت در نظام اسلامی میباشد. نخستين تفاوت تطور اصل ولايت فقيه در اين امر نهفته که بر خلاف ولی فقيه اول، خامنهای نه از قدوسيت خمينی بر خوردار است و نه از فر کيانی او بهرهای دارد. فقدان اين دو عنصر اساسی اصل منشأ مشروعيت قدرت و به تبع آن شکاف موجود در کليت نظام را در ميان مدعيان ميراث خمينی دامن زدّ. بی هيچ شبههای سر منشا کشاکش درون رژيم از وقتی پديده اصلاح طلبی باب شد هيچ چيز نبود جز آنکه به دليل اختلاف بر سر تقسيم ميراث خمينی تناقض موجود در قانون اساسی رژيم مبنی بر اصل مشروعيت قدرت سياسی دستمايه کسانی قرار گرفت که خود را به اندازه خامنهای ميراث دار خمينی میدانستند. اختلاف بر سر تقسيم اين ميراث به تولد جنبش اصلاحات منجر شد. چنين تناقضی در دوران خمينی نيز آشکار بود ولی او توانسته بود با تکيه بر دو عنصر قدوسيت و فر کيانی به خوبی بر اين تناقض سر پوش بگذارد و برای يک دهه قدرت بلا منازع باشد. خمينی رفت ولی ميراث نا ميمون او پايههای کشمکشی را بنا کرد که تا امروز ادامه درد. گرهگاه هفتم از آنجا که جانشينان خمينی از کف خيابان و منبر نشينی به تخت کيخسروی رسيده بودند نتوانستند ميراث به ارث رسيده را مثل "دزدانی با مرام" به تساوی تقسيم کنند به همين دليل کار به مرافعه کشيد. اولين مدعی (احمد خمينی) بی سر و صدا حذف شد ولی مگر میتوان همه مدعيان را حذف کرد؟ در اين مرحله که خامنهای میرفت تا همانند خمينی قدرت بلا منازع شود رقيب سر سخت او (رفسنجانی) که چه بسا بيش او خود را ميراث دار خمينی میدانست (و میداند) از خاتمی سال ۱۳۷۶ حمايت ضمنی کرد. گروهبانهای جبهه اصلاحات با غفلت از اين ظرايف رفسنجانی را در طول انتخابات مجلس ششم سکّه يک پول کردند و فرصتی که بدان مناسبت ملت ايران ممکن بود خود را از چنگال دزدان ميراث دار خمينی رها ساخته سوزاندند چون با ديد عوامانه فکر میکردند سياست پدر و مادر ندارد. به خوبی روشن بود در طول قدر قدرتی رفسنجانی بيش از ۱۰۰ مخالف سياسی از جمله سعيدی سير جانیها جان باخته بودند ولی نگارش کتابی زير عنوان "عاليجناب سرخ پوش" در آن مرحله که دزدان حاکميت ملی بر سر تقسيم ميراث خمينی با هم دعوا داشتند اصل نا بخردی بود. به يقين آن گروهبانها امروز با تورق در آثار انديشمندان سياسی متوجه شده اند امر سياست در مفهوم عوامانه به "پولتيک زدن سرکار استوار" ختم نمی شود بلکه سر نوشت ميليونها انسان در گير همين سياسی ورزی است. گرهگاه هشتم پديده احمدی نژاد چيزی نبود جز آنکه در دعوای بر سر تقسيم ميراث خمينی، خامنهای به رقبا ضرب شصت نشان داد و چنين القا کرد که در راه تثبيت جايگاهی به مرتبت خمينی و از ميدان بدر کردن رقيب / رقبا حاضر است حتا به افشای فساد مالی و پرونده سازی نزديکان رقيب از جمله مهدی هاشمی رفسنجانی دست به زند. اصل پروژه جراحی جريان اصلاح طلبی با توسل به مهره بی مقداری به نام احمدی نژاد نه تنها نتيجه نداد بلکه زمينه را برای رو يا رويی گسترده تر فراهم ساخت. اين بار ميدان معارضه از صحبتهای در گوشی در راهروهای قدرت به کف خيابان کشيده شّد، صدها نفر کشته شدند و صحنه کشمکش بين مدعيان ميراث خمينی روشن تر شد. نخست وزير محبوب امام و يکی از ياران غار خمينی يعنی شيخ مهدی کروبی به حصر افتادند و مدعيان ديگری مانند رفسنجانی و خاتمی به لقب سران فتنه مفتخر شدند. همه اين تمهيدات نتوانست زور آزمايی دزدان حاکميت ملی را به سود يک طرف فيصله دهد. حصر موسوی و کروبی همچون استخوان در گلوی رژيم گير کرده است. اشخاصی مثل رفسنجانی و خاتمی همچنان ساز نا ساز کوک میکنند. در اين ميان خرداد ۱۳۹۲ فرا رسيد. در حالیکه پروژه جراحی اصلاحات به دست احمدی نژاد شکست خورده بود فشارهای ناشی از ژستهای به اصطلاح استکبار ستيزی که خامنهای میخواست بدان وسيله ادای خمينی را در آورد و با کوبيدن مشت به دهان استکبار جهانی وزنهای هم وزن خمينی پيدا کند نه تنها سفره مردم را خاليتر کرد و زنگ خطر شورش گرسنگان را به صدا در آورد بلکه بر اثر تحريمهای نفتی و بانکی حتا مواجب گروههای تندرو فلسطينی مثل حماس نيز تقريبا قطع شد. انتخابات خرداد ۱۳۹۲ فرصتی به دست داد تا در پس نا کامیهای پی در پی خامنهای رقبای او صحنه نبرد ديگری را آرايش دهند. جبهه موسوم به اصلاحات ژنرال حسن روحانی را به ميدان فرستادند. گرهگاه نهم نزديک به يک سال است که صحنه جنگ ميان ميراث داران خمينی آرايش جديدی پيدا کرده است. بسياری از تحليلگران افزايش نبرد ميان آنچه مجموعه دولت روحانی با اصولگرايان خوانده میشود را به حساب زرنگی خامنهای واريز میکنند با اين تصور که او با اتخاذ موضع فرا جناحی همانند خمينی دهه ۱۳۶۰ نقش توازن بخشی بين جناها را ايفأ میکند. اين تحليل ممکن بود درست بنظر رسد اگر خامنهای به مانند خمينی در پی انقلاب ميليونی مردم با شعار "خمينی عزيزم بگو تا خون بريزم" به قدرت رسيده بود. ولی واقعيت گويای امری ديگر است. او با محللی رفسنجانی و ارتقای يک شبه از حجت الاسلامی به آيت اللهی در مقام ولی فقيهی نشسته است. برخی تصور میکنند تقابل دولت مستظهر به اصلاح طلبان با اصولگرايان به اشاره خامنهای جريان دارد تا به جهان غرب که طرف مذاکره هستهای و رفع تحريمها هستند بفهماند جمهوری اسلامی حکومتی دمکراتيک و چند صدايی است و در همين حال توافقات ما با شما منوط به تجميع نظر "نمايندگان" است. گرهگاه دهم در ميانه نبردی چنين سهمگين فاکتوری به نام ملت ايران در کدام زاويه قرار دارد؟ آنچه مسلم بنظر میرسد اينکه تاريخ سی و پنج ساله کليت رژيم نشان میدهد تنها عاملی که در دوران قدر قدرتی خمينی و همينطور دوره بيست و پنج ساله پس از مرگ او که با رنگ آميزی دعوای بين ميراث داران ميراث خمينی رنگ شده هيچ آثاری از رنگ پر الوان ملت ايران وجود ندارد مگر رنگ سرخی که با خون ۱۵۰ هزار کشته جنگ بی حاصل با عراق، هزاران کشته خشم خمينی در تابستان ۱۳۶۷ و صدها جوان جان باخته همچون اکبر محمّدی و فرزاد کمانگر رنگ شده است. اگر اصلاح طلبان با اتکأ بر اهرم ملت و حق حاکميت ملی مجلس ششم را فتح کردند به محض فتح آن قله و همينطور در اختيار داشتن قوه مجريه آنچه برای آنها مهم نبود مطالبات مردم از جمله باز گرداندن حق حاکميت ملی بود. آنها در مقابله با اصل ولايت فقيه که در تناقض آشکار با حق حاکميت ملی قرار دارد به اميد حفظ کرسيهایهای سبز مجلس آنقدر وادادگی نشان دادند که دست آخر به دستور ولی فقيه با اردنگی از مجلس بيرون رانده شدند. اصلاح طلبان متوهم تصور کردند با تحصن در صحن مجلس میتوانند با اتکأ بر اهرم ملت حريف را تحت فشار قرار داده و دوباره از مردم استفاده ابزاری کنند در صورتيکه حتا ۱۰۰ نفر در حمايت از آن تحصن به بهارستان نرفتند. مردم دوغ را از دوشاب تشخيص میدهند. اکنون ايران در کجا قرار دارد؟ صحنه سياسی ايران امروز متشکل از مثلثی است که در دو زاويه آن ميراث داران خمينی نشسته اند و در زاويه سوم مردم ايران قرار دارد. اگر ميراث داران خمينی را به زبان کامپيوتر به دو بخش سخت افزاری و نرم افزاری تشبيه کنيم به يقين کمپ ولايت فقيه با زير مجموعههای ريز و درشت از جمله اصولگرايان، جبهه پايداری، عماريون و نمايندگان فرمايشی مجلس بر سه سخت افزار يعنی سپاه، نيروهای اطلاعاتی و بنگاههای اقتصادی فربه از توليت آستان قدس رضوی گرفته تا بنياد مستضعفان، ستاد اجرايی فرمان امام و دهها بنگاه ديگر که به کلی از کنترل دولت خارج است تکيه دارد. اين مجموعه که بخش غير منتخب ساختار قدرت در رژيم اسلامی را تشکيل میدهد تقريبا هيچ نيازی به رای مردم ندارد. آنها با اهرم سخت افزاری اعمال قدرت میکنند و به اندازه کافی نيز از سخنان متناقض بجا مانده از خمينی از جمله اينکه "آمريکا هيچ غلطی نمی تواند بکند" برای خود پشتوانه تئوريک جور کرده اند. Copyright: gooya.com 2016
|