رابطهی قيام مردم عراق و گروه داعش، کورش عرفانی
در هر جامعهای که مکانيزمهای دمکراتيک و عقلانی برای شرکت در فرايندهای تصميمگيری و مديريتی ناديده گرفته شود زمينه برای افراطگرايی و راديکاليزم فراهم میآيد. داعش و تشکيلاتی از اين دست علت شرايط نابسامان عراق و سوريه نيستند، معلول عملکرد استبدادی حاکميتهای مستقر بر اين کشورها از يک سو و دخالتگریهای طمعورزانهی قدرتهای بيگاه از سوی ديگر هستند
ویژه خبرنامه گویا
وقايع اخير عراق می رود که صفحه ای از تاريخ اين کشور را رقم زند. در ورای رويدادها و خبرها ضرورت نگاهی عميق به آن چه می گذرد و به دست آوردن تصويری دقيق از رخدادها ضرورت يافته است. دستگاه های تبليغاتی رژيم های فاقد صلاحيت مانند رژيم ايران در تلاش هستند روايت هايی يک جانبه از موضوعات ارائه دهند. اما بايد اسير تبليغات و جو روانی به پا شده نگشت و با واقع بينی و جستجو به تحليل موضوعات نشست. اين نوشتار تلاشی است برای بازکردن برخی از وجوه اين ماجرای پيچيده. نخست بايد اشاره کنيم که محدودکردن فهم موضوع عراق به آن چه فقط در اين کشور می گذرد باعث ضعف دستگاه تحليلی ما می شود. بنابراين بهتر است قبل از آن که به سراغ جزييات مورد اخير عراق برويم يک نگاه کلی به برخی از تلاش ها برای بازتعريف نقشه ی خاورميانه و سمت دهی آن به سوی شکل خاصی از روابط سياسی - جغرافيايی - قومی - مذهبی بياندازيم.
بستر فراعراقی موضوع عراق
نخستين نکته اين که بايد دانست اين وقايع در يک کشور جنگ زده می گذرد. کشوری که از سال ۱۹۸۱ تا کنون در جنگ است. هشت سال با ايران، سپس با تصرف کويت، جنگ اول خليج فارس، سيزده سال محاصره و کشمکش، اشغال نظامی در سال ۲۰۰۳ و سپس ۸ سال زد و خورد با اشغالگران و بعد نيز سه سال جنگ داخلی. عراق کشوريست با دو ميليون کشته، ميليون ها زخمی و يتيم و آواره و بی همسر، زير ساخت های نابودشده، اقتصاد فروپاشيده، ساختار اجتماعی به شدت آسيب ديده و يک ساختار سياسی متزلزل و غير دمکراتيک. از عراق چيز زيادی جز نفت های زير زمين آن باقی نمانده است.
در سال ۲۰۰۳ ايالات متحده ی آمريکا يا به طور مشخص تر بگوييم، تيم نو محافظه کاران در کاخ سفيد، با ايده ی اجرای طرح «خاورميانه ی بزرگ» وارد اين کشور شد. طرح «خاورميانه ی بزرگ» (۱) بخش آمريکايی طرح «اسرائيل بزرگ» (۲) بود. براساس اين طرح اخير، اسرائيل آينده در برگيرنده ی تمام خاک فلسطين، بخش هايی از سوريه، لبنان، مصر و حتی اردن خواهد بود. برای تحقق آن و تبديل اسرائيل به ابرقدرت منطقه پيش بينی شده است که کشورهای بزرگ خاورميانه تجزبه و بالکانيزه شوند. وجود اسرائيل بزرگ در گرو خاورميانه ای با کشورهای کوچک است. کشورهايی که به دليل کوچکی خود قدرتی ندارند و در جنگ های محلی و منطقه ای نيروی انسانی و مادی خود را هدر می دهند.
اين کشورهای کوچک بايد دارای دولت هايی ضعيف و غير دمکراتيک يا همان «دولت کلنگی» (۳) باشند که توانايی ابراز وجود در مقابل اسرائيل بزرگ و حامی آن آمريکا را نداشته باشند. دولت آمريکا به دنبال ماجرای يازدهم سپتامبر با لشگرکشی به افغانستان، بعد عراق و سپس با عدم بهره بری از توان سياسی يا نظامی خود در سوريه، خواسته يا ناخواسته در مسير کلنگی کردن دولت های خاورميانه و نيز بالکانيزه کردن آن به پيش می رود. دخالت نظامی آمريکا شانس تحول دمکراتيک خودجوش در عراق و افغانستان را به حداقل رسانده است و اين احتمال هست که نوبت ايران هم در اين ميان برسد.
مکانيزم هايی که در اين فرايند عمل می کنند بسيار پيچيده هستند، اما چنانچه موقعيت کنونی عراق نشان می دهد وقتی بستر مناسب برای نابودکردن زمينه سازی دمکراسی فراهم شد جريان های تند و راديکال شکل می گيرند و به سهم خود در دورکردن جامعه از هرگونه شانس دمکراسی و نيز استقرار راديکاليزم مذهبی خشن و خونين نقش ايفاء می کنند.
با تشريح مورد کنونی عراق می توانيم ببينيم چگونه بنيان هايی که کشورهايی مانند آمريکا و اسرائيل با طرح های جاه طلبانه ی خود در منطقه می افکنند بعد از ده سال يا بيشتر آثار خود را بروز می دهد.
عراق: سناريوی قابل پيش بينی
در سال ۲۰۰۳ و با اشغال سرزمين عراق جريان های مخالف اشغالگری شروع به مبارزه با نيروهای آمريکايی و متحدان آنها کردند. در ميان سنی های مذهبی عراق تشکل های ضد اشغالگری و ازجمله تشکلی به نام «دولت اسلامی عراق» آغاز به مبارزه کردند. اين گروه هم به آمريکايی ها حمله می کرد و هم به محلات شيعه نشين عراق. رهبری «دولت اسلامی عراق» (۴) در آن زمان در دست يک اردنی به نام «ابو مصعب الزرقاوی» بود. فردی که چهره ی خود را با بی رحمی به ثبت رسانده بود و در برخی ويدئوها در حال بريدن سر گروگان های خارجی ظاهر می شد. خشونت گرايی وی مورد توجه «اسامه بن لادن» رهبر القاعده قرار گرفت. نزديکی اين دو جريان آمريکا را نگران کرد و برای دستگيری او مبلغ ۲۵ ميليون دلار تعيين کردند. «ابومصعب الزرقاوی» در هشتم ژوئن ۲۰۰۶ و در طی يک حمله ی موشکی آمريکا کشته شد.
در حالی که مرگ وی گروه «دولت اسلامی عراق» را ضعيف می کند، ژنرال ديويد پترئوس با تکنيک خريداری وفاداری برخی قبايل سنی با دلار، آنها را مجهز کرد تا در قالب واحدهای شبه نظامی در مقابل تشکيلات وابسته به القاعده و جريان هايی مانند «دولت اسلامی عراق» ايستاده و مقاومت کنند. اين تاکتيک تا حدی موثر واقع شد. اما تنها چند ماهی پس از مرگ «ابومصعب الزرقاوی» است که فرد ديگری به نام «ابوعمر البغدادی» جای وی را می گيرد، هم اوست که به نام «شاهزاده ايمان» لقب می گيرد. در همان سال است که «اسامه بن لادن» برای کسب اطمينان از تبعيت رهبر جديد گروه «دولت اسلامی عراق» به خود، از او و همه ی مبارزين مسلمان عراقی می خواهد که به او بپيوندند. در مورد اين که «ابوعمر البغدادی» چنين می کند يا خير جای ترديد است.
در ۱۹ آوريل ۲۰۱۰ در يک عمليات مشترک، «ابوعمر البغدادی» به دست نيروهای آمريکايی-عراقی کشته شد. در فاصله ی ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ است که وی شانس آشنايی با يک مفتی سنی مذهب اهل سامره را پيدا می کند: فردی به نام «ابوبکر البغدادی». به گفته ی برخی منابع نام واقعی وی «ابراهيم البدری السامره ای » می باشد. او متولد سامره بوده و در دانشکده ی الهيات بغداد تا مقطع دکتر علوم اسلامی و فقه آموخته و سپس به عنوان مفتی مذهبی شهر فلوجه شروع به کار کرده بود. وی در زمان تجاوز آمريکا به عراق مدتی نيز بازداشت بوده و پس از آزادی از زندان است که مواضع راديکالی را اتخاذ کرده و با تشکيل يک گروه نظامی-مذهبی به مبارزه عليه نيروهای اشغالگر روی آورده است. به نظر می رسد آن چه آمريکايی ها بر سر شهر فلوجه، يکی از پايگاه های مقاومت سنی ها و بعثی ها در مقابل نيروهای آمريکا، آوردند در اين تصميم گيری «ابوبکر البغدادی» بی تاثير نبوده است.
عامل آشنايی « ابوعمر البغدادی» و «ابوبکر البغدادی» يک سرهنگ سابق ارتش صدام به نام «حاجی سمير» معروف به «حاجی بکر» بوده است. او فردی است که علاوه بر فراهم کردن اين آشنايی به «ابوبکر البغدادی» ياری می دهد که پس از کشته شدن «ابوعمر البغدادی» بتواند رهبری «دولت اسلامی عراق» را بر عهده گيرد. با اين که سرهنگ «حاجی بکر» بعدها کشته می شود اما «ابوبکر البغدادی» خود را به عنوان يک استراتژ ماهر معرفی می کند. با درک اين نکته که ممکن است مقاومت مسلحانه در عراق به ايستايی گرايد، او سوريه را محل مناسبی برای رشد و توسعه اين نوع از مبارزه تشخيص می دهد. وی برخی از نيروهای خود را به داخل سوريه می فرستد تا در آن جا «جبهه ی النصره» (۵) را تاسيس کرده و بر عليه نيروهای «بشار اسد» بجنگند. در ژانويه ۲۰۱۳ «جبهه ی النصره» در صحنه ی مبارزاتی سوريه مستقر شده است. در ماه آوريل «ابوبکر البغدادی» تصميم می گيرد که اين دو جريان را با هم يکی ساخته و تشکلی به نام «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) را تاسيس کند. اما جبهه النصره که در اين فاصله درگير مسائل سوريه است اين را نمی پذيرد. به همين خاطر هر دو جريان به عنوان تشکل های جدا از هم به عمليات عليه رژيم بشار اسد می پردازند. اما شرايط به گونه ای متحول می شود که در نهايت از ژانويه ۲۰۱۴ دو جريان «جبهه ی النصره» و «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) باهم به جنگی خونين و پرتلفات می پردازند.
بسياری از تصاويری که هم اينک در اينترنت پخش شده و نفرات داعش را در حال کشتن ديگران نشان می دهد مربوط به تسويه حساب های خونين بين اين دو جريان است. مبارزين سوريه ای که در ابتدا از حضور نيروهای «دولت اسلامی عراق» در کنار خود خوشحال بودند بعدها و به دليل خشونت طلبی و افراطی گری بيش از حد اين جريان از آن فاصله گرفته و حضور آن را در سوريه برای مبارزه ی خويش منفی و مضر قلمداد می کنند. با اين همه «داعش» که از ناکامی های مبارزات خويش در عراق درس گرفته است با ديدی بسيار بدبينانه با ساير جريان های مبارز سوری برخورد کرده و باور دارد که همه ی آنها دير يا زود بر عليه او اقدام خواهند کرد. در عراق تشکيل جوخه های نظامی سنی و عشيره ای در سال ۲۰۰۸ با تشويق مالی ارتش آمريکا و به فرمان ژنرال پترئوس ضربه ی مهمی به تشکيلات «دولت اسلامی عراق» و نفوذ آن در کشور عراق وارد کرد.
ويژگی های موقعيت داعش
داعش و جبهه ی النصره دارای يک نقطه ی اشتراک هستند و آن اين که هر دو مرزهای کنونی عراق و سوريه را مصنوعی و استعماری دانسته و خواهان تشکيل يک دولت بزرگ اسلامی در منطقه هستند، اما تفاوت آن ها در اين است که «جبهه ی النصره» از حمايت دولت هايی مانند قطر يا ترکيه برخوردار است، حال آن که «داعش»، در ظاهر، حمايت مالی دولتی را با خود ندارد. يعنی به طور عمده توسط کمک های مالی ثروتمندان عشاير سنی مذهب عراق و نيز برخی از ميليونر های عرب منطقه مانند کويت مورد حمايت قرار می گيرند.
«داعش» آرمان خود را فرامرزی معرفی کرده است و به همين دليل هم بيشتر از جبهه النصره جنبه ی بين المللی به خود گرفته است. امروزه بسياری از جوانان اسلام گرای سراسر جهان به سوريه يا عراق می آيند تا به داعش بپيوندند. نفوذ اين جريان به حدی است که به گفته ی برخی ناظرين و تحليلگران بر روی نفوذ القاعده سايه افکنده است. (۶) کم نيستند کسانی که براين باورند جوانان راديکال اسلام گرا در فرانسه و بلژيک و آلمان ديگر جذب گفتمان «ايمن الظواهری» رهبر کنونی القاعده و جانشين «اسامه بن لادن» نمی شوند، آنها گرايش بيشتری را به گفتمان «ابوبکر البغدادی» که جوانتر، نوگراتر و راديکالتر است نشان می دهند. بيشتر جوانان اروپايی امروز سوريه و يا عراق و داعش را به مبارزه در افغانستان و پاکستان و جنگيدن در کنار طالبان ترجيح می دهند. اين روند چنان اعتماد به نفسی به «ابوبکر البغدادی» داده است که القاعده و رهبر آن را به چالش طلبيده و حتی از «ايمن الظواهری» خواسته است تا به او و تشکيلاتش بپيوندد. در پاسخ به آن نيز «الظواهری» به «داعش» و رهبر آن توصيه کرده که با راديکاليزم بالای خود مبارزه ی مردم سوريه را تخريب نکنند و نيروهای خود را برای نبرد در عراق به کار گيرند، القاعده حتی تا اين مرز پيش رفته است که «جبهه ی النصره» در سوريه را بخشی از شبکه ی خود معرفی کرده است. القاعده پديده ی داعش را به گفته ی خود به چشم يک " فتنه" در جبهه ی اسلامی می داند و آن را بدترين مورد از تاريخ ابتدای اسلام تاکنون معرفی می کند. برای القاعده، رفتار داعش معادل زير سوال بردن " بيعت" است. (۷)
روابط داعش و سنی های عراقی
و اما «دولت اسلامی عراق» به مرور زمان روابط خود را با محافل سنی عراق که در طول سال های گذشته مورد ستم دولت شيعه گرای «المالکی» قرار گرفته اند بهبود بخشيده و آنها را به خود نزديک و خود را در ميان آنان تا حدی قابل پذيرش کرده است. ليکن چيزی که شايد بيش از هر مورد ديگری به داعش کمک کرده که موقعيت برتر امروز را در عراق بيابد همراهی بعثی های سابق، طرفداران صدام حسين و به ويژه، افسران اخراجی ارتش عراق بوده است. اين نيروها امروز به طور مستقيم ويا غير مستقيم با داعش در حرکت عليه ی حکومت مرکزی عراق همراهی می کنند. در حال حاضر کسی که عمليات نظامی داعش را رهبری می کند کسی نيست جز «ابو عبدالرحمن البيداوی» از افسران ارتش صدام حسين؛ معاون وی، «ابوعلی الانواری» نيز از ارتش سابق عراق است. ويا کسی که توسط قيام کنندگان کنونی به عنوان استاندار (والی) استان الانبار برگزيده شده است نيز يک سرهنگ سابق ارتش صدام است. يکی از فرماندهان اصلی شورشيان فعلی «ابومسلم الترکمانی» يکی از بعثی ها شناخته شده است. حتی در سوريه نيز بعثی ها حضور دارند، به نحوی که فرماندار منطقه ی آزاد شده ی «ديرالزور» فرديست به نام «صدام الجمال» که يکی از بعثی ها می باشد.
آن چه به داعش اجازه داده است خود را در عراق بازسازی کرده و در قيام کنونی سنی ها نقش محوری را ايفاء کند همانا عملکرد دولت «نوری المالکی» است که با الهام و حتی خط گرفتن از رژيم تهران روش های انحصارگرايی در قدرت سياسی را سالهاست که در عراق پياده می کند. همان فردی که با تشکيل جوخه های مرگ در دفتر نخست وزيری عراق به شکار آزاديخواهان و مخالفين دولت خود و شکنجه و آزار و قتل آنها اقدام کرده است. شيعيان به دليل بهره بری از اين موقعيت چندان مشکلی با حکومت المالکی ندارند، هر چند که در ميان آنان نيز نارضايتی کم نبوده و افرادی مانند مقتدی صدر وی را تاييد نمی کنند، کردها نيز به خاطر برخوردای از خودمختاری با «المالکی» مسئله ی زيادی ندارند، در اين ميان اما سنی مذهب های عراق قربانی نخست می باشند: محروم شدن از دخالت در امور سياسی و سهم گيری از قدرت سياسی برای آنان هر چه بيشتر غير قابل تحمل شده بود. در اين ميان انتخابات پرمسئله ی اخير عراق و باز انتخاب «المالکی» برای چهارساله ی سوم خود قطره ی آبی بود که کاسه ی صبر سنی ها را لبريز کرد. اتحادی که «المالکی» روی آن تاکيد داشت آن قدر بی پايه بود که وی نتوانست حتی نيروهای متحد خويش را در پارلمان گرد آورد تا وضعيت اضطراری کند. فرماندهان ارتش عراق هم با استعفا و فرار خود نشان دادند که کمترين باوری به اين سياستمدار نزديک به بيت رهبری در ايران ندارند. در پس داعش و حضور آن در صحنه ی امروز درگيری ها در عراق، عصيان سنی مذهب ها و عشاير محروم از مشارکت سياسی در کشورداری نهفته است. اين شکلی از قيام مردمی است اما در بستر کشوری که سی و چهار سال است که جز جنگ نديده است. قيام در سرزمينی که ساختارهای چهارگانه ی سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن از هم پاشيده و ويران شده است. انتظار يک قيام مدنی در آن غير واقعی است. بی پايگی دولت کنونی را می توان به وضوح ديد. فروپاشی سريع ارتش کنونی عراق در مقابل مهاجمان بی ريشه بودن دولت المالکی را به خوبی به نمايش گذاشت. اين همان ارتشی است که سه جنگ را بدون فروپاشی از سر گذرانده بود و تنها پس از هجوم آمريکا و انحلال آن بود که از ميان رفت.
دورنمای موضوع
آن چه درعراق شروع شده است نمی تواند بدون ايجاد تغييری جدی در ساختار سياسی اين کشور به پايان رسد. دو سناريو قابل تحمل است. سناريو نخست پيشروی سنی مذهبان-بعثی ها-عشاير-داعش به سوی بغداد و تصرف آن و فروپاشاندن دولت مرکزی است که سبب عقب نشينی شيعيان در جنوب عراق و تقسيم نخست عملی و بعد علنی و رسمی کشور به سه منطقه ای است که در نهايت از آن سه کشور مستقل کوچک و ضعيف و در حال جنگ را بيرون خواهد کشيد. اين همان مصداق سناريو کلنگی سازی دولت های خاورميانه و نيز تبديل کشورهای بزرگ به کشورک هايی است که حرفی برای گرفتن در مقابل ابرقدرت «اسرائيل بزرگ» را ندارند و به تنهايی نيز نمی توانند نقش مهی را در مسائل و رويدادهای جهان و منطقه ايفاء کنند. اين سناريوی سياه به ويژه ممکن است با دخالت ناروای نظامی آمريکا يا ايران و يا دخالت ورزی های نامشروع عربستان سعودی در شرايط کنونی تقويت شود. جالب اين که دو کشوری که در شکل گيری اين وضعيت تباه برای عراق نقش داشته اند، عليرغم تمام اختلافات خود حاضر شده اند در اين زمينه امکان همکاری را بررسی کنند: جمهوری اسلامی ايران و ايالات متحده ی آمريکا. (۸) اگر دولت المالکی با حمايت رژيم ايران و يا آمريکا زبان سرکوب نظامی حرکت کنونی را در پيش گيرد بی شک عراق در يک جنگ داخلی طولانی فرو خواهد رفت و در انتهای آن کشتار و تخريب و آوارگی و تجزيه ی کشور خواهد بود.
سناريوی دوم اما برمی گردد به اين که اين قيام سبب عقب نشينی باند «المالکی» و نيروهای وابسته به رژيم ايران در ساختار سياسی عراق شود و راه را برای تقسيم واقعی و دمکراتيک قدرت ميان سنی ها، شيعيان و کردها بازکند و از اين طريق ضمن حفظ وحدت ملی عراق، زمينه برای استقرار يک دمکراسی به صورت تدريجی و درازمدت باز شود. اين امر مستلزم باز شدن صحنه ی سياسی عراق به روی تمام نيروهای آماده ی شرکت در يک انتخابات واقعی می باشد. بديهی است که ارتباط اين سناريو را با حل و فصل موضوع سوريه نيز بايد در نظر داشته باشيم. محال است که خاورميانه بدون دمکراسی رنگ صلح را به خود ببيند. پايان جنگ هم در عراق و هم درسوريه در گرو آغاز روندهای واقعی دمکراسی سازی در اين کشورها با اتکاء به نيروهای ملی و مردمی است.
سناريو دوم اما کابوس ديکتاتورهای منطقه مانند ايران و عربستان سعودی است. يک عراق دمکراتيک و از آن هم فراتر، يک سوريه ی دمکراتيک، بدترين شکل قابل تصور برای رژيم ايران است. برای جمهوری اسلامی حفظ «بشار اسد» در سوريه مهم نيست، حفظ رژيم استبدادی در سوريه مهم است. نگه داشتن «نوری المالکی» در عراق اهميت ندارد، حمايت از يک حاکميت ضد دمکراتيک مهم است. به همين خاطر می توان فهميد که عربده کشی های کيهان شريعتمداری و نيز فرماندهان سپاه و اعزام «قاسم سليمانی» ونيروی قدس سپاه پاسداران به عراق حکايت از وحشت رژيم ايران از سقوط ديکتاتوری شيعی المالکی در اين کشور دارد. رژيم مايل است که با ايجاد وحشت از خشونت تشکيلاتی سنی های عراق، مردم اين کشور و منطقه را به پذيرش خشونت دولتی شيعيان عراق وادارد. رژيم ايران می داند که ديکتاتوريش در کنار يک عراق دمکراتيک جايی ندارد.
به عنوان نتيجه گيری
تجربه ی داعش در عراق دو درس مشخص برای ايران دارد: نخست، تصور اين که حضور و دخالت نيروهای بيگانه بتواند برای ايران فردا دمکراسی به بار آورد؛ بخصوص اگر قرار باشد اين دخالت ورزی ها در راستای استراتژی های مخربی مانند پياده سازی طرح «کلنگی سازی دولت های خاورميانه» و «زمينه سازی تحقق اسرائيل بزرگ» باشد. دوم اين که بقای يک رژيم ديکتاتوری و عملکرد آن هميشه در يک کشور زمينه ساز رشد افراط گرايی قومی، مذهبی و منطقه ای است. حکومت های استبدادی با محروم ساختن لايه های مختلف جامعه از آزادی سياسی و حق انتخاب و مشارکت، آنها را در معرض ايده ها و تشکل های اهل افراطی گری و انتقام کشی قرار می دهند. عملکرد رژيم ايران در سه دهه و نيم گذشته اين گرايش ها را در استان هايی مانند آذربايجان، کردستان، خوزستان و سيستان وبلوچستان دامن زده است. اين واقعيتی است انکار ناپذير که بايد به آن پرداخت.
در هر جامعه ای که مکانيزم های دمکراتيک و عقلانی برای شرکت در فرايندهای تصميم گيری و مديريتی ناديده گرفته شود زمينه برای افراط گرايی و راديکاليزم فراهم می آيد. داعش و تشکيلاتی از اين دست علت شرايط نابسامان عراق و سوريه نيستند، معلول عملکرد استبدادی حاکميت های مستقر بر اين کشورها از يکسو و دخالتگری های طمع ورزانه ی قدرت های بيگاه از سوی ديگر هستند. با بهره گيری از اين تجربه ی ملت همسايه ی خود می توانيم درک کنيم که چگونه با انفعال خود در مقابل تداوم استبدادسالاری رژيم جمهوری اسلامی، آينده ی کشورمان را در معرض زير سوال رفتن وحدت ملی و تماميت ارضی آن قرار داده ايم.
کورش عرفانی
ــــــــــــــــــــــ
پانويس:
۱- به اين منبع مراجعه کنيد.
۲- به اين منبع مراجعه کنيد.
۳- Failed States
۴- اين تشکيلات در ابتداد «دولت اسلامی عراق» بعد «دولت اسلامی عراق و شام» داعش ناميده شد. همچنين توضيح زير را به انگليسی درباره ی نام اين تشکيلات ببينيد:
« The Islamic State in Iraq and the Levant (alternatively translated as Islamic State in Iraq and Syria or Islamic State in Iraq and al-Sham) (Arabic: الدولة الاسلامیة فی العراق والشام ʾad-dawla ʾal-islāmiyya fīl-‘irāq waš-šām or Arabic: .داعش dāʿiš), abbreviated as ISIS
۵- به نوع پرداخت رسانه های رژيم ايران در قبال «جبهه ی النصره» در اينجا نگاه کنيد.
۶- به طور مثال نگاه کنيد به اين منبع.
۷- اين اطلاعات نشان می دهد تا چه حد کسانی که در رسانه ها داعش را بخشی از القاعده معرفی می کنند نسبت به اختلافات عميق اگر نه ايدئولوژيک بلکه سياسی اين دو جريان بی اعتنا هستند.
۸- نگاه کنيد به اين خبر.