بهانههای کوچک برای شادمانیهای بزرگ، گفتوگو با سروش دباغ درباره فوتبال و زندگی
اين جشن نوعی قدردانی و حقگذاری و سپاس نسبت به بازی حرفهای و خوبی است که باريکنان انجام دادند. بهانههای کوچک تراشيدن، برای شادی کردن محصول بلوغ روانی است. اين که آدمها ايده آليست نباشند و واقع بين باشند نشانه بالندگی و رشد است
ایران وایر ـ سروش دباغ، پژوهشگر فلسفه، دکترای فلسفه اخلاق (باگرايش تحليلی) از دانشگاه واريک Warwick انگلستان دارد. او از جمله کسانی است که فوتبال ايران و آرژانتين را بعد از چند سال در يک جمع ايرانی در خارج از ايران ديده است. بازی تيم ملی ايران او را به وجد آورده است. او معتقد است که هيچ ورزشی دردنيا هيجان فوتبال را ندارد و میگويد: «به عنوان کسی که کارم فلسفه است، مدت هاست که نظرم به اين جلب شده که هيچ پديده و ورزش ديگری در دنيای مدرن اهميت فوتبال را پيدا نکرده است.» او با مقايسه استقبال از جام جهانی فوتبال، مسابقات المپيک ومسابقات بسکتبال NBA روی گفتهاش صحه میگذارد و میگويد در فوتبال ظاهرا اين مولفه عدم قطعيت که ممکن است نتيجه را در چند ثانيه تغيير دهد، هيجان زيادی به وجود میآورد و اين هيجان و تخليه انرژی تماشاگران يکی از دلايل اقبال عمومی به اين ورزش است. نقش فوتبال در اميد بخشی اجتماعی، محور گفتو گوی ما با سروش دباغ است. او آرزو میکند روزی زنان ايرانی هم روی صندلیهای استاديوم آزادی بنشينند و تيم محبوبشان را تشويق کنند.
* چرا با اينکه تيم ايران مقابل آرژانتين بازی را واگذارکرد اما مردم ايران جشن گرفتند؟
- يادم میآيد وقتی که ايران با استراليا بازی کرد و به جام جهانی صعود کرد، در راه جلسهای بودم که با حضور اقای مجتهد شبستری در حسينيه ارشاد برگزار میشد. اينقدر ترافيک شد و مردم ابراز شادمانی میکردند که من نه تنها به جلسه نرسيدم بلکه چهار، پنج ساعت در ترافيک ماندم تا بتوانم به منزل برسم. البته خيلی هم از شادی بی حد و حساب مردم خوشحال بودم و لذت میبردم. شادمانی آن دوره را میشد فهميد؛ ايران پس از سالها به جام جهانی میرفت. آنهم در آن وضعيت و در بازی برگشت با استراليا، خصوصا وقتی که دو برهيچ عقب بود و کسی گمان نمیبرد که اين اتفاق بيفتد و بتواند مسابقه را دو دو به پايان برساند و به جام جهانی راه پيدا کند. اما در باب قصه ايران و آرژانتين به عنوان يک بيننده وکسی که دغدغههای اجتماعی پررنگی دارد و نه کارشناس فوتبال معتقدم که بازی ايران به خصوص در نيمه دوم حرفهای بود، حتی چندين موقعيت گل هم پيش آمد و اين شادی مردم بيش از هرچيز ابراز سپاسگذاری است از زحمت بی شائبهای که بازيکنان ما کشيدند. يادم میآيد برخی مواقع که بازیهای تيم ايران را تماشا میکردم گله گزارشگران تلويزيون ايران را درباب نداشتن آمادگی بدنی لازم بازيکنان میشنيدم که ظاهرا هم به حق بود. اما در اين دوبازی اخير واقعاچنين چيزی به چشم نمیآمد، مخصوصا دربرابر آرژانتين که تيمی بزرگ است، شهرت جهانی دارد و يکی از گرانترين و بهترين بازيکنان دنيا را که چند بار برنده جايزه توپ طلا شده، به نام مسی در اختيار دارد. مردم هم اين را متوجه شدند. تصور میکنم اين جشن نوعی قدردانی و حقگذاری و سپاس نسبت به بازی حرفهای و خوبی است که باريکنان انجام دادند. در اين چند روز ديدم که عدهای نوشتند: ملت ايران بهانه میجويد برای شاد شدن و جشن گرفتن؛ اگر اينطور هم باشد امر مبارکی است. بهانههای کوچک تراشيدن، برای شادی کردن محصول بلوغ روانی است. اين که آدمها ايده آليست نباشند و واقع بين باشند نشانه بالندگی و رشد است. فارغ از اينها جشن گرفتن مبنايی هم میخواهد، با اينکه در اين بازی ما در دقايق تلف شده، گل خورديم و باختيم اما بازيکنان تيم ايران به نحوی حرفهای بازی کردند؛ که شايسته سپاسگذاری بود. اين شادی به نوعی ترجمان اين امر بود که تيم ملی ما مقهور نام آرژانتين نشد و توانست حرفهای و فنی بازی کند.
* شما بازی مسئولانه وحرفهای بازيکنان فوتبال را دليل شادمانی و رضايت مردم میدانيد. فکر میکنيد اگر در سطوح ديگر اجتماع هم متوليان امور متعهد و مسئوليتپذير باشند اين همدلی و احساس رضايت از سوی مردم ديده میشود؟
- نمیدانم ميزان شادمانی مردم در سطح کشور برای اين بازی چقدر بوده، اما هرچه بوده، اين يک رفتار بالغانه است. يعنی مردم بدون توجه به باخت تيم، برای بازی مسئولانه و دلپذير بازيکنان تيم ملی شان شادی کردند. نمونه اين اتفاق در جام ۲۰۰۶ هم افتاد. در مرحله نيمه نهايی، آلمان که ميزبان بازیها بود، مقابل ايتاليا قرار گرفت و بازی را با نتيجه دو بر صفر واگذار کرد. آلمان دو گل را در دقايق ۱۱۸ و ۱۲۰ خورد و از رقابتها حذف شد اما بعد از سوت پايان بازی، بيشتر طرفداران آلمان در استاديوم ايستادند و تيم آلمان و مربیاش را تشويق کردند. اين رفتار از جنس رفتار مردم ما پس از بازی با آرژانتين بود؛ رفتاری بالغانه برای سپاس ازعملکرد مسئولانه. در مورد تعميم اين رفتار در عرصههای مختلف میتوان حدس زد که اگر چنين رفتاری از سوی متوليان سر بزند در راستای اعتمادسازی در ميان مدت بسيار موثر است. مردم رفتار متعهدانه را میفهمند، به رغم اينکه کسی نتواند پارهای از کارها را در سطح کلان سياستگذاری و مديريت کشور، انجام بدهد. اگر او صادق باشد و تمام جد و جهد خود را به کار بگيرد شايسته سپاسگذاری است. بخشی از محبوبيت آقای خاتمی هم در روزگار کنونی به رغم اينکه نتوانست در هشت سال رياست جمهوری برخی از شعارها و وعدههای انتخاباتی را که داده بود، محقق کند و به رغم انتقادهايی که به ايشان وارد بوده وهست، به خاطر صداقت و جديتی که میورزيد، از سوی مردم هم درک و فهميده شد. بخشی از اين اعتمادسازی که با رفتار متعهدانه مسئولان ايجاد میشود، فیالمثل در نوع قدردانی مردم از آقای خاتمی و موقعيت ايشان در جامعه کنونی ايران ديده میشود.
* درباره اعتماد و اعتماد سازی صحبت کرديد. قبل از جام جهانی کی روش بارها از موفقيت در جام جهانی و نتيجه گرفتن صحبت کرده بود اما واقعا حرفهايش جدی گرفته نمیشد و مدام مورد انتقاد قرار میگرفت اما الان مردم به او اعتماد پيدا کردهاند و کمپين حمايت از ماندن کیروش ايجاد شده. چرا ما اينقدر بی اعتماد شدهايم؟
- احتمالا به دليل اين است که مردم از مسئولان يا بهتر است بگويم دستکم از برخی مسئولان، سخنان ووعدههای وفا نشدهی متعددی، ديدهاند. البته بايد بگويم تحليل اين پديده پيچيده است، به دليل اينکه رفتارهای متفاوت و متعارض هم از ما ايرانیها کم سر نمیزند. برای مثال علی دايی در برههای فوتباليست بسيار محبوبی بود اما در اواخر دوران بازیاش و در دوره مربیگریاش زمانی که نتيجه نمیگرفت، شيشههای مغازهاش را شکستند. بنابراين جدای از وعدههای محق نشده، اين رفتارهای متعارض و عدم صبوریها هم بعضا در رفتار مردم ما ديده میشود. مجموعه عواملی نظير عدم اعتماد به نفس و عدم مهارت برای کنترل خشم و عصبانيت (که در زمره مهارتهای زندگی به حساب میآيد) دست به دست هم میدهند و در کنار وعدههای وفا نشده ، بی اعتمادی را به وجود میآورند.
* الان عدهای از ايرانيان در صفحات فيسبوک مسی و داور بازی ناسزا نوشتهاند، آيا اين موضوع در جاهای ديگر دنيا هم مرسوم است يا مختص ما ايرانی هاست؟
- زمانی که قرعه کشی انجام شده بود و ما با آرژانتين همگروه شديم. برخی از شهروندان در صفحه فيسبوک مسی تعابير ناروايی نوشته بودند، وحتی به خانم مجری برنامه هم ناسزا گفتند. عدهای هم بر آشفته شدند و از اين رفتار برخی از شهروندان به تندی انتقاد کردند. به نظرم، چنانکه در يادداشتی هم همان ايام نوشتم اين نوع رفتار برخی از شهروندان، خرده فرهنگی است و اختصاصی به ايران ندارد. در کانادا که من زندگی میکنم، عدهای میروند ورزش هاکی تماشا میکنند، فقط برای اينکه دعواهای آن ورزش را دوست دارند و زمانیکه بازيکنان با هم گلاويز میشوند هم تماشاگران و هم داور مسابقه و هم بازيکنان دو تيم به تماشا میايستند. مگر اينکه ديگر خيلی قصه جدی شود؛ معمولا وقتی همديگر را خوب زدند، يکی ازآنها و يا هردو برای مدتی اخراج میشوند. اوايلی که به تورنتو آمده بودم ، برخی مواقع که منزل دوستان مسابقات هاکی را میديدم اين حجم از خشونت برايم عجيب بود و به عنوان اعتراض میگفتم: چرا ديگر بازيکنان و يا داور مداخله نمیکنند. به من گفتند و خودم هم دريافتم که بخشی از لطف اين بازی به اين است؛ که عدهای به عنوان تماشگر جمع میشوند تا اين خشونت را ببينند. پس اين امر تنها به ايران اختصاص ندارد و در همه دنيا عدهای حاملان اين خردهفرهنگها هستند. عدهای که در ايران شيشه مغازه علی دايی را میشکنند کم و بيش شبيه کسانی هستند که پول میدهند تا در مسابقات هاکی کتک خوردن و کتک زدن را ببينند؛ هرچند شيشه شکستن رفتاری نابالغانه و انصافا زشت و قبيح است. هرچه فکر میکنم متوجه نمیشوم که چرا عدهای بعد از بازی به مسی فحش دادهاند. برای اينکه مسی جز اينکه ازيک فرصت پديد آمده، استفاده کرد و يک گل زيبا به ايران زد، کار ديگری نکرد. مگر قرار بود مسی ملاحظه مردم ايران را بکند. همانطور که قوچانینژاد هم تمام تلاش خود راکرد تا گل بزند و اگر موفق میشد مردم آرژانتين تاراحت میشدند و اين امر از اقتضائات بازی فوتبال است. اين نوع مواجهه با مسی، متاسفانه بوی اظهار عجز، ناتوانی، عصبيت و عدم اعتماد به نفس میدهد؛ بی شک آدمهای پخته دست به چنين کاری نمیزنند. اگر مسی ملت ما را تحقير کرده بود يا کار ناشايستی انجام داده بود، میشد علت اين رفتار تخفيفآميزبرخی از هموطنان را متوجه شد، اما درحال حاضر تنها میتوان گفت اين واکنش دلآزارو زشت، رفتاری بچگانه ونابالغانه از سوی برخی از تماشاچيان بوده است. دباره داور هم که ظاهرا پنالتیای که بايد میگرفته، نگرفته بايد به اعتراض وانتقاد بسنده کرد وفحش و ناسزا گفتن علنی ابدا وجهی ندارد وگرهای از کار ما نمیگشايد. انصافا از لحاظ فرهنگی اين واکنشهای احساسی و از سر غيظ و عصبانيت زيبنده ملت و فرهنگ ما نيست.
* فوتبال ايران و آرژانتين بين مردم و بازيکنان همدلی و همبستگی زيبايی ايجاد کرد. آيا در عرصههای اجتماعی و سياسی هم میتوان منتظر اتفاقاتی بود که بين مردم و مسئولان همبستگی و همدلی به وجود آيد؟
- به نظرم اگر پايه و مبنايی در ميان باشد اين همبستگی حتما به وجود میآيد.يک نمونهاش انتخابات سال گذشته رياست جمهوری و شادی خيابانی مردم پس از پيروزی حسن روحانی در انتخابات بود. اين شادی و همبستگی، پاسخی بود به ناروايیها، ناکامیها، تلخیها و ياسی که بر بخش زيادی از مردم در ان دورهی هشتساله مستولی شده بود.. نمونه ديگر دوم خرداد سال ۷۶ و پيروزی آقای خاتمی در آن انتخابات رياست جمهوری بود. يا نمونهای ديگر، همدلی بسيار مردم در زلزله حدودا دو سال پيش آذربايجان بود و کمکهای فراوانی که به سوی هموطنان زلزلهزده روانه شد. عنايت دارم که برخی از جامعه شناسان و روان شناسان بومی معتقدند که روحيه کار جمعی در ميان ما ايرانيان قوی نيست؛ درعين حال اگر مردم اعتماد کنند، دريابند و حس کنند که در کاری که مشارکت میکنند منتج به نتيجه میشود، به رغم همه موانع، همدلی و همبستگی چشمگيری در ميان آنها سر برمیآورد.