جمعه 17 مرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

روشنفکری دینی علیه بنیادگرایی دینی، سروش دباغ

سروش دباغ
اگر رهبران دینی در آتش اختلافات فرقه‌ای و دینی بدمند، همین اختلافات به میان پیروان هم سرایت پیدا خواهد کرد. به خاطر دارم که در دوران دبیرستان ما، در برخی از کلاس ها، توهین به بزرگان اهل سنت رواج داشت. اکنون که آن خاطرات را مرور می کنم، در می یابم آن روزگار، متفطنِ بدین مسئله نبودم که این امر چه تبعات سوئی به دنبال دارد و چگونه تخم کین را در جامعه می‌پراکَنَد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


توضیح ایران فردا: خشونت در خاورمیانه، هر روز شدت بیشتری یافته و ابعاد گسترده‌تر و پیچیده‌تری می‌یابد. ریشه‌یابی علل این خشونت‌ها و تلاش برای پیدا کردن راهکارهایی برای خروج از این وضعیت، بی‌تردید از اولویت‌های اصلی مسلمانان در شرایط کنونی است. از نظر بسیاری از متفکران، «اصلاح دینی» گم‌گشته اصلی ملت‌های مسلمان، به خصوص پس از مواجهه این ملت‌ها با جهان مدرن است. تحلیل ریشه‌های خشونت در خاورمیانه و امکانات روشنفکران دینی در اثرگذاری بر آنها موضوع گفت‌وگویی است که با دکتر سروش دباغ صورت گرفته است...

همانطور که می‌دانید در حال حاضر کمتر کشوری در خاورمیانه وجود دارد که آماج خشونت، تنش یا جنگ قرار نداشته باشد. عراق، سوریه، فلسطین، افغانستان و ... همگی دچار مشکلات جدی در برقراری آرامش و ضروریات اولیه زندگی انسانی هستند. شما اوضاع خاورمیانه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مع الاسف خاورمیانه در آتش جنگ و مخاصمت می‌سوزد. از یکسو ابوبکر نامی در عراق ادعای خلافت کرده و اقدامات خشونت‌ بار گسترده‌ای را علیه مردان، زنان و کودکان مرتکب شده و غارت و کشتار را طریقت خود قرار داده، آنگونه که انصافا باید گفت آبرویی برای اسلام و مسلمانی در آن خطه باقی نگذاشته است. از سوی دیگر افغانستان که پس از حمله نابخردانه آمریکا به آن دیار، می‌رفت تا دموکراسی نیم‌بندی را تجربه کند، در انتخابات اخیر خود در معرض تنش قرار گرفته و خطر نزاع و جنگ داخلی مجددا آن کشور را تهدید می‌کند. باید امید داشت نهال شکننده دموکراسی، در این کشور در اثر این تنش‌ها و منازعات از ریشه برکنده نشود. سوریه هم که بیش از سه سال است محل منازعات فرقه‌ای و جنگ داخلی است. همچنین دور جدید حملات اسرائیل به غزه و جنایات این رژیم با بی‌اعتنایی کامل به اعتراضاتی که در سراسر دنیا به این رژیم صورت می‌گیرد، همچنان تداوم یافته است. آنگونه که برخی مفسران معتقدند، اسرائیل از نزدیک شدن دو گروه فتح و حماس به شدت بیمناک شده و به دنبال بهانه‌ای برای حملۀ مجدد به فلسطین بود، چرا که نهایتا صلح و تشکیل دولت مستقلِ فلسطینی را بر نمی‌تابد و همچنان در سودای یک دولت اسرائیلی به سر می‌برد؛ لذا انواع حیل و دواعی را در کار می‌کند تا مردم بی‌گناه فلسطین را از پای در آورد. در حال حاضر، مردم غزه در اسارت اسرائیل به سر می‌برند ، چون اسرائیل با در دست گرفتن کنترل مبادیِ ورود به غزه بر خلاف موازین بین المللی حتی از ورود غذا و دارو به غزه هم جلوگیری می‌کند، به قطع‌نامه‌های سازمان ملل وقعی نمی‌نهد و در یک کلام، منطق خشونت عریان را در غزه بکار گرفته است. این در حالی است که شهروندان کشورهای مختلف در اقصی نقاط عالم، علی الاغلب هیچگونه همدلی با سیاست‌های دولت اسرائیل ندارند؛ اما این دولت برای افکار عمومی دنیا هیچ احترامی قائل نیست.

برخی بر این باورند که راه حل بحران فلسطین- اسرائیل، تشکیل دو دولت مستقل و تلاش برای همزیستیِ مسالمت آمیز در آن منطقه است؛ امری که متاسفانه تندروهای اسرائیل به هیچ وجه به آن رضایت نمی‌دهد. از این سو نیز مدعیانِ دفاع از حقوق مردم فلسطین نیز نباید کاتولیک‌تر از پاپ شده و با طرح مسائل انحرافی و رهزنی همچون «محو اسرائیل از روی کره زمین»، آب به آسیاب دشمن بریزند.

علاوه بر همۀ اینها در خارج از خاورمیانه نیز گروه‌هایی مانند بوکوحرام به جنایت و خشونت مشغول‌اند؛ در مجموع جهان اسلام در یکی از اسف‌بارترین دوران خود به سر می برد.

در حالی ما شاهد شدت گرفتن خشونت‌های فرقه‌ای در میان مسلمانان خاورمیانه هستیم که نزدیک به 50 سال پیش جریان تقریب بین مذاهب، جریان قدرتمندی بود. جریانی که به خصوص با محور قراردادن مسئله استعمار، از نزاع‌های فرقه‌ای عبور کرده بود و «اصلاحات دینی» جدی رقم زده و مورد حمایت نواندیشان دینی مانند طالقانی، شریعتی، مطهری و همچنین بخش‌های مهمی از روحانیت سنتی نظیر آیت‌الله بروجردی هم قرار داشت. در حالیکه در شرایط کنونی، جای آن جریانات به گروه‌های قشری و متحجر داده و دیگر خبری از ندای تقریب نیست. آیا به نظر شما جوامع اسلامی از این نظر دچار پسرفتهای جدی نشده‌اند؟ شما راه خروج از این وضعیت را چه می‌دانید؟

عمدۀ جریانات خشونت‌گرای فرقه‌ای، پس از فروپاشی رژیم صدام‌حسین سر بر آورده اند. البته در سوریه، دستِ‌کم نزاع میان شیعیان علوی و اهل سنت که ماهیت فرقه‌ای دارد، قدمت چند دهه ای دارد. این تحولات دارای سویه‌های جدیِ ژئوپلیتیک و اقتصادی و سیاسی است که بنده در آنها تخصصی ندارم؛ اما اگر بخواهم از زاویۀ حوزۀ کاری خویش یعنی فلسفه و الهیات به مسئله نگاه کنم، باید حرف شما را تایید کنم که حتی تا پیش از 20 سال اخیر، جریاناتِ منادی تقریب، نفوذ بیشتری داشتند. اما در دهه های اخیر، ما با گروه‌های بنیادگرای دینی ای روبه‌رو شده‌ایم که اختلافات فرقه ای و الاهیاتی را دست مایۀ اهدافِ سیاسی خود قرار داده اند. گروه‌هایی همچون القاعده در افغانستان و پاکستان که در عراق به رهبری ابومصعب زرقاوی فعالیت می کردند؛ گروه‌هایی بسیار خشن و در کار نمایشِ عریانِ خشونت دینی. این گروه‌ها از ابزار و ادوات تکنولوژیک جدید و رسانه‌ای بهرۀ بسیار می برند و تصاویر بسیاری از جنایات خود را از طریق رسانه‌ها منتشر می‌کنند؛ بخش مهمی از خشونت ایشان هم خشونت فرقه‌ای علیه شیعیان است؛ گروه داعش نیز در حال حاضر همین نقش را ایفا می‌کند. لذا ما از نظر حرکت به سمت تقریب میان مذاهب پس ‌رفت جدی داشته‌ایم.

اما در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌توان از این وضعیت خارج شد، می‌کوشم سویۀ معرفتی و الاهیاتی این نگرش را واکاوی کنم و راه‌کارهایی برای مقابله با آن اقامه نمایم. اولین نکته‌ای که باید به صورت جدی بر آن انگشت تاکید نهاد این است که باید در برابر دامن زدنِ به این خشونت‌ها ایستاد. نفسِ محکوم کردن این راه و رسم از منظر اخلاقی، به خصوص توسط علمای ذی‌نفوذ دینی نقش مهمی در بازداشتن رشد این گروه‌ها دارد. در میان شیعیان، از نظر اخلاقی باید بر خطا بودنِ عمل جریاناتی که سبّ صحابه و خلفا می‌کنند و متاسفانه هنوز هم طرفداران و منادیانی دارند، تاکید کرد. از نظر الهیاتی نیز با تکیه بر موضع کثیری از روشنفکران دینی مبنی بر موجه بودنِ پلورالیسم دینی و فراخ دانستن جاده هدایت، می‌توان این باور را تقویت کرد که ما فقط شیعیان را فرقۀ مهتدی و نجات‌یافته نمی‌دانیم. جاده هدایت خداوند، فراخ است و افراد متعددی در این وادی پای نهاده اند. از آن گذشته ما قسیم النار و الجنه نیستیم و نباید بر مسند خدایی تکیه زنیم. چنانکه جان هیک فیلسوف پلورالیست دین هم ذکر می‌کند، تبدیل مزاج و تحول احوال، در مسیر رستگاری، نقشی محوری ایفا می‌کند؛ کسی که زیست اخلاقی پیشه می‌کند، مهتدی به هدایت خداوند است. مقتضای اسم هادی خداوند هم این است که هدایت خداوند به نحو اغلبی و اکثری در عالم تجلی پیدا کند. اگر این باور که تنها ما در شمار کسانی نیستیم که هدایت ‌یافته‌اند، از حالت تعارف زبانی خارج شود و در عمق جان ما بنشیند ، آثار و نتایج نیکو و رهگشایی بر آن مترتب خواهد شد. عنایت داشته باشیم که لازمۀ این سخن این نیست که افراد دست از باورهای مذهبی خود، شیعی یا سنی، بردارند، اصلا و ابدا؛ همه مسئله اینجا است که چه تصویری از دیگری باید داشت. یعنی، به عنوان مثال، منِ شیعی مذهب، در مقولۀ هدایت، چه تلقی و انتظاری از سنی‌ مذهب ها داشته باشم. اگر ما از منظر کثرت‌گرایانه، عموم انسان‌ها را مهتدی به هدایت خداوند بدانیم و معتقد باشیم که هدایت در عالم پخش شده است؛ همچنین از سوی دیگر بپذیریم که ما آدمیان متوسطی هستیم و دینداریِ کثیری از ما به جای آنکه دلیل داشته باشد، علت دارد، آنگاه نگاه ما به «دیگری» حقیقتا عوض خواهد شد.

عموم شیعیان، شیعه‌اند چون شیعه زاده‌اند و عموم سنی‌ها سنی‌اند چون سنی زاده‌اند و تنها درصد کمی از آنها این امکان را پیدا می‌کنند که به مباحث الهیاتی و فلسفی توجه کنند و تعداد کسانی که در اثر توجه به مسائل الهیاتی و فلسفی، تغییرِ مذهب داده و از مذهبی به مذهب دیگر و یا از دینی به دین دیگر گرویده‌اند، در مجموع ناچیز است.

لذا باید این مباحث را به کسانی که دلمشغول مباحث الهیاتی و فلسفی و کلامی اند، سپرد و پذیرفت که همه ما کم و بیش ساکنان یک کوییم و بر سر یک سفره نشسته‌ایم. آنقدر پیشینه‌های تربیتی و معرفتی، ما را تخته‌بند زمان و مکان کرده که با یک نگاه counter factual (شرطی خلاف واقع) می‌توان گفت که منِ شیعه، اگر در یک خانواده سنی یا مسیحی به دنیا می آمدم، سرنوشت دیگری پیدا می کردم.

این نگرش، پخش‌بودنِ هدایت خداوند در عالم را در جانِ فرد می‌نشاند و باعث می‌شود که به اختلافات فرقه‌ای دامن زده نشود.

اگر نکاتی که آوردم، از سوی رهبران دینی هم محل تاکید واقع شود، تلقی مأمومین هم عوض خواهد شد؛ اما اگر رهبران دینی در آتش اختلافات فرقه‌ای و دینی بدمند، همین اختلافات به میان پیروان هم سرایت پیدا خواهد کرد.
به خاطر دارم که در دوران دبیرستان ما، در برخی از کلاس ها، توهین به بزرگان اهل سنت رواج داشت. اکنون که آن خاطرات را مرور می کنم، در می یابم آن روزگار، متفطنِ بدین مسئله نبودم که این امر چه تبعات سوئی به دنبال دارد و چگونه تخم کین را در جامعه می‌پراکَنَد.

لذا باید رفرمیست‌های مذهبی و رهبران دینی در این جهت تلاش کنند تا ریشۀ این نزاع‌ها، به خصوص توهین به مقدسات دیگران که اساس این کین‌توزی‌ها است خشکانده شود.

-ریشه‌های گسترش فرایند بنیادگرایی در کشورهای مسلمان را چه می‌دانید؟

بنیادگرایی دو مؤلفه اساسی دارد، یکی مؤلفۀ هویت و احراز آن در جهان جدید؛ دیگری ایدۀ بازگشت به سنت سلف صالح؛ سنت پیشینیان.

در مورد مؤلفه اول، یعنی هویت باید عنایت داشت که هر چند هر انسانی به هویت نیاز دارد؛ اما مهم است که این هویت در تلائم و تناسب با معرفت باشد؛ هویتِ منسلخ و بریده از معرفت، پوستی بی مغز است و قشری بی لبّ که راه به جایی نمی برد.

القاعده و دیگر گروه‌های بنیادگرا در خاورمیانه در واکنش به استیلای آمریکا و متحدانش، برای نشان دادن هویت خود، مسیر خطایی را در پیش گرفته‌اند و بر آنند تا به زعم خویش نشان دهند ما هم در این دنیا کسی هستیم و هویتی داریم. آنها مجموعه‌ای از عملیات‌های تروریستی را در اقصی‌نقاط عالم انجام دادند که مشهورترین آنها عملیات 11 سپتامبر بود. حس تحقیر شدن و عقب‌مانده خوانده شدن در قیاس با کشورهای جهان اول، محرک اصلی به وجود آمدن این هویت‌گرایی در میان بنیادگرایان است.

مؤلفه دیگری که در میان همه این گروه‌ها اعم از القاعده، داعش و بوکوحرام دیده می‌شود، دعوت به بازگشت به سنت سلف است؛ بدین معنی ایشان سلفی هستند. ایدۀ بازگشت به گذشته و احیای خلافت اسلامی، اجرای مُرّ احکام شریعت که در زمان پیامبر به کار بسته می‌شد، مطابق با خوانشِ تحت اللفظی ایشان از قرآن و سیرۀ پیامبر، جملگی برآمده از همان دعوت به بازگشت به سنت سلف است. ایشان راه ابراز هویت خود را اینچنین اختیار کرده‌اند. لُبّ سخن این جماعت این است که با مرور قرآن و سنت پیامبر، می‌توان مجموعه‌ای از اصول و ارزش‌های ابدیِ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... برای تمام انسان‌ها در همه زمان‌هااستخراج کرد. از اینرو، فی المثل احکام بسیار سخت‌گیرانه‌ای در مورد زنان وضع کرده‌اند و در مناطق تحت تصرف خود اجازه تردد به زنان در فضاهای عمومی بدون همراهی با محارم را نمی‌دهند.

همانطور که اخیرا جناب مجتهد شبستری هم در مطلبی اشاره‌ کرده‌اند، وظیفۀ علمای دین، فقها و روشنفکران دینی است که این نحوه از تفسیر متون دینی توسط بنیادگرایان را در بوته نقد قرار دهند. به هر حال ابوبکر بغدادی، خود را مجریِ شریعت اسلام می‌داند؛ فقها باید به این سؤال مهم پاسخ دهند که تفاوت قرائت ایشان از شریعت با ابوبکر بغدادی در چیست و از کجا نشات می گیرد؟ نواندیشان دینی به تفصیل در این باب سخن گفته و مواضع و ادله خویش را اقامه کرده اند؛ فقها نیز باید در این باب اتخاد موضع کنند.

از این منظر محکوم کردن جنایات این گروه‌ها خوب است، اما به هیچ وجه کفایت نمی‌کند. رفرمیست‌های مذهبی به خصوص در ایران، در این باب، یعنی نامکفی بودنِ تفسیر تحت‌اللفظی از متن مقدس به تفصیل بحث کرده‌اند، بر تفاوت میان امور local و universal انگشت نهاده‌اند، هرمنوتیک متن مقدس را بسط داده‌، توضیح داده‌اند که باید از عقل زمانه در فهم متن مقدس بهره گرفت و استدلال کرده‌اند که خوانش تحت اللفظی از متن راه به جایی نمی‌برد و با تغییر زمانۀ پیامبر و قوای بدنی و دماغی انسانها، می‌توان روحِ حاکم بر آموزه های فقهی را برگرفت و دست به ترجمۀ فرهنگی آنها زد. این امور، تلاش‌هایی است که توسط رفرمیستهای دینی صورت گرفته تا به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می‌توان زیست دینیِ انسانی را در روزگار کنونی سامان بخشید؛ چگونه می‌توان هم دموکرات بود و هم مسلمان؛ هم ترجمۀ فرهنگی احکام را در دستور کار خویش قرار داد، هم زیست مسلمانیِِ خردنواز را سامان بخشید.

این سنخ فعالیتها باید توسط علمای سنتی نیز به صورت جدی پیگیری شود و همانطور که جناب شبستری از علمای نجف و قم درخواست کرده‌اند، ایشان نشست‌هایی برگزار کنند و توضیح دهند که مؤلفه‌ها و مقومات زیست مسلمانی در جهان مدرن چیست.

جناب شبستری به درستی توضیح داده‌اند همانطور که برگزاری نشست شورای واتیکان 2 در سال 1960 منجر به برخی تجدید نظر‌ها در مبانی فکریِ اصحاب کلیسا شد، علمای سنتی نیز باید در چنین مسیری قدم بگذارند.

تا زمانی که سیالیتِ فهم دینی و امکان پدیری فهم‌های متکثر از دین در منظومۀ فکر دینی وارد نشود و توجه به اوضاع و احوال و شرایط زمانه در فهم و تفسیر متن مقدس ریزش نکند، نمی‌توان به صورت جدی با جریان های بنیادگرا مقابله نمود.

یکی از مسائلی که به صورت جدی در مورد تبعات شکل‌گیری جریانات بنیادگرا مطرح می‌شود جایگزینی مسئله اصلی خاورمیانه یعنی «استعمار» و «اسرائیل» با مسئله «نزاع‌های درونی مسلمین» است. از طرف دیگر در حالی که در گذشته و در نسل اول روشنفکران دینی یعنی سیدجمال الدین اسدآبادی، محمد عبده و اقبال لاهوری و بعدتر شریعتی، بازرگان، طالقانی و مطهری، التفات زیادی به طرح «مسئله استعمار» وجود داشته و اتحاد مسلمین از طریق رویارویی «منِ مسلمان» با «دیگری استعمارگر» پیش می‌‌رفته است، با پایان دهه 80 میلادی، شاهد کمرنگ شدن توجه به مسئله استعمار، در آرای روشنفکران دینی هستیم. حتی ارتباطاتی که در آن زمان به واسطه میانجی‌هایی چون دکتر چمران، امام موسی صدر و... میان روشنفکران ما و جهان عرب وجود داشت، بعد از انقلاب به شدت کم می‌شود. در واقع پرداختن به مسائل معرفت‌شناسانه و متن محور، توجه به مسائل اجتماعی را به حاشیه می‌برد. آیا شما می‌پذیرید که ما دچار نوعی کم‌توجهی و غفلت در تحلیل مسائل مهم اجتماعی همچون استعمار شده‌ایم؟

تصور می‌کنم امور اجتماعیِ اینچنینی، بیشتر معطوف به ساحت «هویت» است؛ در برابر مسائلی چون چگونگیِ تفسیر متن مقدس که مربوط به حوزۀ «معرفت» اند. هرگاه تعادل میان «هویت» و «معرفت» از دست رود، ما دچار خسران خواهیم شد. پرداختنِ صرف به امر «معرفت»، توجه به مسائلی مانند استعمار را کمرنگ‌ خواهد کرد. ما قطعا به مباحث معرفت‌شناختی و هرمنوتیکی همچنان نیاز داریم و از قضا وقتی سویۀ معرفتیِ پرداختن به مقولاتی مانند استعمار و استثمار کمرنگ می‌شود سر از بنیادگرایی در می‌آوریم، ولو اینکه این امر خواستۀ اولیه کسانی که این مسائل را طرح می‌کنند نباشد. بدون در نظر گرفتن سویۀ معرفتی قضیه، ما شاهد فریادی از سر درد و عصبیت خواهیم بود که چون بن‌مایه معرفتی ندارد، راه به جایی نخواهد برد. برخی از گروه‌های بنیادگرای اسلامی ممکن است در ابتدا نیات خیری داشته‌اند، سخنشان بر سر استعمار و استیلای آمریکا و ژاندارم منطقه و دنیا شدن این دولت و دول غربی بوده؛ تشخیص این دردها همه درست است و برآوردنِ بانگ و فریاد اعتراض نسبت به این امر نیز حداقل کاری است که می‌توان انجام داد؛ اما قضیه در همین‌جا ختم نمی‌شود. گروه‌های بنیادگرای دینی از اینجا آغاز کرده‌اند اما به دلیل عدم تفطن به سویه‌های معرفتی مسئله، به چنین خوانش‌های باطل، انسان‌ستیز و اخلاق‌کُش گرویده‌ و اینچنین در دراز کردن دست تصرف در جان انسانها جسور شده‌اند.

لذا ضمن اذعان به درستی نقد شما بر روشنفکری دینی از این حیث، باید توجه داشته باشیم که نباید از آن سوی بام بیفتیم. یعنی تاکید بر مسائلی مانند استعمار ، استثمار ،استیلا و ادبیاتی که عمدتا توسط جریان چپ به کار گرفته می‌شود، اگرچه فی نفسه اشکالی ندارد؛ اما نباید مانع از برقراری تعادل میان دو مقولۀ «هویت» و «معرفت» شود. لذا ما باید در کنار انگشت نهادن بر مسائلی مانند استعمار، فهم خود از دین را نیز منقح کنیم.

از این نظر در میان شخصیت‌هایی که شما مثال زدید، اقبال لاهوری نمونۀ خوبی است. ضمن اینکه خود سید جمال هم فقط بر مسائل «هویتی» انگشت تاکید ننهاده و بر لزوم رسیدن مسلمین به درک فلسفی از دین، توجه به تظاهرات تمدنی جدید و آشنایی با فلسفه غرب و استفاده از عقل جدید تاکید نموده و عقل تجربی را یکی از عوامل پیشرفت غرب دانسته است. اقبال لاهوری نیز همین راه را ادامه می‌دهد و به خصوص در کتاب «بازسازی فکر دینی»، می کوشد خوانشی فلسفی از دین بدست دهد؛ از سوی دیگر دلمشغول مسئلۀ هویت مسلمانان نیز هست.

در عین حال باید این نکته را نیز در نظر داشت که روزگاری که شریعتی و دیگر روشنفکران بر این مسائل انگشت تاکید می‌نهادند، دوران غلبۀ گفتمان چپ در سراسر عالم بود. وقایع می 1968 پاریس و انقلابات کشورهای آمریکای لاتین با تکیه بر همین گفتمان رخ می‌داد. همچنین مخالفت شدید شاه با جریان چپ به خصوص چپ مسلحانه اعم از چپ مذهبی یعنی سازمان مجاهدین خلق و چپ غیر مذهبی یعنی سازمان فداییان خلق و سرکوب آنها در افزایش تمایل اپوزیسیونِ آن دوران به گفتمان چپ بسیار تاثیرگذار بود.

با شکستِ گفتمان چپ در اواخر دهۀ هشتاد میلادی همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مصادف شدن این امر با پایان جنگ ایران و عراق و سر برآوردن دوران موسوم به «سازندگی»، رفته رفته گفتمان استعمار ستیزی در میان ما کمرنگ شد و به محاق رفت.

از سویی همسویی دولت پهلوی با رژیم اسرائیل یکی از عواملی بود که سبب می‌شد مخالفت با رژیم شاه در میان اپوزیسیون در شکل مخالفت با اسرائیل نیز جلوه کند. در حالی که پس از انقلاب، این امر کاملا بر عکس شد و جمهوری اسلامی،اسرائیل‌ستیزی و غرب‌ستیزی را یکی از دکترین‌های خود قرار داده است. بخش‌هایی از جریان روشنفکری نیز برای پرهیز از همسو و همصدا شدن با جمهوری اسلامی، کمتر به مسئله اسرائیل پرداخته است. البته ظلم‌ستیزی اقتضا می‌کند جریان روشنفکری جامع الاطراف رفتار کند؛ از این منظر، نقدهای روشنفکران به برخی از سیاست های جاری در کشور نباید مانع از توجه به جنایات اسرائیلی‌ها در فلسطین شود.

در مجموع، بر این باورم که در شرایط کنونی، نیازمند برقراری توازنِ میان «هویت» و «معرفت» هستیم و باید بر مسائلی مانند «عدالتخواهی»، «ظلم‌ستیزی»، و «استعمار» چه در داخل کشور و چه در سطح خاور میانه انگشت تاکید بنهیم.
با این نکته نیز موافقم که ارتباطات روشنفکران ما با جهان عرب کمتر شده و به ارتباطات شخصی روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری با بزرگانی چون نصر حامد ابوزید و عابدالجابری در سمینارها و در حد مباحث معرفتی، الهیاتی و دین‌شناسانه فروکاسته شده و همکاری چندانی در مسائل عملی وجود ندارد.

در حال حاضر یکی از اتهامات روشنفکران دینی، چه متقدم مانند شریعتی و چه متاخر مانند سروش، آن است که به واسطه اینکه رفرم دینی را زیر چتر روحانیت دنبال نکردند، هر یک به نوعی، -شریعتی با طرح پروتستانتیزم و سروش با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت – با مشروعیت قائل شدن برای تفسیر متن، خارج از سنت‌های تاریخی دینی و توسط افرادی غیر از روحانیت، زمینه‌ساز جریانات بنیادگرا و یا شکل‌گیری حکومت‌های مستبدی بوده‌اند که به هر حال تفاسیر آنها نیز چندان سابقه‌ای در سنت‌‌های تاریخی دینی ندارد. اگر این نقد را بر روشنفکران دینی بپذیریم، تالی آن ناکارآمدی جریان روشنفکری دینی و ضرورت دنبال کردن هرگونه اصلاحی زیر چتر متولیان دین یعنی روحانیت خواهد بود. پاسخ شما به چنین انتقادی چیست؟

روشنفکران دینی بر این باورند که باید پروژۀ اصلاح دینی را خارج از قلمروی روحانیت سنتی و قرائت رسمی از دین پی گرفت و پیش برد؛ چرا که این کار علی الاصول با نگرش و مشی روحانیون تفاوت های بنیادین و آشکاری دارد؛ به همین جهت هم کثیری از روحانیون با ایشان در پیچیده‌اند. تلقی روشفکران دینی این است که روحانیت پاره‌ای از اصلاحات دینی را نمی‌تواند انجام دهد و انجام نمی‌دهد؛ چرا که رفرم دینی پروژه‌ای است که با تحولات معرفتی پدید آمده در جهان پیرامون ارتباط وثیقی دارد؛ در حالیکه خیلی از روحانیان به ابزارهای نظری لازم در این باب مسلح نیستند.

از اینرو بارِ زمین گذاشته شده توسط روحانیت را رفرمیست‌های دینی به دوش می‌کشند و همانطور که اشاره کردید با مخالفت‌های فراوانی هم روبه رو می‌شوند، چون کثیری از روحانیون با تفسیر رسمی از دین بر سر مهر‌اند و بر این باورند که دیگران نباید در این حوزه‌ها دخالت کنند. رفرمیستهای دینی، نه مانند کثیری از مردم کوچه و خیابان، در عداد دینداران معیشت اندیش اند که از روحانیت رسمی پیروی کنند و از سوی دیگر بر خلاف دین ناباوران، به دین و زیست دینی و معنوی تعلق خاطر دارند و به بازخوانی انتقادی سنت پرداخته‌ و از این جهت همواره مورد طعن روحانیون سنتی قرار گرفته اند.

البته در نسل جدید حوزویان عده‌ای در این وادی‌ گام نهاده‌و با فراورده های معرفتی جهان جدید آشنایی پیدا کرده اند؛ امیدواریم این روند رو به تزاید و تضایف باشد. فقهای نواندیش می‌توانند در این بازخوانی مشارکت کرده و در بدست دادن قرائتی اخلاقی و انسانی از دین مساهمت کنند. به عنوان نمونه، در مباحث مربوط به «مباهته» ( روایی بهتان زدن به کسانی که فکر می‌کنید در دین بدعت گذاری کرده‌اند)، جناب محمد سروش محلاتی، از مجتهدان معاصر، مقاله ای نوشتند و روا انگاشتن مباهته را که در فتاوای برخی از فقهای شیعی متاخر دیده می شود، به سان لکه سیاهی دانستند که بر دفتر سپید فقه شیعه از قرن سیزدهم به این سو افکنده شده است؛ من هم که در این باب دو مقاله منتشر کردم، از مقالۀ ایشان بهره بردم. اما این میزان کفایت نمی‌کند. ترجمۀ فرهنگی کردن و بهره بردن از دستاوردهای علم هرمنوتیک و هم افق شدن با زمینه و زمانۀ تکوّن متن مقدس و از ابزارهای نظری جدید مدد گرفتن برای فهم متن مقدس جزو اموری است که مسبوق به آشنایی با مبادی و مبانی این علوم است؛ نشانی از این آشنایی در نحوۀ سلوک علمی خیلی از فقها دیده نمی شود؛ از اینرو نمی توانند دلمشغول برقراری سازگاری میان معارف دینی و معارف بشری باشند.این کار بر زمین مانده‌ای است که روشنفکران دینی انجام داده‌اند و بدین معنا، چه کاری که شریعتی کرد و چه کاری که سروش و دیگر کنشگران نحلۀ نواندیشی دینی انجام می‌دهند، در حوزۀ کاریِ روحانیت سنتی نیست.

اما این سخن که روشنفکری دینی زمینه‌ساز بنیادگرایی شده باشد، دست کم در دهه های اخیر، سخنی باطل و از بیخ و بن ناموجه است. چرا که روشنفکران دینی در تلاشند تا قرائتی انسانی از دین به دست دهند، اخلاق و حقوق بشر را پاس بدارند، در اندیشه سازگار کردن زیست مسلمانی و ساز و کارهای دموکراتیک‌اند، بدون اینکه بخواهند متکلفانه همه چیز را از دل دین استخراج کنند. این نگرش با نگاه بنیادگرایی فرسنگ‌ها فاصله دارد. اگر زمانی «گفتمان استخراج» قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست، مثلا تلاش برای توضیح این امر که بیعت همان دموکراسی است، که به لحاظ روش‌شناختی خطا بود؛ امروزه از آن سخنان هیچ خبری نیست و سخن بر سر سازگاری و یا عدم سازگاری مفاهیم مدرن با آموزه های اسلامی است. از قضا چنانکه مستحضرید، برخی از روحانیان با طرح سخنانی چون « باید بت آزادی را شکست» و یا تایید برده‌داری در روزگار کنونی، با ایده های بنیادگرایانه همدلی می کنند.

لذا گفتمان روشنفکری دینی هیچ نسبتی با بنیادگرایی دینی ندارد. کثیری از افراد طبقۀ متوسط و کسانی که با علوم جدید، اعم از علوم تجربی غیر انسانی و علوم تجربی انسانی آشنا شده‌اند و در عین حال، در پی معنا بخشیدن به زندگی و ارائه قرائتی خردنواز از دین هستند، دیگر لزوما پیرو روحانیت نیستند؛ نواندیشان دینی مخاطبان خود را در میان همین قشر می‌یابند. روحانیت، چنانکه عبدالکریم سروش در آثار خویش آورده، در خور دینداران معیشت‌اندیش است؛ هم از ایشان مسئله می‌گیرد و هم ایشان را تغدیه می کند. لازمۀ این سخن این است که کسانی که در جهان جدید دیندار هستند، اما در عداد دینداران معرفت اندیش اند، مخاطب روحانیت نیستند و پاسخ دغدغه‌ها و پرسش‌های دینی و معنوی خود را در فراورده‌های معرفتی نواندیشانِ دینی می‌یابند.

در مبارزه فراگیر علیه بنیادگرایی به دو حوزه اشاره می‌شود که هر دو نیازمند فعالیت جدی است. یک حوزه، اصلاحات فرهنگی است که بازخوانی متون دینی، ارائه تفسیر مداراگر از دین، ارائه پاسخ‌های تئوریک به مدعیات بنیادگرایان و ... را در بر می‌گیرد. حوزه دیگر، حوزه اصلاحات اجتماعی است. مباحثی مثل فقر، تحصیلات و بی‌سوادی، سلامت، خدمات اجتماعی و... ؛ به نظر می‌رسد روشنفکران دینی در عرصه دوم کمتر وارد شده‌ و این موارد را چندان مطالبه نکرده‌‌اند. آیا شما موافق با لزوم نقش ایفا کردن روشنفکری دینی در آن حوزه‌ها هستید؟

بخش مهمی از اموری که نام بردید، از وظایف دولت است. روشنفکران دینی می‌توانند در طرح این مطالبات و تاکید بر ضرورت آنها مانند دیگر قشرهای جامعۀ مدنی مشارکت کنند. در عین حال، رسالت اصلی روشنفکران دینی، پیش بردن بحثهای نظری از یک سو و حساس بودن و موضع گرفتن نسبت به تحولات جاری جامعه از سوی دیگر است. با این امر موافقم که روشنفکران دینی باید بیشتر بر این دست موارد تاکید کنند؛ چرا که خانواده،آموزش و پرورش، سلامت، بهداشت، و ... در زمرۀ نهادهای بنیادین جامعه هستند و تا زمانی که آنها سامان نیابند، امور جامعه نیز سامان نخواهد یافت. در عین حال باید توجه داشت که نواندیشان دینی در این حوزه‌ها سیاست گزار و تصمیم‌گیر نیستند و تنها می‌توانند در سطح کلان تاکید کرده و تذکر دهند. فتح باب مناسبی در این حوزه‌ها در دولت اصلاحات شده بود که متاسفانه بخش مهمی از آن دستاوردها در سالهای 84-92 بر باد رفت. باید امید داشت که دولت فعلی بتواند در این حوزه‌ها فعالیت‌های بنیادین و اصولی انجام دهد.

اگر از تعبیر ادوارد سعید استفاده کنیم، شما امروزه «روشنفکران در تبعید» هستید. ادوارد سعید در دوران حیات خود جزئی از یک جریان جدی اجتماعی بود که معطوف به اثرگذاری اجتماعی و ایجاد اتحاد میان روشنفکران از کشورها و مذاهب مختلف عمل می‌نمود. با توجه به تجربه شما از خارج ایران، آیا جریانات روشنفکری قدرتمندی در میان کشورهای اسلامی، می‌بینید که بتوان با همکاری آنها مطالباتی را علیه جریانات بنیادگرا و همچنین خشونت اسرائیل علیه فلسطین پیش برد؟

در حال حاضر متاسفانه ارتباط ارگانیکی میان روشنفکران ایرانی با سایر روشنفکران جهان اسلام وجود ندارد، اما مسائلی مانند فلسطین و بنیادگرایی، می‌تواند مسئله مشترک تمام روشنفکران مسلمان باشد. به تعبیر دیگر روشنفکران در تبعید می‌توانند جهان‌شمول بیندیشند، یعنی هم به مسائل جاری کشور خود بپردازند و هم به مسائل مشترک جهان اسلام. تاکنون ندیده‌ام حرکت های مشترکی صورت بگیرد؛ اعتراضات در شرایط کنونی بیشتر در قالب کنش های فردی یا گروه‌های جداگانه صورت می‌گیرد. در عین حال شنیده ام کسانی در این اندیشه ‌اند که ارتباطاتی میان روشنفکران کشورهای مسلمان برقرار کنند، اما فکر می‌کنم تا حصول نتایج عینی و مشخص راه بلندی در پیش است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016