گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 مرداد» مکرِ یک »آرم»٬ ناصر کاخساز28 فروردین» پسامتافيزيک و جنبش سوم روشنگری، ناصر کاخساز
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آزادی يعنی "رهايی سياسی" از ايدئولوژی و دين، ناصر کاخساز![]() نمی دانم روز چندم چه ماهی بود. بايد دسامبر بوده باشد. بختيار نخست وزير شده بود. آسمان صبح زود برلين آقتابی بود. آقتاب ملايمی بر شهر سفيد میتابيد. هرگز اين همه برف نديده بودم. در شهر گشتی زديم. احمد توضيح میداد که اين جا پاتوق روزا لوگزامبورک بوده است و آن جا او را با کارد زدهاند. يادم آمد در فرهنگ فلسفی روزنتال چاپ مسکو نوشته بود انحراف روزا از مارکسيسم يک انحراف تاکتيکی بوده است؟! آدم اگر بخواهد از بازی های گوناگون پرده بردارد میتواند افراد متعددی را پيدا کند که با «انحرافی» کمتر از روزا ضد انقلاب معرفی شدهاند، آزار و شکنجه گشتهاند و يا اعدام شدهاند شايد شانس روزا لوکزامبورگ اين بود که آلمانی بود. راستی چرا نام بزرگ روزا لوکزامبورگ هنوز نيز، بويژه در جامعهی آلمان، مورد احترام است و اعتقاد برگشت ناپذير او به آزادی تا چه حد در اين مورد سهم داشته است؟ و چرا با مرگ او سلالهی آزادیخواهان مارکسيست بسته شد؟ و سپس سلسلهی جديدی از مارکسيستها به ظهور رسيد که ارنست تلمن قهرمان مقاومت در زندانهای فاشيسم در راس آنان بود و يارانش نظير والتر اولبريخت و هونکر و ديگران که همگی شوروی مدينهی فاضلهشان بود و استالين امام امتشان. و اين گفتهی ارنست تلمن که هرکس با اتحاد شوروی مخالف باشد ضدانقلابی است، هفتاد سال است ترجيعبندوار ورد تسبيح مومنان است. *** وقتی در برلين خبر نخست وزيری دکتر بختيار را شنيدم، به ياد روزی افتادم که در دورهی دانشجويی برای اولين بار حضورا او را ديدم. در منزل الهيار صالح بوديم. فکر میکنم برای انتخاب نمايندهی دانشجويان حقوق برای کنگرهی اول جبههی ملی دوم بود. از حالات او خوشم آمد کمی عصبی و گرم و صميمی به نظرم آمد. در آن زمان من يک عضو سادهی جبههی ملی بودم و امکان صحبت يا ديالوگی طبيعتا پيش نيامد. شنيدن خبر نخست وزيریاش مرا به گونهی خاصی برنيانگيخت و واکنش مرسوم يک چپ انقلابی که بختيار را بلادرنگ مردود میدانست در مورد من صادق نبود. در مجموع من به حوادث جامعه بيشتر کتابی و تا حدی رمانتيک فکر میکردم. از حود سال ۱۳۵۵ که در بند دوم اوين سعی کرده بودم نقد «مسئلهی يهود» اثر مارکس را ترجمه کنم، از بررسی نظرات برونو باوئر و کارل مارکس به اين برداشت رسيده بودم که جامعهی ايران در حدی از تحول مدنی قرار گرفته است که تشکيل يک دولت مذهبی در آن ناممکن است. در همان زمان من معتقد بودم که جامعهی ايران از نظر فرهنگی نسبت به کشورهای دور و بر و کشورهای عرب جلوتر است. الان ولی فکر میکنم روشنفکران عرب در درک مسائل و تحولات مدنی و فرامسلکی از روشنفکران ما پيشی گرفتهاند. يکی از علل آن اين است که در ميان عربها احزاب گوناگون چپ و غيرچپ فعال بودهاند و حتا احزاب ملی بعضا در حکومت بودهاند. در ايران يک اتوکراسی مزمن و مداوم (به استثنای دو سال دولت ملی که به خاطرهای تبديل شد) حضور داشت. عملا زمينهی فعاليت و تاثير گذاری چپ سنت گرا را بر روشنفکران تقويت میکرد. فکر میکنم دکتر بختيار، اتفاقا تيپ جالبی برای سر و سامان دادن به کشور میبود. ولی به دلايلی چند امکان موفقيت برای او غير قابل تصور بود: ۱- جامعه در يک سال قبل از انقلاب از لحاظ شرايط تاريخی حتا از دوران انقلاب مشروطه نيز عقبتر رفته بود ۲- زرادخانهی نيرومند و تبليغاتی انقلابی در داخل و خارج بختيار را يک «عامل بورژوازی وابسته» میدانست. با اين ترتيب هيچ راه نيم بند ديگری وجود نداشت جز اين که لااقل دو يا سه سال قبل از انقلاب يک دولت مقتدر ملی به سلطنت شاه و سياست وابسته به بيگانه پايان میداد و توسط يک سياست راديکال، ملی و اجتماعی تقويت میشد. چنين دولتی قاعدتا بايد مامور پياده کردن و سازمان دادن يک دموکراسی واقعی چند حزبی ولی محدود، برای يک دورهی گذار میشد. برای آغاز کار بايد از يک دموکراسی محدود چند حزبی در چهارچوب يک قانون اساسی ملی و مدنی دفاع میشد و با رشد اقتصاد اجتماعی و برنامهی کار و مسکن، گسترهی آن فزونی میيافت. پايهی اصلی دموکراسی در عين حال تنوير افکار گسترده در مورد مقولات مدنی میبود. با اين که دکتر بختيار هيچ گونه امکان موفقيتی نداشت، شجاعت او برای پذيرفتن نخست وزيری و شکستن فضای دنباله روی جبههی ملی قابل تحسين بود. بخش اعظم روشنفکری به مثابه موجودی کودن و ناتوان دنباله رو سياست و ايدئولوژی شد و ثابت کرد که در خطوط کلی، موجودی مسلکی است و از درک مسير عمومی تمدن بشری طفره میرود. *** سرمای بيست درجه زير صفر زمستان ۷۹ را احساس نمیکردم. آزادیام را در برلين سفيد پوش و يخزده تمام و کمال تجربه میکردم و از همين جا با مباحث فلسفی وسياسی قرن نوزده و به «مسئلهی يهود» و نظريهی «جامعهی مدنی» گره میخوردم. برونو باوئر در همينجا نقد مسئلهی يهود را نوشت. مارکس در بررسی اين اثر مینويسد: «دولت مذهبی دولت ناقص است و بنابراين از مذهب به عنوان پوشش برای رفع نقص خود سود میجويد. پس مذهب به سياست ناقص او تبديل میشود» در کنار ديوار برلين گيج و گنگ ايستاده بودم. و فکر میکردم آنسوی ديوار از نظر اقتصادی نظمی عادلانه برقرار است ولی سخنرانی دکتر فاطمی را در بارهی جدايی دو آلمان در برلين، که مورد اعتراض حزب توده قرار گرفت، نيز قابل انتقاد نمیدانستم. اگر اين مسئله را نيز در نظر بگيريم که به احتمال قوی قبل از مارکس هيچ کس ديگر نگفته بود که: «ايدئولوژی يک آگاهی کاذب است»، پس در مرحلهی نخست، رهايی سياسی از ايدئولوژی، مسئلهی اصلی روشنفکران ماست. وگرنه رهايی فرهنگی از آن به قول شاعر بزرگ: «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل\ بيرون نمی توان کرد الا به روزگاران» Copyright: gooya.com 2016
|