شنبه 8 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

روشنفکری در دوران گذار، گفت‌وگو با سروش دباغ

سروش دباغ
آسيبی از عدم حضورِ روشنفکران جامع‌الاطراف در روزگار کنونی متوجه ما نيست؛ در مقابل، روشنفکرانی که در يک يا چند حوزه ورود تخصصی دارند، در عين حال نسبت به مسائل جامعه حساس‌اند و در شکاف سنت و مدرنيته حرکت می‌کنند، می‌توانند نقش بی‌بديل خويش را در جامعه به نيکی ايفا کنند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


* اين طور که به نظر می رسد با گذار از دهه هفتاد ميلادی به اين سو، نقش روشنفکری و روشنفکران در جهان کم رنگ شده و از نفوذ کلام شان کاسته شده است. روشنفکرانی نظير «ژان پل سارتر» و «ادوارد سعيد» در جهان و «جلال آل احمد» و «علی شريعتی» در ايران ديگر ظهور نکرده اند و بالطبع از دامنه تاثير روشنفکران حاضر هم به گستردگی قبل نيست. علت اين مسئله چيست؟ چرا نقش روشنفکری و مشخصا اين نوع روشنفکران جامع الاطراف در جهان و ايران کم رنگ شده است؟
- در ابتدای امر به نظرم برای پرداختن به اين مسئله بايد جهان مغرب زمين و کشورهای توسعه يافته را با کشورهای در حال توسعه و مشخصا جامعه ای مثل جامعه ما از هم تفکيک کنيم. در مغرب زمين در برهه ای تحت تاثير گفتمان چپ و فضای انقلابی آن روزگار، تاثير نويسندگان و روشنفکرانی مانند «ژان پل سارتر»، «ريمون آرون»، «آلبر کامو» چشم گير بوده است. روشنفکر، چنان که می دانيد با آکادميسين تفاوت دارد؛ آکادميسين در حوزه های مختلف معرفتی کار می کند اما حوزه دخل و تصرف و نفوذ او جامعه دانشگاهی است، اما روشنفکر کسی است که پا به پای تحولات اجتماعی حرکت کرده ، به لحاظ سياسی نسبت به اتفاقاتی که در جامعه رخ می دهد حساس است. مشابه چنين عملی را در ابعاد وسيع تر، «کارل مارکس» فيلسوف، جامعه شناس و روشنفکر مشهور قرن نوزدهم انجام می داد.
می توان گفت که هرچه از دوران گذار فاصله می گيريم ، نقش تاريخی روشنفکران در جوامع کمتر می شود. به تعبير ديگر روشنفکران کنشگرانی هستند که نقش برجسته ای در دوران گذار دارند، کسانی مثل مارکس، ولتر و روسو؛ روشنفکران به زايمان تاريخی کمک کرده و بدان سرعت می بخشند. عصر روشنگری، دورانی بود که کانت شعار «جرات دانستن داشته باش» را سر می داد و به توضيحی که «مارشال برمن» در کتاب «تجربه مدرنيته» آورده ، مارکس هم می گفت: «هر آنچه سخت و استوار است، دود می شود و به هوا می رود». در مغرب زمين، با سپری شدن آن دوران تاريخی، قصه کاستی های عصر روشنگری و عبور از مدرنيته از انتهای قرن نوزدهم آغاز شده است؛ در قلمرو فلسفه و ادبيات، قهرمانانی مثل « داستايفسکی»، «نيچه» ، «هايدگر» و « هابرماس» در کار صورتبندی و نظريه پردازی در اين باب بوده اند؛ « هابرماس»، مدرنيته را «پروژه ناتمامی» خوانده که تمام وعده های خويش را محقق نکرده است. در بعد سياسی هم روشنفکران چپ با اقتصاد بازار و کاپيتاليسم عنان گسيخته و پديده استعمار در پيچيدند و اين بخش از ميراث مدرنيته را بر نتافتند.
مواجهۀ ما با دستاوردها و جنگ افزارهای مدرن و تاسيس نهاد روشنفکری متعلق به دوران قاجار است؛ زمان جنگ های ايران و روس. در بحبوحۀ انقلاب مشروطه، با نهادهای سياسیِ مدرن جديد نظير قانون اساسی، پارلمان، تفکيک قوا... مواجه و آشنا شديم. پس از دهه های نخستِ آشنايی با آموزه های مدرنيته و گشودگیِ نسبت به ميراث مغرب زمين، در دهه های بعد، نوعی واکنش نسبت به مدرنيته و همچنين مدرنيزاسيون در ميان روشنفکران ما سر برآورد. احمد فرديد با بخشيدنِ رنگ و لعاب فلسفی بدين امر، مفهوم « غرب زدگی» را برساخت و آنرا به کار بست؛ با انتشار کتاب « غرب زدگی» آل احمد، اين امر برد و نفود بيشتری پيدا کرد. با ظهور دو روشنفکر برجستۀ دهه های چهل و پنجاه، «جلال آل احمد» و «علی شريعتی»، جبهۀ مقابله با غرب زدگی به اوج خود رسيد. اين دو نفر از تبار روشنفکران حوزه عمومی بودند، با نفود و مخاطبان بسيار، امروزه کمتر می توان از اين سنخ روشنفکران را سراغ گرفت. يک دليل اين امر آن است که علوم تخصصی شده و اين مسئله اتفاق ميمونی است، روشنفکر قرار نيست و نبايد که جامع الاطراف باشد، بدين معنا که در کثيری از حوزه ها اظهار نظر تخصصی کند. اينکه يک روشنفکر فی المثل اطلاعات تاريخی خوبی داشته باشد، با ادبيات آشنا باشد، سياست جهان و ايران را دنبال کند و در حوزه ای نظير فلسفه يا جامعه شناسی و... تخصص داشته باشد، تفاوت دارد با اينکه از او انتظار داشته باشيم که در حوزه های گوناگون متخصص باشد. هرچه پيشتر آمده ايم، علوم تخصصی تر شده اند و روشنفکران از آن حيث که روشنفکر هستند بايد به مسايل اجتماعی و سياسی و فرهنگی حساس باشند ؛ طايفه روشنفکران لازم نيست و نمی توانند در تمام حوزه ها تخصص داشته باشند و در کسوت يک متخصص سخن بگويند.
در مغرب زمين هم کمابيش اين طور بوده و هرچه جلوتر آمده ايم ، رشته ها تخصصی تر شده اند. در آن سرزمين نيز روشنفکر به عنوان کسی شناخته می شود که فارغ از حوزۀ تخصصی خود، در حوزه مسائل اجتماعی به نحوی سخن می گويد که مردم عادی نيز سخنان او را به سهولت دريابند. مثلا، نوام چامسکی، زبان شناس است و حوزۀ تخصصی او زبان شناسی است؛ ايشان در کسوت يک روشنفکر وقتی درباره خاورميانه و ظلم آشکار اسرائيلی ها به فلسطينيان سخن می گويد، خارج از حوزه تخصصی زبان شناسی تحليل می کند و به نحوی سخن می گويد که مخاطبان سخنان او را فهم کنند.
به نظرم از يک سو بايد اين را امر را به فال نيک گرفت؛ که ما ديگر همه چيزدان و علامه نداريم و روشنفکر هم قرار نيست در همۀ حوزه ها اظهار نظر تخصصی بکند، که با شعبه شعبه شدن علوم در روزگار کنونی، اين امر محال می نمايد. به همين دليل، روشنفکر در حوزه ی تخصصی خود می تواند کار تخصصی بکند؛ در عين حال از آن حيث که تحولات اجتماعی را رصد می کند، سخن بگويد و موثر واقع شود. در کشور ما، از آنجائيکه دوران گذار به طور کامل سپری نشده و نزاع ميان نهادهای سنتی و نهادهای مدرن همچنان برقرار است، می توان گفت روشنفکران همچنان به نحو مؤثری نقش آفرينی می کنند. در مغرب زمين اگر کسی مثل «نوام چامسکی» تاثيرگذار است بيشتر در حوزه اجتماعی و سياسی است نه در حوزۀ دينی و ناظر به بازخوانی انتقادی سنت دينی؛ چرا که ديگر نهاد دين قدرت سابق را ندارد و دوران گدار از سنت به مدرنيته در آن ديار سپری شده است. مرادم از قدرت دی در اين بحث، نه لزوما قدرت سياسی بلکه دين به مثابۀ منبع معرفت بخش است؛ از اين حيث چندين سده است که قدرت دين در مغرب زمين کم شده است.
از آنجائيکه حوزۀ کاری من، فلسفه ، عرفان و دين پژوهی است ، شاهدم که در اروپا و امريکا به نحو منظم کتاب هايی در اين قلمرو ها چاپ می شود؛ اما اين کتاب ها فقط مخاطبان خاص خود را دارند. اين امر تفاوت بسيار دارد با کار روشنفکرانۀ علی شريعتی و تاثير وسيعی که بر روی مخاطبان خود در دهه پنجاه می گذاشت؛ يا تاثير عبد الکريم سروش در دهه های شصت و هفتاد شمسی. اين روشنفکران به بازخوانی انتقادی سنت دينی مشغول بوده و در شکاف سنت و مدرنيته حرکت کرده اند. در روزگار معاصر، دين به عنوان مهم ترين مولفه سنت در فضای جامعۀ ما نقش آفرينی کرده است. از آنجائيکه در کشور ما همچنان نزاعِ ميان سنت و مدرنيته وجود دارد، اگرچه نه به اندازه دهه های پيشين، از اينرو روشنفکرانی از سنخ شريعتی و سروش، همچنان قدرتمندند و نفوذ کلام دارند و به تعبير عبدالکريم سروش « قدرتمندان بی مسند» اند، چرا که آن نزاع درازآهنگ ميان سنت و مدرنيته حل نشده و ما دوران گذار را سپری نکرده ايم. اما در مغرب زمين، دايرۀ نفوذ و سنخ مباحثی که روشنفکرانی مانند «ادوارد سعيد» و «چامسکی»مطرح می کنند، متفاوت است. اگر روزگاری در ايران نيز، اين دوران گذار سپری شود، ديگر روشنفکرانی از جنس شريعتی و سروش با چنين دايرۀ نفوذ و مخاطبانی سربر نخواهند آورد.

* فکر نمی کنيد در اين گذار که دلايلش مطرح شد و روشنفکری از حالت جهان شمولی به سمت کار ويژه سوق پيدا کرد و بحث تخصص مطرح شد، اساسا کليت پروژه روشنفکری زير سوال رفت؟
- تصور نمی کنم روشنفکری زير سوال رفته باشد؛ من روشنفکری را مساوق و هم عنان با تخصص گرايی نمی دانم، هر چند يک روشنفکر می تواند در يک يا چند حوزه متخصص باشد. اما اگر کسی صرفا به کار تخصصی خود بپردازد، ديگر روشنفکر خطاب نمی شود و به حساب نمی آيد. روشنفکر کسی است که افزون بر کار تخصصی در حوزه خود، از طريق توليد ايده و اتخاذ موضع انتقادی نسبت به تحولاتی که در حوزۀ سياست و اجتماع رخ می دهد، مشارکت می کند و وجدان بيدار جامعه است. خيلی از متخصصان کاری به اين حوزه ها ندارند، کسی که اديب است يا جامعه شناس يا حقوقدان، لزوما روشنفکر به حساب نمی آيد. تصور نادرستی از مفهوم روشنفکری در جامعه ما وجود دارد، که مطابق با آن، به کسی که مثلا در يکی از حوزه های علوم انسانی تحصيل کرده و کار می کند روشنفکر می گويند، من اينگونه فکر نمی کنم. روشنفکر کسی است که به مسايل جامعه حساسيت دارد و به صورت عمومی در آن حوزه ها اتخاذ رای می کند، نه اينکه صرفا در خلوت و محافل خصوصی اظهار نظر کند؛ ايده طرح می کند و مقاله می نويسد. مؤلفه مهم ديگری که در تعريف روشنفکری مندرج است، عبارت است از اينکه روشنفکر بايد سنت جامعه خود را خوب بشناسد. اگر ما در حال گذار از سنت به مدرنيته هستيم ، روشنفکر کسی است که هم به ميزان مکفی با سنت و مولفه های آن آشناست، هم با جهان مدرن. از اينرو ، من برخی از افرادی را که به نزد برخی روشنفکر قلمداد می شوند، روشنفکر نمی انگارم. کسی که مثلا «مارسل پروست» يا «داستايفسکی» ترجمه می کند، با اين تعريف از روشنفکری لزوما روشنفکر نيست، متخصص ادبيات است. روشنفکر کسی است که در گسست معرفتی و شکاف ميان جهان جديد و قديم و در دوران گذار حرکت می کند و با مولفه های سنت و مدرنيته به قدر متعارف آشنا باشد. بگذريم که برخی، کسانی را که علوم جديد خوانده و به دانشگاه رفته اند، روشنفکر می خوانند! اين تعريف دلبخواهی است و به تعبير قدما جامع افراد و مانع اغيار نيست. روشنفکر به روايت من لزوما شامل اين افراد نيست ؛ همچنانکه لزوما شامل افرادی که در حوزه ادبيات کار می کنند، نمی شود. نمی گويم يک شاعر نمی تواند روشنفکر باشد، بلکه شاعری در اين ميان شرط کافی نيست . مهم اين است که شخص، وجدان بيدار جامعه خود باشد، نسبت به تحولات اجتماعی و سياسی حساس باشد و در مرتبه بالاتر توليد ايده کند و نسبت به تحولاتی که در جامعه خود رخ می دهد از طريق نوشتار و گفتار، واکنش نشان دهد. چنين کسی را می توان روشنفکر قلمداد کرد، حالا پيشينۀ تخصصی اين فرد می تواند هر حوزه ای باشد. در واقع اگر شريعتی و آل احمد فقط ذوق ادبی داشتند، روشنفکر نبودند، بلکه توليد ايده کردند و نسبت به تحولات سياسی حساسيت ورزيده و واکنش نشان دادند . سروش هم اگر بعد از انقلاب روشنفکر موثری می شود يکی از کار ويژه های او همين است، هم با سنت آشناست و هم با جهان جديد و هم نسبت به تحولات سياسی و اجتماعی اتخاذ موضع می کند و هم ايده توليد می کند. به اين تعبير «مصطفی ملکيان» هم روشنفکر است، هر چند در حوزۀ سياسی کمتر سخن گفته، اما در حوزه اجتماعی و فرهنگی پررنگ تر و مؤثر تر بوده است. بر اين سياق می توان از افراد ديگری هم نام برد، «بابک احمدی» هم روشنفکر است، برای اينکه نه فقط کتاب راجع به هايدگر می نويسد، نه تنها راجع به هرمنوتيک کتاب نوشته، بلکه نسبت به تحولات اجتماعی و سياسی حساس است و موضع می گيرد.

* آسيب های فقدان عدم حضور اين نوع از روشنفکران-جامع الاطراف-در جامعه کنونی ما در ايران چيست؟
- چنانکه آوردم، ما هنوز دوران گذار را سپری نکرده ايم؛ از اينرو همچنان به چنين روشنفکرانی نياز داريم؛ در عين حال روشنفکرِ همه دان و جامع الاطراف را امروز نمی توان و نبايد سراغ گرفت. در مقابل، روشنفکرانی که در يک يا چند حوزه به صورت تخصصی کار کرده اند، در عين حال با تاريخ و سياست و ادبيات ... آشنا هستند و اطلاعات وسيعی دارند، می توانند در روزگار کنونی نقش آفرينی کنند. افزون بر شريعتی و سروش، مثلا کسی نظير «مجتهد شبستری» که در ميان مخاطبان دين انديش خود موثر است، وقتی می بيند روحانی ای نظير «محمد تقی مصباح يزدی» می گويد « آزادی بت است»، مطلبی می نويسد و تاکيد می کند که «آزادی بت شکن است»، نه بت. اين نوع مواجهه، مصداقی از حساسيت ورزيدنِ نسبت به تحولات و مسائل اجتماعی و سياسیِ جامعه است. در مجموع، به نظرم آسيبی از عدم حضورِ روشنفکران جامع الاطراف در روزگار کنونی متوجه ما نيست؛ در مقابل، روشنفکرانی که در يک يا چند حوزه ورود تخصصی دارند، در عين حال نسبت به مسائل جامعه حساس اند و در شکاف سنت و مدرنيته حرکت می کنند،می توانند نقش بی بديل خويش را در جامعه به نيکی ايفا کنند.

برگرفته از [روزنامه «اعتماد»]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016