گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 شهریور» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!7 شهریور» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا چو فردا شود فکر فردا کنيم!در سنت سياسی ما قرار نيست کسی فکر فردا کند. می گويم «سنت» تا بتوانم بگويم که «دائی جان ناپلئونيسم» در اعماق جان سياسی کاران ما خانه کرده است و آنها قرار نيست که فکر فردا کنند، چرا که هميشه «بزرگ تری» هست که بجای آنها فکر می کند و نقشه می کشد و آنگاه، برای گزينش «مجری برنامه»، به مجموع اپوزيسيون می نگرد و يکی را که بيشتر به کارش بخورد انتخاب می کند و به «مأموريت» اش می فرستد.
*** همين روزها را در نظر بگيريد. بيماری پروستات آقای خامنه ای عود کرده است و ايشان را در بيمارستان بستری کرده اند. آيا ياد روزهای بيماری شاه فقيد ايران نمی افتيد؟ آنها که از بيماری مهلک شاه خبر داشتند آيا نگران نبودند که در غياب ناگزير کسی که همهء امور مملکت را در دست خود گرفته و کاری کرده که نخست وزيرش، مرحوم هويدا، بگويد: «آقا نگوئيد شخص اول مملکت، اين کشور شخص دومی ندارد!» چه بر سر آنها و مملکت خواهد آمد؟ آيا ارتش فکر آن روز را کرده بود؟ يا جبههء ملی، يا حتی ملی ـ مذهبی هائی که در سودای رسيدن به قدرت منتظر ظهور حضرتی بودند؟ همه می دانستند که در غياب شاه سنگ روی سنگ بند نمی شود، وليعهد هنوز خام تر از آن است که در جای پدر بنشیند و نايب السطنه گی شهبانو هم شوخی تلخی بيش نيست. نه! هيچ کدام برای فردای غيبت شاه فکری نکرده بودند و خودش هم يک سالی به اين در و آن ديوار زد تا کسی را پيدا کند و رشتهء امور را به دست اش بدهد و خود برای «استراحت» به سفر ابدی برود. می دانيد چرا؟ برای اينکه در سنت سياسی ما قرار نيست کسی فکر فردا کند. می گويم «سنت» تا بتوانم بگويم که «دائی جان ناپلئونيسم» در اعماق جان سياسی کاران ما خانه کرده است و. آنها قرار نيست که فکر فردا کنند، چرا که هميشه «بزرگ تری» هست که بجای آنها فکر می کند و نقشه می کشد و آنگاه، برای گزينش «مجری برنامه»، به مجموع اپوزيسيون می نگرد و يکی را که بيشتر به کارش بخورد انتخاب می کند و به «مأموريت» اش می فرستد. مگر در سال 57 همين اتفاق نيفتاد؟ مگر در آن زمان هم «ديگران» فکرش را نکرده بودند؟ و نخواسته بودند راهی پيدا کنند که هم مملکت متلاشی نشود و هم نيروهای ضد غرب بقدرت نرسند؟ و وقتی تصميم ها گرفته شد پيدا کردن مجری کار چندان مشکلی نبود: کسی که بتواند، به نام چيزی بالاتر از اعلاميهء جهانگير حقوق بشر، فتوای مرگ و نابودی صادر کند... آقای دکتر يزدی هم خواب نما نشده بود تا شتابان خودش را از قلب تکزاس به خمينی ی گير کرده در دم مرز کويت برساند و او را با خود به پاريس ببرد و برايش مترجم فرمايشات «ريچارد کاتم» شود. من و ما و شما اشتباه می کرديم؛ در ابتدای کار خمينی را ملت ايران انتخاب نکرده بود بلکه غربی ها بودند که انتخاب اش کرده و می خواستند تا او را، همچون داروئی تلخ، به حلقوم ملت ايران فرو کنند تا با عزت و احترام بيايد و، به نام خدا و قرآن و پيغمبر، «فتنه» ها را سرکوب کند، به نقاط مختلف کشور لشگر بفرستد، و اعدام براه بياندازد و با تعبيهء «خاوران» هايش دمار از گردهء هرچه ایراندوست بود، از عدالتخواه و دموکراسی خواه و چپ بگير تا سوسياليست و کمونيست و طرفدار جامعهء بی طبقهء توحيدی که در راه به قدرت رسيدن اش جان فشانده بودند، در آورد. و مگر حالا هم همين طور نيست؟ بوی الرحمان رژيم هم بلند شده و پيکر دراز به دراز خامنه ای بر تخت بيمارستان نماد آشکار گنديدگی نظام اسلامی است. در داخل کشور، بصورتی طبيعی، رؤيای جانشينی رهبر در همهء کله ها می چرخد. آنها که در بيمارستان صف کشيدند تا به دستبوسی ديکتاتور اسلامی ـ شيعی بروند بيش از من و شما به فکر فردايشان بودند. هر بار که چنين وضعيتی پيش آيد نظاميان سپاه و بسيج غلغلک کودتا و طعم رسيدن به قدرت را در گلوی خود حس می کنند؛ آخوندهای نگران در نظاميان می نگرند که اگر قدرت را به دست گيرند چه خوابی، در راستای دلخوش کردن موقت مردم، برای آنها ديده اند. اما چگونه است که در خارج کشور و در ميان جمع موسوم به «اپوزيسيون حکومت اسلامی» اين خبرها فقط بصورت خبر خوانده می شود و وضعيت داخل کشور در بين شان اضطرابی نمی آفريند؟ و برخلاف دوران شاه، رژيم اسلامی از همين نگرانی هاست که نيرو می گيرد. در انقلاب عليه شاه، کسی نگرانی جدی نداشت؛ يعنی به اينگونه نگرانی ها عادت نکرده بود. نمی دانست که ممکن است روزی در خيل آوارگان و جنگ زدگان و فراريان و تبعيديان بسوی آينده های ناشناس پرتاب شود. اما اکنون چيزی جز نگرانی در قلب اين «پياده رونده» وجود ندارد. عراق را ديده است که چگونه زير بنا و روبنايش درهم فرو ريخته، تکه تکه شدن آدم ها را در انفجارهای انتحاری القاعده ای ها شاهد بوده است، دويست هزار کشتهء غيرنظامی سوريه را شمارش کرده است، تصاوير زندهء قحطی ها، گرسنگی ها، کشتارها، داعش ها، بمباران ها و... همه از پيش چشم اش عبور می کنند و اين سينمای هولناک چنان او را می ترساند که، عليرغم همهء نامردمی های وحشتناک اين رژيم، حفظ آن همچون گزينه ای مطلوب تر از آن آيندهء شعله ور و خون بار جلوه گر می شود. اين يکی می پرسد: «فکر فردايش را هم کرده ايد؟» آن يکی پاسخی ندارد. اما درفحوای کلامش می شود شنيد که می گويد: «قرار نيست و اينگونه است که بجای فکر کردن به آن فردای مهيب و ارائهء نقشه ای برای آن، اين «آلترناتيو» های ريز و درشت فقط مواظب آنند که شخص و سازمان ديگری اين وسط پيدا نشود و خرشان را نزند و نبرد. مبارزهء آنها با حکومت اسلامی و برای تسخير قدرت، آن هم فقط به مدد پشتيبانی مردم، نيست. مبارزهء آنها با همهء رقيب های احتمالی است. و در اين مبارزه هر بی شرافتی و بی اخلاقی را هم مجاز می دانند. اولی با نگاه عاقل اندر سفيه در دومی می نگرند، آنسان که گفته باشد: - اگر بگوئی ضرورت استقرار قانون اساسی سکولار، می گوئیم ضد مذهبی شده ای. *** 4. دانشمند می گويد اصلاً سکولاريسم را بايد فراموش کرد. همان دموکراسی کافی است؛ دموکراسی که نبايد صفت سکولار بخودش بگيرد؛ اين خود يک عمل ضد دموکراتيک است. می پرسی: مگر دموکراسی بدون قانون اساسی سکولار هم می تواند وجود داشته باشد؟ و مگر شاهد وجود ادعاهائی مبنی بر اينکه دموکراسی انواع دارد نبوده ايد؟ آيا نام دموکراسی بورژوائی و دموکراسی شورائی و دموکراسی دينی را نشنيده ايد؟ چرا آنها مجازند با اين صفات دموکراسی را کج و معوج کنند و ما حق نداريم گوهر سکولار مفهوم دموکراسی را از دل آن بيرون کشيم و در جلوی آن بنشانيم تا اهل مذاهب و مکاتب (ايدئولوژی ها) نتوانند آن را تصرف کنند؟ دانشمند هم می گويد: اين بحث ها را فعلاً کنار بگذاريد تا تفرقه ايجاد نشود. ما داريم همه را با هم متحد می کنيم و در اين ميانه سخن شما نغمه ای ناساز و بی اندام و تفرقه بر انگيز است. 5. می پرسی: امر می فرمائيد که از سکولاريسم و فدراليسم و مليت و خودگردانی حرفی نزنيم؛ اما نمی فرمائيد که برنامه و مانيفست و تز خود شما چيست. دسته جمعی می خندند و شانه بالا می اندازند که «اين پرسش دخالت در امر والائی است که ديگران آن را بر عهده گرفته اند. شما هم وقت ما را نگيريد. همين روزها قرار است در واشنگتن کنفرانسی داشته باشيم و چند سناتور هم در آن سخن خواهند گفت. با اعضاء ميز ايران در چند وزارت خارجه هم قراری گذاشته ايم برای صرف نهار و گفتگوی دوستانه. شما داريد موی دماغ ما می شويد». یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند. و ياران اش کف می زنند و در رؤيای بازگشت به وزارت و وکالت و استانداری و فرمانداری های سابق خود، تا برنامهء تلويزيونی هفتهء بعد، به خواب خوش زمستانی فرو می روند. *** توضيح لازم: اين مقاله پس از مشاهدهء يک برنامه ای تلويزيونی، و با الهام از مطالب مطرح شده در آن نوشته شده است. اين برنامه را می توانيد در پيوند زير ببينيد: Copyright: gooya.com 2016
|