گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 شهریور» پارسینه: ندا؛ عبور از موسوی و کروبی به نفع خاتمی و روحانی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پاسخ يک هوادار "ندای ایرانیان" به نقد محمدرضا جلايیپورآنچه در پی میآيد نوشته يکی از هواداران ندا است که روزنامه اعتماد آن را به چاپ رسانده است: آقای جلايی پور اين جوان خوش فکر و عزيز که شايد از وی انتظار داشتهاند مدافع اين حرکت باشد در نوشته بلندش که نشاندهنده ارزشی است که برای دوستان خود قايل هستند، ۲۰ مرتبه با بهکارگيری واژه «ميانسالی» و توضيح مرتبط در يک متن شش صفحهيی عملا دغدغه اصلی خود را فاکتور سن در سياست ورزی عنوان کرده است به گونهيی که تقسيم بندیهای روانی - اجتماعی اريک اريکسون و رشد فکری ژان پياژه در خصوص «رشد» را به ذهن متبادر میسازد و بيانگر اين موضوع است که نگارنده محترم دنيای سياست ورزی را شايد از منظر يک فرآيند رشدی خلل ناپذير بررسی میکنند و انسان را موجودی يافتهاند که شرايط محيطی بر فرآيند رشد وی بیتاثير است و تاکيد کردهاند سياست ورزی، مهارت و شايستگیای است که بعيد میداند قبل از ميانسالی به دست آيد و گفتهاند «مطلوبيت جوانگرايی در رهبری سياسی و سطوح عاليرتبه سياستورزی» را يک افسانه میداند و اما در ادامه نگارنده محترم با بيان مطلبی نقضکننده ادعای خود میشود، آنجا که از عملکرد نسلی میگويد که جوانیشان در بالاترين سطوح مديريتی سياسی بودهاند و اتفاقا هر گاه میخواهند به فرزندان خود طعنه بزنند و آنها را متهم به کاهلی کنند! از افتخارات خود، وزيری و معاون وزيری و فرماندهی لشگر و عمليات در سنين جوانی بين ۲۵ تا ۳۵ سالگی را به رخ میکشند. هر چند که برخی از همين نسل اولیهای دوست داشتنی و بسيار عزيز، از تندروی آن روزهای خود ابراز ندامت کردند و نوشتند «پدر مادر ما باز هم متهميم» و شايد بر همين اساس آقای جلايیپور در کنار برشمردن مصاديقی از تندرویهای ناشی از «خامی» جوانی، اينگونه نتيجه گرفتهاند که «به تعبير ديگر، در چند دهه گذشته جوانان اغلب وقتی به طور مستقل و بدون همراهی ميانسالان، رهبری سياسی کردهاند، عملا بيشتر به خير عمومی ضربه زدهاند.» اگر از مطلق انديشی سوال برانگيز ايشان در اين نتيجهگيری بگذريم! اساسا اين برداشت از همه وقايع سالهای ابتدايی انقلاب و اوايل دهه ۸۰ خالی از اشتباه نيست چراکه اغلبِ رفتار جوانان انقلابی ۵۷ همراه با تاييدات مکرر اکثر قريب به اتفاق رهبران ميانسال و موی سپيدان آن روزگار همراه بوده است و به نظر میرسد آقای جلايی پور تعمدا در جهت قوامبخشی به ادعای خود تفسير و برداشتی سازگار با موضعگيری انتقادی خود در خصوص ندای ايرانيان را ارايه دادهاند. ايشان در ادامه به جهت ملموس کردن نظر خود برای مخاطب، همچنين گفتهاند «اگر در ?? و ?? توفيقی داشتيم از جمله به اين دليل بود که ميانسالان و بزرگان اصلاحات را همراه کرديم، و اگرنه به طور مستقل کامياب نمیشديم» حال سوال اين است که اصرار آقای جلايی پور در القای عبور ندای ايرانيان از نسل اول اصلاحطلبی به مخاطب به چه دليل است در حالی که واقعا از هيچ کدام موضعگيریهای موسسين اين حزب چنين نتيجهيی نمیتوان گرفت و اتفاقا برعکس آن بسيار محتملتر است. واقعا منتقدين چگونه اينچنين نتيجه گرفتهاند و مبنای تحليلی که ارايه دادهاند کدام ادله منطقی و عقلانی و عينی است؟ همچنين به نظر میرسد اينکه مخالف ايجاد احزاب جديد باشيم با اين استدلال که ««حزب جوانان» همان قدر کمتاثير، کمارزش و کمتوفيق خواهد بود که «بيمارستان جوانان»، «دانشگاه جوانان»، «اتاق بازرگانی جوانان» و «خانه هنرمندان جوانان»؛ چرا که سياست هم به اندازه اين حوزهها «حرفه» است...» و در واقع آن را امری مذموم در دنيای سياستورزی مدرن بدانيم هم ناشی از اين است که آمال و آرزوهای خود را در مدلی همانند انگلستان و امريکا جستوجو کنيم و سياست ورزی را همانطور که منتقد محترم اشاره کردهاند يک حرفه همچون ديگر حرف بدانيم که در ادامه از عبارت «در سياستورزی حرفهيی و اخلاقی» استفاده کردهاند، عبارتی که دو مطلب مهم را دربر میگيرد، ۱- اينکه ما يک تعريف از حرفه سياست ورزی داريم که ناگفته پيداست آن را با انقلابیگری متمايز میسازد ۲- اخلاق در حرفه سياست ورزی، که تعريف خاص خود را دارد و لزوما آن اخلاق حسنهيی که میشناسيم نيست! بلکه از آن با عنوان رعايت قواعد بازی ياد میشود چراکه اساسا هدف غايی حرفه سياست ورزی رسيدن به قدرت درپسِ يک مسابقه ماراتن با رقيب است، که بروز و ظهور افکار ماکياوليستی که اخلاق را با محوريت منافع شخصی و گروهی بازتعريف میکند از آثار حرفه دانستن سياست ورزی بوده است. چگونه میتوان حرفه سياست ورزی را با «از دنيای شهر تا شهر دنيای» سيد محمد خاتمی که در آن با سيری در انديشه سياسی غرب میگويد بشر غربی با هدف رهايی از تنگنای زندگی تلخ و حقارت بار پيشين، «در عقل و ديانت به ديده ترديد نگريست و بدبينی، نسبت به نظامها و سازمانها و ادبها و آيينهايی را که به نام ديانت در جامعه جاری بود به جوهر دين سرايت داد و ناتوانی و کج انديشی عقلهای گرفتار اوهام روزمرگی و محصور در عادتها و تعصبهای ناروا را به حساب ذات عقل گذاشت...» از دغدغههای اخلاقی خود سخن رانده است، هماهنگ ساخت؟ اما در ادامه نويسنده محترم مطلب «در نقد تاسيسِ حزبِ جوانمحورِ «ندای ايرانيان» علاوه بر گروه سنی ميانسالان از علاقه ديگر خود نيز پرده برداشتهاند و آن هم اشتياقی است که ايشان در بهکارگيری واژه «افسانه» برای رد برخی موضوعات دارند که در عنوان «افسانه مطلوبيت تعدد بيشتر احزاب» نمايان است و ابراز کردهاند «عرصههای سياسی تکامليافته هم معمولا دارای دو يا سه يا حداکثر چهار حزب اصلیاند که هر کدام مطالبات بخش بزرگی از جامعه را نمايندگی میکنند. » سخت نيست که حدس بزنيم منظور نگارنده از«عرصههای سياسی تکامليافته» آنچه امروز در دنيای غرب وفق سياست ورزی دو قطبی مشاهده میکنيم است، چيزی که اتفاقا با تفکر انتقادی بسياری از انديشمندان مستقل جهان از جمله چامسکی و هابرماس رو به رو است که مصداق اين سخن معلم اول ارسطو است که میگويد « و دموکراسی اصولی دارد که اگر مراعات نشود به عوامفريبی میانجامد» نه اينکه لزوما همان مدينه فاضلهيی باشد که بشر طی اعصار متمادی به دنبال آن بوده است. در ايالات متحده امريکا از ۵۰ سال پيش تاکنون حسب مدل مورد پسند بسياری از سياسيون ايران و شايد نگارنده محترم، قدرت بين جمهوريخواهان و دموکراتها مدام دست به دست شده است و البته همه گونه مظاهر دموکراسی هم به ظاهر وجود دارد، اما واقعيت اين است که در دل همين دموکراسی نوعی انحصار قدرت و ديکتاتوری به وجود آمده است که يا بايد دموکرات باشی يا جمهوريخواه و اِلا نمايندگان بخشی «محذوف و بیصدا از جامعه» شانسی برای حضور در سطوح بالای حاکميتی نخواهند داشت حتی اگر شايستگی بيشتری نسبت به بقيه داشته باشند و اين موضوع خودِ دموکراسی غربی را مواجه با تناقضی آشکار قرار داده است که سخن اولش بعد از حاکميت مردم بر سرنوشت خويش، «شايسته سالاری» است. در انگلستان هم که در طول ۱۵۰ سال گذشته، غالب دو حزبی وجود داشته است نيز وضع به همين منوال بوده است و قدرت مدام بين دو حزب کارگر و محافظهکار دست به دست شده است. و البته در فرانسه هم گليستها و سوسياليستها هميشه پرچمدار بودهاند. همه ما به خوبی میدانيم که همين دموکراسی دو قطبی در جوامع غربی تا حد زيادی عدالت اجتماعی را تحقق بخشيده است اما همچنان فرودستان اين جوامع با مشکلات زيادی دست و پنجه نرم میکنند که ناشی از اتحاد توانگران برای حکومت بر مردم است و نه لزوما اتحاد شايستگان، که مثلا جنبش وال استريت در امريکا و به چالش کشاندن اقليت «يک درصدی» حاکم که بيانگر اتحاد توانگران است نمونهيی عينی از چالشهای متعدد دموکراسی غربی است. اما اين حکومتهای مردمسالار که لزوما در بسياری از ارکان سياسی خود شايسته سالار محسوب نمیشوند آثار مخربشان صرفا متوجه داخل مملکت خود نبوده است، به اين معنی که برحسب همان عقايد منفعت طلب سلطهجو همه آنها در يک موضوع متفق هستند و آن اينکه منافع ملی خود را خارج از مرزهای جغرافيايیشان تعريف میکنند و با همان نگاه برتری جويانه و سلطهطلبانه فرادستان متحد درون جوامع خود، جوامع خارجی ضعيف اما دارای منابع غنی انرژی را نيز در خدمت خود میخواهند و بر سر تسلط هر چه بيشتر بر آنها با يکديگر جدال میکنند که نتيجه آن بروز خشونت و تهديد صلح و امنيت بينالمللی بوده است. حالا اگر فرض کنيم در ايران همچنين اتفاقی رخ دهد که مثلا دو قطبی اصلاحطلبی و اصولگرايی به وجود آيد به گونهيی که هرکدام بیدغدغه از شانس برابر برای به قدرت رسيدن برخوردار باشند انشاءالله ۵۰ سال ديگر همين خواهيم شد که در غرب میبينيم و تازه بايد به اتهاماتی که امروز انديشمندان غربی در نقد آنچه در غرب هست و متوجه آن میکنند رسيدگی کنيم و اما غافليم از اينکه همين امپرياليسم آدمی را از تکرار تجارب نامطلوب برحذر میدارد و بر درسها و عبرتها تاکيد دارد. حال که ما در مسير گذار به سمت دموکراسی هستيم چرا اين موارد را در همين «دوران گذار» مدنظر قرار ندهيم؟ در همین زمینه: Copyright: gooya.com 2016
|