جمعه 28 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

حـاکم‏ها و آدم‏ها؛ (بخش دوم)٬ ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
انتخابات، مکانيزمی برای برکنار کردن و يا ماندگار کردن دولت در کشورهای دموکراتيک است، اما حاکمان آن را برای مشروعيت بخشيدن به حکومت خود می خواهند و هميشه و در همه جا، پيشيبانی 99 در صدی از صندوق های آرای مردم بسود خود در می آورند!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در بخش ِنخست گفتیم که حکومت چیزی ست و دولت چیزی دیگر. حکومت ‏ها رویشی انگلی دارند و از راه آئین و ایدئولوژی و اخلاق، چیرگی خونبارِ خود را بر جان و جهانِ مردم توجیه می ‏کنند. اما از آغاز دوره روشنگری به این سو، افزايش ِآگاهی های تاريخی، سياسی و حقوقی در میان مردم سبب شده است که مردم خواهان جایگزین کردن حکومت ها با دولت هايی که نماینده خود آن ها باشد، باشند. این چگونگی ستیزِ حاکم‏ ها و آدم ها را بيش از پيش افزايش داده است و تنش میان مردم و حکومت ها را در همه جا آشکار کرده‏ است.

يکی از بازتاب های آگاهی حقوقی اين است که اکنون حاکم ها نيز پذيرفته اند که پذيرشِ مردمی، سرچشمه مشروعيت دولت است. از اينرو، آنان به برپايی انتخابات ساختگی و برپايی مجلس تشريفاتی برای مردمی نشان دادن حکومت های خود می پردازند و به برتر انگاری ِخاک و خون و قوم و قبيله و دين و ايدئولوژی خود بسنده نمی کنند. اما هربار که حکومتی، انتخاباتی نمايشی برپا می کند، گامی در رسواتر ساختن خود برمی دارد و تيشه ای ديگر به ريشه خود می زند. خوشبختانه آگاهی هايی که در پرتو نگرش مدرن به هستی پديد آمده اند، هرگز ديگر واپس زدنی نخواهند بود. رويداد انتخاباتی حکومت ايران در دو دوره گذشته نمونه آشکاری از اين چگونگی ست. در اين دو دوره همگان دريافته اند که انتخابات و درگيری مردم برای آن حکومت، چيزی فراتر از بازی تبليغاتی و مانوری سياسی نيست. هيچ حاکمی با رای مردم از تختِ شاهی خود بر نمی خيزد و آزادانه و بدلخواه، به خواسته های مردم تن در نمی دهد.

انتخابات، مکانيزمی برای برکنار کردن و يا ماندگار کردن دولت در کشورهای دموکراتيک است، اما حاکمان آن را برای مشروعيت بخشيدن به حکومت خود می خواهند و هميشه و در همه جا، پيشيبانی 99 در صدی از صندوق های آرای مردم بسود خود در می آورند!

در فرهنگ حکومتی، قدرت گرفتنی ست و نه دادنی. مکانيزم اين گرفت و داد نيز زور است. روانشناسی کاربرد زور، روانشناسی بسيار کهن و پيچيده ای ست که برآيش آن را با دنبال کردنِ ردِ پای کاربرد زور در ميان جانوران به بيش از ششصد ميليون سال پيش می توان دنبال کرد. در آن روزگاران که شتابِ افزايش جمعيت آبزيان، با روند کاهش خوراک آنان در آبِ درياها روندی الاکلنگی داشت، کردارهای زورمندانه، برای نخستين بار ابزاری برای دسترسی بيشتر و بهتر به سازهای زيستی شد. هرچه از شمار کرمک ها و کرم ها و ماهيان ريز کاسته می شد، شکارگرانِ آن ها ناگزيز از زورآوری بيشتری به ديگران برای نگهبانی از حوزه های صيد خود می بودند. اين چگونگی تا به امروز دنباله داشته است و زورگويی همچنان برای دستبرد زدن به آب و خاک و سازه های زيستی ديگران بکار می رود. اگرچه در ميان آدميان، ريشه های رويدادها اندکی پيچيده تر از جهان جانوران است، اما همانندی شگفت انگيزی ميان ستيز بسياری از مهره داران، بويژه ميمون ها با يکديگر و جنگ های آدميان است. بيشتر جنگ های آدميان، کوشش برای غارتِ سازه های زيستی در سرزمين های ديگر است، اگرچه اين جنگ ها در هر زمان، نام های مردم پسندی چون گسترش دين خدا، دفاع از نواميس بشری، پيش گيری از نسل کُشی و يا بردن تمدن و گسترش دموکراسی و حقوق بشرداشته باشند. پرت نشويم.

ششصد ميليون سال پيش، همه سازه های زيستی، يعنی هوا، آب، خوراک، نوشاک و مسکن برای آبزيان که تنها جانوران جهان بودند، آسانياب و رايگان بود. در آن روزگاران، درياها سرشار از زيندگان ريز و درشت از تک ياختگان تا ماهيان درشت و خوش گوشت بود و هيچ زينده ای را نيازی به درگيری با ديگری برای فراهم آوردن خوراک خود نبود. اين چگونگی با افزايش شمار آبزيان و دگرگونی های ژرف زيستبومی مانند بخبندان های دنباله دار و ناپديد شدن های گاه بگاه خورشيد، سبب شد که برخی از آبزيان به خوردن هرچه بيشتر ماهيان ديگر بپردازند و برخی نيز به ناگزير از آب بيرون بيايند و در پی زندگی بهتر، در دشتستان ها و جنگل ها و کوهستان ها بزيند. برآيشِ دوزيستان، آغازی اين گونه داشت. سپس ماندگاری بر خشکی، گونه های جانوری خاکزی زيادی در دسته ها و رسته های گوناگونی پديد آورد که از آن زمان تا کنون، همگی درگير نبردی هماره و بی امان برای دسترسی به سازهای کمياب زيستی يعنی هوا و آب و خوراک بوده اند. چنين است که کاربردِ زوز، پيوند يکراستی با کمبود هرآنچه جانداران برای زيستن بدان نيازمندند، دارد. گياهان نياز آب و خاک برای ريشه دوانی و شاخ و برگ افشانی دارند و نيز نياز به نور خورشيد. کمبود اين سازه ها در سرزمين های پر گياهی مانند جنگل، سبب فشار آوردن گياهان به يگديگر برای جا بازکردن بيشتر برای خود و دسترسی بهتر به نورِ خورشيد است. از اينرو، هرچه ريشه درختی ستبرتر و مته ای تر باشد، توانايی گسترش بيشتر و مکيدنِ بهتر آب و مواد خوراکی از خاک را خواهد داشت و بلندی بالاِيی آفتاب گير برای چتر درخت فراهم خواهد آورد. زورآوری جانوران به يگديگر برای چاپيدن سازهای زيستی، دد منشانه و خونبار است.

سازه های زيستی برای انسان، همه چيزهايی ست که وی برای زيستن در جهان بدان ها نياز دارد. هوا، خوراک، نوشاک، پوشاک، مسکن و آفتاب، چندی از اين سازه هاست. امروزه جهان با کمبود همه اين سازه روبروست و هريک از آن سازه ها می تواند زمينه ای برای جنگی در آينده باشد. اکنون جهان در آستانه روزگاری ست که کمبود آب و هوای سالم نيز که روزی در همه جا فراوان و رايگان بود، می تواند زمينه ساز کشمکش و ستيز و جنگ های آينده شود.

اهميت قدرت در جهان، ريشه در توانمند کردن جانوران به زورآوری و دسترسی بيشتر و بهتر به سازه های زيستی دارد. قدرت برای بيشتر جانوران، زور فيزيکی و يا ويژگی مکانيکی مانندِ توانِ پريدن، دويدن، جهيدن، خزيدن، رميدن و گريز از شکار شدن است. اين توانايی ها، سازگاری و ماندگاری دارندگان خود را افزايش می دهند. دست يابی به قدرت برای انسان نیز، راهی برای دسترسی بيشتر و بهتر به سازه های زيستی ست. حاکم هرکه و هرکجا باشد، همه سازه های زيستی را در انحصار خود می خواهد و بهترين ها را برای خود و خانواده و بستگان و ياران و مددکارانش می خواهد. هر حکومت سفره گستره ای برای خودی ها پهن می کند که ديگران را در کنار آن راهی نيست.

هدف هر حکومت نگهداری بی ‏چون و چرای قدرت است. این هدف، حکومت را پایگاه گردِ هم‏ آیی دیوگون ‏ترین ستمکاران و خونخواران می ‏کند. در گذشته، هر حکومت دايره پایانیِ رنجیره کشمکش های راهزنان و گردنکشان بود. جنگ و گریزهای پیاپی یاغیان و راهزنان با یگدیگر در هر سرزمین سبب می ‏شد که در پایان ، یکی از آنان بر دیگران چیره شود و خود را شاه بخواند و همگان را به کُرنش در برابر خود وادارد. در روزگاران باستان، هر شاهی خود را خدای سرزمین خویش می‏ پنداشت. فرعون ‏ها نمونه این گونه شاهان بودند که جان و جهان مردم را از آن خود می‏ دانستند و با مردم همانگونه رفتار می ‏کردند که با چارپایان. سپس با پیدایش آئین ‏های تکخدایی، شاهان خود را نماد و نمایندگان خدا برروی زمین خواندند و این نمایندگی را گواهی بر حقانیت حکومت خود می‎ پنداشتند.

پیدایش کشورهای تازه در پی هنگامه ملیت گرایی در سده بیستم، سبب شد که گفتمان مدرنی شکل گيرد که در زبان فارسی آن را "ملت" نام نهاده اند. ملت در برگيرنده مجموعه مردمی ست که در محدوده جغرافيايی ويژه ای که با مرزهای بين المللی مشخص شده است، زندگی می کنند و فرهنگ و زبان و تاريخ و افسانه های مشترکی دارند. از هنگامِ پيدايش گفتمان "ملت-دولت"، ملت سرچشمه حقانیت دولت پنداشته‏ شد. شوربختانه از هنگام پيدايش و پذيرش ِ گفتمان ِ ملت- دولت تا کنون، سیاست جهانی به گونه ‏ای بوده است که حکومت ‏ها در بسیاری از ملت- دولت‏ های نوپا، دست نشانده یکی از کشور‏های غربی بوده اند. این چگونگی سبب شده است که در بسياری از کشورهای پیرامونی، حکومت به دست گروهی از اراذل و اوباش بومی سپرده شود تا فرستادن مواد ِکانی آن سرزمين ها را به کشورهای متروپل مانند؛ انگلیس، فرانسه، ایتالیا، هلند و امریکا سرپرستی کنند. اگرچه این حکومت ‏ها کشورهای خود را "نوین" می ‏خوانند و به ظاهر چنین می‏نمايند که کشورهایشان به کاروان تمدن مدرن پیوسته است، اما در حقیقت سردمدارانِ آن ها، نوکران بی اختیاری هستند که نه ارجی نزد اربابان خود دارند و نه آبرویی پیش مردم خود که قرار است با زور، ملت شوند. بسياری از اين نوکران، فرزندان دست نشاندگان استثمارگران پيشين خويش اند که دردانشگاه های کشورهای متروپل درس خوانده اند و با ارزش ‏ها و آئین ‏ها و آداب زندگی اربابان خود آشناترند تا با فرهنگ مردم خود.

گفتمان ِ "ملت"، در اروپا پيرامون هويت نوين صنعتی در سده نوزدهم ميلادی شکل گرفت. اين گفتمان، با فروپاشی رده بندی‏ های پيشين اجتماعی و فرسايش و درهم ريزی هنجارهای کهن پديد آمد. اما در کشورهايی مانند ايران که مليت گفتمانی وارداتی بود، بناگزير پيرامون تاريخ و زبان يگانه ‏ای ساخته شد. از اينرو، می‏ توان گفت که مليت در اروپا فرايندی تاريخی بود و در کشورهای پيرامونی گفتمانی وارداتی و ساختگی.

پيدايش ملت‏ های نوپا برخاکستر تمدن ‏های باستانی مانند مصر و ايران و عثمانی، برای نخستین بار حکومت‏ هایی را در کشورهای پیرامونی پدید آورد که چشمه ارزش ‏هایشان در سرزمین‏ های بیگانه بود. اين چگونگی، فرهنگ ‏های پيرامونی اين کشورها را با بحرُان ‏های بزرگی روبرو کرد. بحران ‏های اجتماعی و برپايی حکومت‏ های دست نشانده، پنداره پیرامونیان را از فرهنگ غربی دگرگون کرد. اگر تا پیش از آن چگونگی، غربیان در ذهن آنان نماد آزادی و آبادی و پیشرفت بودند، از آن پس، دولت‏های غربی، جهانخوارانی موذی و چپاولگر و استثمارگر پنداشته شدند. دولت‏هایی که شاهان خونخوار و دیکتاتورهای سنگدل را برکشورهای آنان چیره کرده اند. این نگرش را دو قطبی شدن جهان نیز بیشتر جا انداخت. یکی از بازتاب ‏های فرهنگی این چگونگی، رویکردن روشنفکران کشورهای پیرامونی به گذشته خويش و کوشش در گشایش چشم ‏اندازی برای رویارویی با فرهنگ غربی بود. گفتمان "بازگشت به خویش"، این گونه در جهان پیرامونی شکل گرفت و پایانداد آن در کشورهایی مانند ایران، حکومت اسلامی بود. از اینرو به گمان من، پیدایش حکومت اسلامی در ایران را باید دنباله منطقی حکومت پهلوی دانست.

شکل ‏گیری دولت- ملت در سده گذشته، مردم را با شکل تازه ‏ای از حکومت‏ آشنا کرد که در آن حاکمان هیچ همانندی با همتایان پیشین خود نداشتند. رضا شاه هیچ گونه همگونی ظاهری نیز با شاه پیش‏ از خود نداشت. وی خود را مردی مدرن و پیشرو می‏ دانست و در شیوه کشورداری پیرو اروپاییان بود. او ارتش و دادگستری و دانشگاه بپا کرده بود و این همه، بسیاری را به این توهم واداشته بود که دوران دیکتاتوری بپایان رسیده است. مروری بر روزنامه‏های آن دوره نشان آشکار خواهد کرد که بسیاری از نویسندگان نيز در آن دوران پذیرفته بودند که دموکراسی یعنی همان.2 البته این توهم در بسیاری از کشورهای جهان، اندک اندک، سقف خواست‏ های مردم از حکومت را چنان بالا برد که کار به کودتای نظامی کشید.

حکومت‏ های ملی دراروپا پایدار و ماندگار شدند، اما در کشورهای پیرامونی کارساز نبوده اند و نشان داده اند که فرآیند شکل‏ گیری دولت- ملت، وارداتی نمی‏تواند باشد و نیازمند به پیش زمینه و فرهنگ ویژه خویش ا‏ست. بخشی از این پیش زمینه، وجودِ نهادهای استوار مدنی‏ ست و بخشی دیگر فرهنگ سیاسی و پیشداشت ‏های اجتماعی. قانون گذاری کار ساده ‏ای‏ ست، اما ارج گذاری قانون کرداری فرهنگی و دشوار. اما پیروی از قانون بدون داشتن پيشينه فرهنگی اين کار، بسيار دشوارتر از ارج نهی آن است. این دشواری سبب می ‏شود که هیچ حکومتی تن به جدایی نهادهای قانون گذاری، دادگستری، قوه مجریه و آموزش و پرورش از حکومت ندهد. حکومت‏ ها این نهادها را ابزار سرکوب خود می ‏خواهند. حکومت و دولت با قدرت و شیوه مدیریت و کاربرد آن سروکار دارند. اما یکی آن را برای بهزیستی خودی‏ ها می‏ خواهد و دیگری برای رفاه همگان. چنین است که حاکم ‏ها قدرت را تنها در نهاد حکومت می ‏خواهند، اما آدم ‏ها با گذر از هزاره ‏های صبروستیز دریافته‏ اند که قدرت باید در میان نهادهای جامعه پخش باشد تا هیچ کس را یارای راهزنی آن نباشد.

برنامه کلان هر دولت، آزادی شهروندان، آبادانی کشور و شادی همگانی‏ ست. این برنامه تنها با درگیری مردم در اداره هر دولت شدنی ‏ست. آزادی به آبادی راه می ‏برد و با هم بودن ِاین دو، به شادی همگانی کشیده می شود. چنین است که امروز شادترین مردمان در کشورهای آزاد و آباد زندگی می‏ کنند. تازه‏ ترین آمارهای جهانی نشان داده ‏است که شادترین مردم دراین کشورها زندگی می‏ کنند؛ سوئيس، نروژ، کانادا، دانمارک، اطريش، سوئد و هلند.3. همه این کشورها دولت‏ های دموکراتیک دارند و از آزادی و آبادی و شادی برخوردارند. برابری این کشورها با کشورهایی که مردم آن ‏ها خود را غمگین ‏ترین خوانده ‏اند، به روشنی نشان می‏ دهد که حکومت و دولت چه نقش بزرگی در بهداشت روانی مردم دارند.
ناشادترین مردم جهان در این کشورهای می ‏زیند؛ سوريه، عراق، افغانستان، چاد، کنگو، يمن، زيمبابوی و سومالی. حکومت ايران اجازه آمارگیری و مردم پژوهی به هیچکس نمی ‏دهد وگرنه آشکار است که جایش در کدام لیست می ‏بود.

چرا شادترین مردم جهان در کشورهایی که دولت‏ های دموکراتیک دارند، زندگی می‏ کنند و افسرده ‏ترین و غمگین ‏ترین مردمان در سرزمین ‏های حکومت‏ مدار؟ برای آن که پیام و پی ‏آیند هرحکومت، ‏فروکاهی ازرش انسان به ابزار بهره دهی و بیگاری کشی ‏ست. حکومت‏ ها همواره در پی سود خودی ‏ها به بهای زیان دیگران هستند. همچنان می ‏توان گفت، برای آن که در کشورهای حکومت زده، هیچ کس در جایی که باید باشد، نیست و هیچ کاری آن گونه که باید، بسامان نمی‏ رسد. هم نیز، در چنان جایی، هیچ کس خودش نیست و نمی ‏تواند باشد و همگان هماره آگاهانه نقش کسی را که نیستند، بازی می ‏کنند.

بهداشت روانی هر فرد را جایگاه وی در پیوند با الگوهای کرداری او شکل می ‏دهند، یعنی گسل میان آنی که هست و آنی که دوست می‏ دارد باشد.4 هرچه در ذهن انسان، فاصله میان آن که هست، با آن که می ‏پندارد باید باشد، بیشتر باشد، تنش‏ های روانی وی بیشتر خواهد بود. این فاصله را آداب ِ ادب در هر جامعه شکل می ‏دهد. این آداب در کشورهای حکومت- مدار، ناانسانی، توانکاه و فرد ستیز است. انسان در جامعهِ آزاد، هر آنگونه که هست، می‏ تواند زندگی کند و نیازی به صحنه سازی و رُل بازی کردن ندارد. در جاهای دیگر، مردم هماره در پشت شکلک‏‏‏ های گوناگون پنهان می ‏شوند. این چگونگی از آنروست که فرهنگ هیچ حکومتی، فردانیت را میدان نمی ‏دهد و همگان را در کنُش و منش، یکسان و یکنواخت می ‏خواهد. جایی که برزبان راندن پنداره‏ های ذهنی پادافره دارد، زندانِ روان انسان است. این زندان جایی برای امیدواری و شادی نمی ‏‏گذارد. این چگونگی را فرهنگ آئین‏ هایی که پند و اندرز دادن به دیگران و دستبرد در رفتارها و کردارهای آنان را روا می ‏دارد، چند چندان می ‏کند. گفتمان ‏هایی مانند؛ "امر به معروف" و "نهی از منکر" به آسانی می ‏تواند زندگی در فردوس برین را به بودن در دوزخی سهمناک مانند کند. این که کسی بی هیچ آگاهی و دانش از زندگی دیگری، بدون درخواست او، وی را از کاری بازدارد و یا به کاری بخواند، در زُمره رشت‏ ترین آداب فرهنگی ست و بايد با همه توان با آن، سرسختانه جنگید. زندگی انسان آزاد، باید تهی از هرگونه بند و پند ِ ناخواسته باشد. حاکم‏ ها در پرتو این سنت‏ های زشت، به زندگی آدم‏ ها دست اندازی می‏ کنند و آسایش روانی آنان را می ‏زدایند. آنگاه که آرامش و آسایش روانی رخت برمی بندد، تنگ نظری و کوته بینی و آزمندی و ناشکیبایی و پیشی گرفتن بردیگران در مردم انگیخته می ‏شود.

حاکم‏ ها با دستبرد در ذهنیت مردم، به روان گردانی آنان در راستای سود خود می‏ پردازند. زدودن امنیت روانی مردم و کوشش در جداکردن آنان از یکدیگر، کوششی در این راستاست. حکومت، هر فرد را مهره ‏ای بی پیوند با دیگر مهره‏ های سازنده چرخ جامعه می ‏خواهد و می ‏کوشد تا ذهن وی را درگیر واهمه‏ های بی نام و نشان سازد و هماره او را نگران گرفتاری ‏هایی که شاید هرگز نخواهد داشت، بنماید. بیشتر مردم در کشورهای پیرامونی هماره نگران بدآیندهایی هستند که هرگز برايشان پیش نخواهد آمد؛ گرسنگی، هرج و مرج، بدنامی، بی آبرویی، بی ‏کسی و..... این نگرانی ‏ها سبب می‏ شود که فرد همیشه سرگرم ِ کار خودش باشد و از درگیری‏ های اجتماعی پرهیز کند. درگیر خود بودن، آدمی را بندی خود می‏ کند و آن که بندی خویش است، آسان نيز، بنده دیگران می‏ شود.

روان گردانی، تنها ویژه انسان نیست. نمونه این چگونگی در گیاهان، وادار کردن پروانگان به گرده افشانی گل‏ هاست که با پاداش اندکی روی می دهد.همچنین عشوه گری و دلرُبایی گیاهانِ گوشت خوار در فراخوانی پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوی خود را، می ‏توان نمونه ای از روان گردانی واغواگری گیاهان دانست. بسیاری از میوه ‏ها و سبزی‏ جات نیز برای پراکندن تخمه خود به گوشه و کنار زمین، تخمه ‏های خود را در میان تن خود می‏ رویانند تا جانورانِ گیاه خوار با بلعیدن آن‏ ها، اسباب پراکندن آن‏ ها را در سرزمین ‏های دیگر فراهم کنند. برای نمونه؛ تخم گوجه و انگور و بسیاری دیگر از میوه ‏ها را انسان با خوردن این میوه ‏ها و بیرون ریختنِ تخمه آن ‏ها در دشت ‏ها و بیابان ‏ها، به همه سرزمین‏ ها برده است. درمورد انسان، زیبایی، یکی از سازه‏ های افسونگری ست که به روانگردانی فردِ زیبا پسند کشیده می ‏شود.

نژادی چند از مورچگان که کارگر از خود ندارند، با یورش به لانه مورچگانِ دیگر و کشتن ملکه آن‏ها، بجای وی می‏ نشینند. یکی از این گونه موران، پس از پیروزی، بر پشتِ ملکه میزبان می‏‏ نشیند و در میان مورچگان دیگر جولان می‏ دهد و پس از آن اندک اندک، سرِ ملکه را ازتن جدا می ‏کند و لاشه او را به جای تخت به کار می گیرد و برآن می‏ نشیند. مورچه دیگری، با تراوش هورمونِ ویژه‏ای در لانه مورچگانی از نژادهای دیگر، بویی را در هوای لانه می پراکند که اثر آن، سربازانِ قوی پنجهِ ِنگهبانِ ملکه را وادار به کشتن او می‏ کند و زمینه را برای بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده می ‏کند.

قناری نر با آواز فریبنده خود قناری ماده را آماده آمیزش و بارداری کند. این آواز، تورینه اعصابِ قناری ماده را وادار به تراوش هورمون‏ های باروری می ‏کند. این تراوش‏، دل قناری ماده را نرم و گرم می ‏کند و آسان به آغوش قناریِ نر می‏ اندازد.6 گفتنی ست که به هیجان آمدن و کارا شدن تورینه اعصاب قناری ماده، با شنیدن آوازِ جفت نرینه اش به کنترل ازراه دور می ‏ماند.

روان گردانی و وادار کردن غیر مستقیم جانوری به کاری باافسونگری و شیفتن، یکی از ابزارهای ستیزِ همارهِ زیستاران با یکدیگربرای بهره وری بیشتر از فرآورده های زیستبومی ‏‏ست که بیشتر کاربردی درون ـ نژادی دارد. پرنده ‏ای که با آواز خوش خود، دل از جفت خویش می ‏رباید و کام از وی می ‏ستاند: موری که با پراکندن افسونبویی، لشکری از موران را به کار وا می ‏دارد؛ گُلی که با رنگی چشم گیر و ژرف و افسونبار، پروانه‏ها را بسوی خود می‏ کشاند و به گرده افشانی می ‏گمارد، ماری که با خیره شدن در چشمِ پرنده‏ ‏ای، آن را خواب می‏ کند و می‏ بلعد، مادینه میمونی که با نمایش نشیمنگاه برهنه و شاداب خود به میمون ‏های نر، آن‏ ها را شیفته خویش می ‏سازد و مُجاب می ‏کند، گیاهی که با خارهای خود جانوران را از دست زدن باز می ‏دارد، تاری که مگس را در تورِ می ‏اندازد، زنبوری که با رقصِ خود به لانه زنبوران دیگر راه می یابد و، بر و دوشی که دل و دینی می بَرَد، همه نمونه هایی از روان گردانی و افسونگری گیاهان و جانوران است. چنین است که " زیرِ شمشیرِغمش رقص کنان" می‏ توان رفت.

دنبـــاله دارد

ابراهيم هرندی
http://goob.blogspot.co.uk

يادداشت ها:
1.نمونه ایرانی این چگونگی را در مقایسه کردن ِدیدگاه کسی چون میرزا آقا خان کرمانی با چشم اندازجلال آل احمد می ‏توان دید. یکی غرب را سرمشق پیشروی و رستگاری می ‏دانست و دیگری نیم سده پس از آن، فرهنگ غربی را مایه بحران‏ های جهانی و چپاول کشورهای پیرامونی.

2.نگاه کنید به روزنامه‏ های آن روزگار و نيزسریِ کتاب ‏های "ورق پاره های خواندنی"، که داود علی بابایی گردآوری کرده است و بریده روزنامه ‏های زمان رضا شاه است. انتشارات امید فردا، تهران.

3.ليست شادترین کشورهای جهان در اين سايت آمده است.

4.می گویم حکومت- مدار، زیرا همه حکومت‏ ها خودکامه ، نامردمی و انسان و انسانیت ستیزند. هیچ حکومتی در جهان، مردمی نمی‏ تواند باشد و نیست.

5.خودِ واقعی و خود ایده‏ آل (Real & Ideal)

6.البته سخن از "گرم و نرم کردن دل" اشاره به آماده شدن پرنده ماده دارد وگرنه مراد از دل، همان گلاف گوی گون شگفت انگیزی‏ ست که مغز نام دارد.

حـاکم‏ ها و آدم‏ ها (بخش نخست)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016