گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
17 مرداد» جایزه ۳۰ هزار یورویی حکومت ناقض حقوق بشر برای حقوق بشر، اکبر گنجی11 مرداد» مرده ريگ ليبراليستی علی شريعتی، اکبر گنجی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! داعش با حمله نظامی نابود نمیشود، مقاله اکبر گنجی در هافینگتون پستتاريخ نشان داده است که به صرف حمله نظامی و سرکوب نمیتوان ايدهها - آن هم ايدههای دينی - را از بين برد. تبعيض، تحقير، استبداد و فسادی که احساس میشود مورد پشتيبانی دولتهای غربی است، اين گروهها را به تنها آلترناتيو ناراضيان تبديل میسازد. مسلمانان نبايد احساس کنند که در معرض تهاجم، تحقير و سياستهای يک بام و دو هوايی دائمی دولتهای غربی قرار دارندمنتشر شده در هافينگتون پست اول اکتبر ۲۰۱۴
گروه های تروريستی داعش، جبهه نصرت، بوکوحرام، الشباب، و...موجب نگرانی جهانی شده اند. دولت آمريکا طی سال های گذشته با هواپيماهای بدون سرنشين در افغانستان، سومالی، يمن، پاکستان، و...به جنگ اين گونه گروه ها رفته است. اينک نيز با تشکيل ائتلافی از ده ها کشور قصد دارد تا به جنگ داعش برود. اوباما در نطق ۱۵ دقيقه ای ۱۰ سپتامبر در توضيح استراتژی خود در مبارزه با داعش گفت که اين استراتژی، "همانی است که ما به طور موفقيت آميز سال ها در يمن و سومالی دنبال کرده ايم.". اما اين استراتژی "موفقيت آميز" نبوده و انواع و اقسام گروه های تروريستی اسلام گرا- به دليل عدم توجه به ريشه های آنها- در اين مدت رشد چشمگيری داشته اند. اين رويداد علل و دلايل بسياری دارد. اولاً:آنها مسلمانند و نامسلمان خواندنشان دردی را دوا نمی کند. ثانياً: فکر و ايده الهام بخشی به نام اسلام آنان را به پيش می راند که عدم توجه به آن احتمالاً مهمترين عامل رشد اين گونه گروه هاست. ثالثاً: سياق اجتماعی تولد و رشد اين گونه گروه ها وجود دارد. اوباما اشاره وار گفت: "در اين لحظه، بزرگترين تهديد ها از ناحيه خاورميانه و شمال آفريقا است، جايی که گروه های راديکال از نارضايتی ها برای منافع خود استفاده می کنند". اين سياست درستی است که اوباما و وزير خارجه فرانسه بارها گفته اند که اين گروه ها را اسلامی نخوانيم، دولت های غربی بايد همين گونه سخن بگويند تا احساسات مسلمانان عليه غرب و به سود اين گروه ها تحريک نکنند. اما آنها مسلمانند و رابطه ای با اسلام دارند. مسأله اين است که در جهان واقع يهوديت ها، مسيحيت ها، اسلام ها، ليبراليسم ها، مارکسيسم ها، و... وجود دارد. از يک منظر، با سه نوع اسلام سنت گرايانه، بنيادگرايانه و مدرنيستی مواجه هستيم. گروه های تروريستی اسلام گرا به "اسلام بنيادگرايانه" تعلق دارند. "اسلام بنيادگرايانه" پديده ای مدرن است. الف- در دوران مدرن به وجود آمده است. ب- از تکنولوژی مدرن(سلاح ها، اتومبيل ها، اينترنت، موبايل، و...) استفاده می کند. پ- دارای سازمان و شبکه های مدرنند. ت- به دنبال دولت سازی است و "دولت ملی" پديده ای مدرن است که در دوران ماقبل مدرن وجود نداشته است. "اسلام بنيادگرايانه" مدعی است که اسلام (قرآن و سنت معتبر) مسلمانان را موظف به تشکيل دولت اسلامی کرده است. تا وقتی اين مدعای آرمانی بتواند با شواهد متنی و تاريخی خود را تأييد کند، در ميان مسلمانان گرفتار تبعيض های عميق ناشی از نظم جهانی و حکومت های سکولار سرکوبگر فاسد متحد غرب می تواند خريدار داشته باشد. "فعاليت بنيادگراها هميشه به صورت واکنشی و با رجوع به گذشته صورت می پذيرد"(ص ۲۰). اسلام بنيادگرايانه به عنوان يک ايدئولوژی مدرن با برساخته های مدرنيته- چون دموکراسی نمايندگی، آزادی، حقوق بشر، پلوراليسم، جامعه مدنی، حوزه عمومی، فمينيسم، سکولاريسم، و...- تعارض اساسی داشته و به دنبال بازگشت به گذشته طلايی ناب و خالص است. اين نوع اسلام را نمی توان صرفاً با حملات نظامی و خشونت و سرکوب از ميان برد. بايد با آن محور الهام بخش درگير شد که مدعی است اسلام مسلمانان را موظف به تشکيل دولت اسلامی کرده است. اين مدعا تفسيری معتبر از قرآن و سنت مسلمين نيست. درست است که مسلمانان نيز همچون غير مسلمانان بايد دارای حکومت باشند، اما اسلام اين امر را به خود مسلمين واگذار کرده تا براساس عقل جمعی و شورا زندگی جمعی خود را اداره کنند. جامعه شناسان تولد و تشکيل دولت ملی را به قرن های دهم تا قرن هجدهم ميلادی باز می گردانند. در قرن هفتم ميلادی- زمان تولد اسلام- آن هم در اجتماع جزيرة العرب چيزی به نام دولت وجود نداشت تا مسلمانان تصوری از آن داشته باشند و قرآن و سنت درباره تشکيل آن نظريه پردازی کند. قرآن فاقد هر گونه نظريه ای درباره نهادهايی چون دولت و حکومت است. بنيادگراها دست به گزينش جنبه هايی از گذشته می زنند تا براساس آن برای خود هويت سازی کرده و گرداگرد آن سنگرهای دفاعی ايجاد کنند(ix-x). تنها امری از صدر اسلام که به درد "اسلام بنيادگرايانه" می خورد، احکام فقهی يا شريعت است. البته شرق شناسان نيز در برجسته سازی فقه اسلامی و تقليل اسلام به شريعت نقش مهمی داشته اند. در حالی که اولاً: حدود يک دوازدهم آيات قرآن ناظر به احکام فقهی است. ثانياً: بسياری از آن احکام ناظر به روابط فردی و عبادت خداوند است. ثالثاً: جهاد و مشتقات آن- که مقبول گروه های تروريستی اسلام گراست- حدود ۳۲ بار در قرآن آمده است. رابعاً: اکثر آيات جهادی قرآن، دفاعی است، نه تهاجمی. خامساً: پيامبر اسلام اکثر شريعت دين يهود را با اصلاحاتی امضا و وارد قرآن کرده است. سادساً: مجازات هايی چون سنگسار، کشتن مرتدها ، و...که در تورات وجود دارد، در قرآن وجود ندارد. حتی اگر تمامی ۵۰۰ آيه فقهی قرآن ناظر به مسائل اجتماعی بود، با آنها نمی شد اينک تشکيل دولت داد. دولت ملی مدرن نيازمند هزاران امر است که متون مقدس دينی- از جمله قرآن- درباره آنها ساکت هستند. حکومت داری و تشکيل دولت را نمی توان به مجازات کردن مجرمان تقليل داد. ضمن آن که وجود اين گونه مجازات ها در قرآن به معنای دائمی بودن آنها نيست، آنها فقط و فقط برای اجرای در "امت" های بسيار ساده آن دوره اند، نه جوامع بسيار پيچيده کنونی. نوگرايان مسلمان که "اسلام مدرنيستی" را بر می سازند، با توجه به همين واقعيت ها، اسلامشان با سکولاريسم، رواداری، آزادی، حقوق بشر، کثرت گرايی، صلح، دموکراسی و...سازگار است. "اسلام مدرنيستی"، اسلامی سکولاريستی است. يعنی به جدايی نهاد دين از نهاد دولت باور دارد. اسلام تجددگرايانه برای هميشه با مدعای از نظر معرفتی و اخلاقی ناموجه دولت/ حکومت دينی و اسلامی وداع گفته است. اين اسلامی است که از نظر فکری از توانايی مقابله با "اسلام بنيادگرايانه" گروه های تروريستی برخوردار است. اين اسلام رژيم های سرکوبگری چون جمهوری اسلامی ايران، حکومت عربستان سعودی، و... را هم اسلامی به شمار نمی آورد. دليل اين امر اين نيست که اينها ديکتاتور هستند و "دولت دموکراتيک دينی" می تواند وجود داشته باشد و تنها آن دولت اسلامی است، بلکه اين است که دولت/حکومت نمی تواند دينی/اسلامی شود. دين/اسلام فاقد نيازهای ضروری دولت و حکومت هستند. اما رقابت "اسلام ها" در بستر اجتماعی تبعيض آميزی که دولت های غربی به رهبری دولت آمريکا از دولت های سرکوبگر فاسد ناقض حقوق بشر در جهان اسلام ، به عنوان متحد، حمايت به عمل می آورند، به سود گروه های تروريستی اسلام گرا تمام شده و آنان را به تنها آلترناتيو اين رژيم ها تبديل می سازد. زوال جوامع سنتی، عدم موفقيت ملی گراها و سکولارها در فرايند مدرنيزه کردن جامعه و ساختار سياسی، توسعه نايافتگی اقتصادی و نابرابری چشمگير اقتصادی، تبعيض های شديد قومی و مذهبی، و...به سود بنيادگراها تمام شده است. به عنوان نمونه، در ۶ دهه گذشته قدرت سياسی و اقتصادی در مصر در انحصار ارتش بوده و به شدت تمام گروه های اسلام گرايی چون اخوان المسلمين را سرکوب کرده است(در مورد سيطره ارتش بر سياست و اقتصاد مصر به لينک های ۱ و ۲ و ۳ بنگريد). مصر هميشه متحد آمريکا و برخوردار از کمک های اقتصادی و نظامی اين کشور بوده است.اخوان در تنها انتخابات دموکراتيک پيروز شد، اما ارتش با کودتا ، "بدترين کشتار جمعی در تاريخ معاصر مصر" ، "جنايت عليه بشريت"، بازداشت هزاران تن، صدور صدها حکم اعدام و حبس ابد، مرسی را سرنگون کرد و دوباره قدرت را در چنگ گرفت. دولت آمريکا هم از اين فرايند به عنوان عملی دموکراتيک حمايت به عمل آورد. اين روش ها به سود گروه های تروريستی اسلام گرا تمام خواهد شد. تاريخ نشان داده است که به صرف حمله نظامی و سرکوب نمی توان ايده ها- آن هم ايده های دينی- را از بين برد. تبعيض، تحقير، استبداد و فسادی که احساس می شود مورد پشتيبانی دولت های غربی است، اين گروه ها را به تنها آلترناتيو ناراضيان تبديل می سازد. مسلمانان نبايد احساس کنند که در معرض تهاجم، تحقير و سياست های يک بام و دو هوايی دائمی دولت های غربی قرار دارند. در جهانی که تا حد مختل شدن فرآيندهای زندگی روزمره ناامن شده است، توسل به قطعيت های بنيادگرايانه نوعی مکانيسم تشفی روانی است و توسل به خشونت هم نوعی تراپی برای فرار از تحقير و فقدان آرامش روانی فراهم می آورد. Copyright: gooya.com 2016
|