شنبه 12 مهر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

وقتی پینو کیو نماد دورغگویی شیخی لاف زن می شود٬ بیژن صف سری

بیژن صف‌سری
رئیس جمهور ولایتمدارو دین باور نظام ولایی ، درآن مصاحبه کذایی، به صراحت چشم درچشم مصاحبه کننده و دوربین هایی که او را به میلیون ها ایرانی و غیر ایرانی نشان میداد ،منکر وجود روز نامه نگاران زندانی در جمهوری اسلامی می شود وبا چنین انکاری بازگشت بی دغدغه خود به کشور را تضمین می کند تا این بار بر خلاف سفر پیشین خود به آمریکا ، کسی با تیغ و درفش منتظر آمدن او نباشد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


این روز ها همه جا صحبت از مصاحبه ای است که شیخ حسن روحانی در تلویزیون سی ان ان با خانم کریستین امانپور داشته است.

چرا که رئیس جمهور ولایتمدارو دین باور نظام ولایی ، درآن مصاحبه کذایی، به صراحت چشم درچشم مصاحبه کننده و دوربین هایی که او را به میلیون ها ایرانی و غیر ایرانی نشان میداد ،منکر وجود روز نامه نگاران زندانی در جمهوری اسلامی می شود وبا چنین انکاری بازگشت بی دغدغه خود به کشور را تضمین می کند تا این بار بر خلاف سفر پیشین خود به آمریکا ، کسی با تیغ و درفش منتظر آمدن او نباشد و این چنین هم شد آنچنانکه مورد تحسین و تشویق گروه ولایتمداران خاصه نمایندگان مجلس فرمایشی قرار می گیرد و از همه مهمتر کیهانیان هم به ستایش او پرداختند اما شیخ بی تدبیرغافل از اینکه با بدست آوردن دل گروهی خائن به ملک و دین، شمار کثیری از حامیان خود را که گمان می کردند او با کلید جادویی خود ناجی ملک و دین خواهد بود از دست می دهد و از خود گله مند می سازد ، مخصوصا آن دسته از حامیانی که از قضا در انتخابات ۹۲ به جرم مطبوعاتی و قلم زدن در جراید و فضای مجازی در بند بودند اما با این همه از داخل زندان پیام حمایت خود را از شیخ به گوش جهانیان رساندند و باعث ازدیاد رای او درصندوق های رای شدند ، حالا همان ها از شیخ دلگیر و گله مند هستند که چرا با وجود شمار کثیری روزنامه نگار زندانی چنین دورغی گفته است و در تلافی ، ضمن اعتراض به لافی که شیخ زده است ، پینوکیو را نماد دورغگویی شیخ قرار دادند.

در این میان گروهی هم هستند که همواره در پی ماله کشی بر بی تدبیری های دولتمردان نظام دلخواسته خود هستند و مدام در صدد توجیح و رفع و رجوع گاف های سران و دولتمردان نظام هستند و در مورد گاف بزرگ کلیدار اعظم می گویند ، البته که شیخ ما درست می گوید ، کسی به جرم روزنامه نگار در حبس نیست بلکه هر آنکه در بند است به اتهام جاسوسی ، دشمنی و توهین به نظام و رهبری و ارکان مقدس نظام ولایی است ، و با چنین استدلالی است که آدمی بنا گاه بیاد حکایت ماستمالی کردن دیوار های دهات اطراف تهران در زمان عروسی شاه فقید با ملکه فوزیه می افتد که از قضا ریشه ضرب المثل ماستمالی کردن هم از آن آب می خورد.

شادروان محمد مسعود ماجرا ی آن را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است که:"هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه ،چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یک هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند" ، حالا حکایت توجیح این سینه چاکان شیخ حسن است که برای رفع و رجوع گاف شیخ شان سعی در ماستمالی کردن موضوع را دارند مضافا که عذری بدتر از گناه می آورند .

کسی نیست از این حامیان ماستمال بپرسد در کجای قانون اساسی جمهوری اسلامی که سنک آن را به سینه می زنید ،انتقاد را جرم و منتقد را مجرم دانسته است که به بند کشیدن منتقد قلم بدست را عین قانون فرض گرفته اید و به ان فخرمی کنید ؟

در کدام آئین و مسلکی سراغ دارید که اطلاع رسانی ، جاسوسی وبرانداری فرض شود که کرور کرورمرد و زن ، پیر و جوان ، سنی و مسیحی تا بهایی و کلیمی را به جرم حق گویی و انتقاد ازچپاول و دزدی های بی شمار زورمندان ،جاسوس و بیگانه پرستو مستحق حبس و اعدام می دانید ؟ که بنام شیعه علی مادران را داغدار و کودکان را یتیم و بی پدر می خواهید؟

و اما بشنوید از وا مصیبت ها گویی آن دسته از اهل قلمی که در زمان انتخابات با علم به فریب اهل منبر ،و تجربه ناکام حماسه دوم خرداد ، باز هم مخمورشیخکی دست نشانده شده و در رسای او مدام قلم فرسایی کرده و آنی از نوشتن وجیزه های غلو آمیز در حمایت از شیخ غافل نبودند تا ملتی را چون خود خمار فریب شیخ سازند و اگرحتی مخالفی در بین هم صنفان خود می دیدند با تکفیر او ا ، راه ناصواب خویش را عین صراط المستقیم می خواندند و بر منتقد خود و شیخ امان نمیدادند .

حال امروز این گروه رنجیده است و با انکار زندانی بودن قلم بدستان حقیقتگوی از سوی شیخ کلیدارخوداز او رنجیده و همه اسباب این بد عهدی شیخ را از بد عهدی روزگار و بخت ناسورملتی خوش باور می خوانند و خود را مبرا از گناه ، بر شیخ و بد عهدی او می خروشند غافل که خود کرده را تدبیر نیست.
نقل است سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند.پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود. سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.

سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند، اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد. سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند، اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در زندان بمیرد.اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد. فرمانفرما پاسخ می دهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.
همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.
فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می داد می گوید:

این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشد! چرا که زمانه را دفتری است و دیوانی.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016