گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 مرداد» مکرِ یک »آرم»٬ ناصر کاخساز5 تیر» آزادی يعنی "رهايی سياسی" از ايدئولوژی و دين، ناصر کاخساز
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ایران و خدا (ایران و ذات- ویراست دوم)٬ ناصر کاخساز![]() خدا همچون ذات، غير قابل توصيف است. و چون توصيف شود، توصيف رقيب يا مخالف خود را ميطلبد. و در نبرد ميان تعريفها، ذات، يعني خودِ خدا فراموش ميشود. چراكه اين مفهوم قائم به توصيف فرد، گروه يا مذهب معيني ميشود. يعني ديگر قائم به ذات نيست. در مورد ايران نيز همين گونه است. ايران نيز ميتواند ميان معناهاي ايران اسلامي و ايران كمونيستي -ميهن اسلامي و ميهن سوسياليستي - تجزيه شود. و اتكا به ذات خود را از دست بدهد. اگر به خدا معنائي داده شود كه معناهاي ديگري راتاب نياورد، يگانه و بي همتا ميشود و چون يگانه و بی همتا صفات ذات است، اين معنا جانشين ذات ميشود و قدرتي انحصاري و نامحدود بدست ميآورد. اين تك گرائيِ معنائي را در ايرانِ پس از «انقلاب اسلامي» مي شناسيم. اگر بيش از يك معنا به نام خدا داده شود بايد هركدام از آنها، دستكم از نظر عقلي، حدودي را براي اعتبار خود بپذيرند، تا تضاد ميان معناهاي خدا، كاركرد ذات او را نپوشاند. وگرنه خداي آن گروه خشن و كم فرهنگ كه در پي شكار مخالفان خداي خود است، و خداي ديتريش بون هوفر- كشيش مسيحي - كه ميگفت از نام خدا نبايد بعنوان ملاكي براي حقانیت خود در مناسبات ميان انسان ها سود جست، چنان متضادند كه نميتوان زير يك معنا جمعشان كرد. سهل است، خداي فرانسيس اَزيزي پارسا، پيشواي فرانسيسكان، و خداي فرانتس ليست كه از «موعظه»ي او «براي پرندگان» پارههاي پيانوئي زيبائي آفريده است، نيز قابل جمع نيستند. همان گونه كه تصور يك هنرمند آزاده با تصور يك پيشواي اعتقادي و فرقهاي از زندگي غير قابل جمعاند. غير قابل جمعاند تا هنگامي كه دستكم در عمل از كمال دست نكشيده باشند و نقص معرفتي خود را نپذيرفته باشند. و قابل جمع ميشوند در موقعيتي كه در آن معناها به يكديگر ميخورند و سائيده و لاغر و ناقص ميشوند. آنگاه تسليمگرائي و ثروت گريزيِ «آزيزي پارسا» براي «فرانتس ليست» جاذب ميشوند؛ چون از دايرهي اعتقادگرائي كه در آن ميزيستهاند، بيرون ميآيند. البته آزيزي پارسا هم اين امكان را به ليست ميدهد. چون خود، گرچه در قرن ها پيش ميزيسته، ناگزير است چونان يك مفهوم، در موقعيتي كه معناها به يكديگر ميخورند و سائيده ميشوند، يعني در پلوراليته، زندگي كند. هنگامي كه يك معنا از خدا بر معناهاي ديگري از او در جامعهاي حكومت ميكند، در آن جامعه ذات خدا ديگر وجود ندارد. چون معناي يگانهاي كه بجاي او به هستي ميآيد، به نام او نياز دارد و نه به ذات او. و به همين سبب اغتشاش مفهومي و معنائيِ ذات را تشديد ميكند. داستايفسكي ميگويد: «اگر خدا نباشد همه چيز مجاز ميشود.» بر اين اساس در جامعهاي كه بخاطر حفظ قدرتِ يك معنا «همه چيز مجاز است»، ذاتِ خدا نميتواند وجود داشته باشد. همه چيز مجاز است: از كشتار عامِ هزاران نفريِ اسيران سياسي در اوين و زندانهاي ديگر، تا عادي و همگاني شدنِ بي سابقهي فساد و دروغ و ابزارگرائي زير حاكميت تنها یک معنا از خدا. پيدائي خدايان گوناگون و متضاد در ایران، واكنش خلا و غيبت ذات بسیط است. تنها هنگامی که ذات در يك جامعه، بسيط باشد حدود معنا در آن جامعه روشن است. معنا در چنين جامعهاي ديگر رزمنده نيست. چون رزمندگيِ معنا از نياز او به شكستن حدود برميخيزد. معنایی که حدود را میشکند جانشین ذات میشود. جانشین ذات شدن بدون نفی ذات ناممکن است. «ايران دموكراتيك خلق» و «ايران اسلامی» نيز دو زير مفهوماند براي نام عام ايران. و تازه هميشه اين امكان نيز وجود دارد كه در رقابت با اين دو، مضاف اليههاي ديگري نيز بنام ايران افزوده شود. آنچه به اين معناهاي متفاوت، يگانگي ميبخشد نسبي و فرعي شدن اين معاني در پلوراليته است. در پلوراليته چون نبرد بر سر معنا از ميان ميرود ذات دگرباره عمده ميشود . تنها در ذهن آدمهاست كه خدا با رويدادها رابطه بر قرار ميكند و اين رابطه با سليقهها و منافع معين گره ميخورد. از خدا همچون ذات نميتوان استفادهی ابزاري كرد. يعني خدا غيرشخصي و غيرگروهي و در نهايت غيرمذهبي است. خدا در تحول عرفی جامعه به يك حس مشترك اخلاقي فرا ميرويد. و اين زمينهي معنوي استقرار دموكراسي است. افزودن یک مفهوم يا یک صفت به نام ايران، امكان عقلي و عملي افزودن مفاهيم و صفتهای ديگري را نيز بوجود ميآورد. و آنگاه ما با ايرانهاي مختلفي رو در روئيم. يعني ديگر ايران اسم خاص نيست. چون نام ايران ديگر مفهوم كاملي را كه در واقعيت مشخصي متجلي شود بيان نميكند. و اين با از دست رفتن ذات خدا، و حاكميت يك معنا و مفهوم از آن، بجاي خودِ آن، بيارتباط نيست. در جامعهي مدرن خدا یک ذات بسيط است. و مفهومي عرفي و تقريبا غيرنظري دارد. ارسطوئي، نيوتوني و دموكراتيك است. تابع معناهائي كه ذهن يا ذهنهاي معيني به آن ميدهند نيست و به همين سبب در امور جاري و سياسي دخالت نميكند. یا اصلا قادر به دخالت در امور جاری نیست. چرا که دخالت با ذاتیت او در تعارض قرار میگیرد. اين دخالت نكردن، به او جاذبهاي ملي و عمومي ميبخشد و تشتت سِكتي و مفهوميِ آن را محدود ميكند. یا حتا از بین میبرد. اگر بسيط بودنِ ذات خدا چارچوب عمومي و مسلط فرهنگ جامعه باشد، معناهاي گوناگون، پايهي پلوراليته را پي ميافكنند. چون ديگر هيچيك به تنهائي نميتوانند بر معناهاي ديگر حاكم شوند. يعني يك معنا جانشين ذات نميشود و ذات خدا غير بسيط نميگردد. ذات كه غيربسيط گردد، توصيف هاي انحصاري يا غيرعرفي و غيرملي اعتبار مييابند. ذات بسيط است؛ يعني بيآميغ و تركيبناپذير است. يعني غيرذهني است و عدم دخالت و عدم مباشرت او در امور جهان، نه صفتهاي ذات كه مقتضاي ذاتاند. ذات بسيط است يعني بي نام و بي معنا است – چون معنا مخلوق ذهن است. با اين همه عرف، از راه برجسته كردن وجه عملي و خود انگيختهي ذات، به آن گونهاي معنا ميبخشد. وجهي كه غيرذهني و به همين دليل عمومي است، زيرا محصول ذهن فرد يا گروه ویژهاي نيست. غيرذهني ترين روند اجتماعي در جامعهي انساني، عرف است. زيرا عرف تحول يا روند خود بخودي، غيرايدئولوژيك، غيرشرعي و آزاد و دم به دم سنتهاست. در جامعهاي كه عرف قوي است، ايدئولوژي و شرع كه كاملا معناگرايند، ضعيفاند. اين است كه ذاتِ بسيط بازتاب رشد فرهنگ عرفي است. يعني بازتاب روانشناسي اجتماعي مردم در موقعيتي است كه از اعتقادهاي گروهي آزاد شدهاند. یعنی در موقعيتي اجتماعي كه اعتقادهاي گروهي در حاشيه زندگي ميكنند و نميتوانند خطر بيافرينند. عرف كه ضعيف باشد، معناگرائي رشد ميكند. و هردم يك معنا ذات را ميپوشاند و معناهاي ديگر را از داخل شدن به حريم آن باز ميدارد و خالق استبداد اعتقادي ميشود. اما اگر عرف قوي باشد، هر معنائي نسبي است و نميتواند به تنهائي ذات را بپوشاند. و به همين سبب همهي معناهاي گوناگون به ذات نسبت داده ميشوند بدون اين كه يكي از آنان بتواند بر ديگران چيرگي بيابد. و اين، پلوراليته را بوجود ميآورد. در سايهي حضور آزاد معناهاي گوناگون است كه ذات از هر معنائي مستقل ميشود. حضور معناها جزء طبيعيِ گونه گونيِ اجتماع است. اما در جائي كه معناها جانشينِ ذات ميشوند، به نفي تنوع اجتماعي ميانجامند و مفهومي از وحدت ميسازند كه به واحد ملي اولويت دارد؛ يعني مفهومي توتاليتر از مذهب. يعني حاكميت يك معنا كه يا ذات را زنده در آتش ميسوزاند، يا به زندان و تبعيد ميفرستد تا به آسودگي بنام او، يعني زير معناي خودساخته از او، بر مردم سلطه براند. در فرهنگ معنا پرور، ميهن به تنهائي وجود ندارد؛ با مضافاليههاي اسلامي و سوسياليستي و جز آن معنا پيدا ميكند. يعني ميهن، چون تابع ايده و مفهوم است، فراطبيعي ميشود و عنصرهاي سازندهي تاريخ ملي در آن، نا ديده ميمانند. هجرتِ دروني يا بيروني از واقعيت ملي، ذهن را فعال ميكند تا بتواند كمبود رابطه با واقعيت را جبران كند. در كتاب «جستجو»ي مارسل پروست، براي راوي داستان، كوچه و خيابان و درختهاي شهرِ «پارم» بنفشاند. آدم به گفتهي او هنگامي كه نتواند «عنصرهاي سازندهي شهر» يا كشور خود را در نام آن بگنجاند، به ناچار «شهر» یا «كشوري» فرا طبيعي ميسازد. ايدئولوژيهاي فراملي یا غیرملی، نگرش فراطبيعي را سياسي ميكنند. يعني متافيزيك عام را به متافيزيك خاص تبديل ميكنند. و اين، آنان را به عنصرها و مصالحي كه شهر يا كشور يا واحد ملي از آن ها ساخته ميشود، بي توجه ميكند و به همين سبب آنها كوچه و خيابان هاي ميهن را با درختهاي بنفش فراطبیعی مي آرايند. «رولن بارت» نويسنده و متفكر فرانسوي ميگويد: «نام خاص نشانهاي حجيم، نشانهاي همواره آكنده از انبوهي از مفهومهاست، كه با هيچ كاربردي از آكندگياش كاسته نميشود، هيچگاه تهي نميشود. برخلاف نام عام كه در هر جايي تنها يكي از مفهومهاي خود را ارائه مي كند. «ايران همچون نام خاص، كامل و پر است، و دربرگيرندهي همهي مفاهيم.» مفهومهاي اسلام، سوسياليزم، خلق و جز آن، همه در نام ايران زندگي ميكنند. اما اگر يكي از اين مفهومها را عمده كنيم، آن مفهوم را از درون ايران بيرون آوردهايم و بالاي آن قرار دادهايم. و از اين راه ايران را يك نام عام كردهايم و ديگر «پر و آكنده» نيست و به قول مارسل پروست «هر بار و در هرجا تنها يكي از مفهوم هاي خود را ارائه ميكند.» وجود ايران به اين گونه، تابع مفهوم معيني است. یعنی مفهوم معینی نسبت به آن اولویت مییابد و هر گروه اجتماعي و سياسي ميتواند براي آن مفهوم و صفت ديگري بشناسد. چرا نبايد در برابر ايران اسلامي، مثلا ايران خلقي يا ايران سوسياليستي داشت؟ بدينسان ذات تاريخي ايران زير سايهي نامها و مفهومهاي افزوده شده به آن فرعي ميشود؛ حس ملي تجزيه ميشود و تفاهم ملي از بين ميرود. براي اين كه ايران از گَردي كه مضافاليههاي گوناگون بر آن ميپاشند بيرون بيايد، تا چونان آيينهاي شفاف همهي مفهوم ها را در خود پژواك دهد، بايد دگرباره نام خاص شود، تا دگرباره ذاتی تفسیر ناپذیر شود و متفرع بر مظروفهای اعتقادی و مفهومی درون خود نشود. چرخش بازگشت گراي دو نام خدا و ايران از خاص به عام، پيآمد تجزيهي متافيزيك عام به متافيزيكهاي خاص است. متافيزيك عام- انتولوژي – چارچوب بستهي مسلكي ندارد. متافيزيك خاص برعكس، مذهبي و مسلكي و بسته است. تجزیهی متافيزيك عام به متافيزيكهاي خاص و گروهي، راه به نبرد مذهبها و اعتقادها ميبرد. تجزيه و سرشكن شدنِ جنبش ملي ميان گروههاي اعتقادي، يعني حذف آن به سود گروهها، نشانهي نشستنِ متافيزيكهاي خاص – مذهبي و شبهمذهبي –به جاي متافيزيك عامِ جنبش ملي است. اگر متافيزيك عام بتواند متافيزيكهاي خاص را فرعي كند، ايران و خدا نيز به اسمِ خاص تبديل ميشوند. متافیزیک عام جنبش ملی، پوششی عمومی است که ایران به متافیزیکهای خاص، یعنی به دینها و مسلکها، میدهد. بدون تضمین آزادیهای متافیزیکی و اعتقادی تقدم هستیشناسانهی ایران بر همهی اعتقادات- و با حفظ حرمت به آنها- ممکن نیست. درست است كه ذات ايران واقعي است و ذات خدا محض است؛ و به اين اعتبار آنان دو ذاتِ بتمامي متفاوتاند، اما مقتضاي ذات هردوي آنها اين است كه با افزودن مفهوم معيني به آنها معنا يا تعريف نميشوند؛ يا نبايد بشوند. چرا كه ذات، نسبي نيست ولي همهي معناها ذهني و نسبياند. اينجا بايد افزود كه تلقي عرف از خدا، معنا كردن او به شيوهاي ذهني نيست. چرا كه عرف غيرذهني است و بستر يا ديناميزمي عملي است كه عقل سليم و حس مشترك ملي در آن جارياند. هنگامي كه عرف قوي است، درك اجتماعي از خدا دركي عملي است. و قلمروهاي ذات و معنا روشن و مشخصاند. ذات بسيط است و معنا نسبي. همين كه در جامعه پذيرفته شد كه معنا نسبي است، معنا در درون ذات متكثر ميشود و افزودنِ مضافاليه به نام خاص زمينهي پذيرش گسترده پيدا نميكند. پس تلقي جامعه از ايران و تلقي جامعه از خدا ريشهي فرهنگي يگانهاي دارند. يعني روحيهي افزودن معنا و مفهوم ديگري به ايران ريشه در فرهنگ عقب ماندهاي دارد كه در آن ذات بطور كلي تشنهي معنا است. با پيشرفت اجتماعي، ذات از معنا بينياز ميشود. يعني بسيط ميشود. براي اين كه معناها نسبي و بنابراين متكثر بشوند، خدا بايد چون ذاتي بسيط و مستقل از معانی داده شده به او در ذهنيت جامعه تثبيت شده باشد. همهي معناهاي مذهبي و غير مذهبي را ، انسان به خدا داده است. آنچه كه انسان نميتواند به خدا بدهد ذات اوست، كه معنا ناپذير است. يعني همان چیزی که به قول ویتگنشتاین موضوع و قلمرو سكوت است. سكوت كه شكسته شود، معنا بر ذات سايه ميافكند. به اين اعتبار خدا ديگر مقولهاي فلسفي نيست. نفي و اثبات او، هردو، بازياند. پايگاه ذات در عرف است. در دموكراسي عرف دست بالا را دارد. در جامعهي اعتقادي، برعكس، معنا اعتبار و جاذبه دارد. بدينسان خدا در جامعهي دموكراتيك مفهومي عرفي یعنی غیرمعنایی و پراتیک، یا به زبان امانوئل کانت یک آنتن اخلاقی است. به اين اعتبار حتا يك آتئيست دموكرات ميتواند براي گسترش همزيستي و دموكراسي با ذات بودنِ خدا، يعني با عرفي شدنِ مذهب، بي هيچ ترديدي تفاهم كند. در روند تكامل فرهنگ، تضادِ معنا و ذات نسبي ميشود؛ زيرا معناهاي گوناگون همزيستي مييابند، فرعي ميشوند و هيچيك خواهان جانشيني ذات نيست. معنائي كه عرف، فرهنگ، يا تاريخِ تمدن به ايران يا به خدا ميدهد در جهت تثبيت ذات آنها است. و براي نگهداشتن حرمت آنها، آنها را از تيررس مقاصد و مضافاليههائي كه ما به آنها ميدهيم، بدور نگهميدارد. انقلاب بورژوازي در جريان تكامل حس ملي، از وارد شدن ذات خدا به نبرد معناها جلوگيري كرد. خدا ذات باقيماند تا حس ملي تكامل بيابد. يا بر عكس، حس ملي-عرفي و مدني- تكامل يافت تا خدا دگر باره ذات شود. در كشور ما نيز در صورتي دموكراسي امكانپذير است كه اين دو مفهوم، يعني ايران و خدا، دگرباره اسم خاص شوند، يعني دگر باره ذات شوند و بتوانند بدون استفاده از يك پالادهي عقلي و مسلكي در پهنههاي روح و تاريخ جريان بيابند. بدون بازگشت خدا به ذات خود، ایران دگرباره ذات نمیشود. ناصر کاخساز Copyright: gooya.com 2016
|