گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
30 آبان» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت 24 آبان» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا در جستجوی همگرائی های پايدار
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا دربارهء حواشی يک بخشنامهمن، با کمال خشنودی، انتشار بخشنامهء آقای اديب برومند و واکنش هائی را که نسبت به آن مطرح شده «تولدی ديگر» برای جبههء ملی ايران تلقی کرده و اميدوارم که از اين پس اين جبهه نيز جايگاه واقعی خود را در صفوف کوشندگان و سازمان های سکولار دموکرات ايران دريافته و باز يابد. اما توجه به يک نکته در اين ميان اهميت دارد: آيا اين ادعای چرخيده در بين برخی از نويسندگان ايرانی مبنی بر اينکه سلسلهء صفويه پايه گذار و حافظ «تماميت ارضی» ايران بوده صحت تاريخی دارد؟پيشگفتار و زمينه اخيراً مطلب کوتاهی، که از جانب آقای اديب برومند، رئیس شورای مرکزی و هیئت رهبری جبههء ملی ايران، نوشته شده بود(1)، بوسيلهء آقای دکتر سید حسین موسویان، رییس هیات اجرایی جبههء ملی ايران و عضو شورای مرکزی اين جبهه(2)، و از طريق ليست ايميلی جبهه، برای من هم ارسال شد که، در همان خوانش نخست، به نظرم آمد در پی نوشتهء آقای دکتر محمدعلی مهرآسا، عضو قديمی جبههء ملی و مقيم کاليفرنيای جنوبی، با عنوان «عاشورا و دیوانگی هایش تا کی؟»(3) و، سپس، انتشار تهديدنامه ای که در سايت «عماريون» منتشر شده بود (4)، تهيه گرديده است. نوشتهء آقای برومند، که حکم بخشنامه ای صادر شده از رأس يک تشکيلات و خطاب به عموم اعضاء را داشت، کوتاه، قاطع و بسيار روشن بود و در بخشی از آن چنين اعلام شده بود که: «[ جبههء ملی ايران] ...به ویژه در بارهء دین مبین اسلام و تشیع و امامان این مذهب کمال احترام را ملحوظ می دارد، زیرا تمامیت ارضی ایران وامدار تشیع است و شاه اسماعیل صفوی با رسمیت دادن این مذهب ایران را یک پارچه کرد و از تسلط امپراتوری عثمانی رهائی داد... هر عضوی از اعضای جبهه ملی باید نسبت به مطالب یاد شده پای بند و وفادار باشد تا عضو جبهه ملی شناخته شود وگرنه در تاریخ این جبهه جایگاهی نخواهد داشت...» در پی انتشار اين مطلب در چند سايت و وبلاگ خارج کشور وابسته به گروه های مختلفی که خود را جزئی از جبههء ملی ايران دانسته و همواره از رهبری داخل کشور حمايت و اطاعت کرده اند(5)، اعتراض هایی از جانب غيراعضاء جبههء ملی [مثلاً، خانم شکوه ميرزادگی(6) و آقای عبدالستار دوشوکی (7)] و نيز اعضاء اين جبهه [مثلاً، آقايان مهندس کورش زعيم(8) و خسرو سیف(9)]، همچنين سازمان های وابسته به جبههء ملی [مثلاً، سازمان های جبههء ملی ايران در خارج کشور(10)] مطرح شد و در جوار آن سیلی از اعتراض ها در وبلاگ ها و صفحات فیس بوک و غیره براه افتاد. بزودی کار چنان بالا گرفت که آقای اديب برومند ناچار شد توضيحی در مورد انتشار مطلب قبلی خود بنويسد و از جمله اعلام کند که: « پس از انتشار اطلاعیهء اینجانب، که شتابزده در واکنش به اهانتهای زشت و ناشایست نسبت به مظهر آزادگی و حق پروری، امام حسین (ع)، نوشته و منتشر شده است، متذکر میگردد: ...مقصود از "مغتنم شمردن جنبشهای سوگواری"، پاسداری از خون آزادگان و شهیدان راه حق و تأمین وحدت ملی بوده است... و اما در مورد شاه اسماعیل صفوی، تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران خدمتی بزرگ بوده، ولی تاریخ نمیتواند کشتارهای او را برای ترویج تشیّع به دیدهی اغماض بنگرد و او را نکوهش نکند. هماندیشگان و هواداران جبهه ملی ایران همواره باید در نظر داشته باشند که مقالات اهانتآمیز، از آن دست که بهوسیلهء دکتر مهرآسا انتشار یافته، موجبات فشار مضاعف بر فعالیتهای جبهه ملی را در درون کشور فراهم میآورد و دستاویزی برای پیشگیری از برگزاری جلسات جبهه میگردد...» تشيع و تماميت ارضی ايران سخنان آقای برومند، در مورد رابطهء تشيع وتماميت ارضی ايران، تکرار ادعائی است که سال ها است بين برخی از نويسندگان علاقمند چسباندن تشيع اثنی عشری به استقلال ايران بعنوان يک کشور (نظير مرحوم هانری کوربن فرانسوی و آقای دکتر سيد حسين نصر ايرانی) چرخيده است که «پادشاهان صفويه احياء کنندهء سلطنت موروثی از طريق پذيرش ولايت امامان شيعه [که فرزندان دختری آخرين پادشاه ايران محسوب می شدند؛ يعنی همان افسانه ای که حتی دکتر علی شريعتی هم بی پايه بودن آن را اثبات کرده است] و پايه گذار و حافظ تماميت ارضی ايران بوده اند.» اکنون هم آقای برومند اظهار عقيده کرده اند که «تمامیت ارضی ایران وامدار تشیع است و شاه اسماعیل صفوی با رسمیت دادن این مذهب ایران را یکپارچه کرد واز تسلط امپراتوری عثمانی رهائی داد» و سپس، در توضیح خود تکرار کرده اند که «در مورد شاه اسماعیل صفوی، تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران خدمتی بزرگ بوده، ولی تاریخ نمیتواند کشتارهای او را برای ترویج تشیّع به دیدهی اغماض بنگرد و او را نکوهش نکند». اما آيا براستی چنين است؟ من اگرچه تاکنون در مورد تحولات تشيع اثنی عشری و نقش دينکاران اين فرقه در ايران دو کتاب منتشر کرده ام(11). اما در اين جا اشاره به نکات زير را واجد اهميت می دانم: 1. تشيع اثنی عشری (يا تشيع دوازده امامی که معتقد به غيب شدن دوازدهمين امام خود است) در سرزمين ايران سابقهء چندانی نداشته و يک مذهب پرورش يافته در ايران نيست، حال آنکه به ضرس قاطع می توان گفت که بخش عمده ای از مذاهب اهل تسنن ساختهء دست دينکاران ايرانی است و، در عين حال، اکثريت قريب به اتفاق شاعران، نويسندگان، تاريخ دانان، دانشمندان، فلاسفه و اهل حکمت ايرانی دارای مذهب تسنن بوده اند. حتی بخش هائی از تشيع که در گوشه هائی از ايران رواج اندک داشته اند به مذهب دوازده امامی تعلق نداشته اند. آل بويه شيعهء زيدی پنج امامی بودند، ناصر خسرو پيرو تشيع هفت امامی وابسته به فاطميون مصر بود، و فرقهء اسماعيليه نيز، که هنوز هم در ايران طرفدارانی دارند، پيرو تشيع هفت امامی محسوب می شد. حتی خواجه نصيرالدين طوسی، که از دينکاران فرقهء اسماعيليه محسوب شده و در قلاع الموت بکار مشغول بود، پس از فتح اين قلاع به دست هلاکوخان مغول، و برای مصون بودن از مجازات، ادعای اعتقاد به تشيع دوازده امامی کرد تا جزو عمال اسماعيليه محسوب نشود و به امام زنده ای که بتواند موی دماغ هلاکو شود اعتقاد نداشته باشد و، سپس، با به استخدام در آمدن در لشگر هلاکو، او را به فتح بغداد و کشتن خليفهء عباسی تشويق کرده است. 2. اين مذهب بی ريشه در ايران جريانی کاملاً عربی بود که تا زمان امام دوازدهم اش دارای مجتهد نبوده و دينکاران اش بيشتر محدث (جمع آوری کنندهء داستان ها و معجزات بی شاخ و دم چهارده معصوم) بوده اند که در ناحيه هائی فروبسته و روستائی در لبنان و عراق و بحرين زندگی می کرده اند و همهء آداب و سنن شان عربی و روستائی بوده است. 3. اسماعيل صفوی، از نوادگان شيخ صفی الدين اردبيلی (توجه کنيد که او شيخ بود و نه سيد) و پس از پيوند خوردن صوفيان صفوی با دربار آق قويونلوها و، از آن طريق، به دربار روم شرقی) طی ماجرای مفصلی که صرفاً سياسی است ادعای سيد بودن کرده و، هنگام تاج گزاری در تبريز، اعلام داشت که تشيع دوازده امامی مذهب رسمی قلمرو حکومت اش (که حد و مرزش معلوم نبود و ايران هم نام نداشت) شده است. حال می توان پرسيد که اگر اسماعيل صفوی فردی ايران گرا و خواستار بازگشت به ايران مستقل و کهن بود چرا بجای بازگرداندن يکی از مذهب ماقبل اسلام ايرانيان که در خود اين سرزمين پروريده شده بود، تصميم گرفت تا مذهبی را در آن سرزمين رسمی کند که خود چيزی از آن نمی دانست و مجبور شد که از دينکاران امامی مقيم جبل عامل لبنان بخواهد که به ايران آمده و او را در شيعهء امامی کردن ايرانيان، آن هم به زور شمشير، کمک کنند؟ 4. «تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران» و «رهائی از تسلط امپراتوری عثمانی»، که مورد اشارهء آقای اديب است، دارای مفهوم معينی نيست. آيا منظور اعادهء تماميت ارضی عهد ساسانی است؟ آيا سرزمين های قلمروی ساسانيان در خطر تسلط عثمانی ها بوده است؟ آيا اساساً پس از فتح ايران به دست اعراب باديه نشين نومسلمان ديگر مفهومی به نام «تماميت ارضی ايران» وجود خارجی داشته و در دوران بلند خلفای بنی اميه و بنی عباس و سپس دوران تسلط ترکان غزنوی و سلجوقی و سپس دوران مغولان و ايلخانان، کشوری به نام ايران وجود داشته است که چون در برابر خطر عثمانی (که هنوز بر ايران مسلط نشده بود) قرار گرفته به همت شاه اسماعيل تماميت خود را حفظ کند؟ يعنی چگونه است که «ايران آقای برومند» در تمام اين قرون متمادی وجود داشته و فقط در آغاز قرن نهم هجری با خطر اشغال شدن از طرف عثمانی ها مواجه شده و به کمک اقدامات شاه اسماعيل صفوی مجدداً به تماميت سرزمينی خود رسيده است؟ 5. آيا دينکاران امامی آمده از جبل عامل و شهرهای عراق هرگز اعتنائی به ايران و ايرانيت داشتند و در آثار بازمانده از آنها، از جمله در کتاب بيست و پنج جلدی بحار الانوار، نامی از اين سرزمين برده شده؛ و آيا فرزندان شان که اکنون با نام فاميل های مختلفی بر ايران حکومت می کنند، پس از قرون متعدد بوئی از ايرانيت وعشق به ايران برده اند؟ 6. آيا نه اينکه اقدام شاه اسماعيل (که نوهء امپراطور روم شرقی بود) و سياست اش در مورد آمدن دينکاران امامی (از لبنان تحت تصرف روميان) به سرزمينن ما خود بخشی از تلاش اروپائيان برای جلوگيری از پيشروی قوای عثمانی به سوی ايتاليا بود و ربطی به احياء ايران نداشت؟ 7. آيا صفويان و دينکاران امامی هرگز به منافع ومصالح ايران فکر کرده اند؟ آيا هم آنان نبودند که موجب قيام افاغنه و انقراض صفويه شدند؟ آيا آنان نبودند که فتحعليشاه قاجار را، به زور فتوا، وادار به جنگ با روسيه کرده و موجب شدند تا بخش های بزرگی از «تماميت سرزمين ايران» به دست روس ها بيافتد و از ايران جدا شود؟ آيا دينکاران فرقهء امامی که هم اکنون بر ايران مسلط هستند جز به گسترش مذهب و سيادت خود در «عالم اسلام» آن هم به خرج ملت ايران اقدامی کرده اند؟ 8. آيا سپاه پاسداران شان باید «سپاه پاسداران ايران» باشد يا «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»؟ و مگر اصل یکصد و نهم قانون اساسی جمهوری اسلامی، در شرایط و صفات رهبر نمی گويد که او بايد دارای صلاحیت علمی لازم برای افتاء [فتوا دادن] در ابواب مختلف فقه، و عدالت و تقوای لازم برای رهبری «امت اسلام» باشد؟ آيا ما در ايران دارای «امت اسلام» هستيم يا «ملت ايران»؟ 9. و، تازه، اگر شرکت امامان دوم وسوم شيعه را در فتح ايران و کشتار ايرانيان ناديده بگيريم، چرا اقدام شاه اسماعيل برای رسمی کردن تشيع (آن هم بمنظور «احيای تماميت ارضی ايران») بايد موجب شود که ما اصل کار را فراموش کرده و به فرع بپردازيم و، اگر هم «هر فرد ملی گرایی» بخواهد از شاه اسماعيل بخاطر احياء تماميت ارضی ايران تجليل کند بايد، بقول آقای اديب، «به این مذهب عقیده مند باشد و هر جنبشی را در عزای شهیدان بزرگ شیعه، که تایید کنندهء وحدت ملی نیز هست، مغتنم و محترم شناسد»؛ و لابد، به فتوای دينکاران امامی، به قمه زنی و زنجير زنی و امر به معروف و اسيدپاشی بپردازد؟ 10. در عين حال، مگر می شود نتايج از پيش انديشيده نشدهء يک اقدام تاريخی را دليلی برای صحت و سقم نيت و مقصود پشت آن اقدام دانست؟ مثلاً، ادعا کرد که آلمان امروز حاصل کاری است که هيتلر و حزب نازی انجام داده اند. معنای اين سخن آن خواهد بود که هيتلر همين آلمان امروز را در نظر داشته و در راستای رسیدن به چنين آلمانی آن اقدامات فجيع را کرده است. اينکه بگوئيم شاه اسماعيل صفوی قصد احياء تماميت ارضی ايران را داشت و به اين خاطر به مذهب شيعهء اثنی عشری (که چيزی از آن نمی دانست) درآويخت يک شوخی بی مزهء تاريخی است. در واقع اين کوشش زيرکانهء دربارهای واتيکان و ونيز و انگليس، برای ايجاد درباری دشمنخو با دربار عثمانی (که لشگريان اش تا شهر وين اطريش رسیده بودند)، آن هم در جبههء شرقی عثمانی، بود که موجب شد هم دربار صفوی پا بگيرد و هم بر روی نقشهء جغرافيا خط کشی هائی پديد آيد که کشور ايران (آن هم نه به نام ايران که به نام فرنگی ساختهء پرشيا) مطرح شود. تمام مفاهيم کشور، ملت، مرز شناخته شده بوسيلهء ديگران، تماميت ارضی، حاکميت ملی و منافع ملی پديده های اصل نوين اند که با انقلاب مشروطه در ايران تثبيت شدند و ربطی به روزگار صفويان (بخصوص در عهد شاه اسماعيل) ندارند. 11. و حيرت من از اين است که چگونه رهبرانی چون آقای اديب حاضرند شاه اسماعيل صفوی خونريز را بخاطر «احياء تماميت ارضی ايران« تحسين کنند اما نوبت به رضاشاه پهلوی که می رسد او را دچار هزار لعن و نفرين سازند؛ حال آنکه اگر شاه اسماعيل بفکر تماميت ارضی نبود و نتيجهء عمل اش بصورتی انديشیده نشده به شکل گرفتن ايرانی در شرق عثمانی انجاميد، رضاشاه و روشنفکران اطراف اش دقيقاً برای ايجاد دولت ـ ملت ايران و تعيين خطوط مرزی اين کشور و سرکوب تجزيه طلبان اقدام کردند و در اين راه يک هزارم شاه اسماعيل هم خشونت و خونريزی براه نيانداختند. آيا اگر جبههء ملی قصد تجليل حافظان تماميت ارضی ايران را دارد اولويت اش نبايد در تجليل از رضاشاه باشد؟ شهیدان شیعه و وحدت ملی ايرانيان مضحک ترين سخن اما همان است که در بند نهم مطالب بالا ذکر شد: «عزای شهیدان بزرگ شیعه تایید کنندهء وحدت ملی نیز هست». اين گزافه ای نابخشودنی است که اينگونه عزاداری فرقه ای و تفرقه انگيز را عامل وحدت ملی ايرانيان بدانيم. در همان صدر تاريخ، پيدايش شيعه اولين اقدام برای ايجاد تفرقه در بين مسلمانان بود و، چنانکه در جائی ديگر شرح داده ام(12)، دينکاران شيعی همواره، و بخصوص در دوران کنونی، عامل اغتشاش و تفرقه بوده و هم اکنون نيز ايران را، در دل منطقه ای سنی مذهب، آماج دشمنی همسايگان خود کرده اند. در اين مورد کافی است که بخشی از مقالهء آقای امين موحدی را که اکنون به صفوف پريشان تجزيه طلبان ِ تولد گاه شاه اسماعيل پيوسته برايتان نقل کنم: بله، روشن است که عبارت «عدم توجه به حقوق سایر ملیت ها در ایران» (که البته لفظ «مليت» اش يک غلط رايج سهوی و شايد عمدی باشد) گويا اصل مطلب است. احزاب سياسی ما بايد خود را از شر مذهب گرائی و، بقول آقای برومند، «خودداری از اهانتهای زشت و ناشایست نسبت به مظهر آزادگی و حقپروری» (که معلوم نيست زشتی و ناشايستگی شان را چه کسی معين می کند و حد می زند) برهانند، دست از مصلحت بينی آبکی منفعت خواهانهء شخصی بردارند، اجازهء انتقاد و باز انديشی در امور مذهبی و ايدئولوژيک را به اعضاء خود بدهند تا بتوانند در راستای ايجاد ايران آباد و آزاد و سکولار و دموکرات گام بردارند. هرگونه تسامحی در اين راه ما را در برابر تاريخ مسئول بدبختی ملت مان خواهد کرد؛ همانگونه که در سال 1357 اين اتفاق تلخ در همين جبههء ملی رخ داد. و اما يک نتيجهء مثبت بگذاريد اين مقاله را با خوش بينی تمام کنم. من در ميان نتايج انتشار بخشنامهء آقای اديب برومند دو نکتهء مثبت هم می بينم که بد نيست به آنها اشاره کنم: 1. اين ماجرا تفاوت بارز ماهيت کار تشکلات سياسی را در داخل و خارج کشور آشکار ساخته و بر اين نکته انگشت تثبيت نهاده است که تشکلات خارج کشور نبايد مطيع و مقلد تشکلات داخل کشور شوند. در زمانه ای که رهبر جبههء ملی اعلام می دارد که «مقالات اهانتآمیز، از آن دست که بهوسیلهء دکتر مهرآسا انتشار یافته، موجبات فشار مضاعف بر فعالیتهای جبهه ملی را در درون کشور فراهم میآورد و دستاویزی برای پیشگیری از برگزاری جلسات جبهه میگردد...» و رهبر کهنسال جبهه را وادار می کند تا چنان اعلاميه ای را صادر نمايد که، از ديد مهندس زعيم، منتج به وارد آمدن «آسیب حیثیتی» به جبهه شده، چگونه می توان از يکسو از داخل کشوری ها دستورالعمل گرفت و، از سوی ديگر، در راه ساختن يک «آلترناتيو سکولار و دمکرات»، به انتظار راهنمائی ها يا اقدامات آنها نشست؟ چنين تفکری خيانت به خود جبهه ای های راستين داخل کشور هم هست و، به نظر من، همچنانکه بارها نوشته ام(13)، اين «روشنگری ِ عملی» در مورد واقعيت های انکار ناپذير را بايد امری خجسته دانست. 2. در عين حال، اين بخشنامه حکم ضربه ای هشيار کننده و هشدار دهنده را داشته که اعضاء و گروه های وابسته به جبههء ملی را بر سر دو راههء انتخاب قرار می دهد تا مجبور شوند برای مردمی که شراکت رهبری جبههء ملی در برسميت شناختن رهبری روحانيت در انقلاب 57 و نيز شرکت در دولت موقت را تجربه کرده اند توضيح دهند که، 36 سال پس از آن واقعه، اکنون به مذهب و نقش آن در حکومت چگونه می انديشند. اين مطلب، در سی و شش سال اخير، بصورت نوعی بلاتکليفی زير پوست جبههء ملی وجود داشت و مدت ها بود که زدن نيشتری بر اين پوست متورم و خارج کردن چرک و خونابه ای کهنه را ضروری ساخته بود. حال اين نيشتر، نه از جانب عناصر مترقی جبهه، که از سوی رهبری بسيار محافظه کار و اطرافيان وابسته به روحانيت و بازار سنتی ـ سپاهی آن زده شده است و بايد آن را به فال نيک گرفت. مثلاً، می بينيم که تشکيلاتی همچون «سازمان های جبههء ملی در خارج کشور»، با حفظ ادب تشکيلاتی، اعلام داشته است که: «عليرغم احترام کامل و صمیمانه ای که برای مبارزات طولانی ایشان [آقاب برومند] در راه اهداف این سازمان قائلیم، و با توجه به شرائط فشار و خفقان حاکم در ایران، وظیفهء خود می دانیم نظرات خود را در این مورد به گونهء زیر ابراز داریم... جبههء ملی ایران خواهان جدائی دین از حکومت است. این سازمان در طول تاریخ خود نسبت به ادیان و مذاهب و آئین های گوناگونی که در کشور وجود دارد همواره برخوردی یکسان داشته است، امری که باعث شده مروجین آمیختن دین در سیاست، از جبهه ملی دوری جویند. حاصل آنکه، بطریق اولی، هیچگاه اعتقاد یا عدم اعتقاد به یک دین یا مذهب خاص شرطی برای عضویت در جبهه ملی ایران نبوده و نمیتواند باشد». همچنين، آقای مهندس کورش زعيم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران، در پاسخ خردمندانه و شجاعانهء خود به پرسش هائی که از جانب آقای عبدالستار دوشوکی طرح شده بود، و بخصوص با اشاره به اسناد جبههء ملی، نه تنها مواضع جبهه رادر اين مورد به صراحت اعلام می دارند، بلکه متقاضی استعفای آقای برومند می شوند: «برای جبهه ملی ایران جدایی دین از حکومت یک اصل است که هم در منشور تاکید شده و هم در اساسنامه. آیندهء ایران جز این نخواهد بود. به تاریخ توجه کنید که در دو سده نخست اسلام در ایران، به علت قشریگری ما هیچ دانشمندی تولید نکردیم و آنان که نخبه بودند از کشور فرار کردند. در دوران صفویه به علت قشریگری برای چهار سده هیچ دانشمندی تولید نکردیم و آنان که نخبه بودند از کشور مهاجرت کردند. در سه دهه گذشته هم که حکومت مذهبی شد، اکثریت نخبگان ما از کشور مهاجرت یا فرار کردند. آیا شما هم بودید، در آینده کشور دین را از حکومت جدا نمی کردید؟.. ما بی تردید تلاش خواهیم کرد که این آسیب حیثیتی را که آقای ادیب ندانسته و شاید با ترغیب برخی که همیشه ایشان را به سوی انجام کارهای غیر دموکراتیک و آسیب زا هدایت می کنند، خنثی کنیم. ولی ایشان اکنون در شرایط سنی و جسمانی هستند که آسان مورد نفوذ قرار می گیرند. من پیشنهاد خواهم کرد که ایشان از این سمت های خود کناره گیری کنند، زیرا حرمت جبهه ملی ایران از احترام اشخاص بسیار بالاتر و خطیرتر است». بدينسان من، با کمال خشنودی، انتشار بخشنامهء آقای اديب برومند و واکنش هائی را که نسبت به آن مطرح شده «تولدی ديگر» برای جبههء ملی ايران تلقی کرده و اميدوارم که اين جبهه نيز جايگاه واقعی خود را، هم به عنوان سازمانی که بنیانگزارش یک شخصیت ملی و ایراندوست چون دکتر محمد مصدق بوده، و هم در صفوف کوشندگان و سازمان های سکولار دموکرات ايران دريافته و باز يابد. Copyright: gooya.com 2016
|