چهارشنبه 12 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

خواهر تکامل خوشرنگ − زن در "هشت کتاب" سهراب سپهری، سروش دباغ

سروش دباغ
واکاوی "هشت کتاب" سپهری به ما نشان می‌دهد که بخش زنانۀ روان او چگونه در اشعارش بروز و ظهور پيدا کرده و سهراب چگونه توانسته دربارۀ اين بخش از ضمير خود سخن بگويد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


هر چند عشق رمانتيک چندان مد نظر سپهری نبوده و در هشت کتاب ذکری از آن به ميان نيامده، اما او در اشعارش به تفاريق به زن پرداخته، « زن اثيری» را در کنار زن متعارف به تصوير کشيده است. در اين مقاله[۱] که در دو قسمت عرضه می‌شود، می‌کوشم با عنايت به زمينه و زمانۀ سُرايشِ دفاتر هشت گانه «هشت کتاب» و وام کردن برخی از آراء کارل گ. يونگ و مفاهيم يونگی‌ای چون کهن‌الگو[۲]، روان زنانه[۳] در ضمير ناهشيار مرد و روان مردانه[۴] در ضمير ناهشيار زن، تطور تصوير و تلقی سهراب سپهری از زن را به بحث بگذارم.[۵]

پيش از آغاز بحث، لازم است برخی مفاهيم روانکاوانۀ يونگی را مرور کنيم. يونگ شاگرد فرويد بود و پروژۀ روانکاوانۀ فرويد را به پيش برد. وی برای ضمير ناخودآگاه نقش سازنده و رهگشايی قائل بود؛ در عين حال آنرا واجد خصلت جمعی می‌انگاشت. از مفاهيم محوری يونگ، « کهن الگو» است که در روان جمعیِ تمام انسانها حضور دارد و نقش آفرينی می‌کند. از منظر يونگ با راه يافتن به درونِ اين کهن الگوی جمعی، بهتر می‌توان ضمير ناخودآگاه را شناخت و از طريق نقب زدن به اين سرزمين پنهان، به توازن و تعادل روانی رسيد.

مطابق با آموزه‌های يونگی، مهم‌ترين کهن الگو در ضمير ناخودآگاه جمعی انسان‌ها عبارت است از عنصر يا اصل مادينگی. زن و زمين به منزلۀ نمادهای باروری، مهمترين مفاهيم برای فرايادآوردن ضمير ناخودآگاه جمعی هستند. بر خلاف فرويد، يونگ به نهاد انسان بدبين نيست و انسان را رو به تعالی و تکامل می‌بيند و خود (self) را مجموعه‌ای ازعقده‌ها و اميال فروخورده و سرکوب شدۀ انسان نمی‌داند. از اينرو، مشی روانکاوانۀ يونگی‌ تفاوت مهم و آشکاری با مشی روانکاوانۀ فرويدی دارد. به تعبير يونگ هر مردی، آنيمايی دارد که بخش زنانه و ناشناختۀ وجود اوست؛ هر زن نيز آنيموسی دارد که بخش مردانه و ناشناختۀ وجود اوست. رسيدن انسان به تکامل روانی متوقف بر شناخت و رشد و تکامل اين بخشهای ناشناختۀ وجودی است.

به تعبير سهراب سپهری، روزگاری بود که انسان « مغلوب شرايط شقايق بود» و « در متن عناصر می‌خوابيد»[۶]. در آن روزگار، انسان نگاه ژرف و دقيقی به ناخودآگاه خود نداشت و مناسبات و روابط انسانی در دل اين کهن الگوها صورتبندی می‌شد. از جايی به بعد «خود»، از «ناخودآگاه» جدا شده و تجربۀ انسان بدوی و در ادامه پديدۀ فرهنگ بر روی کره خاکی سر بر می‌آورد. رفته رفته روان خودآگاه و اصل نرينگی محوريت پيدا می‌کند و ارزشهای مادينگی که با کهن الگوهای «بزرگِ بانوی هستی» و «زمين» به مثابۀ نماد زايش و رويش گره خورده بود، به محاق می‌رود يا به ژرفای ناخودآگاه پس رانده می‌شود. در ادامه، در جهان جديد، ايگو (ego) که در علم و منطق و رياضيات بروز پيدا می‌کند و چيرگی و تسلط بر طبيعت را به همراه می‌آورد، سبب می‌شود ارزش‌های مادينگی کنار زده شوند. از اينرو يکی از نقدهايی که در روانشناسی يونگی به جهان جديد می‌شود اين است که گويی با بر صدر نشستن اصل نرينگی، کهن‌الگوهای مادينگی به فراموشی سپرده شده و جهان جديد، ما را از بخشی از ضمير ناخودآگاه جمعی دور کرده است؛ ضمير ناخودآگاه جمعی که در قصه‌های کودکانه و اساطير و افسانه‌های کهن بافت می‌شود.[۷]

يونگ معتقد بود که ضمير ناخودآگاه جمعی در عرصه شعر و هنر به خوبی بروز و ظهور پيدا می‌کند. به ميزانی که کسی از اين شمّ برخوردار باشد و «آن»‌هايی را تجربه کند، می‌تواند نيمۀ ديگر شخصيت خود را ببينند. در واقع، شخص با واکاوی احوال خويشتن، رفته رفته می‌تواند بخش ديگر وجود خود را بيابد و در سایۀ تعامل با او مسير تکامل را بپيمايد.

اروس و لوگوس دومفهوم بنيادين در نظام فکری يونگ هستند. لوگوس نماد عقل و اروس نماد عشق است که بروز و ظهور يافته نقش خود را بر جهان می‌زنند. دوگانۀ آسمان و زمين که در آن زمين، نماد زايايی و رويش است (نماد زنانه) و آسمان، نماد نرينگی است، در عداد کهن‌الگوهايی‌اند که يونگ از آنها مدد می‌گيرد:

« ظهور و تسلط تدريجی اصل نرينه و پيدايش خدايان آفتاب در افق اساطير بيانگر تحول درونی در روان انسان است. آگاهی که در آغاز به صورت نطفه‌ای کوچک و سپس در قالب فرزند متکی به مادر در دل ناخودآگاهی يا دايره آغازين اسير است، با کشتن نمادين مادر، خود را از ناخودآگاه جدا می‌کند و به صورت نيروی مستقل عرض اندام می‌کند. از نظر يونگ اين جدايی و تفکيک آغازين، بزرگترين تجربه انسان بدوی و بنياد فرهنگ و تمدن است… در ابتدا دو صورت [مثالی] يا archetype بزرگ‌، مادر و فرزند نرينه يا آسمان و زمين ــ اروس و لوگوس ــ در کنار يکديگر قرار دارند. و با رشد روان ناخودآگاه و سلطه اصل نرينه، ارزشهای مادينه پس ‌زده می‌شود. و نمادها و تجليات بزرگ‌مادر به ژرفنای روان ناآگاه پرتاب می‌شود… هماهنگی روانی در کمال روحی انسان، در وحدت خود يعنی self و من يعنی ego يا نرينگی و مادينگی يا تن و جان، و جهان تاريک بزرگ‌مادر و عالم نورانی بزرگ‌پدر ازلی است».[۸]

مطابق با تصوير يونگی، ما برخی صورتهای ازلی يا کهن الگو داريم که ناخود‌آگاه جمعی از آن پرده برمی‌ گيرد. از زمانی که انسان وارد جهان جديد می‌شود، گويی اصل نرينگی بر مادينگی غلبه پيدا می‌کند و اصل مادينگی به ژرفای ناخودآگاه ما رانده می‌شود. شاعران و هنرمندان می‌توانند دوباره اين کهن الگوها را احيا کنند و اصل مادگی را فرا ياد آورند؛ بزرگ‌ بانو يا بزرگ مادر هستی که فرمان باروری خاک را می‌دهد، در نگرش يونگی از صورت‌های مثالی يا سرنمون‌های محوری است. بنابر نظر يونگ، انسان در جستجوی کمال است و با واکاوی احوال خود و سراغ گرفتن از بخش ناپيدای وجود خود می‌تواند مسير رشد و تکامل را بپيمايد. يونگ از کهن الگوهای متعددی ياد می‌کند، فی المثل کهن الگوی «پير فرزانه» يا «قهرمان» که در فولکلور و داستانهايی که برای بچه‌ها گفته می‌شود، سر بر می‌آورند. افزون بر اين، آنيما و آنيموس نيز از مفاهيم يونگی اند، مقولاتی که از مؤلفه‌های سازندۀ ضمير ناخودآگاه جمعی‌اند و در هر انسانی يافت می‌شوند.

با مدّ نظر قرار دادنِ نظام يونگی و مفاهيم آن، می‌توان به سروقت شاعرانی رفت که بنا به تصوير و تلقی يونگی بهترين نمايندگان بروزدهندۀ ضمير ناخودآگاه جمعی‌اند. واکاوی «هشت کتاب» سپهری به ما نشان می‌دهد که بخش زنانۀ روان او چگونه در اشعارش بروز و ظهور پيدا کرده و سهراب چگونه توانسته دربارۀ اين بخش از ضمير خود سخن بگويد. مطالعه سير تکوينی شعر او براساس تاريخ سرايش، حاکی از آنست که اين امر رفته رفته درآثار او پررنگ تر شده و در اشعارش بروز و ظهور بيشتری پيدا کرده است.

در نخستين دفتر هشت کتاب، «مرگ رنگ»، ردّ پايی از ضمير ناخودآگاه جمعی، آنيما و کهن الگوهايی که ذکر آنها رفت، ديده نمی‌شود. در دفتر «زندگی خوابها»، برخی از کهن الگوهای بنيادين که ناظر به رابطۀ کودک با مادراست به چشم می‌خورد. مثلا، قصه‌های اساطيری که در گوش کودکان خوانده می‌شود و قهرمانان اين داستانها که در نقش فرشتۀ مهربان يا لولو ايفای نقش می‌کنند؛ روايت‌هايی مملو از شخصيت‌های خوب و بد.

اولين شعر، «لولوی شيشه‌ها» ست. در اين شعر، سپهری به برخی از قصه‌ها که در کودکی شنيده و بر او تاثير گذاشته، پرداخته است.[۹] شعر از اين قرار است:

«در اين اتاق تهی‌پيکر/ انسانِ مه‌آلود! / نگاهت به حلقه کدام در آويخته؟ / درها بسته/ و کليدشان در تاريکی دور شد/ نسيم از ديوارها می‌تراود:/ گل‌های قالی می‌لرزد/ ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می‌زند/ باران ستاره، اتاقت را پر کرد/ و تو در تاريکی گم شده ای/ انسان مه آلود! /…ترا در همۀ شب‌های تنهايی/ توی همۀ شيشه‌ها ديده ام/ مادر مرا می‌ترساند:/ لولو پشت شيشه هاست! / و من توی شيشه‌ها ترا می‌ديدم/ لولوی سرگردان! ».[۱۰]

اينجا به بخشی از ضمير ناخودآگاه جمعی اشاره می‌شود که مطابق با تلقی يونگ، به ما ارث رسيده است. هرکسی از مادر و پدر نسبی خويش، برخی کرموزومها و ژنها را به ارث می‌برد؛ در نظام روانشناسیِ يونگی، روان ما از گذشتگان و پيشينيان خود، برخی امور و نگرشها را به ارث برده، نگرش‌هايی که در کهن الگوها بروز و ظهور پيدا کرده است. قصۀ لولو و ترسيدن از او در زمرۀ اين قصه‌های اساطيری است که در گوش بچه‌ها خوانده شده است. در اين دفتر، سهراب در شعر «لحظۀ گمشده» که در ادامۀ اين شعر آمده، روشن‌تر در پی واکاوی ضمير خويش برآمده و با بخش تاريک وجودش گفت و گو می‌کند؛ تو گويی صدای سپهری خاموش می‌شود و صدايی ديگر که تا کنون کمتر به گوش رسيده و ناآشناست، به گوش می‌رسد:

«مرداب اتاقم کدر شده بود/ و من زمزمۀ خون را در رگهايم می‌شنيدم/ زندگی‌ام در تاريکی ژرفی می‌گذشت/ اين تاريکی، طرح وجودم را روشن می‌کرد/ در باز شد/ و او با فانوسش به درون وزيد/ زيبايی رهاشده‌ای بود/ و من ديده به راهش بودم/ رؤيای بی‌شکل زندگی‌ام بود/ عطری در چشمم زمزمه کرد/ رگهايم از تپش افتاد/… زمان در من نمی‌گذشت/ شور برهنه‌ای بودم/…در تاريکی ژرف اتاقم پيدا می‌شدم/ پيدا برای که؟ او ديگر نبود/…حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می‌نگرد».[۱۱]

در اينجا با برخی نجواهای درونی سهراب روبرو هستيم. با اشاره به زيبايی رها شده‌ای که با فانوسش به درون «من» می‌وزيد، سهراب با مخاطبی سخن می‌گويد که بيرونی نيست و نمی‌توان او را در جهان پيرامون سراغ گرفت. تو گويی، شاعر سر در گريبان فرو برده و با خود سخن می‌گويد و از احوال شخصی و خصوصیِ خويش پرده بر می‌گيرد. سهراب، از «اويی» سخن می‌گويد که در تاريکی ژرف اتاقش پيدا می‌شده و با هستی گمشده اش، سپهری را می‌نگرد، « اويی» که می‌تواند آنيمای سهراب باشد، بخشی از ضمير ناپيدای سپهری. با خويش در خلوت سخن گفتن و از احوال خود پرده برگرفتن و از پيش خود راه افتادن و دوباره به نزد خويش رسيدن، از مقومات خودشناسی و خود کاوی است و واجد آثار و نتايج مبارک و رهگشا. سهراب در ديگر اشعار هشت کتاب نيز از نجواهای درونی خويش پرده برگرفته، روزگاری که پخته تر شده و سبک و زبان شاعریِ مختصّ خود را پيدا کرده :

« صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/ صدای تو سبزينۀ آن گياه عجيبی است/ که در انتهای صميميت حزن می‌رويد/… بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است/ و تنهايی من شبيخون حجم ترا پيش بينی نمی‌کرد/… کسی نيست/ بيا زندگی را را بدزديم، آن وقت/ ميان دو ديدار قسمت کنيم».[۱۲]

به نظر می‌رسد «زندگی خوابها»، اولين دفتری است که در آن نجواهای درونی سهراب و واکاوی بخشِ پنهان ضميرش ديده می‌شود، «آنيما»ی سپهری در اين اشعار رفته رفته سربرمی‌آورد.

شعر ديگر اين دفتر «مرغ افسانه» است؛ در اينجا سهراب به طور روشن از زن ياد کرده، البته زنی اثيری، زنی که معشوقه و محبوب او نيست، زنی که از جنس زنهای پيرامونی و متعارف نيست. سپهری در سراسر هشت کتاب، شعری عاشقانه نسروده و کبوتر دلش به سوی بامی به پرواز در نيامده و مفتون و مسحورِ زلف نگاری نشده است. فی المثل، نمی‌توان نشانی از عاشقانه‌های فروغ را در هشت کتاب ديد و سراغ گرفت:

«من از نهايت شب حرف می‌زنم/ من از نهايت تاريکی/ و از نهايت شب حرف می‌زنم/ برای من ای مهربان، اگر به خانۀ من آمدی/ چراغ بياور ويک دريچه که از آن/ به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم»[۱۳].

در مقابل، از «زن اثيری» به تفاريق سخن رفته و احوال او به تصوير کشيده شده است. با مجرب تر شدن و پخته تر شدنِ در سلوک شاعری در دفاتر بعدی، افزون بر زن اثيری، سهراب به سر وقت «زن متعارف» نيز می‌رود و از او ياد می‌کند. روايت سهراب از «زن اثيری» در شعر «مرغ افسانه» از اين قرار است:

«زن در جاده‌ای می‌رفت/ پيامی بر سر راهش بود/ مرغی بر فراز سرش فرود آمد/ زن ميان دو رويا عريان شد/ مرغ افسانه سينۀ او را شکافت/ و به درون رفت/ زن در فضا به پرواز آمد/ مرد در اتاقش بود/ انتظاری در رگهايش صدا می‌کرد/ و چشمانش از دهليز يک رويا بيرون می‌خزيد/ زنی از پنجره فرود آمد/ تاريک و زيبا/ به روح خطا شباهت داشت/… سر بر داشت:/ محراب زيبا شده بود/ پرتوی در مرمر محراب ديد/ تاريک و زيبا/ ناشناسی خود را آشفته ديد/ چرا آمد؟ / بال هايش را گشود/ و محراب را در خاموشی معبد رها کرد/ زن در جاده‌ای می‌رفت/ پيامی بر سر راهش بود…»[۱۴]

سخن از محراب زيباييست و پرتوی که در مرمر محراب ديده شده و روياهايی که در محراب خاموش شده؛ در اين ميان سخن از زنی می‌رود که در جاده حرکت می‌کند و در ميان رؤياها عريان می‌شود و مرغ افسانه سينۀ او را می‌شکافد و او در فضا به پرواز در می‌آيد. در اينجا نوعی نجوا و گفت و گوی درونی در جريان است، هر چند جنس اين نجوا با توصيفات عموم شعرا از زنِ بيرونی و پيرامونی، تفاوت روشنی دارد.

«نيلوفر» از ديگر اشعار دفتر «زندگی خوابها» ست. نيلوفر در آيين چينی، نماد زن و زنانگی و زايايیِ طبيعت و باروری خاک است؛ امری که تداعی کنندۀ يکی از کهن الگوهای يونگی است و مطابق با آموزه‌های او، شاعران و هنرمندان بهترين راويان آن اند:

«از مرز خوابم می‌گذشتم/ سایۀ تاريک يک نيلوفر/ روی همۀ اين ويرانه فرو افتاده بود/ کدامين باد بی پروا/ دانۀ اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟ /در پس درهای شيشه‌ای رؤياها/ در مرداب بی ته آيينه ها/ هرجا که من گوشه‌ای از خودم را مرده بودم/ يک نيلوفر روييده بود »[۱۵]

دفتر بعدی، «آوار آفتاب»، شامل اشعاری است که سپهری حد فاصل سال‌های ۳۲ تا ۴۰ سروده؛ اشعار اين دفتر پيشتر در نشريات متعدد چاپ شده بود، اما به صورت يک دفتر شعر در سال۴۰ منتشر شد. اين دفتر، بر خلاف دفاتر «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» از شهرتی برخوردار نيست. در اين دفتر که حاصل هشت سال تأملات و متضمن اشعار مختلف شاعر است، اولين نشانه‌های جدی روان زنانه‌ی سهراب سر بر می‌آورد. در اينجا گويی او با بخش ناپيدایِ وجود خود متصل می‌شود و سير در انفس پيش می‌گيرد و در خود فرو می‌رود. سالها اين سفر درازآهنگ معنوی ادامه دارد و هر از گاهی تجربيات اگزيستانسيل او بر آفتاب می‌افتد. از مهمترين اشعار اين دفتر، شعر «شاسوسا» ست. در اين شعر، می‌توان ردپای بخش ناپيدای وجود سهراب و نجواهای درونی را به سهولت ديد. «گفتگوهای تنهايیِ» سپهری تا انتهای هشت کتاب ادامه دارد و اين «ترنم موزون حزن» تا به آخرشنيده می‌شود؛ سهراب در انديشۀ برقراری ِتوازن ميان بخش مردانه و روانۀ زنانه‌ی خويش است.

اولين شعرِ قابل تأمل در دفتر «آوار آفتاب» از اين حيث، «طنين» است:

«به روی شط وحشت برگی لرزانم/ ريشه‌ات را بياويز/… خاک تپيد/ هوا موجی زد/ علفها ريزش رويا را در چشمانم شنيدند:/ ميان دو دست تمنايم روييدی/ در من تراويدی/ آهنگ تاريک اندامت را شنيدم»[۱۶].

«آهنگ تاريک اندامت» از بخش ناپيدای ضمير سهراب پرده بر می‌گيرد و ناظر به نجواهای درونی و گفت و گوی بخشهای مختلف وجود سپهری با يکديگر است. هر چه پيشتر می‌آييم، گويی مسئله برای سپهری روشن تر می‌شود و چنانکه خواهيم ديد، در دفاتر «مسافر» و «حجم سبز» به روشنی از کسی سخن به ميان می‌آيد که «زن شبانه‌ی موعود» است؛ زنی که نمی‌توان هيچ سراغی از او در زندگی شخصی سهراب گرفت، در عين حال در ضميرش خانه کرده و سهراب را به خود واداشته است.

شعر بعدی اين دفتر «شاسوسا» است. «شاسوسا» در لغت، به معنای خانۀ کاه‌گلی است که در کاشان بر سر مزارع می‌ساختند؛ خانه‌هايی که اتاقکهای تيره و تاريکی داشته و بوميان کاشان آنرا شاسوسا ناميده بودند. کشاورزان در ميانه‌ی کار روزانه، در اين اتاقکها استراحت می‌کردند و دوباره به سر کار خود در مزارع بازمی‌گشتند. افزون بر اين، مقبره‌ای هم در اطراف کاشان است که بدان شاسوسا گفته می‌شود. اينکه چرا سپهری از تعبير شاسوسا استفاده کرده، دقيقا مشخص نيست؛ شايد بتوان «خانه» را نماد زنانه قلمداد کرد. برخی نيز بر اين باورند که شاسوسا اشارتی به يکی از الهه‌های مؤنث دارد:

«شاسوسا! تو هستی؟ /دير کردی/ از لالايی کودکی تا خيرگی اين آفتاب انتظار تو را داشتم/ در شب سبز شبکه‌ها صدايت زدم/ در سِحر رودخانه/ در آفتاب مرمرها / و در اين عطش تاريکی صدايت می‌زنم: شاسوسا! /… شاسوسا روی مرمر سياهی روييده بود/ شاسوسا، شبيه تاريک من! / به آفتاب آلوده‌ام/ تاريکم کن/ تاريکِ تاريک، شبِ اندامت را در من ريز/… چهره‌ای در آب نقره گون به مرگ می‌خندد: « شاسوسا! « شاسوسا«! / در مهِ تصويرها قبرها نفس می‌کشند/ لبخند «شاسوسا» به خاک می‌ريزد/… گلهای اقاقيا در لالايی مادرم می‌شکفد: ابديت در شاخه‌هاست/کنار مشتی خاک در دوردست خودم تنها نشسته‌ام/ برگها روی احساسم می‌لغزند».[۱۷]

اين شعر متضمن نوعی نجوای درونی و پرداختن به احوال شخصی است. گويی اين سفر نه از بيرون به درون که از درون به بيرون است. سهراب سير انفس می‌کند و با بخش تاريک و ناشناختۀ وجود خود سخن می‌گويد؛ با شاسوسايی که قرار است زندگی او را در بر گيرد و شبيه وجه تاريک سهراب است؛ وجه تاريک ضميرش. نوعی رويای درونی و گسستن بند از بند و تار از پود که در ضمير شاعر رخ می‌دهد. شعر بعدی، «گل آينه» است که باز هم در آن نماد نيلوفر به کار رفته است:

«ای خدای دشت نيلوفر! کو کليد نقرۀ درهای بيداری؟ / در نشيب شب صدای حوريان چشمه می‌لغزد:/ ای در اين افسون نهاده پای/ چشم‌ها را کرده سرشار از مه تصوير/ بازکن درهای بی روزن/ تا نهفته پرده‌ها در رقص عطری مست جان گيرند».[۱۸]

سهراب در اين شعر به صدای حوريان اشاره می‌کند و دشت نيلوفر. دشت نيلوفر نمادی از بزرگ‌ بانوی هستی است؛ همانگونه که در اساطير، نيلوفر نماد زايش است؛ در عين حال، نيلوفر، در اين شعر و ديگر اشعار دفتر «زندگی خوابها» تداعی کنندۀ طنين بوديستیِ اشعار دفاتر نخست سهراب هم هست.[۱۹] شعر بعدی، «همراه» است؛ در اين شعر، نجواهای درونی سپهری پر رنگ است:

« ناگهان تو از بيراهۀ لحظه‌ها ميان دو تاريکی به من پيوستی/ صدای نفس‌هايم با طرح دوزخی اندامت در آميخت:/ همه‌ی تپش‌هايم از آن تو باد، چهرۀ به شب پيوسته! همۀ تپش‌هايم/ من از برگ‌ريز سرد ستاره‌ها گذشته‌ام/ تا در خط‌های عصيانی پيکرت شعله گمشده را بربايم/ دستم را به سراسر شب کشيدم»[۲۰]

به نظر می‌رسد در اينجا بخش ناشناختۀ ضميرسر برآورده و از بيراهۀ لحظه‌های تاريک به او پيوسته و طرح دوزخی اندامش با صدای نفس‌های سهراب درآميخته است. سپس سپهری از برگ ريز سرد ستاره‌ها گدشته، در آرزوی ربودن و به چنگ آوردنِ شعلۀ گمشده لحظات را سپری کرده است.

شعر ديگراين دفتر، «خوابی در هياهو» است که کلمۀ زن نيز در آن به کار رفته؛ زنی که نشانی از زنهای پيرامونی ندارد:

«دچارِ بودن گشتم، و شبيخونی بود. نفرين! هستی مرا برچين، ای ندانم چه خدايی موهوم! /… نفرين به زيست: دلهرۀ شيرين! /… صدای شکست، در تهی حادثه می‌پيچد. نی‌ها بهم می‌سايد/ ترنم سبز می‌شکافد: نگاه زنی، چون خوابی گوارا به چشمانم می‌نشيند/ ترس بی‌سلاح مرا از پا می‌فکند/ من ــ نيزه دار کهن ــ آتش می‌شوم»[۲۱]

و آخرين شعر اين دفترکه از اين حيث تأمل برانگيز است و روان زنانۀ سهراب را بر آفتاب می‌افکند، «در سفر آن سوها» است:

«ايوان تهی است، و باغ از ياد مسافر سرشار/ در درۀ آفتاب، سر برگرفته‌ای:/ کنار بالش تو بيد سايه‌فکن از پا درآمده است/ دوری، تو از آن سوی شقايق دوری/ در خيرگی بوته ها، کو سايه لبخندی که گذر کند؟ / از شکاف انديشه، کو نسيمی که درون آيد؟ / سنگريزه‌ی رود بر گونۀ تو می‌لغزد/ شبنم جنگل دور، سيمای تو را می‌ربايد/ تو را از تو ربوده‌اند، و اين تنهايی ژرف است/ می‌گريی، و در بيراهۀ زمزمه‌ای سرگردان می‌شوی »[۲۲]

در اين اشعار سهراب با «تو»يی سخن می‌گويد که از آن سوی شقايق دور است، «تو» يی که او را از «تو» ربوده و تنهايی ژرفی را برايش رقم زده و او را گريان و سرگردان رهاکرده‌اند. اين «تو» می‌تواند ناظر به روان زنانۀ او باشد؛ بخش تاريک و ناپيدای ضمير سهراب. مطابق با تلقی يونگی فرد به مرۀبه متعالی فرديت خويش نمی‌رسد مگر آنکه اين بخش از وجود خود را کشف کند و در گفت و گوی با او سلوک شخصی خود را سامان ببخشد و اجازه دهد که اين رؤيا محقق شود. می‌توان چنين انگاشت که سهراب در آن دورۀ زمانی هشت ساله به نوعی مراقبه و سير در دنيای درونی خود مشغول بوده، در «آوار آفتاب» اين اتفاق می‌افتد؛ سپهری در انتهای اين دفتر، از «تويی» سخن می‌گويد که از خود ربوده شده و همنورد افقهای دور گشته؛ از تنهايی ژرفی پرده بر می‌گيرد که او را در چنبرۀ خويش گرفتار کرده است. پس از اين، سهرابی که اين شکفتنها در وجودش رخ داده و خود را بهتر شناخته، اشعاری از جنس ديگر می‌سرايد.

دفتر «شرق اندوه» چندان ترجمان ضمير ناخودآگاه سهراب نيست. سپهری در اين دفتر تجربه‌های کبوترانۀ ناب خود را با مخاطب در ميان می‌گذارد. به تعبير ديگر، گويی در اين دورۀ دراز آهنگِ هشت ساله، سهراب به شناختن خويش مشغول بوده، بخش شناخته و ناشناخته وجود خود را کاويده، پس از آن نوعی ابتهاج و طمانينه را تجربه کرده است. برخی از اين تجربه‌ها و بارقه‌های وجودی که محصول شادی و آرامش ژرف وجودی است، در دفتر «شرق اندوه» به تصوير کشيده شده است. گويی سهرابی که سرزمين وجود خود را کمابيش خوب شناخته، اکنون پای در مسير تجربه‌های باطنی گذاشته است؛ در «شرق اندوه» اشاره‌ای به زن نشده است.

ادامه دارد

برگرفته از [سايت زمانه]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانويس‌ها
[۱] متن منقح شده سخنرانی ای تحت عنوان «زن در هشت کتاب سپهری» که در تابستان ۹۲ در شهر تورنتو ارائه شده است. از سرکار خانم پريسا صهبا که در نهايی شدن اين مقاله، ملاحظات و پيشنهادات سودمند خود را با من در ميان گذاشتند، صميمانه سپاسگزارم.
[۲] archetype
[۳] Anima
[۴]Animus
[۵] سيروس شميسا نيز در اثر محققانۀ خود درباره شعر سپهری در تحليل برخی از اشعار هشت کتاب، برخی مفاهيم يونگی نظير آنيما و آنيموس را وام کرده است. برای بسط بيشتر اين مطلبی، نگاه کنيد به:
سيروس شميسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، ۱۳۹۲، چاپ نهم
[۶] سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « ماهيچ، ما نگاه»، شعر « از آب ها به بعد».
[۷] برای آشنايی بيشتر با آراء يونگ، نگاه کنيد به :
ـ يونگ، کارل گوستاو، چهار صورت مثالی، ترجمه پروين فرامرزی،تهران، ۱۳۹۰
[۸] گلی ترقی، بزرگ بانوی هستی، تهران، نيلوفر، ۱۳۸۶،
[۹] پوران فرخزاد نيز بر اين نکته در اشعار اوليه سپهری انگشت تاکيد نهاده است. نگاه کنيد به:
پوران فرخزاد، زن شبانه موعود: نشان زن در آثار سپهری، تهران،نگاه، ۱۳۸۳
[۱۰] هشت کتاب، دفتر « زندگی خوابها»، شعر « لولوی شيشه ها»
[۱۱] همان، شعر « لحظه گمشده»
[۱۲] هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر « به باغ هم سفران».
[۱۳] فروغ فرخزاد، مجموعه اشعار فروغ، دفتر « تولدی ديگر»، شعر « هديه».
[۱۴] هشت کتاب، دفتر « زندگی خوابها»، شعر« مرغ افسانه».
[۱۵] همان، شعر « نيلوفر».
[۱۶] هشت کتاب، دفتر « آوار آفتاب»، شعر «طنين»
[۱۷] همان، شعر « شاسوسا»
[۱۸] همان، شعر « گل آينه»
[۱۹] برای بسط بيشتر اين مطلب، نگاه کنيد به:
سروش دباغ، ” زندگی خواب ها: مفهوم رؤيا در هشت کتاب سپهری” در اين لينک.
[۲۰] هشت کتاب، دفتر «آوار آفتاب»، شعر همراه»
[۲۱] همان، شعر « خوابی در هياهو»
[۲۲] همان، شعر « درسفر آن سوها»


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016