در مورد نوانديشان دينی نصر اشتباه میکند، گفتوگو با سروش دباغ
ميان سنتگرايی و رفورم دينی تفاوت بنيادينی وجود دارد. آنها اگر میخواهند آشتی هم دهند، برای ديندارانی است که به نحوی دل در گرو معنويت داشته، ولی ميخواهند در جهان جديد هم زندگی کنند! رفورميستهای دينی به اين معنی میخواهند يک آشتی ميان معنويت نهادينه شده در اديان و درعين حال جهان جديدی که با علم، فلسفه و ابزار تکنولوژيکی که جديداً شناخته میشود برقرار کنند. پس به اين معنا در پی آشتی هستند، اما نه با سنتگرايان
محمد فتح آبادی - اشاره: سنتگرايی از جمله موضوعاتی است که هميشه با حواشی مختلف روبهرو بوده است. رفتارها و منش اجتماعی سنتگرايان و عدم پاسخگويی به سؤالات جدیای که در حوزه تفکر آنها مطرح شده، عمدهترين قلمروهای نقد اين سنت فکری است. خيلی اوقات به نظر میرسد اين نقدها از سوی جريانهای محافظهکارتر و احتمالاً با رويکردهای سياسی وارد میشود. اما زمانی که با نقد نوانديشان دينی به سنت روبهرو میشويم بحثها کمی جدیتر میشود. از جمله چهرههايی که در باب نوانديشی دينی تجاربی به دست آورده و انديشهورزی نموده است میتوان از سروش دباغ نام برد که در شماره نخست گفتمان الگو با او به گفتوگو نشستيم. پرونده سنت و سنتگرايی و دعوت از چهره دگرانديشی برای گفتوگو در اين باب باعث شد تا بار ديگر به سراغ او رفته و سؤالاتی را در ميان بگذاريم. اين استاد سابق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه که هماکنون به تحصيل در مقطع پستدکترا در دانشگاه تورنتو مشغول است، بر دقت و معنايابی درست مفاهيم و واژگان و تفاوت قائل شدن بين آنها تأکيد فراوان دارد. او البته آشکارا خود را منتقد سنتگرايان معرفی کرده و سؤالات مهمی را نيز در باب انديشههای آنان مطرح میکند. دباغ معتقد است که سنتگرايان بايد در يک فضای گفتنمانی خود را موظف به ارائه پاسخهای منطقی به سؤالات منتقدان خويش بدانند؛ و اگر چنين نکنند، انديشه و گفتمان ايشان از قوام چندانی در وضعيت معاصر برخوردار نخواهد بود. آنچه در ادامه میآيد، گفتوگوی ما با دکتر سروش دباغ تحصيلکرده فلسفه تحليلی است که فارغ از هرگونه داوری سياسی انجام شده است.
***
* ممکن است گاهی برداشتها از سنت و سنتگرايی گنگ به نظر رسد. از نظر شما معنای اصيل سنت چيست؟
- حدود و ثغور سنت زمانی مشخص و معنادار میگردد که از آن (سنت) فاصله گرفته باشيم. بهعنوان مثال زمانی که پای به دوران مدرن گذاشته و از دورانی به دورانی ديگر ورود کنيم، ميتوانيم با کمک فاصله گرفتن از آن امر، گذشته آن را بشناسيم و بشناسانيم. در مورد سنت هم وضعيت به همين شکل است. زمانی که از سنت دينی به معنای سنتی مؤلف از مؤلفه های مختلف اصول فقه، عرفان، کلام، و تفسير سخن میگوييم، معطوف به دورانی است که می-توان آن را رازآلود ناميد. در دل آن دوران و گفتمان، سنت دينی به مثابه مهمترين مؤلفه سنت شکل گرفته است. اين دنيايی بود که به تعبير وبر در آن روزگار راز زدايی نشده بود. میتوان فهميد که در زمانه و زمينهای اسطورهای، يک ديسکورس (گفتمان) شکل گرفت. درک من از سنت بدينگونه است.
ما پای به دوران مدرن مينهيم. از قرن شانزدهم ـ که در عالم فلسفه با سوبژکتيويسم دکارتی شناخته شده و به همين جهت دکارت را پدر فلسفه مدرن انگاشتهاند ـ تا عصر روشنگری و قرن هجدهم به اين سوی که ميآييم، تحولاتی در علم تجربی رخ ميدهد. کپلر، نيوتن، گاليله و کپرنيک ظهور میيابند. کيهان شناسی و کازمولوژی جديد سر برآورده و با صنعتیشدن مواجه میشويم. همه اينها در قرن بيستم به نحو ديگری در جهان پيرامون تبلور پيدا ميکند؛ يعنی مجموعه تحولاتی که شايد قدمت ۴۰۰ تا ۵۰۰ ساله داشته و کم و بيش متعلق به دورانی است که جامعهشناسان از آن به عنوان دورانی ياد ميکنند که جهان پيرامون راز زدايی شده -است. بدين معنا که برای تبيين پديدهها و به دست دادن راهکارها، برخی محفوظات متافيزيکی و اسطورهای که ناظر به جهانی Teleological ـ که غايت مشخصی داشت و به سمت آن غايت روان ميشد ـ بود، ديگر در کار نيست. البته نه به اين معنا که از در انکار درآيند، اما در هر حال جهان به نحو ديگری فهميده ميشود. از زمانی که گاليله اين مسئله را طرح نمود که کتاب طبيعت به زبان رياضی نگاشته شده و نگاه غايتمحور به غير غايت محور تغيير پيدا کرد، میتوان گفت چه در عالم رياضيات، زيستشناسی، تاريخ و فلسفه و البته بروز و ظهور علم تجربی ـ که در دوران صنعتی شدن قرن نوزدهم سر برآورد ـ ما از نگاه يا گفتمان سنتی که متعلق به جهان رازآلودی که اشاره کردم بود و البته اين اختصاص به خاورميانه و عالم اسلام نداشته و در سراسر عالم اين چنين بود، به دوران ديگری پا نهاديم. دورانی که بر اساس آنچه برخی محققان آوردهاند، يکی از مؤلفههايش فرديت و تفرق انسان ها بود. ژانرهايی در حوزه ادبيات و شعر شکل گرفت که با اظهار وجود در ميرسيد. اينها اموری بود که در دورانی پيش از چندصد سال گذشته يافت نميشد.
به اين معنا ميفهمم که مقولهای تحت عنوان سنت داريم. البته چنانچه گفتم اين سنت مؤلف از مؤلفه های مختلفی است. من مشخصاً در باب سنت دينی سخن ميگويم، شما وقتی راجع به سنت سخن ميگوييد، ميتوانيد مؤلفههای ديگری از سنت را نيز پيش چشم قرار دهيد. مؤلفههايی مثل فرهنگ، آداب، رسوم و آنچه از گذشته دور تاکنون با ما است. اما سنت دينی، سنتی است مؤلف از چندين مؤلفه به توضيحی که آوردم.
درعين حال، ما بايد سنت و سنتگرايی را از يکديگر تفکيک کنيم. سنتگرايی پديدهای مدرن و متعلق به جهان جديد است. مفهومی معادل Traditionalism در زبان انگليسی است که نگاهی انتخابی به ميراث گذشته داشته و در پی احيای پارههايی از ميراث گذشته است. با اين نگاه که اين ميراث در روزگار کنونی به ما هويت بخشيده و هم معرفت ما را میسازد. کسانی چون شوان، گنون و سيد حسين نصر از ميان هموطنان ما قهرمانان سنتگرايی هستند. تصور آنها اين است که حکمت خالدهای بر بخشی از ميراث گذشته ما مندرج است که عموماً در بخشی از فلسفه اسلامی آن هم فلسفه غيرمشاء و بخشی از سنت عرفانی ما بروز و ظهور پيدا کرده است. آنها معتقدند که جهان جديد به سوی باطل سير ميکند و ما برای سامان بخشيدن امورمان، بايد بخشی از آن ميراث گذشته را که به نحو انتخابی هم اختيار مینماييم، احيا کنيم و به آن نام حکمت خالده (Perennial wisdom) ميدهند. به اين نحله فکری هم Traditionalism گفته ميشود که مؤلفه سنت نيز بدان معنايی که طرح کردم در آن است.
* سيد حسين نصر معتقد است که مسئله حکمت خالده به متفکرين و حکمای اسلامی باز می-گردد. برخی نيز معتقند که منشأ آن غربی است. راجع به اين چه نظری داريد؟ درواقع ميخواهم بگويم منشأ تفکر سنتگرايی بيشتر در غرب بوده و يا جهان اسلام؟
- میتوان گفت که اين منشأ در غرب بوده است. اينکه گنون و شوان در وهله نخست در اين باب سخن گفتند کاملاً مسلم است. به يک معنا اتفاقاً ميشود گفت نوعی مغالطه کنه و وجه هم در سنتگرايی نهفته است؛ يعنی در بخشی از سنت دينی، کاملاً دين به بخشی از آن سنت تقليل داده ميشود. به اين معنا شايد شبيه مواجهههايی که برخی از مستشرقان ـ نه همه آنها ـ می-کنند باشد. بهعنوان مثال، میببينيد که بحث از فقه اصلاً در سنتگرايی جايی ندارد. حتی ناظر به تفسير قرآن و سنت الهيات کلامی ما مطرح نيستند. بلکه فقط بخشی انتخابی از عرفان اسلامی و فلسفه اسلامی که حتی فلسفه مشاء هم در آن جايی ندارد، مورد بحث است. اگر شما اين را بهمثابه نوع يا نمايندهای از سنت يا ميراث پسِ پُشت ميدانيد، به نظر من اين کاملاً انتخابی بوده و يک ريداکشن (کاهيدگی) در کار است.
هيچ زمانی نديدهايم که سنتگرايان فی المثل راجع به فقه تئوری پردازی کرده باشند، يا توضيح دهند که ما به چه معنايی در اين باب احياناً بايد برخی از احکام را برگيريم يا برخی را بازخوانی و ترجمه فرهنگی کرده و يا اينکه نه، بايد مر احکام را لحاظ کرد. مثل پارهای از فقها که به فقه سنتی باور دارند. به همين خاطر فکر میکنم رفورميستهای مذهبی تصويرشان از سنت خيلی واقعبينتر است. البته اشکالی ندارد که کسی با رفورميستهای مذهبی همدل نباشد، اما من فکر ميکنم آنها به اينکه متن مقدس، سنت، تاريخ دين و الهيات چگونه شکل گرفته است، توجه دارند. از منظر آنها، ما برای اينکه سلوک معنوی و خوانش انسانی و اخلاقی از دين را در روزگار معاصر سامان بخشيم، بايد به بازخوانی اعتقادی آن همت بگماريم. حتی فکر میکنم درک برخی از روحانيون سنتی ما هم از سنت درست است. حالا چه موافق باشيم يا نباشيم. وقتی آيت الله بروجردی و يا آيت الله خويی که روحانيون سنتی هستند از سنت دينی سخن میگويند، سنت را به همين معنا بهکار ميبرند. يعنی سنتی که مؤلف از مؤلفه های مختلفی بوده و شامل الهيات، تفسير، عرفان و فلسفه است. البته ممکن است با بخشی از آن هم موافق نباشند. میدانيم که آقای بروجردی موافق کلاس فلسفه مرحوم طباطبايی در قم نبود. خود من از آقای منتظری شنيدم، که گفتند يکبار آقای بروجردی من را صدا کرد و گفت: اسم طلابی را که در کلاس فلسفه آقای طباطبايی حاضر ميشوند، به من اطلاع بده تا ببينيم راجع به شهريه آنها چه فکری کنيم!
اين مسائل وجود دارد، اما بههرحال فلسفه اسلامی بخشی از سنت دينی پسِ پُشت ما است. منظورم اين است که اين معنا از سنت نزد کثيری از روحانيون سنتی ما مثل آقای طباطبايی و مرحوم آقای مطهری روشن بود. فکر ميکنم که درک نوانديشان دينی ما از سنت جامعالاطراف است، اما ايشان خوانش خودشان را به دست ميدهند و اين سنت را پالايش انتقادی ميکنند.
* مفهوم توسعه نزد سنتگرايان چگونه است؟ آيا وقتی صحبت از سنت و سنتگرايی ميشود درواقع داريم در مورد ضد توسعه صحبت ميکنيم؟
- اينها در عمل نشان داده اند که با توسعه مشکلی ندارند. برخی از سنتگرايان که در آن سوی جهان اسلام و جهان جديد زندگی میکنند، از تکنولوژی و ابزار تکنولوژيک استفاده ميکنند. فکر نميکنم عملاً با توسعه اين سبک زندگی مشکلی داشته باشند. اما فکر ميکنم از لحاظ نظری احتياج به توضيح دارد. سنتگرايان معتقدند فلسفه جديد و علم جديد از بيخ و بن باطل بوده و به کجراهه رفته است. خوب پس ابزار و ادوات تکنولوژيک هم ميوه های همين علوم تجربی جديد هستند. برای من خيلی روشن نيست که در اين باب نظرشان چيست. چون عملاً از تکنولوژی استفاده ميکنند. به طور کلی فکر ميکنم سنتگرايان چند مشکل دارند: اولاً اين مدعا که جهان جديد از زمان فلسفه و علم جديد به بيراهه رفتهاست، يک ادعای بلادليل که صرفاً ادعا است. من نميفهمم چرا مدعی هستند که فلسفه و علم جديد از بيخ و بن به بيراهه رفته است؟ اين مدعيات را در نوشته های جناب نصر و همدلان ايشان ديدهايم. آنها بايد برای اينکه به کل فلسفه مغرب زمين از دکارت، هگل و کانت دست رد میزنند، دليل اقامه کنند.
مسئله دوم هم اين است که نگاهشان به سنت پسِ پُشت ما، سنت دينی انتخابی است. حتی اگر شما از کثيری از روحانيون و کسانی که در حوزه دين پژوهی کار کردهاند بپرسيد، فکر نمی-کنم سنت را به معنايی که سنتگرايان ميگويند بفهمند. به نظرم در کار سنتگرايان نوعی کاهيدن (ريداکشن) وجود دارد که باز آن هم به نظرم بلادليل است. به تعبير فنی دچار نوعی مغالطه کنه و وجه هستند. به اين خاطر که سنت دينی يعنی سنتی که مؤلفه های مختلفی دارد؛ فقه، کلام، تفسير، فلسفه و تاريخ دين دارد. اگر سنتگرايان بخواهند احياناً اتهام ارتجايیانديشی را پس بزنند، بايد بگويند اين مؤلفههای مختلف سنت چه جايی در نظام انديشگی آنها دارد. تا موضع روشنی نسبت به آنها اتخاذ نشده يا به درستی صورتبندی يا نقد نشوند، اين خوانش از سنت، خوانش موجهی نخواهد بود. من آن خوانش را دلبخواهی و Arbitrary ميبينم. خوب اين دغدغههای معنوی سنتگراهاست، اشکالی هم ندارد. اما اينها بايد توضيح دهند که چگونه از توسعه که از مظاهر دنيای جديد است بهره میبرند.
سيد حسين نصر در امريکا زندگی ميکند، شوان هم قبلاً همينطور بوده است. سنتگرايان در بخشهايی از کره خاکی که توسعهيافته هستند (که از ميوههای جهان جديد است) زندگی میکنند! هيچگاه به مناطق توسعهنيافتهای مثل آفريقا نرفتهاند.
* شهيد مطهری میگويد اسلام در ذات خود غير قابل تغيير نيست. آيا اسلام مطهری و اسلام سنتگرايان متفاوت است؟
- به نظرم فهم ها و قرائت های مختلفی از اسلام وجود دارد. يعنی قرائتی که مطهری از اسلام يا به عبارتی سنت دينی ميکند، با قرائت و خوانش نصر تفاوت جدی دارد. نزد مطهری فلسفه مشاء، تاريخ اسلام، رابطه متقابل ايران و اسلام، مباحث تفسيری و مباحث الهياتی هم بخشی از سنت دينی است. بالاخره اصول فلسفه و روش رئاليسم را مرحوم مطهری نوشته يا در زمينه مباحث کلامی کار کرده است. به صرف اينکه هر دو اينها معطوف به يک سنت يا يک گذشته سخن ميگويند و يا احياناً پارهای اشتراکات يا شباهتهای اوليه از اين حيث دارند، نبايد بسنده کرد. مسئله بسی فراختر از اين است و آنقدر که من ميبينم اختلافات جدی در اينجا وجود داشته و خوانش و درکشان از سنت با هم متفاوت است.
در دوره ای در تورنتو آراء شايگان را تدريس میکردم، شايگان هم خيلی متأثر از کوربن بوده و خوانش اينها از شيعه و اسلام خيلی کوربنی است. کوربن سويه های ازوتريک و باطنی دين را خيلی پررنگ کرده است. به نظر من مطهری به درستی کوربن را نقد ميکرد. او ميگفت شيعه البته سويه های ازوتريک (Esoterıc) داشته، اما همه اش که اينها نبوده است. پيامبر جنگ هم داشته، در مدينه حکومت کرده و زندگی ايشان نيز صرفاً سويه های ازوتريک و باطنی نداشت. در کار کوربن نوعی تقليل و انتخابی عمل کردن ديده میشود. به نظر من اين انتقاد درست است. بر همين سياق میتوان استدلال کرد و خوانش نصر و سنتگرايان از ميراث گذشته را هم انتخابی دانست. اما به هرحال خوانشها متفاوت است.
* آيا نوانديشی يا روشنفکری دينی به دنبال يک آشتی بين جريان سنت، سنتگرايی و دنيای مدرن است. يعنی تلاشهايی که روشنفکران دينی ما مثل خود آقای دکتر سروش و سايرين انجام دادهاند، برای يافتن راه ميانهای بين اين دو جريان است؟
- فکر ميکنم فاصله ميان سنت گرايی دينی و رفورميست بسيار است. چند ماه پيش مقاله ای تحت عنوان «الهيات روشنفکری دينی و نسبت سنجی ميان تجربه دينی، معرفت دينی و کنش دينی» منتشر کردم. در آن مقاله توضيح دادم که توجيه های بديل در اين عرصه بنيادگرايی دينی، سنتگرايی دينی، نگاه سنتی، احياگرايی دينی و رفورم دينی است.
پروژه کسانی چون مرحوم مطهری احياگری دينی بود. پروژه سروش، شبستری و ديگر نوانديشان پروژهای رفورميستی است. آنها جهان جديد را جدی گرفتند و در پی بازخوانی انتقادی سنت رفتند. سنت گرايی تفاوتهای زيادی دارد. پروژه آنها نوعی بازگشت به جهان پيشامدرن است. اما برخلاف بنيادگراها، حس نوستالژيک و سويه های ايزوتريک و باطنی برای آنها مهم است. میتوان گفت که مسئله آشتی نيست، بلکه ميان سنتگرايی و رفورم دينی تفاوت بنيادينی وجود دارد. آنها اگر میخواهند آشتی هم دهند، برای ديندارانی است که به نحوی دل در گرو معنويت داشته، ولی ميخواهند در جهان جديد هم زندگی کنند! رفورميست-های دينی به اين معنی ميخواهند يک آشتی ميان معنويت نهادينه شده در اديان و درعين حال جهان جديدی که با علم، فلسفه و ابزار تکنولوژيکی که جديداً شناخته ميشود برقرار کنند. پس به اين معنا در پی آشتی هستند، اما نه با سنتگرايان. پروژه سنتگرايان فاصله بسياری با رفورميستهای مذهبی دارد. رفورميستها در دوجا با سنتگرايان مشکل جدی دارند، يکی بدبينی نسبت به جهان جديد و يکی خوانش دلبخواهی و مِن عندی از سنت و ميراث گذشته.
* روشنفکران دينی در جريان توسعه ايران چقدر مؤثر بودهاند؟
- فکر ميکنم بعد از انقلاب خيلی توسعه انديش بودهاند. چند ماه پيش مصاحبه ای مفصل تحت عنوان «قناعت و معيشت» داشتم که هم راجع به آرای عبدالکريم سروش در باب توسعه بود و هم توسعه نوانديشان دينی. من فکر ميکنم که آنها با توسعه بر سر مهرند، درعين حال میکوشند که توضيح دهند که به لحاظ معنوی، تکنولوژی نبايد مخدوم ما بشود. اينگونه نيست که ما در خدمت تکنولوژی باشيم، تکنولوژی و توسعه بايد در خدمت ما باشد. البته مسئله چندان ساده نيست. در وهله نخست ممکن است هر کسی بگويد ما هم همين فکر را ميکنيم، اما آن نقدهايی که هايدگر و برخی ديگر نسبت به تکنولوژی در جهان جديد طرح نمودهاند، به اين معنی که از جايی به بعد ابزار و ادوات تکنولوژيک آدم را به سوی خودش ميکشاند و گويی که فرد دارد به سوی آن روان ميشود مهم است. اين همان جايی است که فکر ميکنم به درستی محل تأکيد روشنفکران دينی بوده که ما نبايد فراموش کنيم که بالاخره بايد دغدغه های معنويمان را بايد در اين دنيا پاس بداريم. قرار است که سهم تن و بدن و جهان پيرامون را بدهيم اما به اندازه، تا مجالی برای پرواز کردن و در نورديدن فضاهای بيکران پديد آيد. پس نوانديشان به اين معنا با توسعه بر سر مهر بوده و از ارتباط وسيع معيشت و معرفت و فضيلت سخن گفتهاند. آنها بر اين باورند که معيشت در حد خودش يا همان برآورده کردن نيازهای اوليه مهم است.
* عقلانيت سنتگرايان با عقلانيت مدرن چه تفاوتهايی دارد؟
- عقلانيت مدرن مستقل از دين بوده و به محصولات تعقل قدر میبخشد. اين يعنی عقلانيت انتقادیCritical Rationality و از فراوردههای جهان جديد است و به خودآئينی و انسان خود فرمانفرما در ميرسد. عقلانيت سنتگرا کاملاً با عقلانيت مدرن و جديد بر سر مهر نيست. تصور ميکنم عقلانيت سنتگرا بيشتر به عقلی پسيو، برخلاف عقل مدرن که اکتيو است، متصف ميشود! عقلی که از ميراث عرفانی ما نسب برده و با سوبژکيتويسم بر سر مهر نيست. در واقع عقلانيتی است که پاسداشت محصولات عقل نظری و عقل مستقل از دين را جدی نميگيرد. عقل سنتگرا به اين معنا با آنچه موسوم به عقل مدرن است، تفاوتی ماهوی دارد.
چنانچه اشاره کردم سنتگرايان با جهان جديد و تظارهرات آن بر سر مهر نيستند. آنها دکارت را به مثابه نمادی از فلسفه مدرن که سوبژکتيويسم به او منتسب میشود بر نمیتابند. عقل سنتگرايان عقلی Perennial يا حکمت خالده بوده که از دل جهان اسطورهای بر میخيزد. به عبارت ديگر تصويری که حکمای مسلمان از عقل داشتند، يک ذهن آينهای صفت است که در مقابل حقيقت قرار ميگيرد و به جای رئاليزمی پيچيده، رئاليزمی خام را نمايندگی ميکند. در واقع اين عقلانيت انتقادی نيست.
عقلانيت جديد ميکوشد تا از متافيزيکانديشی متعارف و سنتی فاصله گيرد. درکی که پيامبران عصر روشنگری، فيلسوفان مدرن و ناقلان مدرنيته از عقل و عقلانيت دارند، بالمره با آنچه نزد سنتگراها مشهور و برگرفتنی است، تفاوت دارد. خوب سنتگرايان نيز اين تلقی از عقلانيت را به هيچ وجه برنمی تابند.
* سنتگراها، منشأ سنت را امری قدسی ميدانند، اين امر قدسی و تأثير آن چيست؟
- رفورميستهای دينی يا روحانيون سنتی هم به ساحت قدسی باور دارند. آنچه مهم است، درک امروز ما از ساحت يا به تعبير شما امر قدسی است. سنتگرايان کل سنت را به مثابه يک پکيج قدسی میدانند. بنابراين زمانی که از علم و فلسفه سخن ميگويند، چنين درکی دارند. اين مسئله در نوشتههای سيد حسين نصر هم قابل پيگيری است. اما مهم اين است که معنايی که رفورميستهای مذهبی يا روحانيون سنتی از کلمه سنت ميفهمند با سنتگرايان تفاوت دارد. آنها نيز ساحت قدسی هستی را باور دارند، اما درعين حال به کثرتی غيرقابل تبديل به وحدت در باب سنت ميانديشند. همچنين لف و نشر تاريخی سنت، برايشان مهم است. يعنی ايدههای انتزاعی يا قدسی پای بر فرش انضمام نهاده و در رودخانه تاريخ جاری شده است. بنابراين تصور ميکنم که نوانديشان دينی بدون انکار رويه قدسی به سويه های زمينی آنچه که معطوف به ميراث پس پشت است، توجه دارند.
* آرش نراقی از سنتگرايی غيرانتقادی و انتقادی صحبت ميکند. او معتقد است که سنتگرايی انتقادی، سنتگرايی است که به عقلانيت بروندينی نگاه مثبت دارد و سنتگرايی غيرانتقادی آن سنتگرايی است که عقلانيت بروندينی را برنميتابد و نمی پسندد. اساساً اين طور تقسيم بنديها به چه دليلی اتفاق ميافتد؟ آيا برای توجيه بعضی جريانهای سنتگرايی است يا يک مبنای علمی و آکادميک دارد؟
- نراقی موضع مختار خود را سنتگرايی انتقادی ناميده است. من ميخواهم بگويم آنچه که الان مطرح نظر ماست سنتگرايی غيرانتقادی يا سنتگرايی و تراديشناليزم است. اينکه اينها پايه آکادميک دارد يا نه؟ بايد گفت بله، بالاخره چنين بحثهايی مطرح شده است. سنتگراها هم با اينکه موضعشان صورتبندی شود، مشکلی ندارند. بله چنين تفکيکهايی وجود دارد. من در مقاله «الهيات روشنفکری دينی» کوشيدهام، به مصداق تعرف الاشياء باضدادها اين تفاوتها را نشان داده و بگويم رفورم دينی چه تفاوتها و تشابه هايی با مواضع بديل دارد و چگونه رفورميستهای دينی با تلقی و صورتبندی خودشان به ميراث پس پشت نظر ميکنند. البته به روايت من اين خوانش گزينشی دلبخواهانه نيست. در عين حال مسئله آنها بحث قرار دادن معرفت دينی در ميان جغرافيای معارف معاصر است. از اين منظر آنها تلائم و تناسب ميان اينها را سراغ گرفته و به گفت وگوی انتقادی، بازخوانی و پالايش انتقادی همت گماردند. اين پروژه رفورم دينی است.
پروژه تراديشناليسم پروژه ديگری است. پروژه احياگری دينی هم پروژه ديگری است که می-کوشد بر جوانب مغفول دين انگشت تأکيد نهد. البته چندان هم نسبت به معرفت جديد آشنا نيست، اما از منظر ديگری به قصه نگاه ميکند. شخصی چون مرحوم مطهری که يک احياگراست، ميکوشد تا خوانشی عقلانی هم از سنت به دست دهد، اما نگاه او به نظر من نگاهی غير سلکتيو است. از اين حيث مواجهه عالمی چون مطهری يا طباطبايی با سنت، جامع الاطرافتر است.
سنتگرايان نيز مشی خود را دارند. به هرحال با کثرتی مواجهيم که به اعتقاد من بهتر است به اين کثرت بپردازيم و آن را صورتبندی کنيم. ما با احياگری دينی، رفورم دينی، سنت-گرايی دينی و بنيادگرايی دينی مواجهيم. اينها را بايد خوب فهميد و از يکديگر تفکيک کرد. از قضا در اين تفاوتها است که خيلی از امور شناخته ميشوند. شما بر اساس رفورم دينی، حتی سنتگرايی دينی و بنيادگرايی دينی را هم بهتر میفهميد. پس اين طبقهبندی مؤثر است و به ما کمک میکند. اتفاقاً من در عين اينکه موضع مشخصی دارم ـ فرد نميتواند بيش از يک موضع از اين مواضع را اتخاذ کند ـ اما به استقبال اين کثرت ميروم. به عبارت ديگر من شخصاً به پروژه رفورم دينی باور دارم و ساليانی است که در اين حوزه کار ميکنم. من اين حوزه را در تقابل و تضادها ـ تضاد به معنای منطقی ـ و تفاوتهايی که با ديگر پروژه های بديل دارد بهتر ميفهمم. مخاطبان هم اعم از اينکه به پروژه احياگری دينی يا رفورم دينی يا سنتگرايی دينی باور داشته باشند، ميتوانند تفاوتها را دريابند.
برای مطالعه ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید