جمعه 14 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

مسعود رجوی سه دهه «فرار» از «جانبازی» و به خطر انداختن جان مجاهدین٬ ایرج مصداقی

ايرج مصداقی
هیچ‌گاه سرما و گرمای طاقت‌سوز عراق را متحمل نشده است و در حالی که نیروهای مجاهد سختی‌ها و شداید گوناگونی را متحمل می‌شدند او همیشه از بهترین امکانات غذایی، بهداشتی، درمانی و سرویس‌های رفاهی و تفریحی ویژه برخوردار بوده است. برخلاف شعارهایی که بر علیه بورژوازی می‌دهد از بالاترین امکانات بورژوازی برخوردار بوده، و به اتفاق همسرش می‌کوشید ادای شاهزادگان را در آورد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


متأسفانه فرهنگ مطلق‌گرایانه‌ی ما اجازه نمی‌دهد به مجموعه‌‌ای که به آن تعلق داریم با دیدی انتقادی نگاه کنیم و یا سخن دیگران را بشنویم و یا انتقادشان را تاب بیاوریم. در چنین بستری هاله‌ی ‌‌تقدس به دور افراد ایجاد می‌شود و آن‌ها با استفاده از موقعیت‌‌های خاص تاریخی از جنس دیگری می‌شوند و بر زمین و زمان فخر می‌فروشند و عامل بروز فجایعی می‌شوند که با دوراندیشی و تعقل امکان پرهیز از آن‌ها وجود دارد.

هاله‌ی تقدس، این افراد را قادر می‌سازد خود را به گونه‌ای نشان ‌دهند که با واقعیت وجودی‌شان در تضاد است. مسعود رجوی یکی از کسانی است که در طول چهار دهه‌ی گذشته چنین مسیری را پیموده و با استفاده‌ از یک موقعیت تاریخی ویژه برای پیروان و هوادارانش جنبه‌‌ی تقدس پیدا کرده است. برخلاف شخصیت وجودی‌اش در او توانمندی‌های خارق‌العاده‌ای می‌بینند و انسانی فرازمینی از او می‌سازند و او در این توهم در ابرها سیر می‌کند و بر زمین و زمان فخر می‌فروشد.

هرچند در سال های اخیر با توجه به اخبار و اطلاعاتی که از مناسبات تو در تو و بسته‌ی مجاهدین به بیرون درز کرده و غایب‌شدن او از انظار، این چهره خدشه‌دار شده و سؤالات زیادی پیرامون شخصیت او که خود را «شیر همیشه بیدار» می‌‌خواند مطرح شده است.

مهم‌ترین ویژگی‌ای که پیروان مسعود رجوی در ارتباط با او مطرح می‌‌کنند، از خودگذشتگی و آمادگی‌ وی برای فداکاری است. در این‌ نوشته می‌کوشم با توجه به آموزش‌‌های ایدئولوژیک مسعود رجوی به موضوع «گریختن از عملیات» و «گریختن از جانبازی» و «حرام بودن نفس» در ارتباط با خود وی بپردازم و در مورد این بخش از وجود وی توضیح دهم.


***

مسعود رجوی در تبیین وظیفه‌ی یک مجاهد خلق خطاب به اعضای این سازمان از موضع رهبر عقیدتی می‌گوید:‌

«هر رزمنده ارتش آزادی و هر مجاهد خلق اگر از عملیات گریخته باشد، اگر شخصاً و فرداً از جانبازی گریخته باشد، زندگی‌اش ناشی از یک تقصیر است. وقتی که نفس کشیدن و زندگی آدمی ناشی از یک تقصیر باشد، پس نفس‌اش حرام است. تباه است. مگر این‌که در فکر چاره باشد. ... جا و مکان مأموریت را خودمان تعیین نمی‌کنیم. ما مطابق یک سازماندهی که پاسخگوی نیازهامان باشد حرکت می‌کنیم .اگر کسی زندگی‌اش، ادامه زندگی‌اش به این خاطر باشد که آگاهانه و به عمد از مرگ گریخته باشد. زیرا شکنجه، تیرباران، زندان، اعدام، واجب است بر هر انسان شریف و آزاده‌ای که تحت سیطره‌ی خمینی است و می‌خواهد آن سیطره سرنگون شود. به طریق اولی اگر مجاهدین مدعی داشتن یک ایدئولوژی هستند بر فرد فرد ما مثل نماز، جهاد هم واجب است »

https://www.youtube.com/watch?v=hLasA7fKyPk (از دقیقه ۴ و ۳۰ ثانیه)

«واجب» بودن مرگ برای هر «انسان شریف و آزاده» را کسی بر زبان می‌راند که:
هیچ‌گاه در مبارزه‌ی مسلحانه و شرایط مخفی ناشی از مبارزه‌ی «چریک‌شهری» شخصاً حضور نداشته است؛ تنها رهبر یک سازمان نظامی است که خود مطلقاً با سختی‌های مبارزه‌ی چریکی و زندگی در شرایط دشوار و طاقت‌فرسای حاصل از آن که کوچکترین غفلتی به دستگیری و شکنجه و مرگ منجر می‌شود آشنا نیست؛

در هیچ سطحی، در هیچ میدان نبردی در ایران و عراق در پیش و بعد از انقلاب حضور مستقیم نداشته و مشکلات آن را لمس نکرده است؛

در طول دوران زندگی‌اش در عراق از امکانات فوق‌‌العاده امنیتی و ستاد‌ها، مقر‌ها و سنگر‌های زیر‌زمینی با استحکامات ویژه برخوردار بوده است؛

به خاطر پرهیز از خطر، هیچ‌گاه حاضر نشده در نوار مرزی حضور یابد و به دیدار مجاهدین در سنگرهای مرزی برود و با مشکلات آن‌ها از نزدیک آشنا شود؛
هیچ‌گاه سختی‌های یک دوره آموزش نظامی ساده را طی نکرده است اما خود را فرمانده‌ی فرماندهان نظامی می‌د‌اند و هیچ بنی‌بشری را در حد خود نمی‌داند؛
هیچ‌گاه سرما و گرمای طاقت‌سوز عراق را متحمل نشده است و در حالی که نیروهای مجاهد سختی‌ها و شداید گوناگونی را متحمل می‌شدند او همیشه از بهترین امکانات غذایی، بهداشتی، درمانی و سرویس‌های رفاهی و تفریحی ویژه برخوردار بوده است. برخلاف شعارهایی که بر علیه بورژوازی می‌دهد از بالاترین امکانات بورژوازی برخوردار بوده، و به اتفاق همسرش می‌کوشید ادای شاهزادگان را در آورد.
برخلاف دیگر رهبران نظامی گروه‌های چریکی و مسلح در عمرش هیچ‌گاه شخصاً به رویارویی با دشمن اعم از ساواک، ارتش، شهربانی، یا پاسدار، کمیته‌چی، حزب‌اللهی و ... تن نداده است؛ و در ۳۳ سال گذشته مطلقاً به دلخواه و به انتخاب خود، حاضر به حضور در محل و صحنه‌‌ای نبوده که احتمال خطر در آن رود.

تنها عملیاتی که مسعود رجوی در عمرش در آن شرکت داشته، عملیات فرار از کشور به منظور نجات جانش به همراه ابوالحسن بنی‌صدر بوده است که با پشتیبانی حداکثر و تمام عیار کلیه‌ی امکانات اطلاعاتی، امنیتی، عملیاتی سازمان مجاهدین و به خطر انداختن جان بسیاری صورت گرفت که بلافاصله دستگیر و پس از تحمل شکنجه‌های بسیار به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. اگر بتوان تلاش برای جان‌به‌در بردن از مهلکه را «عملیات قهرمانانه» نامید، ابوالحسن بنی‌صدر به خاطر شناخته‌شده‌تر بودن چهره‌اش، ریسک و خطر بسیار بیشتری نسبت به مسعود رجوی کرده و شایسته‌ی قدردانی بیشتری است.

در حالی دیگران را به ضعف و وادادگی در مقابل ساواک و رژیم جمهوری اسلامی متهم می‌کند که اسناد محرمانه‌ی ساواک، (علیرغم میل او و بسیج گسترده‌‌ و سازماندهی‌شده‌ی مجاهدین در اولین روزهای سقوط رژیم سلطنتی برای دست‌یابی به پرونده‌اش، این پرونده به دست رژیم افتاد) دلیل نجات او از اعدام را ضعف و سستی در بازجویی بیان کرده است و پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق آن را تأیید می‌کند و پرویز معتمد رئیس تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک و عضو سابق کمیته قزل‌قلعه، اوین و کمیته مشترک در گفتگوی ۲۸ آبان ۱۳۹۳ خود با «رادیو صدای مردم» تأکید می‌کند که مسعود رجوی پس از دستگیری، یک ماه در اختیار او بوده و در گشت‌ ساواک شرکت می‌کرده است. پرویز معتمد در دستگیری محمد حنیف‌نژاد و محمد حیاتی و ... در یک خانه‌ی تیمی مجاهدین شرکت داشته است. قطعاً مهدی سامع ملاقات‌های متعدد سال گذشته‌اش با آقای پرویز معتمد در پاریس را تکذیب نمی‌کند.

http://media.radiosedayemardom.com/archives/onlineplayer.php

رجوی در واکنش دفاعی نسبت به همین نقیصه‌‌ی شخصیتی‌اش بود که وقتی در مناسبات مجاهدین دست باز پیدا کرد و حاکم مطلق شد به دشمنی با همه‌ی زندانیان سیاسی‌ای پرداخت که سوابق درخشانی در زیر فشار و شکنجه داشتند و به شیوه‌های مختلف کوشید آن‌ها را خرد کند و برعکس با زندانیان درمانده و درهم‌شکسته رابطه‌ی خوبی داشت و به آن‌ها مسئولیت‌های بزرگ می‌داد.

او حتی برای تحت‌ فشارگذاشتن مقاوم‌ترین زندانیان، به شکلی هیستریک و جنون‌آمیز خود شخصاً هدایت جلساتی که دادگاه‌های تفتیش عقاید قرون وسطی پیش‌شان لنگ می‌انداختند را به عهده می‌گرفت. به عنوان مثال در ارتباط با سیامک نادری که سال‌ها در سلول انفرادی گوهردشت مقاومت کرد و پس از کشتار ۶۷ با پایان یافتن محکومیت‌اش بلافاصله به مجاهدین پیوست خود صحنه‌گردان بود و از او می خواست که اعتراف کند که در زندان تیرخلاص زده است و وقتی سیامک حاضر به چنین اعتراف دروغی نشد او را به زیر شدید‌ترین فشارها بردند. سیامک امروز در آلبانی بیمار و درهم‌شکسته‌است. او محصول مستقیم سیستم جهنمی‌ است که مسعود رجوی در «اشرف» ایجاد کرد.

برخلاف اعضای مجاهدین و نیروهای تحت‌امرش که از همسر و خانه و خانواده محروم هستند او نه تنها در کنار همسرش بود بلکه هیچ ابایی نداشت که بگوید دیگر زنان مجاهد نیز می‌بایستی در کابین او باشند و اقدامات عملی در این زمینه صورت می‌داد. از موضوع «رقص رهایی» که به تأیید سعید جمالی یکی از اعضای سابق مرکزیت و از فرماندهان سابق نظامی مجاهدین رسیده است می‌گذرم، اسماعیل وفا یغمایی دیگر عضو سابق کمیته مرکزی مجاهدین که خالق بیشتر ترانه سرودهای مجاهدین است در مورد دیدارش با مسعود رجوی در سال ۷۲ که در حضور مریم رجوی و فهمیه اروانی صورت گرفت به من گفت: مسعود رجوی با پیژامه و پیراهن یقه باز و با دمپایی و پای بدون جوراب در ملاقات حاضر شد و با آن که جای زیادی در اتاق بود فهمیه اروانی در حضور مریم رجوی روی دسته‌ی مبل و در کنار مسعود رجوی به شکل خیلی راحتی نشست. فهیمه اروانی به عنوان زیباترین زن در داخل تشکیلات مجاهدین در تاریخ یاد شده به تازگی از مسئولیت دستگاه زیراکس به مسئول اولی مجاهدین و همردیفی مریم رجوی رسیده بود. از قرار معلوم این هم‌ردیفی مشمول شئون خانوادگی نیز می‌شد چیزی که آن موقع هنوز زوایای آن مشخص نبود.

***

فرار مسعود رجوی از صحنه‌ی نبرد، در زمانی که اوضاع تنگ می‌شود و پای جانفشانی و فداکاری به میان می‌آید سؤالی است که ذهن بسیاری به دنبال یافتن پاسخ مناسب برای آن است. من علاوه بر این سؤال، می‌خواهم بپرسم آیا «زندگی» مسعود رجوی آنگونه که خود تببین و تشریح می‌کند «ناشی از یک تقصیر» هست یا نه؟ آیا «حرام بودن نفس» شامل او نیز می‌شود یا خیر؟ آیا وی «آگاهانه و به عمد از مرگ» گریخته است یا نه؟ آیا آن‌چه او می‌گوید شامل خودش هم می‌شود یا خیر؟

البته مسعود رجوی پاسخ این سؤالات را داده است. «جا و مکان مأموریت» او هر بار از جانب خودش به گونه‌ای «تعیین» می‌شود که او مجبور است زنده بماند و از خطر دور باشد و دیگران را به کشتن دهد و طلبکار باقی بماند. وظیفه‌ی نزدیکان مسعود رجوی در موارد خطر این است که بکوشند او را قانع کنند جان خود را نجات دهد و اجازه دهد آن‌ها به جای او جانفشانی کنند تا بلکه او کشتی انقلاب را به سر منزل مقصود برساند.

او به گونه‌ای تبلیغ می‌کند که گویا به خاطر زنده‌ماندنش در این سال‌ها، رنج بیشتری از شهیدان و شکنجه‌شدگان متحمل شده و به خاطر فداکاری‌هایش شایسته‌ی تقدیر مضاعف است.

این را هم می‌دانم که وارونه‌گویی و قلب واقعیت، جزیی از ذات او شده است و «گندم‌نمایی و جوفروشی» و «سرکه فروشی» و «شکر نمایی» شیوه‌ی کار او.
اویی که در دوران حاکمیت صدام حسین و حزب بعث با اشاره به تسلط استخبارات و دستگاه‌های متعدد امنیتی عراق با نشان دادن مشت‌هایش، کف بر دهان، با خشم و خشونت و تروشرویی عنوان می‌کرد کسانی که خواهان خروج از روابط مجاهدین هستند با «مشت آهنین» روبرو می‌شوند و به همین خاطر صدها نفر را به زندان و سلول انفرادی و شکنجه کشید و یا در نشست‌های جمعی له کرد و در نشست‌های عمومی به صراحت می‌گفت راه خروج نداریم و بایستی همه «مجاهد» شوند و هر کس که قصد خروج دارد ابتدا بایستی دو سال در زندان‌های سازمان و بعد هم 8 سال را در زندان ابوغریب عراق سپری کند و چنانچه زنده ماند شاید پایش به دنیای خارج برسد، امروز در انظار عمومی به دروغ مدعی می شود به تأسی از حسین‌‌بن علی در شب عاشورا چراغ ها را خاموش می‌کند تا کسانی که توان کشش سختی‌های مبارزه را ندارند بدون شرم مجلس را ترک کنند و کیست که نداند هر بار که چراغ خاموش شد او و همسرش اولین کسانی بودند که از تاریکی استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند و ساحل عافیت گزیدند.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65754.html

بیچاره کسانی که چند چهره‌گی و تزویر و دروغ را می‌بینند و دم فرو می‌بندند و دم از مجاهدت و فداکاری و مبارزه در راه برقراری حق و حقیقت و عدالت می‌زنند، به چه سقوطی دچار شده‌اند. آن‌ها که امروز آینه‌ی تمام نمای شعر نغز نظامی گنجوی هستند :

«خواری خلل درونی آرد
بیدادکشی زبونی آرد»

تلاش مسعود رجوی برای فرار از کشور در سال ۱۳۵۷

مسعود رجوی غروب ۳۰ دی ۱۳۵۷ به همراه ۹۰ زندانی دیگر که جزو آخرین گروه زندانیان سیاسی بودند، از زندان قصر آزاد شد. در گفتگویی که با شاعر بزرگ میهن‌مان نعمت میرزازاده (م- آزرم) داشتم پس از توضیح آن‌چه هنگام آزادی زندانیان سیاسی در مقابل زندان قصر در غروب ۳۰ دی گذشت، در مورد خاطره‌‌اش از روز اول بهمن ۱۳۵۷گفت:

«... روز بعد از آزادی مسعود رجوی برای دیدار با او و دیگر مجاهدین آزاد شده به منزل رضایی‌ها در خیابان «ملک» رفتم. به محض ورودم، مسعود رجوی از جای برخاست و در حضور رهبران مجاهدین درحالی که در آغوشم گرفته بود از من به عنوان استاد خود یاد می‌‌کرد و خطاب به مجاهدین گفت: هرگاه در زندان و یا در گفتگوی با شما از استادم یاد کردم منظورم ایشان بودند و سپس با خنده گفت: استاد من از شما در بازجویی‌ها حرفی نزدم. (۱)

او سپس از من خواست که دو اطلاعیه‌‌ی مجاهدین را که پیام به خمینی و یاسر عرفات بود مطالعه کرده و نظرم را به آن‌ها بگویم. در زیر اطلاعیه‌ها امضا شده بود از طرف مجاهدین آزاد شده، مسعود رجوی و موسی خیابانی! به او گفتم مسعود! چرا امضا نکرده‌اید سازمان مجاهدین خلق ایران؟ مسعود رجوی آهسته در گوشم گفت: استاد! سازمانی در کار نیست. من گفتم درست است که به لحاظ عینی وجود ندارد اما به لحاظ معنوی که وجود دارد.

در هر صورت برای انتشار دو اطلاعیه در روزنامه‌های کثیرالانتشار، بلافاصله با مسئولان روزنامه‌های کیهان و اطلاعات تماس گرفتم و در حالی که هر دو روزنامه‌ی عصر زیر چاپ بودند از آن‌ها خواستم این دو اطلاعیه‌‌ را نیز انتشار دهند. من دو اطلاعیه را از پشت تلفن خواندم و آن‌ها ضبط کرده و به همان شکل در کیهان و اطلاعات منتشر کردند.

در همین حین متوجه شدم مسعود در اتاق نیست و مرا صدا می‌‌کنند! با عجله به حیاط رفتم. در آن‌جا به من گفته شد که بیرون با شما کار دارند. وقتی از خانه خارج شدم متوجه سه ماشینی شدم که جلوی خانه پارک شده بودند. مرا به یکی از ماشین‌ها هدایت کردند. مسعود رجوی در داخل ماشین بود و با معرفی فردی به عنوان برادرش (هوشنگ رجوی) به من گفت: استاد ما عازم دفترخانه‌ی اسناد رسمی هستیم تا من به برادرم وکالت دهم او در مشهد برای دریافت شناسنامه‌‌ام اقدام کند. از شما می‌خواهم که همراه ما به دفترخانه بیایید تا امضای من را گواهی کنید.

گفتم: مسعود در این گیرو دار چه نیازی به شناسنامه داری؟ او در پاسخ گفت: استاد سرم درد می‌کند. قصد دارم با گرفتن پاسپورت برای درمان بیماری‌ام به خارج از کشور سفر کنم. »

همین خاطره را هوشنگ رجوی در گفتگو با شخصیت‌های عضو شورای ملی مقاومت تکرار کرده است.

طراحی سفر به خارج از کشور و محل امن از درون زندان

اول بهمن‌ ۱۳۵۷ کمتر از ۲۴ ساعت از آزادی مسعود رجوی از زندان می‌گذرد و او به عنوان اولین اقدام در صدد دریافت شناسنامه و پاسپورت برای خروج از کشور است.

بی‌گمان فکر دریافت شناسنامه و پاسپورت و حاضر و آماده کردن برادر بزرگتر (هوشنگ رجوی) برای رتق‌ و فتق این امور، چیزی نیست که از غروب ۳۰ دیماه ۱۳۵۷ تا بعد از ظهر اول بهمن ۱۳۵۷ به ذهن مسعود رجوی خطور کرده باشد.
روز دوم آبان ۱۱۲۶ زندانی سیاسی در اثر مبارزات مردم ایران از زندان آزاد شدند. تقریباً تمامی فعالان سیاسی معتقد بودند که بقیه‌ی زندانیان سیاسی نیز به مرور آزاد خواهند شد؛ به ویژه که در پانزدهم آبانماه نطق عذرخواهی شاه از تلویزیون پخش شد و پس از آن کشور شاهد تظاهرات‌های میلیونی تاسوعا و عاشورای ۵۷ و خروج شاه از کشور بود.

می‌توان حدس زد مسعود رجوی از همان موقع در ذهن خود به رویای آزادی از زندان شکل داده و اقداماتی را که پس از آزادی نیاز به انجام آن‌ها‌ بود مرور کرده است. او چنان که در ۳۶ سال گذشته نشان داده فرد آینده‌نگری است و برای کلیه اقداماتش از مدت‌ها پیش برنامه‌ریزی و زمینه‌سازی می‌کند.

به احتمال زیاد نقشه‌ی خروج از کشور و رسیدن به ساحل امن از همان موقع در ذهن او برجسته شده و مقدمات آن را طراحی کرده بود. چرا که او از سفر آیت‌الله منتظری، عزت‌الله سحابی و بسیاری از چهره‌های سیاسی و مذهبی به فرانسه پس از آزادی از زندان آگاه بود. به ویژه که در همان ایام عباس داوری یکی از رهبران مجاهدین نیز به خارج از کشور سفر کرده بود .

دلیل انتخاب نعمت میرزازاده (م – آزرم)

مسعود رجوی آگاهانه «م‌- آزرم» را انتخاب کرده بود و با حساب و کتاب موضوع دریافت پاسپورت و خروج از کشور به قصد درمان بیماری را با وی در میان گذاشته بود. هریک از مجاهدین و یا هر فردی که شناسنامه‌ همراهش بود می‌توانست امضای مسعود رجوی را گواهی کند و نیازی به فراخواندن یک غریبه به زعم مجاهدین نبود. در دستگاه فکری و عقیدتی مجاهدین مطلقاً غریبه نبایستی از آن‌چه در درون سازمان می‌گذرد با خبر شود به ویژه مسئله‌ای که ربط مستقیم به مسعود رجوی دارد مگر این که مصلحتی در آن باشد که تنها مسعود رجوی صلاحیت تشخیص آن را دارد.

مسعود رجوی حدس می‌زد اقدام او برای دریافت شناسنامه و پاسپورت دور از نظر ساواک نخواهد بود. در آن روزها نعمت میرزازاده علاوه بر برخورداری از وجهه‌ی فرهنگی،‌ یک چهره‌ی فعال سیاسی مورد اعتماد گروه‌های متعدد سیاسی و روشنفکری و مذهبی نیز محسوب می‌شد. مسعود رجوی می‌دانست هم تلفن‌های او شنود می‌شوند و هم رفت‌و آمدها و ارتباطات او زیر نظر ساواک است. او احتمال می‌داد و یا امیدوار بود که «آزرم» این‌جا و آن‌جا در محافل سیاسی و روشنفکری موضوع را مطرح کرده و غیرمستقیم ساواک از انگیزه‌ی وی برای دریافت شناسنامه و پاسپورت آگاه شود. او می‌خواست هر طور شده انگیزه‌ی غیرسیاسی‌اش از دریافت شناسنامه و پاسپورت به گوش ساواک برسد تا موضع‌گیری‌های احتمالی وی را در نظر نگرفته و مزاحمتی برای او هنگام خروج از کشور ایجاد نکند. او برای کم کردن حساسیت‌ها علیرغم جنبه‌ی منفی تبلیغاتی برای سازمان مجاهدین، حتی وجود سازمان را در اطلاعیه‌های مطبوعاتی انکار می‌کرد تا از حساسیت‌های ساواک بکاهد.

اما درست سه هفته بعد که انقلاب برخلاف پیش‌بینی او پیروز شد، بلافاصله تحت نام «سازمان مجاهدین» اطلاعیه صادر کرد. گویا در طول این سه هفته او قادر به تشکیل سازمانی که وجود نداشت شده است.

قطعاً رجوی به همقطارانش در مجاهدین دلیل تلاش برای خروج از کشور را نه درمان بیماری بلکه انجام وظایف انقلابی و جا‌انداختن مجاهدین و تضمین آینده این سازمان و ... عنوان می‌کرد تا آن‌ها به خروج وی از موضع یک انقلابی بزرگ رضایت دهند.

چنانکه در چند دهه‌ی گذشته نشان داده شده او مرد لحظه‌‌های سخت نیست و در آن لحظه نیز می‌کوشید به بهانه‌ی تلاش برای تجدید حیات و سازماندهی مجاهدین از کشور بگریزد. او با این توجیه که سازمانی وجود ندارد و برای تشکیل و تضمین حیات سیاسی آن می‌بایستی برای مدتی چهره‌های اصلی و یا چهره‌ی اصلی که می‌تواند آینده سازمان را بیمه کند، از زیر ضرب بیرون برده شده و به خارج از کشور اعزام شود می‌کوشید جان خود را از مهلکه نجات دهد.

این همان طرحی است که دو سال و نیم بعد در حالی که ایران در آتش و جنون می‌سوخت و جوخه‌های اعدام دسته دسته نوجوانان و جوانان را به رگبار می‌بستند و نسل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی زندان‌ها را پر می‌کرد توسط وی اجرا شد و او با دستاویز قرار دادن تشکیل و جا انداختن آلترناتیو و قول فروپاشی ۶ ماهه رژیم برای نجات جان خویش از کشور گریخت.

مجاهدین آزاد شده از زندان بر اساس تحلیل مسعود رجوی، مطلقا معتقد به پیروزی زودرس انقلاب ضد‌سلطنتی نبودند. آن‌ها تصور می‌کردند مبارزه برای مدتی طولانی ادامه داشته و احتمالا آن‌ها با شرایط خطیری روبرو خواهند شد. در نگاه آن‌ها و به ویژه شخص مسعود رجوی احتمال دستگیری دوباره و یا ترور توسط جوخه‌های مرگ ساواک در بیرون از زندان می‌رفت. مسعود رجوی در چنین شرایطی و با چنین چشم‌اندازی به دنبال حضور در ساحل امن بود و درمان بیماری را بهانه کرده بود. منتهی سرعت تحولات آنقدر سریع بود که سه هفته‌ بعد رژیم شاهنشاهی سقوط کرد و او فرصت عملی کردن طرحش را پیدا نکرد. اما از همان موقع سفر به خارج از کشور و ساحل امن به عنوان یک پروژه در ذهن او بود. او پس از آزادی از زندان و در حالی که سیطره‌ و هیمنه‌ی ساواک در هم‌شکسته بود و سنگ روی سنگ بند نبود هم شهامت این را نداشت که بکوشد مخفیانه از کشور خارج شود و ترجیح می‌داد این کار بصورت قانونی و با نظارت ساواک و دستگاه امنیتی صورت گیرد تا مبادا در راه خروج گزندی به او رسد.

مسعود رجوی و موضوع بیماری و شکنجه

مسعود رجوی برخلاف رضا رضایی و تقی شهرام که پس از فرار از زندان در سخت‌ترین روزهای مبارزه‌ی چریکی کشور را ترک نکردند، از فردای آزادی از زندان و در حالی که تمامی چهره‌های سیاسی و فعالان کنفدراسیون درصدد بازگشت به کشور بودند در فکر فرار از کشور و نجات جان خود بود. این در حالی است که رضا رضایی در سخت‌ترین شرایط مبارزه چریکی، به خاطر تور پلیسی شدیدی که در شهر بود جلسات کادر مرکزی مجاهدین را در عقب یک فولگس واگن که بصورت کارگر ساختمانی سوار آن می‌شدند و در حال حرکت در خیابان‌های تهران برگزار می‌کرد. و یا حمید اشرف در حالی که از ده‌ها تور گسترده‌ی ساواک گریخته بود و شاه دستگیری و قتل‌اش را شخصاً پیگیری می‌کرد و تمام امکانات ساواک برای دستگیری و یا قتل وی بسیج شده بود و بهرام آرام که در سخت‌ترین شرایط در حدود ۵ سال فرماندهی بخش نظامی مجاهدین را به عهده داشت با هیچ توجیهی نه تنها حاضر به ترک کشور نشدند بلکه به آن فکر هم نکردند.

مسعود رجوی در طول دوران زندان، پس از دستگیری کسانی که به نوعی در ارتباط با رضا رضایی بودند بارها این پرسش را مطرح کرده بود که چرا رضا رضایی پس از فرار از زندان به خارج از کشور نرفت؟ این مسئله نشان می‌دهد که او در طول دوران زندان این دغدغه را داشت که چنانچه آزاد شود بلافاصله از کشور خارج شده خود را به ساحل امن برساند. او نمی‌خواست به زعم خود اشتباه رضا رضایی و حمید اشرف و بهرام آرام را تکرار کند.

حتی اگر بپذیریم مسعود رجوی واقعاً بیماری‌ داشته و به دنبال درمان آن در خارج از کشور بوده، نه تنها از قبح ماجرا نمی‌کاهد بلکه بر ابعاد آن می‌افزاید. چرا که نشان می‌دهد رجوی در شرایطی که کشور در حساس‌ترین روزهای خود به سر می‌برد و موجودیت مجاهدین در خطر بود و مسئولیت از در و دیوار می‌بارید به محض آزادی از زندان نه به فکر حل و فصل مسائل جنبش و پیشبرد مبارزه بلکه رسیدگی به مشکلات شخصی و درمان بیماری‌ ساده‌اش در خارج از کشور بوده، بیماری‌ای که مطلقاً اورژانس و فوری نبود. و چنانچه مشاهده کردیم پس از پیروزی انقلاب و مرتفع‌شدن خطر ساواک و دستگیری و ترور، او پروژه‌ی درمان بیماری در خارج از کشور را که کلید آن در اولین روز آزادی از زندان خورده بود به کناری نهاد.

البته وی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب نیز در فکر حل و فصل مسائل شخصی خود با شعارهای پرطمطراق و هیاهو بود و از همین روی در اولین قدم به فکر ازدواج و تشکیل خانواده افتاد و آن را گامی به سوی توحید خواند. البته بعدها دیگران را از آن محروم کرد و خانواده‌ را «کانون فساد» نامید. اگر تحقق ازدواج وی تا تیرماه ۱۳۵۸ به تعویق افتاد به خاطر تعلل اشرف ربیعی در پاسخ به درخواست ازدواج وی بود.

مسعود رجوی از بیماری عجیبی رنج نمی‌برد. او دچار سردردهای میگرنی بود که به سادگی در کشور قابل کنترل و درمان بود. البته او در زندان و پس از آزادی از حربه‌ی بیماری و ضعف و ... برای تحت‌تأثیر قرار دادن اطرافیان و یا عارض بودن ضعف و سستی در مواجهه با شکنجه‌گران ساواک استفاده می‌کرد. او با الگوبرداری از مصدق که در دوران کهولت و بیماری در مواردی سعی می‌کرد با مظلوم‌نمایی منافع مردم ایران را تأمین کند در سنین ۲۵ تا ۳۰ سالگی می‌کوشید با توسل به حربه‌‌ی بیماری و ضعف برای خود مظلوم نمایی کرده و کسب وجهه کند. بادمجان دورقابچین‌ها نیز موضوع میگرن او را به گونه‌ای جلوه‌ می‌دادند که گویا در اثر شکنجه‌‌های وحشیانه‌ی ساواک حادث شده است. (۲)

او حتی وقتی در زندان از مرکزیت مجاهدین کنار گذاشته شد نیز برای مظلوم‌نمایی اقدام به خودکشی نمایشی کرد. (۳)

این ادعاها در حالی مطرح می‌شد که بر اساس گفته‌های شاهدان عینی، مسعود رجوی مورد شکنجه‌ی‌ هولناک و مرسوم ساواک قرار نگرفت. تنها سندی که مجاهدین در سال ۵۹ در ارتباط با اعمال شکنجه‌های هولناک ساواک روی او انتشار دادند ارائه‌ی کارت بهداری زندان بود که نشان می‌داد وی در یک دوره‌ی مشخص هفت بار به بهداری مراجعه کرده است. مجاهدین که تحت فشار قرار گرفته بودند با تردستی و عوامفریبی مراجعه‌ی او به بهداری زندان را ناشی از شکنجه‌های هولناک ساواک جا ‌زدند گویا که بازجویان برای نجات جان مسعود رجوی او را به بهداری برده‌اند! در حالی که هر زندانی سیاسی در صورت مراجعه به بهداری زندان حتی برای یک سرماخوردگی ساده، تاریخ مراجعه‌اش ثبت می‌شد و ربطی به موضوع شکنجه‌های هولناک نداشت. در ضمن شکنجه‌های ادعایی در کمیته مشترک صورت می‌گرفت و کارت بهداری او مربوط به زندان اوین بود.

رجوی در دفاع حقوقی خودش در دادگاه نیز از شکنجه‌هایی که بر مسعود احمدزاده، بهروز دهقانی، عباس مفتاحی و حنیف‌نژاد‌ رفته سخن می‌گوید و هیچ صحبتی از شکنجه‌هایی که روی خودش اعمال شده نمی‌کند. در صورتی که اگر مورد شکنجه واقع شده بود مانند هر متهم دیگری آن را بیان می‌کرد و نشانه‌ی بی‌عدالتی دستگاه قضایی و پرونده‌ی قضایی تشکیل شده می‌دانست. او درس حقوق خوانده بود و می‌دانست ارزش شهادت در مورد آن‌چه نسبت به خودش اعمال شده در دادگاه نیمه علنی، بسیار بیشتر از اشاره به شکنجه‌‌ی اعمال شده روی دیگران است.
واقعیت این است که رجوی در میان رهبران گروه‌های چریکی کمترین فشار و شکنجه را متحمل شد. اما نکته‌ای که بسیاری از آن غافل شدند این است که وی در دادگاه از شکنجه‌ی رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق می‌گوید اما از شکنجه‌ی فجیع علی‌اصغر بدیع‌زادگان یکی از بنیانگذاران مجاهدین که به شدت توسط اطلاعات شهربانی سوزانده شده بود و نیمه فلج بود نمی‌گوید، چرا که همچنان کینه‌ی بدیع‌زادگان را به دل داشت و به وی حسادت می‌‌ورزید. از همه مهم‌تر هنگامی که این دفاعیات در دادگاه مطرح می‌شد بدیع‌زادگان همچنان زنده بود و مسعود رجوی نمی‌خواست به او پوئنی داده باشد. به گفته‌ی شاهدان عینی در سفر به لبنان وی به خاطر خودخواهی‌ و جاه‌طلبی با بدیع‌زادگان قهر بود و با او صحبت هم نمی‌کرد. (دفاعیات مسعود رجوی ص ۴۲) (۴)

http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--modafeaat.pdf

او به این ترتیب کینه‌توزی خود را حتی در جایی که پای شأن و اعتبار مجاهدین و بنیانگذاران آن در میان بود و به خاطر نیمه علنی‌ بودن دادگاه می‌توانست در تاریخ ثبت شود و به اطلاع افکار عمومی جهان برسد نشان می‌دهد.
تصورش را بکنید چنین فردی با چنین روحیه‌ای وقتی رهبر عقیدتی شود و تمامی اهرم‌های قدرت را در دست گیرد چه بر سر افرادی که اختیار جان و مالشان را دارد می‌آورد و تا کجا به دنبال کینه‌کشی از آن‌ها می‌رود. به همین دلیل است که او بسیاری از مجاهدین قدیمی و همقطارانش را به در «اشرف» به خاک سیاه نشاند و له کرد.

نگاهی به احضارهای مسعود رجوی به کمیته مشترک

پیش و پس از ضربه‌ی سال ۵۴ و کشتار فدایی‌ها و مجاهدین در تپه‌های اوین، مأموران ساواک هر از گاهی او را به کمیته مشترک برده و برخلاف ادعاهای مجاهدین که می‌گویند «به خصوص در سال‌های ۵۴ ـ ۵۳، شدت شکنجه‌های دژخیمان ساواک به حدی رسید که توان فیزیکی وی را به صفر رسانده بود اما او با پایداری و صلابتش ساواک را تحقیر و منکوب می‌کرد…» با او به گفتگو و تبادل نظر می‌پرداختند. البته این احتمال هست که در این میان ضرب و شتمی هم صورت گرفته باشد که نمی‌توان آن را شکنجه‌های ادعایی خواند. مجاهدین در طول این سال‌ها توضیحی نداده‌اند «دژخیمان ساواک» که هنگام دستگیری مسعود رجوی در سال ۵۰ او را مورد شکنجه‌ی آن‌چنانی قرار ندادند در سال ۵۳ و ۵۴ چه چیز از او می‌خواستند؟ همچنین مجاهدین پاسخی به این پرسش ساده نداده‌اند چنانچه ساواک از سال ۵۳ حساسیتی این‌چنانی به مسعود رجوی داشت چرا او را در فروردین ۱۳۵۴ در زمره‌ی مجاهدینی که در تپه‌های اوین به قتل رساندند قرار نداد و به جای وی کاظم‌ ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را قرار داد. چرا در کنار بیژن جزنی رهبر سازمان چریک‌های فدایی خلق که دادگاهش در سال ۱۳۴۶ انعکاسی گسترده در سطح جهان داشت، مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در زندان را قرار ندادند؟ منوچهر کلانتری دایی بیژن جزنی نیز که حقوقدان بود فعالیت‌های گسترده‌ای در سطح بین‌المللی به نفع بیژن جزنی انجام داده بود و او به چهره‌ای بین‌المللی تبدیل شده بود .

خود مسعود رجوی بدون توجه به تبعات گفته‌هایش مدعی است که رسولی (ناصر نوذری) بازجوی ساواک در مجادله‌ای که پس از ضربه‌ی «اپورتونیست‌های چپ‌نما» (سال ۵۴ و بعد از کشتار فداییان و مجاهدین در تپه‌های اوین) با او داشت راضی شد که کتاب بیانیه‌ی تغییر مواضع مجاهدین به قلم تقی شهرام را یک شب تا صبح به او بدهد تا وی امکان مطالعه‌ی آن را داشته باشد. طبق روایتی که مسعود رجوی تعریف می‌کند او بعد از حضور در بند کتاب را به مجاهدین داد تا با برگ برگ کردن آن به سرعت آن را رونویسی‌کرده و دوباره صحافی کنند و صبح روز بعد تحویل نگهبان دهند.

منوچهر یزدیان یکی از زندانیان چپ و مسئول کتاب زندان قصر خاطره‌ای از سال ۵۳ در مورد مسعود رجوی تعریف می‌کند که شنیدنی است:

سرنوشت کتاب «منشاء حیات» در زندان قصر- پائیز ۱۳۵۳

در پائیز ۱۳۵۳ در بندهای ۴ و ۵ و ۶ زندان قصر، که بیشتر زندانیان قدیمی در آن قرار داده شده بودند، گروه‌های مختلف هر کدام کمون ها و جمع‌های خودشان‌را داشتند. در طیف چپ دو کمون پر نام وجود داشت، "کمون بزرگ" که عمدتاً از زندانیان موسوم به چپ که هواداران فدائیان در آن اکثریت داشتند بود و "کمون کوچک" که بیشتر از ناراضیان فدائیان و ستاره‌ی سرخ تشکیل شده بود.

علاوه بر وسائل و امکاناتی که هر کمون در اختیار خودش داشت پاره‌ای از امکانات "فرا کمونی" بود. به این معنی که آن امکانات در اختیار تمام زندانیانی که مهر "زیر هشتی" روی پیشانیشان نخورده بود، قرار می‌گرفت.
یکی از این امکانات کتاب‌ های کتاب‌خانه‌ی نیمه علنی – نیمه مخفی ۳ بند مذکور بود.

آذر یا دی‌ماه ۱۳۵۳ پرویز نویدی که مسئول کمون بزرگ بود به‌سراغ من آمد و در طول قدم‌زدنی دو نفره به من پیشنهاد کرد که به‌عنوان عضوی از "کمون بزرگ" مسئولیت کتاب‌خانه‌ی مشترک را به‌عنوان نماینده ی دست چپی‌ها به‌عهده بگیرم. او به من توضیح داد که مجید فیاض از جانب مجاهدین انتخاب شده است و تو از جانب طیف چپ. من‌که دو سه ماهی بیشتر از موعد محکومیت ۴ ساله‌ام باقی نمانده بود پیشنهاد پرویز نویدی را رد کردم. اما او به من پیشنهاد کرد که راجع به پیشنهادش فکر کنم و بعدا در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

یکی دو روز بعد در حال قدم‌زدن در حیاط بند بودم که بیژن جزنی به سراغم آمد. من بیژن را از زندان عشرت ‌آباد در سال ۱۳۵۰ می‌شناختم و با وجود آن که از همان سال ۵۰ در طیف فدائی نبودم اما رفتار بیژن با من همیشه دوستانه بود. یکی دو ماه قبل از این واقعه‌ای را که دارم تعریف می‌کنم مرا بعد از شکنجه‌ای مفصل به سلولی انداختند که بیژن جزنی، بیژن امینی و یک زندانی دیگر در آن بود. من مدت کوتاهی در آن سلول بودم اما دیدار بیژن و دلداری‌ها و توصیه‌هایش لطفی بود بسیار با ارزش.

در آن روز عصر بیژن برای قدم زدن همراه من شد. او جویای حالم شد و از وضعیت پرونده‌ام پرسید. به‌او گفتم به‌حساب مدت محکومیتم قاعدتا روز ۲۸ یا ۲۹ اسفند باید آزاد شوم ولی "بهمن تهرانی" در جریان بازجوئی اخیر تهدید کرده که "همان لحظه‌ای که آزاد شوی پشت در زندان دوباره دستگیر خواهی شد". بیژن به حرف‌هایم با دقت گوش می‌داد و گاهی توصیه‌هائی می‌کرد. فرصت را غنیمت دانسته و به او جریان پیشنهاد پرویز نویدی در مورد کتاب‌دار شدن را در میان گذاشتم و گفتم صلاح نیست که من در این وضعیت به آن پیشنهاد جواب مثبت بدهم. بیژن گفت کسی مجبورت نمی‌کند اما شما سیاسی‌کارها همیشه انتقاد می‌کنید که شما را در کارهای مشترک زندان دخالت نمی‌دهند و حالا هم که کمون می‌خواهد مسئولیتی را بگیری دلیلی برای رد آن داری. بیژن گفت اگر کس دیگری را می‌توانستند پیدا کنند مطمئن باش به تو که در سایه‌ی آزاد شدن هستی پیشنهاد نمی‌کردند.

پس از شنیدن استدلال بیژن، روز بعد تصمیم گرفتم به درخواست پرویز نویدی جواب مثبت بدهم.

حاصل آن‌که مجید فیاض و من به عنوان مسئولین کتاب مشغول کار شدیم. کار ما، لیست کردن کتاب‌های جدید، پس‌گرفتن کتاب‌های خوانده شده و تنظیم لیست کتاب‌های رزرو شده توسط زندانیان بود.

مدتی بعد «م –م» یکی از افراد "کمون کوچک" به سراغ من آمد و گفت می‌خواهد کتاب "منشاء حیات" (اوپارین) را برایش رزرو کنم. پس از مدتی جستجو به اتفاق مجید فیاض به این نتیجه رسیدیم که این کتاب در زندان نیست. حدس زدیم شاید در یکی از یورش‌های پلیس کتاب مزبور ضبط شده باشد. به‌سراغ رفیقی که درخواست رزرو کتاب را کرده بود رفتم و جریان را به او گفتم. او با تمسخر به من گفت دروغ می‌گویند کتاب نزد مسعود رجوی است.

جریان را با مجید فیاض در میان گذاشتم و قرار شد او در مورد آن کتاب از مسعود سوال کند. بعد از گذشت چند روز از مجید فیاض شنیدم که کتاب منشاء حیات متعلق به شخص رجوی است و جزء وسائل شخصی او محسوب می‌شود و ربطی به بقیه زندانیان ندارد. من به مجید گفتم همه‌ی کتاب‌های خواندنی زندان توسط خود زندانیان تهیه شده است. چه اشکالی دارد اگر مسعود کتاب خودش را مثل دیگران در اختیار بقیه بگذارد.

بعد از چند روز مجید گفت مسعود مشغول خواندن کتاب است و نمی‌خواهد آن‌را در اختیار دیگری قرار دهد. این موضوع را من با درخواست کننده‌ی کتاب در میان گذاشتم. او به من گفت مسعود رجوی دروغ می‌گوید. کتاب مال او نیست. این کتاب را بچه‌های ستاره‌ی سرخ به زندان آورده‌اند. و به‌علت خواندن زیاد، کتاب ورق ورق شده بود که یکی از رفقا (که اسمش را برد) کتاب را با استفاده از مقوای جعبه‌ی شیرینی مینو صحافی کرده است. اگر این کتاب به کتاب‌خانه برنگردد همه‌جا خواهیم گفت که مسعود رجوی کتاب اوپارین را دزدیده است.

بعد از مشورت با مجید فیاض قرار شد برای جلوگیری از جار و جنجال کتاب را از مسعود رجوی قرض کنیم و با شکافتن جلد آن ببینیم آیا رفیق معترض راست می‌گوید. مجید فیاض که شکی در راستگوئی مسعود نداشت، کتاب را آورد و با شکافتن گوشه‌ای از جلد صحافی شده‌ی کتاب مقوای شیرینی مینو هویدا شد.
بعد از این واقعه مسعود رجوی توضیح داده بود که در مدتی طولانی که در کمیته‌ی مشترک بوده بعضی وقت‌ها از بازجو و یا مامورین زندان کتاب می‌گرفته است و در هنگام انتقال به زندان قصر آن کتاب را با خودش همراه داشته.

با روشن شدن این موضوع که کتاب «منشاء حیات» جزء وسائل شخصی مسعود رجوی نیست، کتاب دوباره در دسترس همه قرار گرفت. حداقل تا زمانی که من در زندان بودم.»

تردیدی نیست وقتی بازجویان در سلول انفرادی کمیته مشترک کتابی را که در حمله به بندهای زندان جمع آوری کرده‌اند در اختیار کسی قرار می‌دهند، رابطه‌‌ی نسبتاً‌ حسنه با او دارند و حداقل در شعبه‌ی بازجویی گفتگو و تبادل نظر و چاره‌جویی جریان دارد و نه اعمال شکنجه‌های هولناک. در جو شکنجه و ضرب و شتم به کسی کتاب برای مطالعه نمی‌دهند. با کسی گفتگو و مجادله نمی‌کنند. هرکسی که ذره‌ای تجربه‌ی بازجویی و زندان داشته باشد این را می‌داند. (۵)

چند سال بعد زندانی ننر و خودخواهی که حتی حاضر نبود کتاب اپارین را با دیگر هم‌زنجیرانش در زندان تقسیم کند در سازمان مجاهدین به مدد یک فرصت تاریخی به موقعیتی دست یافت که همه‌ی قدرت را در اختیار خودش داشته باشد و همه‌ی کمبودهای شخصیتی‌اش را ارضا کند.

زمینه‌سازی برای خروج از کشور پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی

مسعود رجوی پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی ابتدا از هر طریق کوشید به خمینی که وی را «یزید زمان»‌ می‌نامد نزدیک شود، حتی به دیدار او شتافت و القابی را برای توصیف او به کار برد که سینه‌چاکان او نیز در آن روزها به ندرت به کار می‌بردند.

خمینی در جریان اولین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری در زمستان ۵۸ دست رد به سینه‌ی او زد و سپس در ۴ تیرماه ۱۳۵۹ در جریان سخنرانی‌ معروف‌اش «منافقین را بدتر از کفار» خواند و به صراحت گفت که دشمن نه آمریکا، نه شوروی و نه در کردستان بله در تهران است. این در حالی است که مسعود رجوی دو هفته قبل در سخنرانی امجدیه به صراحت عنوان کرده بود کسی که روحانیت مترقی را ارتجاع بخواند خود مرتجع است و کسی که آیت‌الله خمینی را ارتجاعی بخواند خود مرتجع است. (نقل به مضمون) مسعود رجوی بهتر از هر کس جان کلام خمینی را دریافت و از همان موقع در صدد فرار از کشور برآمد.

این پیام روشن خمینی به مجاهدین و شخص مسعود رجوی بود. هیچ‌کس به خوبی مسعود رجوی مضمون این پیام و تهدید نهفته در آن را نگرفت. به همین دلیل رجوی از فردای آن به فکر چاره‌جویی و زمینه سازی برای فرار از کشور به وقت مقتضی افتاد. او می‌دانست دیر یا زود تضاد مجاهدین و رژیم، به نقطه‌ی تعارض خواهد رسید و آن‌گاه او اولین کسی است که می‌بایستی بهای آن را بدهد. اما مسعود رجوی کسی نبود که حاضر به پرداخت بها باشد. به همین منظور از همان موقع به فکر تهیه‌ی مقدمات فرار از کشور و پرداخت بها از جیب دیگران بود.

در همین ایام بود که وی تعدادی از مسئولان مجاهدین را به خارج از کشور فرستاد تا املاکی را در اروپا و به ویژه فرانسه خریداری کنند. او همیشه می‌خواست جا پای خمینی بگذارد و در واقع او را الگوی سیاسی خود قرار داده بود. وی با الگوبرداری از خمینی و از طریق یک شبیه‌سازی تاریخی کوشید تا «اورسورواز» را «نوفل لوشاتو» انقلاب بعدی کند. بعدها تئوری «ولایت فقیه» خمینی را نیز نصب‌العین خود ساخت و ... عاقبت تئوری «ولایت مطلقه‌ی فقیه» را در مناسبات مجاهدین و شورای ملی مقاومت جاری و ساری کرد و به صراحت در تشکیلات مجاهدین عنوان ‌کرد که خمینی حق رهبری را که مختص او بوده، غصب کرده و مجاهدین برای احقاق حق رهبری او بایستی مبارزه ‌‌کنند.

مسعود رجوی به منظور زمینه‌سازی برای فرار از کشور، خود شخصاً در سال ۵۹ دیداری محرمانه از پاریس به عمل آورد که با هیاهوی رژیم ظاهراً نیمه تمام ماند و هفته‌ی بعد به تهران بازگشت و در کنفرانس مطبوعاتی مجاهدین شرکت کرد تا به این ترتیب به «شایعات» ساخته و پرداخته شده توسط «ارتجاع» پایان دهد!

فرار مسعود رجوی در مرداد ۱۳۶۰

مسعود رجوی پس از سی خرداد ۶۰ در حالی که به خاطر دو سال و نیم فعالیت علنی امکان مخفی کردن سازمانی بزرگ و توده‌ای نبود و در زمانی که هواداران این سازمان از کمترین امکانی برخوردار نبودند و بسیاری حتی جای خوابیدن نداشتند و آواره‌ی کوچه‌‌ها و خیابان‌ها و ... بودند و پس از دستگیری دسته دسته روانه‌ی جوخه‌های اعدام می‌شدند درصدد فرار از کشور برآمد. او این بار با توجیه جا انداختن شورای ملی مقاومت و کوتاه کردن دست استعمار و ... و وعده‌ی به ثمر‌رساندن خون‌ها و بازگشت سریع به کشور و پایه‌گذاری کشوری آزاد و دمکراتیک به پاریس گریخت. او این بار نیز حساب کار را کرده بود و از هر حیله‌‌ای برای توجیه فرار خود و فریب رهبران سازمان و به ویژه موسی خیابانی استفاده ‌کرد.
تا زمانی که موسی خیابانی زنده بود او در پیام‌های خصوصی متعدد به وی به صورت نمایشی اصرار می‌کرد که می‌خواهد تا آخر سال ۱۳۶۰ به ایران بازگردد. هر بار خیابانی به او پاسخ می‌داد که ما به اوضاع داخل رسیدگی می‌کنیم و تو مناسبات خارج از کشور را اداره کن. اما پس از شهادت موسی خیابانی نه تنها مسعود رجوی که حالا دیگر یکه‌تاز میدان بود نیازی به چنین نمایشی نمی‌دید بلکه بقیه‌ی اعضای دفتر سیاسی و کمیته‌مرکزی مجاهدین و همچنین اعضا و کادرهای این سازمان نیز با استفاده از امکاناتی که مردم و هواداران در اختیارشان قرار داده بودند به خارج از کشور گریختند و هواداران این سازمان در مقابل دیوی که تنوره می‌کشید تنها ماندند و به مقاومت خود ادامه دادند.

اگر ضرورت جا‌انداختن شورای ملی مقاومت و آلترناتیو به منظور سرنگونی کوتاه‌مدت رژیم ایجاب می‌کرد که مسعود رجوی برای انجام این مهم به پاریس برود فرار بقیه‌ی اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و اعضای مجاهدین را چه می‌توان نامید و چگونه می‌توان توجیه کرد؟ به ویژه که این فرار و جان به در بردن با استفاده از امکانات «خلق» صورت می‌گرفت و هیچ اقدامی برای از زیر ضرب بیرون بردن هواداران سازمان صورت نمی‌گرفت.

رجوی یک ماه قبل از فرار از ایران برای به کرسی نشاندن نظرش مبنی بر لزوم انفجار دفتر حزب‌ جمهوری اسلامی نیز به صورت نمایشی مدعی شده بود که حاضر است طی یک عملیات انتحاری این انفجار را شخصا صورت دهد و بهشتی را به قتل برساند.

او در سال ۶۴ نیز به منظور پیش بردن «انقلاب ایدئولوژیک» و در اختیارگرفتن کلیه اهرم‌های قدرت به صورت نمایشی (۶) مدعی شد چنانچه اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین با وی همراهی نکنند به همراه مریم رجوی به ایران رفته و طی یک عملیات انتحاری دفتر سازمان را برای همیشه می‌بندد.
البته در چنین شرایطی همیشه بادمجان دورقابچین‌هایی بودند که به دست و پای او می‌افتادند و او را از عملی کردن تهدیداتش باز می‌داشتند.

همراه کردن بنی‌صدر در فرار از کشور و ازدواج با فیروزه بنی‌صدر

یکی از دلایل رجوی برای همراه کردن بنی‌صدر با خود هنگام خروج از ایران، استفاده از وجهه‌ی سیاسی و حقوقی وی به عنوان اولین ریاست جمهوری کشور بود تا امکان معامله روی شخص خودش و استرداد به ایران را از بین ببرد.

به نظر من دلیل ازدواج مسعود رجوی با فیروزه‌ی بنی‌صدر مطلقاً جنبه‌ی جنسی و عاطفی نداشت. در واقع او از احساسات و عواطف فیروزه برای حفظ جان خود در پاریس سوءاستفاده کرد. هرچند مسعود رجوی کوشید دلیل اصلی آن را کوشش برای نگاه‌ داشتن بنی‌صدر در ائتلاف با مجاهدین از طریق محکم‌کردن پیوند خانوادگی جا بزند اما این دلیل اصلی پروژه‌ای که پس از شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی کلید زده شد و هشت ماه بعد عملی شد نبود بلکه یکی از دلایل این ازدواج که کسی به آن توجهی نکرد، نزدیکی هرچه بیشتر به بنی‌صدر و ایجاد حاشیه امنیت برای شخص مسعود رجوی و جلوگیری از معامله و استرداد او به ایران بود. چرا که مسعود رجوی فکر می‌کرد موضوع استرداد داماد رئیس جمهور سابق به ایران کمی مشکل باشد. او تنها نیازمند یدک‌کشیدن عنوان «داماد رئیس جمهور» بود.

مسعود رجوی می‌دانست ضربه‌ی سنگین ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ به فرماندهی مجاهدین در داخل کشور و ادامه‌ی آن در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱و از بین رفتن مسئولان شبکه‌ی اجتماعی مجاهدین، نشاندهنده‌ی ضعف و شکنندگی مجاهدین و شکست استراتژی جنگ چریک شهری است و تحلیل‌گران سیاسی و امنیتی خارجی و به ویژه فرانسوی به خوبی این موضوع را درک می‌کنند و احتمالاً درصدد نزدیکی به رژیم برخواهند آمد و به این ترتیب او می‌تواند یکی از موضوعات مورد معامله فرانسه با رژیم باشد. به گمان او رژیم و فرانسه می‌توانستند با بازگشایی پرونده‌ی ۷ تیر و ۸ شهریور و دست گذاشتن روی قتل رئیس جمهور، نخست‌وزیر و رئیس دیوان عالی کشور زمینه‌ی استرداد او را فراهم کنند و دامادی رئیس جمهور برکنار شده می‌توانست مانعی در راه تحقق این امر باشد.

ادامه این نوشته را اینجا بخوانید


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016