گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 آذر» مسعود رجوی سه دهه «فرار» از «جانبازی» و به خطر انداختن جان مجاهدین٬ ایرج مصداقی18 مهر» مجاهدین خلق، داعش، «انقلابیون عراقی»، «عشایر انقلابی»، بدون شرح٬ ایرج مصداقی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مسعود رجوی سه دهه «فرار» از «جانبازی» و به خطر انداختن جان مجاهدین(قسمت دوم)٬ ایرج مصداقیقسمت اول این نوشته را اینجا بخوانید تعجیل مسعود رجوی برای ازدواج آنهم پیش از گذشت یک سال از مرگ همسرش از اینجا ناشی میشد. او میدانست چنین کاری در فرهنگ ایرانی تا کجا مذموم است اما حاضر نبود برای انجام عملی که میتوانست تضمین امنیت شخصی او را بالا ببرد حتی یک روز صبر کند. او میتوانست در تاریخ یاد شده با فیروز بنیصدر ازدواج کند اما خبر آن را پس از سالگرد شهادت اشرف ربیعی علنی کند. اما او عمد داشت که مقامات فرانسوی از وصلتاش با بنیصدر آگاه شوند. او پس از کسب مقام «دامادی رئیس جمهور» به دنبال جدایی از فیروزه بود. پروژهی ازدواج با مریم رجوی پیش از طلاق رسمی فیروزه بنیصدر کلید خورده بود و مسئولان مجاهدین در جریان آن بودند و در لایههای بالای مجاهدین بحثهای انقلاب ایدئولوژیک و ... شروع شده بود اما متأسفانه موضوع را به گونهای دیگر جلوه دادند و همگی در این فریب و نیرنگ شریک بودند. فرار از فرانسه به عراق در سال ۱۳۶۵ آخر اسفند ۱۳۶۴ حزب سوسیالیست فرانسه در انتخابات پارلمانی این کشور شکست خورده و ژاک شیراک به نخستوزیری رسید. مسعود رجوی تحولات سیاسی در این کشور را بر علیه جان خود ارزیابی میکرد. او این بار بیش از هر زمان دیگر به خاطر وضعیت پیشآمده بیمناک بود. مجاهدین پس از جدایی بنیصدر و در پی آن کنارهگیری بسیاری از گروهها و سازمانها و شخصیتهای سیاسی از شورای ملی مقاومت در سال ۱۳۶۴ به لحاظ سیاسی در ضعیفترین موقعیت خود به سر میبردند و مسعود رجوی حاشیهی امنیت لازم را در فرانسه برای خودش نمیدید و بیمداشت که مبادا دولت فرانسه به خاطر حل مسئلهی گروگانهای فرانسوی در لبنان و گسترش روابط اقتصادی، در یک معامله با رژیم او را تحویل مقامات جمهوری اسلامی دهد و یا زمینهی لازم برای حذف او در پاریس را فراهم آورد. یکی از دغدغههای اصلی مسعود رجوی پس از پایان یافتن دوران توهم سقوط شتابان رژیم، مسئلهی امنیت شخصیاش در فرانسه و احتمال وجهالمصالحه شدنش در پاریس بود. در دنیای سیاست و به ویژه وقتی پای «منافع ملی» به میان میآید، موضوع «تعادل قوا» بسیار مهم و تعیین کننده است. دولت جمهوری اسلامی بر کشوری حکومت میکند که در استراتژیکترین منطقهی دنیا قرار دارد و اپوزیسیون آن در شکنندهترین موقعیت به سر میبرد. طبیعی است کسی روی اپوزیسیون آن سرمایهگذاری نمیکند. واقعی یا غیرواقعی بودن خطر و یا درستی و نادرستی ارزیابی مجاهدین در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند مسعود رجوی کوچکترین خطر و ریسکی روی جانش را نمیپذیرد. بهایش هرچه باشد بایستی از کیسهی مجاهدین و مقاومت و مردم ایران پرداخته شود. او بایستی به فکر جایی میبود که قبل از هرچیز جانش را تضمین کند و هیچکجای دنیا موقعیتی بهتر از عراق که در جنگ با رژیم بود نداشت. اصل برای مسعود رجوی قبل از هر چیز تأمین امنیت خودش بود، نه چنان که مدعی بود حضور «در جوار خاک میهن» و یا «برافروختن آتش در کوهستانها» و یا «تدارک قیام». مجاهدین پس از دیدار مسعود رجوی و طارقعزیز در پاریس رسماً در عراق حضور داشتند. عراق نقطهای بود که رجوی فکر میکرد جانش را بهتر حفاظت میکند و یا از هر لحاظ امنتر از پاریس است و بهتر به رویاهایش تحقق میبخشد. او به لحاظ ویژگیهای فردی دیگر حاضر نبود در فرانسه و یا اروپا بماند و با تهدیدات جانی روبرو شود و یا با آنها مقابله کند. این گونه بود که او در میان حیرت تمامی ناظران سیاسی در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ با یک هواپیمای اختصاصی به عراق سفر کرد و روز بعد به ملاقات صدام حسین شتافت. وی پیشتر در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۶۵ مریم رجوی را روانهی بغداد کرده بود تا نامبرده مقدمات کار را فراهم کرده و ترتیب ورود وی به این کشور را بدهد. خود وی پس از چند روز تأخیر و ممانعت دولت فرانسه قادر به خروج از این کشور و سفر به عراق شد. نیروهای مجاهدین در عراق از فروردین ۱۳۶۵ برای آمادهسازی قرارگاه بدیعزادگان و دیگر پایگاههای مجاهدین برای استقبال از او بسیج شده بودند. تصمیمگیری برای چنین امری برای او مانند دیگر تصمیمات وی در سی سال گذشته از آب خوردن هم راحتتر بود. چرا که پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین و به ویژه پس از محاکمه و صدور حکم اعدام برای علی زرکش در پاییز ۱۳۶۴ عملاً کسی در مجاهدین یارای مقاومت در مقابل تصمیمگیریهای او را نداشت. او تصمیم برای رفتن به عراق را شخصاً و به خاطر منافع شخصیاش اتخاذ کرد اما تلاش کرد تا دیگران را نیز در این امر با خود همراه کند و به همین دلیل پای شورای ملی مقاومت را که دیگر تبدیل به زائدهی مجاهدین شده بود با لطایفالحیل به میان کشید و در اجلاس فوق العاده روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ اعضای این شورا تصمیم گرفتند که مسئول شورای ملی مقاومت مسعود رجوی بهمنظور خنثی کردن توطئههای رژیم خمینی و برای سازماندادن نیروهای نظامی مقاومت، بهجوار خاک میهن در عراق عزیمت کند. تردیدی نیست که مسعود رجوی کوچکترین ارزشی برای شورای ملی مقاومت و تصمیماتش قائل نبود کما این که وقتی میخواست از عراق فرار کند موضوع را به اطلاع شورای ملی مقاومت نرساند چه برسد به گردنگذاشتن به تصمیمات این شورا در مورد محل زندگیاش. حتی تا همین لحظه، اعضای شورای ملی مقاومت و رؤسای کمیسیونهای آن حق ندارند بپرسند او در کدام کشور به سر میبرد! و یا چه تاریخی عراق را ترک کرده است؟ از این گذشته وقتی مریم رجوی به پاریس بازگشت نیز اعضای شورای ملی مقاومت از آن بیاطلاع بودند و خبر حضور او در فرانسه را پس از دستگیریاش در رسانهها شنیده و خواندند. یکی از دلایل رنجش خانم مرضیه از مجاهدین، بیاطلاعیاش از فرار مریم رجوی به پاریس بود. او میدید وی به توصیه و اصرار مجاهدین و به خاطر همراهی با «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در سنین کهولت به عراق رفته و حالا «رئیس جمهور» با سخت شدن اوضاع او را زیر بمبارانها تنها گذاشته و خود به فرانسه رفته است. به همین دلیل بود که مرضیه هنگام دستگیری مریم رجوی در پاریس، در اورسورواز حضور نیافت و یا در جشن آزادی مریم رجوی از زندان نیز شرکت نکرد و پیامی هم صادر نکرد. البته اینها مواردی است که اعضای شورای ملی مقاومت هیچگاه دوست نداشتند به آن فکر کنند. آنها بیشتر به فکر موقعیت ظاهری خود نزد مجاهدین که صاحبکار آنها نیز تلقی میشوند هستند. آنها نمی خواهند ارباب را از خود برنجانند. فرار سال ۸۱ و ۸۲ مریم و مسعود رجوی پس از سقوط دولت طالبان در افغانستان با توجه به سیاست اعلام شدهی دولت آمریکا، مسعود رجوی بیش از پیش دغدغهی جانش را داشت. او که احتمال حملهی نظامی آمریکا به عراق و به خطر افتادن جانش را میداد شروع به زمینهسازی کرد تا یک بار دیگر لزوم فرار از این کشور و نجات جانش را در ذهن نزدیکانش پررنگ کند. در ۱۷ فروردین ۱۳۸۱ با به محاصره افتادن عرفات در مقر مسکونیاش در رامالله، مسعود رجوی فرصت را غنیمت شمارد تا خط خود را جا بیاندازد. او لایهی بخصوصی از مسئولان مجاهدین را در قرارگاه «باقرزاده» گرد آورده و ضمن نشان دادن فیلم محاصرهی ساختمان ویران شدهی محل اقامت عرفات توسط ارتش اسرائیل، گفتگوی تلویزیون الجزیره با وی را که در زیرزمین محل اقامتش گرفتار آمده بود نشان میدهد. عرفات در این فیلم با غرور بسیاری در پاسخ به این سئوال که با کمبود آب و غذا در ساختمان محاصره شده چه میکنید، می گوید: من در غار هم زندگی کرده ام. شما با برادر خود یاسر عرفات سخن میگویید. فراموش نکنید، من عرفات هستم. او در پاسخ به سئوالی دربارهی پیشنهاد تسلیم و تبعیدش توسط شارون با عصبانیت فریاد زد: شهادت! شهادت! شهادت! هریک از مسئولان مجاهدین در پاسخ به او موردی را که به ذهنشان میرسد مطرح میکنند. مسعود رجوی در خاتمه در حالی که انگشتش را به علامت مهم بودن قضیهای که میخواهد مطرح کند، به دو طرف تکان میداد میگوید: «نه بایستی درش ببرن. حتی اگر شده با کتک و زور. » او به آنها میفهماند چنانچه خطری متوجهی جان من بود حتی اگر من بطور نمایشی اصرار بر ماندن و شهید شدن داشتم شما توجهی به اصرار من نکنید، نباید اجازهی چنین کاری را به من دهید و اگر شده حتی با کتک و زور هم جان من را نجات دهید و نگذارید شهید شوم. تردیدی نیست که او ذرهای احساس مسئولیت در قبال عرفات و جان او نمیکرد و در نشستهای درونی به وقت مقتضی از هیچ توهینی به او فروگذار نکرده بود. وی نه تنها ترک بیروت توسط نیروهای فتح و پذیرش طرح دولت آمریکا توسط عرفات بلکه ازدواج او در دوران کهنسالی را نیز مورد تمسخر قرار داده بود و از وی به عنوان فردی سازشکار و ... نام میبرد. مسعود رجوی پیش از آن در اواخر دههی ۹۰ میلادی لحظه به لحظه موضوع اوجالان را دنبال میکرد و حتی قرار بود مجاهدین تظاهراتی نیز به نفع او در کشورهای اروپایی برگزار کنند که به دلیل نامشخصی دنبال نشد. پس از دستگیری اوجالان و انتقال وی به زندانی در ترکیه، مریم رجوی در نشستی که در قرارگاه اشرف داشت بر اساس دیدگاهی که مسعود رجوی ترسیم کرده بود گفت «تا دیروز میگفتیم سرنگونی برای آزادی ملت ایران، ولی امروز سرنگونی را برای سالم بودن جان مسعود باید انجام بدهیم!» در تیرماه ۱۳۸۰ مسعود رجوی شخصاً حسین مشعوفی یکی از اعضای مجاهدین را در نشست سراسری در حضور هزاران مجاهد به محاکمه کشید. او که به شدت مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته بود متهم شد که از فرصت به دست آمده استفاده کرده و برای نجاتش از «اشرف»، با قبول ریسک و مخاطرهی زیادی از تلفن خط آزاد در اتاق یکی از اعضای شورای رهبری استفاده کرده و با خانوادهاش در آلمان تماس تلفنی گرفته است. تماس وی توسط استخبارات عراق ردیابی شده و به اطلاع مجاهدین رسیده بود. مسعود رجوی با تهدید به او میگوید تو در حالی که من و مریم در اینجا بودیم با اروپا تماس گرفتی، این امکان وجود داشت که رژیم از حضور ما در این محل مطلع شود و جان ما به خطر افتد. توجه داشته باشید او روی «امکانی» صحبت میکند که به وقوع نپیوسته و اساساً ربطی به وی نداشت. برای او جان هزاران مجاهد مهم نبود بلکه جان خودش و مریم رجوی و یا بهتر است بگویم جان خودش اهمیت داشت. موضوع شکنجهی حسین مشعوفی و توطئهی مجاهدین برای فریب عفو بینالملل که نسبت به شکنجهی او اعتراض کرده بود در گزارش این سازمان آمده است. (۷) در دههی ۶۰ نیز مسعود رجوی در نشستی که برای مجاهدین میگذارد موضوع بحث را میکشاند به بالاترین ارزش در مجاهدین و از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان در این رابطه سؤال میکند. از «اعتماد برادرانه» گرفته تا ... هریک از مسئولان مجاهدین روی موردی دست میگذارند، مسعود رجوی ضمن تأیید موارد گفته شده میگوید اما هیچیک از اینها بالاترین «ارزش» نیست. بالاترین «ارزش» در سازمان «حفاظت از رهبری» است. پس از این نشست مقرر میشود که مسعود دلیلی (۸) محافظ ویژهی مسعود رجوی هنگام ورود بالاترین کادرهای مجاهدین به نشستها و دیدارهای با مسعود رجوی بدون استثنا آنها را مورد تفتیش بدنی قرار دهد. پس از ۱۱ سپتامبر مجاهدین که متوجهی تنگی اوضاع شده بودند در صدد استفاده از راههای احتمالی فرار برای مسئولین این سازمان بودند و در همین رابطه به کرات و در پوششهای مختلف مسیرهای سوریه و مصر را امتحان کردند. در این رابطه افراد نزدیک به مجاهدین را نیز به عنوان طعمه انتخاب میکردند که هم به آنها و سلامتشان ایمان داشتند و هم اگر مشکلی برای آنها در تست این مسیرها پیش میآمد کمترین بها را می پرداختند. حضور بعدی ابراهیم خدابنده و جمیل بصام دو عضو قدیمی مجاهدین در سوریه در بهار ۸۲ که منجر به دستگیری و تحویل آنها به رژیم شد پس از تستهای مکرر اولیه و تأسیس یک شرکت تجاری در سوریه بود. هدف سفر آنها به سوریه تلاش برای خروج ۵۰ نفر از کادرهای مجاهدین از طریق این کشور بود. (۹) فرار مریم رجوی در دیماه ۱۳۸۱ مریم رجوی در اواسط دی ماه 1381 برابر با اوایل ژانویه 2003، یعنی دو ماه و نیم قبل از حمله نیروهای ائتلاف به عراق، این کشور را ترک کرد و به جای حضور در صحنهی عاشورا به ویلای فرانسه گریخت. این بار نیز او زودتر از مسعود رجوی به کشور مقصد رفت تا زمینهی فرار و ورود مسعود رجوی به اروپا را فراهم کند. اما ظاهراً دولت فرانسه و مقامات این کشور دست مجاهدین را خوانده بودند و با حمله به «اورسورواز» و دستگیری مریم رجوی و ۱۶۰ نفر از اعضا و هواداران مجاهدین در پاریس طرح مجاهدین را نیز با شکست مواجه کردند و به این ترتیب به مسعود رجوی پیام دادند که فرانسه حاضر به پذیرش او در خاک خود نیست. (البته دلایل دیگری نیز برای این حمله میتوان شمرد.) در شرایطی که عراق با خطر حملهی نیروهای آمریکایی مواجه بود و هیچ آیندهای برای مجاهدین متصور نبود حضور مریم رجوی در پاریس چیزی به جز فرار از مهلکه و جان به دربردن معنا نداشت. اطلاع رزمندگان ارتش آزادیبخش از فرار مریم رجوی در شرایطی که این نیروها با خطر قتلعام مواجه بودند مخاطرات جدی برای مجاهدین و فرماندهان ارتش آزادیبخش داشت و معلوم نبود رزمندگان ارتش چه واکنشی از خود نشان دهند. چرا که آنها به سادگی متوجه میشدند قرار نیست لشکرهای ارتش آزادیبخش به داخل کشور حمله کرده و «ایران زیباترین وطن» را آزاد کنند. این را مسعود رجوی بهتر از هرکس می ٔدانست و به همین دلیل دستور داد که فرار مریم رجوی به اطلاع اعضا و هواداران این سازمان و اعضای شورای ملی مقاومت نرسد و در مناسبات مجاهدین دروغهای عجیبی را نیز در ارتباط با مریم رجوی که در ویلای پاریس با خدم و حشماش غنوده بود پخش میکردند و به گونهای جلوه میدادند که گویا در سنگر است و در زیر بمباران. این دروغپردازیها در حالی صورت میگرفت که مقامات دولت فرانسه، سرویسهای امنیتی اروپایی و آمریکا و رژیم از حضور او در پاریس با خبر بودند. چه بسا مسعود رجوی میکوشید پس از ورود خودش به اروپا در کنار مریم رجوی حاضر شده و با شیپور فتح و پیروزی موضوع حضور رهبری در فرانسه و یا «پرواز انقلاب» به قلب پاریس و آغاز دوران «تاریخساز» جدید و شکست توطئههای رژیم را اعلام کند. کما این که اخراج محترمانهی مریم رجوی از پاریس در سال ۱۹۹۶ را بازگشت مریم رجوی به میان «رزمندگان آزادی» و فتح بزرگ خوانده و شیپور «راهگشایی» زدند و وعدهی سقوط رژیم و «آغاز دمکراسی در ایران» تا سال ۲۰۰۰ را دادند و در این راه تعداد زیادی از مجاهدین را به عملیاتهای بدون بازگشت فرستادند و مژگان پارسایی به مسعود رجوی قول داد که تا سال بعد کسی را در قرارگاه انزلی زنده باقی نگذارد و همهی آنها را به قتلگاه رژیم روانه کند. در همان ایام بود که مسعود رجوی فریبکارانه در نشست جمعی مجاهدین وعده میداد کاری میکنیم که رفسنجانی پابرهنه به عراق بیاید و به مجاهدین التماس کند و در عمل و هنگامی که فرار را بر قرار ترجیح داده بود و آیندهای برای «اشرف» متصور نبود این او بود که به رفسنجانی و دیگر جانیان نشسته در مجلس «خبرگان رهبری» نامه نوشت و ضمن آن که خود را «حقیر» خواند و از در «سلم» و «سلام» و «صلح» درآمد، ملتمسانه خواستار آن شد که خامنهای را برکنار کنند و اجازه دهند او و مجاهدین به کشور بازگردند. این مسعود رجوی بود که در سال ۱۳۹۲این بار به خامنهای نامه نوشت و التماس کرد که رفسنجانی را به رقابت بر سر انتخابات ریاست جمهوی بازگرداند و بعد عاجزانه از رفسنجانی خواست با کمک بازار و ... بر علیه خامنهای و دستگاه او قیام کند. و در جریان دستگیری مریم رجوی در پاریس در حالی که تعدادی از مسئولان درجه اول مجاهدین از جمله شهرزاد صدر حاجسیدجوادی و مهوش سپهری و تعدادی از مسئولان درجه اول مجاهدین آزاد شده بودند و این به مفهوم آزادی بقیه دستگیرشدگان بود، دستور خودسوزی به مجاهدین داد تا موضوع فرار مریم رجوی به پاریس و مخفی نگاه داشتن آن از نیروها تحتالشعاع خودسوزیها قرار گیرد. در «اشرف» هم مسئولان سازمان به اشارهی مسعود رجوی به منظور مقابله با اعتراضات مجاهدینی که متوجه فریبکاری رهبری شده بودند نشستهای متعدد گذاشتند و با هیاهو و جنجال از نیروهای تحت فشار خواسته شد که به عنوان اعتراض علیه دستگیری مریم رجوی تقاضای خودسوزی کنند. رجوی به این ترتیب کوشید صورت مسئله را تغییر دهد. دوم فروردین ۱۳۸۲، ابراهیم ذاکری یکی از مسئولان مجاهدین در پاریس فوت کرد. مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر وی در روز ۸ فروردین ماه در گورستان پرلاشز پاریس برگزار شد. در این مراسم شمار کثیری از اعضای شورای رهبری و مسئولان سیاسی و بخش امنیت و اطلاعات مجاهدین حضور داشتند که حاکی از حضور مریم رجوی در پاریس بود وگرنه وجود این عده در پاریس و در حالی که نیروهای مجاهدین زیر آتش قرار داشتند و مسعود رجوی وعدهی عملیات «فروغ ۲» و حمله برای یکسره کردن کار رژیم را میداد غیرقابل توجیه بود. در این مراسم محمد سیدالمحدثین یکی از مسئولان مجاهدین و ادارهکنندگان دستگاه سیاسی این سازمان بر اساس تحلیلهای غیراقعی و دور ذهن مسعود رجوی ادعای خامخیالانهای مبنی بر این که با وجود هفت میلیون نیروی مسلح مردمی و ارتش تا دندان مسلح عراق و گارد ریاستجمهوری نیروهای آمریکایی در نبرد زمینی شکست سنگینی خواهند خورد و عراق باتلاقی بسا عمیق تر از ویتنام برای آمریکاییها خواهد بود و ... را مطرح کرد. تردیدی نبود که نه او و نه رهبرش مسعود رجوی به چنین چیزی باور نداشتند و به همین خاطر از همان ابتدا نقشههای فرار را مرور میکردند و ادعاهایشان در سطح یاوهگویی سعیدالصحاف وزیر تبلیغات دولت عراق بود. ۱۲ روز پس از ادعای سیدالمحدثین بغداد با کمترین مقاومت سقوط کرد و مسعود رجوی با استفاده از فرصت بهدست آمده در صدد فرار از عراق برآمد. فرار مسعود رجوی پس از فروپاشی عراق مسعود رجوی در دوران قدرت حزب بعث و فرماندهی صدامحسین بر عراق، قادر به ترک این کشور نبود. صدام حسین چنین اجازهای به او نمیداد. وی طی سالهای گذشته صدها میلیون دلار تسلیحات، سوخت، تجهیزات مختلف، آذوقه، مواد دارویی، پول نقد را به همراه بالاترین آموزشهای نظامی و اطلاعاتی از طریق فرماندهان نظامی و اطلاعاتی عراق در اختیار مجاهدین قرار داده بود و حالا نمیپذیرفت در شرایطی که موجودیت او و حزب بعث و دولتش به خطر افتاده و کلیهی اعضای خانوادهاش به همراه رهبران حزب بعث در عراق به سر میبرند، مسعود رجوی صحنه را ترک کند و جان خود را نجات دهد. این حرکت در نگاه او ضمن آن که خیانت محسوب میشد، برباد دادن امکانات عراق نیز معنا میشد. این چیزی نبود که صدام حسین به راحتی از آن چشمپوشی کند. مسعود رجوی به خوبی میدانست صدام حسین به سادگی دستور اعدام نزدیکترین دوستان و همراهانش در شورای انقلاب، رهبری حزب بعث، ارتش و دیگر نهادهای مهم عراق را داده بود. در واقع از هنگامی که مسعود رجوی وارد عراق شد در یک زندان طلایی قرار گرفت. خروج او از این زندان به اختیار خودش نبود. بدون اجازهی استخبارات و بدون هماهنگی با دولت عراق او امکان کوچکترین تحرکی را نداشت. مسئلهی خروج از عراق قطعاً بدون اجازهی دولت عراق غیرممکن بود. ماندن در عراق در روزهای حمله انتخاب مسعود رجوی نبود به او تحمیل شده بود. چنانچه در سال ۱۹۹۰ نیز او مجبور بود در سنگرهای به شدت حفاظت شده عراق بماند در صورتیکه بعدها او این موضوع را احساس مسئولیت در قبال نیروهای مجاهدین و ارتش آزادیبخش جا زد و مدعی شد علیرغم درخواست مسئولان سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی مجاهدین مبنی بر ترک این کشور حاضر به خروج از عراق نشد. او پس از پایان «جنگ خلیج» اول در سال ۱۹۹۰ در بحث «صلیب» صحنهی پایان فیلم اسپارتاکوس را تصویر کرده و مدعی شده بود همهی ما و از جمله من و مریم «صلیب»مان را به دوش میکشیم. من و مریم در حالی که شاهد به صلیبکشیده شدن همهی شما هستیم خود بر بالای صلیب میرویم. در حالی که مریم رجوی که قرار بود پیشاپیش همه حرکت کند دو ماه و نیم قبل از آغاز حملهی نیروهای ائتلاف به عراق به پاریس گریخته بود تا مقدمات سفر مسعود رجوی را نیز فراهم کند. او این بار نیز به جای ماندن، مقاومت کردن و به استقبال مرگ رفتن، گزینهی فرار و نجات جانش را انتخاب کرد. فرمانده کل ارتش آزادیبخش در حالی نیروهایش را در مقابل دشمن تنها گذاشت و فرار کرد که نه تنها طبق معیارهای انقلابی بلکه نظامی و حتی قوانین مربوط به خلبانها و ناخداهای کشتی نیز خیانت محسوب میشود. (۱۰) البته این بار تنها فرار از صحنهی جنگ و نبرد نیست. او دوران غیبتش را نیز آغاز میکند تا مجبور نباشد به سؤالات بیشماری که هست پاسخ دهد. این بار او بهانهی خروج از ایران را نیز ندارد چرا که «شورای ملی مقاومت» نیز متجاوز از سه دهه است که تشکیل شده و به عنوان «تنها آلترناتیو دمکراتیک» جا افتاده است. با این حال هنوز زنده ماندن او در اولویت است. به مهلکه کشاندن کودکان، نوجوانان و جوانان پس از فرار از عراق نکتهی حائر اهمیت آن که مسعود رجوی پس از فرار خود و مریم رجوی از عراق و به ویژه پس از فروپاشی دولت عراق و حمله نیروهای فرانسوی به «اورسورواز» و دستگیری مریم رجوی و بیش از ۱۶۰ نفر از اعضای مجاهدین در فرانسه و در حالی که عراق مطلقا امن نبود، دهها نوجوان و جوان را از اروپا و ایران با انواع و اقسام خدعه و نیرنگ به مهلکهی عراق کشاند و آنها را در «اشرف» و «زندان لیبرتی» به بند کشید. تعدادی از این نوجوانان هنوز به سن قانونی نرسیده بودند. او به دروغ نزد هواداران مجاهدین تبلیغ میکند که خواستار خروج مجاهدین از عراق است اما کشوری آنها را نمیپذیرد. اگر چنین چیزی صحت دارد چرا نوجوانان و جوانان را حتی از اروپا به چنین مهلکهای میکشاند که هیچ آیندهای برای آن متصور نبود؟ آنها در زندان «اشرف» و «لیبرتی» قرار است کدام مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی را سازمان دهند؟ تردیدی نیست که مسعود رجوی از آنها به عنوان گوشت دم توپ و بالارفتن آمار استفاده میکند. او در جریان حملهی نیروهای عراقی در فروردین ۹۰ از این کودکان و دیگر کسانی که در عنفوان جوانی از اروپا و آمریکا به اشرف برده شده بودند به عنوان سپر انسانی استفاده کرد تا بلکه با کشته شدن آنها و انتشار مصاحبههای هدایتشدهای که قبلاً از آنها گرفته شده بود احساسات جریحهدار شدهی مردم را به سمت خود جلب کند. برای نمونه: ساناز یکی از کودکانی را که با مشکلات شدید خانوادگی روبرو بود در پاییز ۲۰۰۳ در هفده سالگی از سوئد و از پشت میز مدرسه به عراق کشاند. دقیقه ۱ و ۱۳ ثانیه میتوانید او را همراه با تعدادی دیگر از جوانان ببینید. https://www.youtube.com/watch?v=cUPcR8GDLNc مهدیه مددزاده را که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ در «اشرف» به خاک کشیده شد در خرداد ۱۳۸۷ به عراق کشاند. http://www.mojahedin.org/pages/memorial.aspx?newsid=83832 اکبر مددزاده را که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ جان داد در سال ۱۳۸۵ به اشرف کشاند. http://www.mojahedin.org/pages/memorial.aspx?newsid=84177 بهروز کاظمی فرزند جعفر کاظمی در سال ۱۳۸۷ در سن ۱۵ سالگی به عراق و اشرف برده شد. http://www.radiofarda.com/content/F8_JAFAR_KAZEMI_CONDEMNS_TO_DEATH/2113552.html شقایق رجبی که هم اکنون ۱۷ ساله است هنگامی که کودکی بیش نبود و پدرش عبدالرضا رجبی در زندان بود به «اشرف» برده شد. http://www.youtube.com/watch?v=3aWHvpsMYh8 خواهرش فائزه در بیست سالگی در فروردین ۱۳۹۰ در اشرف به خاک افتاد. او در حالی که نوجوانی بیش نبود به اشرف منتقل شد . http://www.mojahedin.org/events/5420 این دو به همراه مادر و دو برادرشان اشکان و ... پس از سال ۲۰۰۵ به اشرف برده شدند. هجرت و فروغ معزی، نرگس دگمهچی، امیر سیداحمدی، برادران رضایی و اعضای خانوادهی بنازاده امیرخیزی (فرزندان کبری و محمد) و ... کسانی هستند که پس از سقوط دولت عراق و به مخاطره افتادن جان مجاهدین در این کشور و هنگامی که هیچ چشمانداز روشنی برای «اشرف» و مجاهدین در عراق نبود به این کشور برده شدند. همچنان می توان این لیست را ادامه داد . در کجای دنیا افراد را برای مبارزه، از دنیای آزاد به زندان و قتلگاه میبرند و با «لشکر فدایی» خواندن آنها همچنان بر ماندگاری در زندان پر خطر پافشاری میکنند. متأسفانه نیروهای آمریکایی در این اقدام غیرانسانی شریک و سهیم هستند. انتقال این نوجوانان و جوانان به «اشرف» با اطلاع نیروهای آمریکایی صورت میگرفت که مغایر کنوانسیونهای بینالمللی و قوانین داخلی این کشور است. تحرکات مجاهدین در دوران حملهی نیروهای ائتلاف ۱- روز جمعه ۱۶ اسفند 1381 برابر با ۷ مارس ۲۰۰۳، مسعود رجوی با صدور پیامی تحت عنوان، «آماده باش نظامی»، «فرماندهی کل ارتش آزادیبخش ملی ایران»، به اعضای مجاهدین در عراق دستور داد حداکثر تا یک هفته آمادگی جنگی کسب کرده و با فرماندهان خود در نواحی مرزی ایران و عراق مستقر شوند. بر اساس این دستورالعمل مجاهدین موظف شده بودند چنانچه آمریکا به عراق حمله کرد به سمت داخل ایران پیشروی کرده و رژیم را سرنگون کنند! در پیام مسعود رجوی تأکید شده بود وضعیت عراق نامتعین است و معلوم نیست اوضاع به چه سمتی خواهد چرخید، اما مجاهدین باید «لحظه طلایی» را دریابند. او دستور داده بود چنانچه در این عملیات نیروهای آمریکایی به سمت مجاهدین شلیک کردند، جواب آنها را ارتش آزادیبخش با ده ها برابر آتش تهیه خواهد داد. اما اگر گلوله ای به سمت مجاهدین شلیک نشد، ولی جلوی حرکت آنها به سمت ایران را گرفتند و گفتند کجا میروید؛ میگوییم به خانهمان، ایران! وی حتی تأکید کرده بود «اگر بهر دلیلی نتوانستیم سلاحهایمان را همراه ببریم یا نیروهای آمریکایی نگذاشتند، ما با همان کلاشینکف هایمان خواهیم رفت و حتی اگر آنرا هم اجازه ندادند با دست خالی خواهیم رفت و با چنگ و ناخن و دندان هم که شده دمار از روزگار رژیم در خواهیم آورد». همانطور که انتظار میرفت او نه تنها در مقابل بمباران نیروهای آمریکایی دست به اقدامی نزد بلکه قدمی به سوی مرز نیز برنداشت و تنها مدعی شد که «لحظهی طلایی» به دست نیامد. (۱۱) او در حالی که در صدد فرار از عراق بود و مریم را نیز برای آمادهسازی شرایط راهی فرانسه کرده بود ذهن اعضا و مسئولان مجاهدین را به انجام عملیات «فروغ ۲» و حمله نهایی و «لحظه طلایی» مشغول میکرد تا در سایهی این فضا سازی کاذب فرار آنها سادهتر انجام گیرد و اذهان متوجهی آن نشود. (۱۲) ۲- از روز جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۴ مارس ۲۰۰۳ تا سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۸ مارس ۲۰۰۳ ، نیروهای مجاهدین در عراق، پس از کسب آمادگی، قرارگاه اشرف را با توپ و تانک ترک کرده و در نواحی مرزی ایران و عراق و در کوههای محدودهی شهرهای جلولا و خانقین، ضمن استتار تسلیحاتشان در سنگرها، پناهگاهها و جانپناههای زیر زمینی مستقر شدند. این نیروها تا پایان حملهی نظامی آمریکا و سقوط صدام حسین در زیر زمین و سنگرها مستقر بودند. مجاهدین از این دوران به عنوان «دوران پراکندگی» یاد میکنند. در همین ایام مجاهدین مختصات قرارگاههای خود را به نیروهای ملل متحد در عراق و نیروهای آمریکایی گزارش داده بودند. ۳- چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۹ مارس ۲۰۰۳ حملهی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق آغاز شد. ۴- در فروردین ۱۳۸۲ برابر با نیمه اول آوریل سال ۲۰۰۳ بر اساس اخبار انتشار یافته مسعود رجوی و ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش در پایگاه علوی واقع در نزدیکی شهر مقدادیه مستقر بودند. این قرارگاه دارای سنگر فرماندهی بزرگ شامل اتاقهای متعدد و سالن جلسه و مجهز به سیستم تهویه ضد شیمیایی، میکربی و اتمی بود که در جریان اشغال عراق توسط آمریکا، به طور کامل منهدم گردید. در انتهای هفتهی اول آوریل 2003، پایگاه علوی توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شد و تعدادی از اعضای ستاد فرماندهی مجاهدین کشته و مجروح شدند. یکی از مجروحان این بمباران مهناز بزازی عضو شورای رهبری مجاهدین و مسئول سابق ضداطلاعات ارتش آزادیبخش بود که هر دو پایش قطع شد. مسعود رجوی از قرار معلوم پیش از بمباران این قرارگاه را ترک کرده بود. طبق اخبار انتشار یافته پس از سقوط بغداد نیز نیروهای مجاهدین در ناحیهی جلولا به علت به حرکتدرآوردن ستون زرهی هدف بمباران شدید جتهای آمریکایی قرار گرفتند. هدف بمباران نیروهای آمریکایی انهدام ادوات زرهی بود و نه نابودی نفرات. برای همین به نیروها فرصت میدادند که از تانکها و نفربرهای زرهی شان فاصله بگیرند و در گودال ها و قسمت های ناهموار زمین مخفی شوند تا از ترکش ها و موج انفجار در امان بمانند. از قرار معلوم فرماندهان مجاهدین نمیدانستند که جت های جنگندهی آمریکایی قادر به ردیابی حرارت اگزوز تانک و نفربر زرهی هستند. قرارگاههای مجاهدین در جلولا نیز توسط نیروهای کرد اشغال شده و محافظین قرارگاه بدست آنها به طرز فجیعی کشته شدند. در ابتدا مجاهدین ضمن تکذیب حملات نیروهای آمریکایی، آنها را به نیروهای رژیم و سپاه بدر و ... نسبت میدادند. این بار برخلاف ۱۹۹۰ مسعود رجوی که سنبه را پر زور میدید به نیروهای مجاهدین تأکید کرده بود در مقابل کردها کوچکترین مقاومتی نکنند و سلاحهایشان را نیز به آنها تحویل دهند. در ۲۰ فروردین ۱۳۸۲ بغداد سقوط کرد و مسعود رجوی همراه با محافظانش به اردن گریخت. در تاریخ 1 اردیبهشت1382 برابر با دوشنبه 21 آوریل 2003 نیروهای آمریکایی، مجاهدین را در جلولا و اشرف خلع سلاح کردند. در خردادماه ۱۳۸۲ زهره قائمی در نشستی در قرارگاه اشرف مورد سئوال قرار میگیرد که در بمبارانها و وضعیت نابسامان عراق آیا سازمان توانسته امنیت «برادر مسعود» را حفظ کند؟ زهره قائمی پاسخ میدهد: بالاخره برادر مسعود به جای امنی رسید و دیگر هیچگونه نگرانی بابت او وجود ندارد! جیمز جفری مسئول تیم سیاستگذاری ایران و مشاور عالی کاندولیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا و سفیر سابق آمریکا در عراق در آذر ۱۳۸۵ به صراحت در مورد محل زندگی مسعود رجوی گفت: «او در بازداشت ما نیست. تا آنجا که ما میدانیم او هرگز در بازداشت ما نبوده است. تا آنجا که میدانم او در اروپای غربی یا در خاورمیانه است، اما در اردوگاه اشرف نیست.» http://www.radiofarda.com/content/o1_jeffrey_interview/366924.html در شهریور ۱۳۸۷ علیرضا جعفرزاده سخنگوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت در آمریکا در پاسخ به سؤال بیژن فرهودی از صدای آمریکا که پرسید: «آقای جعفرزاده صحبتهایی میشود که آقای رجوی در عراق نیست شما میتوانید بگوئید مسعود رجوی الان در کجا بسر میبرد؟» http://www.youtube.com/watch?v=_8i4b9YpR7g http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-2000.html سخنگوی مجاهدین دلیل فرار (۱۳) رجوی از عراق را ترس از کشته شدن آن هم از جانب یک تیم ترور اعزامی از سوی خامنهای دانست و نه هیچچیز دیگر. این بار دیگر نه «تدارک قیام» مطرح بود و نه « سازماندادن نیروهای نظامی مقاومت» بلکه تنها فرار بود آنهم برای نجات جان خود و باقی گذاشتن همه چیز در پشت سر. در حکم دادگاه انگلیس (پوئک) نیز تلویحاً آمده است که مسعود رجوی و مریم رجوی و ... در عراق نیستند و به همین دلیل تعهدنامهی خلعسلاح مجاهدین را امضا نکردهاند. چون کسانی که در عراق بودند ملزم به امضای آن بودند. در آذرماه ۱۳۹۱ نیز سیدمحسن حکیم عضو شورای رهبری «مجلس اعلای اسلامی عراق» در گفتگو با هیات خبرنگاران ایرانی در بغداد به صراحت اعلام کرد که مسعود رجوی در عراق نیست: http://www.asriran.com/fa/news/242865 مسعود رجوی که پس از کشتار مجاهدین در قرارگاه اشرف در شهریور ۱۳۹۲ تحت فشار افکار عمومی و نیروها و هوادارانش قرار گرفته بود و همه شاهد بودند او چگونه ۱۰۰ نفر از زبدهترین کادرهایش را کاملاً بیدفاع در مقابل نیروهای رژیم رها کرده، پس از گذشت ۱۷ روز با یک سناریوی نخنما وارد میدان شد و فریبکارانه مدعی شد که در این مدت در جنگ و گریز بوده تا از دست نیروهای رژیم و مهلکهای که برای به دام انداختن او ساخته بودند بگریزد. او در پیام خود به مجاهدین گفت: «... در هر حال هفده روز است که رژیم به دنبال من و من به دنبال گروگانها بودم و روشن شد که تا به امروز در عراق و در زندان مالکی هستند.» مریم رجوی که خود یکی از فراریان صحنهی جنگ پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و تحولات عراق در جریان سقوط دولت صدام حسین است نیز سیاست همسر و رهبر عقیدتیاش را ادامه داد و در سخنرانی خود در ویلپنت به دروغ مدعی شد: «بزرگترین شکست رژیم در سال ۹۲، ناکامی در ضربه زدن به رهبر مقاومت بود.» این زوج بهتر از هرکس به قبح فرار از صحنهی جنگ و تنها گذاشتن نیروهایشان در دهان گرگ واقف هستند. به همین دلیل میکوشند به دروغ مسعود رجوی را همراه و همسرنوشت با آنها نشان دهند و به طور تلویحی در ذهن آنها جا بیندازند که در هنگام حملهی نیروهای رژیم به اشرف، وی در پناهگاه زیرزمینی بوده و طی عملیات خارقالعاده و محیرالعقولی که به «زورو» و «رامبو» شبیه است، حلقههای محاصرهی نیروهای عراقی را شکسته و توانسته از مهلکه بگریزد و خود را به جای امنی برساند. این دو به دروغ مدعی میشوند که هدف رژیم از حمله به اشرف در سال گذشته دستیابی به مسعود رجوی بوده است! در حالی که رژیم بهتر از هرکس میدانست او در عراق حضور ندارد. و امروز در حالی مسعود رجوی در دوران غیبت در محلی امن در خارج از عراق به سر میبرد و مریم رجوی در فرانسه و در پرقو زندگی میکند و تمامی وسایل آسایش برایش فراهم است و عملهای مختلف زیبایی انجام میدهد و ، عزم جزمکردهاند که برخلاف ادعاهایشان هر طور شده ساکنان لیبرتی را به کشتن بدهند و تا آنجا که در توانشان هست اجازه ندهند آنها از عراق خارج شوند. سخنان جنونآمیز مسعود رجوی به مناسب عاشورا که به تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۹۳ خطاب به ساکنان لیبرتی انتشار یافت زمینهسازی برای کشتار هرچه بیشتر مجاهدین و تحریک دولت عراق به خونریزی است. http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65754.html در کلیپی که از سخنان او مجاهدین خلق تهیه کردهاند پس از نشان دادن تصاویر نوریالمالکی و جلال طالبانی مسعود رجوی به شکلی هیستریک میگوید: «در بحثهای رمضان هم گفتم که اگر این بار هم کسی جرأت کند مثل اشرف به لیبرتی حمله کند نباید زنده برگردد. این بار با چنگ و ناخن و دندان مقابله میکنیم، میکشم میکشم هرآنکه خواهرم کشت، هرکه برادرم کشت. درس جدیدی می دهیم، درس درخشان. درس کهکشان زهره و حالا پرچم فروغ به اهتزاز درآمده است.» از دقیقه ۴۶ به بعد مشاهده کنید: http://www.youtube.com/watch?v=UXtqvzcdtvw البته او پیشتر هم بصورت غیرمسئولانهای شعار میداد «سیاج اشرف مرز سرخ است و کسی حق نزدیک شدن به آن را ندارد». در پی همین شعارها او هربار مجاهدین را با دست خالی به مصاف نیروهای عراقی میفرستاد و هر بار پس از به قربانگاه فرستادن دهها نفر و صدها مجروح به خواستههای عراقیها گردن میگذاشت. او این بار فریاد میزند «ثار ثار [خون، خون] آمادهی کارزار»، «یک انقلاب خونبار این است چارهی کار». او در این سخنرانی عاشورا را شبیهسازی میکند. در عاشورا کلیهی یاران و همراهان حسین کشته شدند. مسعود رجوی به دنبال خلق چنین «عاشورایی» است. البته عاشورای بدون حسین و زینب و عباس. پیام او نشانگر هدف او مبنی بر به کشتن دادن مجاهدین در لیبرتی است و نه خروج بدون دردسر نیروها از عراق. (۱۴) در برابر او باید ایستاد و گفت: «ور زانکه شکر نمی فروشید او در حالی که خود در هر صحنهای که بوی خطر از آن بیاید راه گریز پیش میگیرد، «شکنجه، تیرباران، زندان، اعدام» و حضور در آتش و خون را برای مجاهدین «واجب» میداند. نباید به او که در امن و آسایش به سر میبرد اجازه داد یک بار دیگر مجاهدین را روانهی قتلگاه کند. ایرج مصداقی آذر ۱۳۹۳ [email protected] پانویس: ۱- مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در مناسبات درونی مجاهدین زشتترین تعابیر را راجع به نعمت میرزازاده به کار میبرند. این تعابیر به ویژه در حضور خواهرزادهی وی، احمد افشار (فرزاد) به شکل وقیحانهای تشدید میشود. با این حال گاه و بیگاه نمایندگانشان را به همراه احمد افشار نزد میرزازاده در پاریس میفرستند. مسعود رجوی و دستگاهی که هدایت میکند مطلقا به آنچه مینمایند باور ندارند و در خلوت به گونهای دیگر عمل میکنند. ۲- مهدی ابریشم چی در این رابطه میگوید: «خیلی جاها خود مسعود، برای اینکه ماها یاد بگیریم مشخصاً میرفت پشت این اعلامیهها. گاهی من خودم واقعاً قلبم میگرفت. برای اینکه از زندان آمده بود، شکنجه شده بود و مریض بود، روی مبل میافتاد و هر ۵ دقیقه به ۵ دقیقه یک جمله بیشتر نمیتوانست بگوید و دیکته کند.» (سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهی انقلاب ایدئولوژیک ۱۱ خردادماه ۶۴، انتشارات کتاب طالقانی، آبانماه ۶۴، ص ۳۴) تردیدی نیست که مهدی ابریشمچی دروغ میگوید. مسعود رجوی بیماری خاصی نداشت که چنین عوارضی داشته باشد و علم پزشکی با چنین پدیدهای ناآشناست. حتی دههها بعد در حالی که دوران میانسالی را پشت سر میگذاشت نیز وی ساعتها و روزهای متوالی پشت سر هم صحبت میکرد بدون آن که دچار کمترین مشکل و ناراحتی شود! در زندان هم به شهادت تمامی کسانی که با او همبند و همسلول بودند دچار چنین عارضه و مشکلی نبود و یک زندگی عادی و نرمال داشت. ۳- «در زندان قصر مسائل مختلفی بود. بچههای پایینتر مثل رضا باکری، مهدی خسروشاهی، موسی خیابانی، عباس داوری و فتح الله خامنهای، مرکزیتی در داخل درست کرده بودند و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند. مسعود رجوی یک اقدام به خودکشی هم کرده بود – هرچه بود – جدی نبود و اصلاً وسیلهای مؤثر برای آن کار در دسترس نبود. در مجموع به خاطر تمام مسائل، بچهها رجوی را از مرکزیت داخل زندان کنار گذاشته بودند. چیزی که برای من عجیب بود، این بود که چرا این قدر به رجوی برخورده بود.» بهمن بازرگانی یکی از اعضای سابق مرکزیت مجاهدین (سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴- ۱۳۸۴) مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. ۴- مسعود رجوی پس از اعدام بدیعزادگان بر اساس سیاست سوءاستفاده از مردگان، این بار نام او را بر قرارگاه مجاهدین و محل استقرار خود گذاشت. ۵- گزارشهایی هم از سوی زندانیان سیاسی سابق زن انتشار یافته که روی ملاقات مسعود رجوی و اشرف ربیعی در زندان تأکید میکنند. چنانچه موضوع صحت داشته باشد این ملاقات بدون اجازهی بازجویان ساواک امکان پذیر نمیتواند بوده باشد و برای کسی که زیر شدیدترین شکنجههاست چنین دیداری را کارسازی نمیکنند. صحت و سقم این گزارش برای من روشن نیست. ۶- نمایش بخشی از شخصیت وجودی اوست. اسماعیل وفا یغمایی برایم توضیح داد که در نشستی که او حضور داشته مسعود رجوی پای برهنه روی میزها می دویده و فریاد میزده «من پاهایم در خون است»، «من پاهایم در خون است» تا بلکه احساسات آنها را برانگیزد. ۷- مجاهدین در تاریخ ۱۵ مراد ۱۳۸۱در نامهای با امضای حسین مشعوفی ضمن تکذیب شکنجه و اجبار وی برای ماندن در قرارگاه اشرف که در گزارش عفو بینالملل و خانوادهی مشعوفی به آنها اشاره شده بود، مدعی شدند « از بند بند این دستوپازدنهای بلاهت بار که مرغ پخته را هم به خنده وا میدارد، دم خروس وزرات اطلاعات و دماغ سوختگی آخوند یونسی و رژیم پابه گور قرون وسطایی بیرون زده است. در پس این داد و فغانها و به صحنهآوردن این قبیل مأموران سوخته و آبروباخته، حقانیت مقاومتی غرقه به خون را میتوان نتیجهگیری کرد. مقاومتی که رژیم آخوندی را در بنبست استراتژیک قرار داده است.» مجاهدین حتی حسین مشعوفی را مجبور کردند که همراه با سیدالمحدثین به دیدار مقامات صلیب سرخ برود. مشعوفی پس از سقوط دولت صدام حسین در دیدار با نمایندگان عفو بینالملل ضمن تأیید گزارشهای منتشر شدهی قبلی از آسیب جدی به کلیههایش در اثر شکنجه و بستری شدن در بیمارستان بغداد خبر داد . وی همچنین تأکید کرد که نامهای که مجاهدین به نام او منتشر کردند به زور از وی اخذ شده بود. ۸- در مقالهی «سرنوشت مسعود دلیلی، یادآور سرنوشت سعید امامی» راجع به او توضیح دادهام: http://news.gooya.com/politics/archives/2014/07/183648.php ۹- ابراهیم خدابنده و جمیل بصام را آخرین بار در فرودین ۱۳۸۲ قبل از آنکه برای انتقال مجاهدین از سوریه به اروپا به سوریه بروند دیدم. این دو در اثر اصرار ابلهانه و دستور غیرقابل توجیه یکی از مسئولان زن مجاهدین برای مراجعه به پلیس مرزی سوریه و تلاش برای دریافت دو میلیون دلار وجه نقد مجاهدین که یک زن سوری در چمدان از مرز عبور داده بود، دستگیر شدند. او به آنها گفته بود نزد پلیس رفته و بگویند ما تاجریم و این وجه به ما تعلق دارد! این دو نیز خامخیالانه پا در مهلکه گذاشته بودند. مجاهدین در قبال دستگیری این دو سکوت اختیار کردند تا آن که به ایران مسترد شدند. ۱۰- در ۱۸ مهرماه ۱۳۹۳ مقالهای به امضای محمدرضا قاسمزاده یکی از اعضای وفادار به مجاهدین و رهبری آن انتشار یافت که روی نکتهی جالبی دست گذاشته است که به نوعی بر خیانت مسعود رجوی نیز صحه میگذارد. او در مورد واکنش کارمندان سازمان ملل متحد و یونامی در عراق مینویسد: «اما از یك فاكت دیگر زیاد چشمم آب نخورد و آن شورش عشائر عراقی در پایانه دوره مالكی بود كه هنوز تیر و تیركشی در الانبار و فلوجه راه افتاده و صدایش هم به سختی به اینجا میرسید اما دوستان جایگزین كوبلر فلنگ را بسته فرار را بر قرار ترجیح دادند، در یك صبح بهاری و در لیبرتی با خبر شدیم كه جا تر و بچه نیست، كجا رفتند، چی شد هیچی، حاجی حاجی مكه رفتند كه رفتند، مبادا تیر و تفنگها پرش فرودگاه را بگیرد آنوقت خر بیار و باقلی باركن. تا جانیكه من از قوانین غربی میدانم آنها به خیلی از قوانینی كه حالت جهان شمولی بخودش گرفته وفادارند فیالمثل كشتیی كه در حال غرق شدن است آخرین نفری كه بایستی نجات پیدا كند ناخدای كشتی ست، چه بسا كه در اخبار چند وقت پیش حالا نمیدانم ایتالیا بود و یا جای دیگر ناخدا خودش را زودتر از مسافران نجات داده بود كه بدرستی بازداشت و محاكمه اش كردند، در مثل نیز مناقشه نیست و از آنجائیكه ما اهل لیبرتی در این كشتی طوفان زده عراق سرنشینان كشتی بودیم و هستیم و این جماعت نیز كشتیبان ما، امیدوارم روزی جوابگو باشند، به امید آنروز.» http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=4322 آیا مجاهدین یک روز در اشرف با خبر نشدند که «جا تر و بچه نیست»؟ ناخدای کشتی طوفانزدهی مجاهدین، مسعود رجوی است یا مأمورین ملل متحد؟ آیا طبق معیار مطرح شدهی مورد پذیرش مجاهدین، رهبر عقیدتی این سازمان و بانو نبایستی به سرنوشت ناخدای ایتالیایی دچار شوند؟ ۱۱- در اسفندماه ۸۱ در گفتگوی دو نفره با ابوالقاسم (محسن) رضایی در دفتر مجاهدین در استکهلم که تا ساعت ۲ نیمه شب ادامه داشت، ضمن آن که شعارهای مجاهدین مبنی بر استفاده از شرایط عراق برای حملهی نهایی علیه رژیم و عملیات «فروغ ۲» را رد کردم به او تأکید نمودم که حضور مسئولان طراز اول مجاهدین در اروپا نشاندهندهی سمت و سوی مجاهدین برای انتقال به اروپا و ترکیب مسئولان نشاندهندهی حضور فرد خاصی در اروپاست. به او همچنین یادآوری کردم وقتی من و تو از عملیات «فروغ ۲» در دفتر استکهلم صحبت میکنیم قطعاً رژیم تمام نیروهایش را در منطقهی مرزی بسیج کرده و منتظر عملیات است تا دمار از روزگار چند هزار نیروی مجاهدین که به لحاظ سن و سال مطلقاً عملیاتی نیستند درآورد. پای عنصر غافلگیری که مسعود رجوی پیشتر روی آن دست میگذاشت هم در میان نیست و خود وی بهتر از هرکس میداند که عملیاتی در کار نیست. پیشتر در نامهی خصوصیام به محسن رضایی همهی موارد یادشده را آوردهام : http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-482.html ۱۲- در جریان مرگ خمینی نیز رجوی که پیشتر مدعی شده بود در لحظهی مرگ وی، مجاهدین به هر ترتیب حملهی نهایی را صورت خواهند داد وگرنه خط استحاله رو خواهد آمد علیرغم دود و دم اولیه که نمایشی بیش نبود مدعی شد قصد حمله داشته اما صدام حسین اجازه نداده است! ۱۳- کسی که به گفتهی سخنگوی رسمی مجاهدین در آمریکا پس از با خبر شدن از اعزام «یک تیم ترور از جانب خامنهای» برای ترور او قالب تهی کرده و بدون هیچ بهانهی دیگری در بحبوحهی نبرد صحنه را ترک کرده و جان خود را نجات میدهد، سه دهه است که با کینهای عجیب از اعضا و کادرهای مجاهدین، فرماندهان عملیاتی، قهرمانان صحنههای نبرد، زندانیان سیاسی از بندرسته، میپرسد چرا زنده ماندهاید؟ و آنها میبایستی «خیانت»، «ضعفهای فردی»، «حلنشدن در مبارزه» و ... را عامل زنده ماندن خود اعلام کنند تا او دست از سر آنها بردارد. ۱۴- مسعود رجوی در سخنرانی ۱۱ آبان ۱۳۹۳ خود برای ساکنان کمپ «لیبرتی» در عراق که به مناسبت عاشورا صورت گرفت در حالی که مریم رجوی به دروغ در اروپا تبلیغ میکند خواهان خروج از این کشور بوده و حاضر به پرداخت هزینههای آن هستند، از مجاهدین گرفتار آمده در «لیبرتی» میخواهد که تعهد دهند همچنان در عراق و «لیبرتی» بمانند و مدعی میشود چراغها را خاموش کرده تا هرکس که بخواهد این کمپ را ترک کند و بقیه تا به آخر در آنجا بمانند. و عوامفریبانه حضور بی سرانجام مجاهدین در لیبرتی را «کارزار سرنگونی» میخواند اما در مورد این که چطور و چگونه اسارت در لیبرتی به سرنگونی رژیم منجر میشود توضیحی نمیدهد. او در همین سخنرانی به دروغ ادعا میکند به هرکس که خواهان ترک «لیبرتی» باشد کمک میکند تا به اروپا منتقل شود. او همچنین در سخنانی جنون آمیز، مخالفان و منتقدان مجاهدین را به مرگ محکوم کرده و به پیروانش وصیت میکند که آنها را به قتل برسانند. و با خواندن زیارت عاشورا استعفادهندگان از شورای ملی را لعنت کرده و در ردیف یزید و شمر و خولی و عمر سعد و ... قرار میدهد. او از حربهای استفاده میکند که جنایتکاران حاکم بر میهنمان در دههی ۶۰ با توسل به آن صدها نوجوان را به خاطر خواندن و فروش نشریه و یا ریختن چسب در قفل مغازهی حزباللهیها و یا اقدامات ایذایی از این دست، به اعدام محکوم کردند. حاکمان شرع با دستاویز قرار دادن «زیارت عاشورا» به چنین بیرحمی مبادرت میکردند. و امروز مسعود رجوی جا پای آنها میگذارد. https://www.youtube.com/watch?v=UXtqvzcdtvw من به ادعاهای او در گفتگو با همنشین بهار پاسخ دادهام که در لینک زیر آمده است. Copyright: gooya.com 2016
|