درباره تأثير بوديسم بر اسلام، ب. بینياز (داريوش)
تأثير بوديسم بر اسلام، تأثير الاهيات شناسی (Theology) نبود. ولی اين کيش بر صوفیگری شرق ايران و عرفان تأثيراتِ ژرفی بر جای گذاشت. تأثير اساسی آن بر دين اسلام رسمی، آيين حج است که تقريبن همسان آيين عبادتِ بودايیهاست
در نگاه نخست، اين پرسش پيش میآيد که بوديسم چه ربطی به اسلام دارد؟ تأثيرات يهوديت و مسيحيت را میتوان پذيرفت ولی بوديسم؟ اما هنگامی که ما «حجاب» تاريخیِ اسلام را برمیداريم، خواهيم ديد که اسلام در کجا متأثر از بوديسم بوده است. نخستين اسلامشناسی که به اين موضوع پی برد، ايگناز گلدزيهر بود. او در همين باره در سال ۱۹۰۳ ميلادی يک مقالة پژوهشی ارايه داد که آن را بر خلاف نوشتههای پيشيناش که به آلمانی نگاشته بود به زبان مجاری نوشت. اين مقاله توسط گِرد روديگر پوئين (۱) در يک کتابشناسی کشف شد و سپس توسط پروفسور دکتر مارکوس گروس به آلمانی ترجمه گرديد. سپس مارکوس گروس بر آن شد تا کاری را که گلدزيهر آغاز کرده بود، ادامه دهد (۲). او با نگارش دو رسالة بلند در اين باره توانست با دادههای تازهتری کار گلدزيهر را تکميل کند. بُنمایة اين مقاله بر اساسِ مقالة گلدزيهر و دو رسالة مارکوس گروس نوشته شده است که ترجمة اين نوشتهها به صورت يک کتاب احتمالن در پايان مارس ۲۰۱۵ انتشار خواهد يافت.
در اين جا ضروری است پيش از آغاز موضوع اصلی به چند نکته اشاره شود.
افسانة ايرانِ زرتشتی
برای بسياری از ايرانيان و غيرايرانيان اين قصه تبديل به يک واقعيت شده است که گويا ايران در زمانِ ساسانی، کاملن زرتشتی بوده است. شکی نيست که دين دولتی، زرتشتی بوده است، آن هم البته يک خوانش معين از اين دينِ کهنِ باستانی. همچنين میدانيم که حکومتِ دينی ساسانی، به ويژه از زمانِ تثبيت قدرت روحانی اعظم کرتير (۳) در دستگاه حکومتی، به يک حکومتِ دينی به غايت متعصب، سختگير و سرکوبگرِ تبديل شد. ولی آيا در ايران دين زرتشتی، دين اکثريتِ مردم بوده است؟
امروزه هر گاه سخن از ايرانِ باستانِ متأخر به ويژه دورة ساسانی میشود بلافاصله با دين زرتشت گره زده میشود. به عبارتی، روی ديگر سکة ايرانی، زرتشتی است. آثار مورخانی چون آرتور کريستين سن (۱۸۷۵-۱۹۴۵) تا تورج دريايی (متولد ۱۹۶۷ م.) اين درک و احساس را به خواننده منتقل میکنند که گويا ايرانِ ساسانی يعنی ايران زرتشتی!
ابتدا نگاهی کوتاه به جغرافيای سياسی پارتيان و ساسانيان بيندازيم: [Brockhaus, Der grosse Atlas zur Weltgeschichte - 2013; P 88]
بخشهای سبز و قهوهای کمرنگ قلمرو ساسانيان بود و بخشهای غربیِ با خطهای بنفش که به اسرائيل و مصر میرسد، قلمروهای بيزانس بوده که از سال ۶۱۴ ميلادی توسط خسرو دوم اشغال شد.
در اين جا البته هرات در بخشِ سبز رنگ قرار دارد. بخشِ قهوهای رنگ، در سمت راست، از تقاطعِ مرزِ مکران و منتهاالیة دريای عمان شروع میشود، از منطقة توران، قندهار و هلمند میگذرد و تا مرو نزديکیِ ابيورد ادامه میيابد. شمال اين بخشِ «خاکی رنگ» کاشغر و تاشکند قرار دارند (مناطقی که به تصرفِ هفتاليان در آمدند) و شرقِ آن گندارا در هند (هم اکنون در پاکستان کنونی) میباشد. در مرکز اين نقشه، باکتريا (باختر)، کابل و کاپيشا قرار دارند. بنا بر اسناد تاريخی، به نوشتههای ويژه جهانگردانِ چينی و تبتی (۴)، میدانيم که بوديسم در اين بخشها گسترش وسيعی يافته بود.
از سوی ديگر، اکثرِ استانهای غربی ايران، مانند خوزستان، ميانرودان و سوریة کنونی (به اصطلاح آسورستان) مسيحی بودند، يا نستوری يا منوفيزيت يا ملکائی (پيروان کليسای روم). بنا بر آگاهیهای تاکنونی ما، جمعيت مسيحی در ايران ساسانی چيزی حدود يک ميليون و دويست و پنجاه هزار نفر بوده است. يعنی بخش نسبتن بزرگی از امپراتوری ساسانی را مسيحيان تشکيل میدادند (ايرانيکا). از اين رو، نمیتوان گفت که ايران ساسانی، يعنی ايرانِ زرتشتی.
در شرقِ ايران ساسانی چه دينی حاکم بود؟
تقريبن همة گزارشگران چينی و تبتی که در اين زمان به شرق ايران سفر کرده بودند، از گسترش بوديسم و معابدِ بودايی در اين منطقه گزارش دادهاند.
بوديسم از يک سده پيش از ميلاد از گندارا (در پاکستان کنونی) و افغانستان به قلمروی پارتيان (ترکمنستان و شمالِ شرقی ايران) و منطقة باختر (باکتريا) راه يافت. سپس از باختر (باکتريا) به منطقة سُغد توسعه يافت. اين گسترة جغرافيايی کوچکتر از مابقیِ قلمروی ساسانی نبوده است. آيين بودايی هم در زمان پارتيان و هم در زمانِ ساسانيان توانست سرانجام شرقِ ايران را به بزرگترين مرکز بوديسم شرق تبديل کند. با گسترشِ هندوئيسم در هند، موقعيت برترِ بوديستی هند رفته رفته از بين رفت. حالا شرقِ ايران، به بزرگترين مرکز بوديستی شرق [ميانه] تبديل شده بود (۵) . گسترش بوديسم در سدة هفتم ميلادی با قدرتگيریِ اقوام ترک در سُغد [با مرکزيت سمرقند] تا قزاقستان و قرقيزستان ادامه يافت (۶). کريستين سن نيز تأييد میکند که «در دوره تسلط يونانيان [سلوکيان/بینياز] ديانت بودايی در ولايات شرق ايران نفوذ يافت. پادشاه هند موسوم به آشوکا که در حدود سال ۲۶۰ قبل از ميلاد دين بودايی گرفته بود، مبلغانی به ايالت گنداره (دره کابل) و باختر [باکتريا/ با مرکزيت بلخ/ بینياز] گسيل داشت.» (۷) بنابراين، دست کم از ۲۵۰ سال پيش از ميلاد، بوديسم به «ولايات شرق ايران» نفوذ کرده بود. يعنی تا گرفتن قدرت توسط ساسانيان در سال ۲۲۴ ميلادی، بوديسم دستِ کم ۴۰۰ سال برای گسترش خود در ايالات شرقی ايران فرصت داشت تا در مناطقی مانند سغد (پايتخت سمرقند)، مرو، بلخ، بخارا، باميان، قره تپه، تمريز و ... گسترش يابد.
از اين رو، اين اظهار نظر که ايران ساسانی (۲۲۴ تا ۶۵۱ م.)، فقط زرتشتی بوده، نادرست است و با واقعيتهای تاريخی سازگاری ندارد. درست آن است که بگوئيم، دينِ دولتی ساسانی، زرتشتی بوده است و نه دينِ ايرانيان. اگر بخواهيم موشکافانهتر فومولبندی کنيم میتوانيم بگوييم اکثريت پارسيان زرتشتی بودند يا زرتشتیها، اکثرن پارس بودند. ولی از منظرِ زبانشناسی و جغرافيايی که بنگريم، پارس و پارسيان يک جزء کوچک از ايرانيان محسوب میشدند و میشوند (۸). از سوی ديگر بايد تأکيد کرد که به جز ايرانیزبانان يعنی اقوامی که جزو زبانهای آريايی (۹) هستند، در غربِ ايران سامیزبانان ساکن بودند (آرامی، سُريانی، مندائی، عرب و ... که اکثرن مسيحی بودند) و در ايالات شرقی ايران، در کنارِ ايرانیزبانان، ترکها و شاخههای مربوط به آن زندگی میکردند و اين بخش از ايران اکثرن بودايی بودند. از اين رو، سخن گفتن از «ايرانِ زرتشتی» با واقعيتِ آن روزگار سازگار نيست.
باميان، بلخ و بخارا مراکزِ بزرگِ بوديستی در شرق ايران بودند. خوشبختانه در همين باره کتابهای همزمان وجود دارد که اين ادعا را گواهی میکنند. باميان از زمان انفجار مجسمه بودا (بزرگترين مجسمة ايستاده بودا در جهان) توسط طالبان، به جهانيان شناسانده شد. حتا نام شهرِ بخارا، بوديستی است. در تاريخِ بخارا اثر ابوبکر نرشحی دربارة نام بخارا چيزی نوشته نشده ولی عبدالرحمن محمد نيشابوری گفته است که بخارا يک منطقه آبگير (؟) بوده است. احتمالن محمد نيشابوری ريشهشناسی و تاريخِ کهنِ بخارا نمیشناخت، زيرا امروز میدانيم که نام بخارا از واژة «بخار» مغولی برگرفته شده است (گلدزيهر) که معنیِ «معبد بودايی» يا «دير» میدهد. همچنين در چند جا از همين کتاب نرشحی از «سنتِ بتپرستی» سخن گفته است به ويژه از بازاری که هر سال دو بار برپا میشد و در آنجا «بت» به فروش میرسيد. از گزارشات چينیها و تبتیها میدانيم که اين «بت»ها، مجسمههای بودا بودند و اين بازار سالانه هم برای تجارت بود و هم سياحت و هم تبادل اطلاعات. در همين بخشِ شرقی ايران، سدها و شايد هزاران استوپا (گنبد) بودايی وجود داشت [بقايای آنها هنوز وجود دارند] که به آنها «مزار» میگفتند. اين «مزار»ها آرامگاههای مرشدان بودايی بودند که مريدان دور آنها میچرخيدند (طواف میکردند).
معبد ناوا ويهارا يا معبدِ نوبهار
در زمان حاکميتِ کوشانيان در باکتريا / باختر (که مرکز آن بلخ بود)، بوديسم با سرعت هر چه بيشتری گسترش يافت. کانيشکا، مشهورترين شاه کوشانی که ميان سالهای ۱۰۲ تا ۷۸ پيش از ميلاد حکومت میکرد، کاپيشا را پايتخت خود کرد. در همين زمان نيز به معبد يا صومعة بلخ نام «ناوا ويهارا» [ويهارا يعنی معبد و ناوا يعنی نو] داده شد. اين معبد هيچ گاه نه به زرتشتيان تعلق داشت و نه آتشکده بود. در واقع ناوا ويهارا مرکزِ مطالعات عالی بوديسم در آسيای ميانه بوده است. همچنين چون گفته میشد که دندان بودا در آن جاست، اين مکان به يکی از مراکز زيارتی بزرگ در مسير راه ابريشم تبديل شده بود. در کتابِ «مختصر البلدان» که ابن فقيه همدانی آن را از مورخ پيشين خود کرمانی برگرفته چنين آمده است:
«برمکيان در بلخ پيش از ملوک طوايف، خود از بزرگان روزگار بودند و آيين بتپرستی داشتند. مردم، مکه و چگونگی کعبه و اعتقاد قريش و عرب را به کعبه، برای ايشان وصف کردند. بدين گونه برمکيان در بلخ بر فراز بت، خانهای ساختند، که آن را نوبهار گويند، و معنای آن نوين است. عجم آن خانه را بزرگ داشتند و به قصد آن برفتند و پيشکش بردند و حرير پوشانيدند و علمها بر گنبد آن، که اشبت نام داشت، بيفراشتند. آن گنبد صد گز در صد گز بود با رواقهايی گرد که در پيرامون آن جای داشت. در گرداگرد خانه سيصد و شصت مقصوره بود که خادمان و نگهبانان نوبهار در آنها ساکن بودند. هر خادم خدمت يک روزه داشت تا سال آينده، ديگر، بر سر خدمت نمیشد. پردهدار بزرگ نوبهار را برمک گفتند. يعنی که او در مکه و والی مکه (برمکه) است. بدين گونه هر کس از آنان را که بر نوبهار گمارده میشد برمک میناميدند.
پادشاهان چين و کابل شاه به همان عقيده گروش داشتند و هر گاه به نوبهار میآمدند بت بزرگ را سجده میکردند. بدينسان زمينهای گرداگرد نوبهار و هفتصد جوی آب و روستايی در طخارستان به نام زوان را که هشت فرسنگ در چهار فرسنگ بود، از آن برمک کردند. مردمان اين روستا همه بردگان بودند، و پيوسته برمکی پس از برمکی سرپرست آن روستا میشد، تا به روزگار عثمان بن عفان که خراسان گشوده گشت. در آن هنگام پردهداری نوبهار از آن برمک پدر برمک پدر خالد بود. او را با گروگانها نزديک عثمان فرستادند. برمک وارد مدينه شد و خواهان اسلام گشت و مسلمان شد و عبد اللّه ناميده شد. سپس پيش فرزندان خود باز آمد و مقام برمکی به دست برخی از فرزندانش افتاد.» (۱۰)
عمربن الازرق کرمان که همدانی گزارش خود را از او برگرفته است، مینويسد:
«روزی از روزها يکی نزد برمک وصف بيتالحرام مکه کرد و حال خانة کعبه معظمه و قبلة مکرمه و آنچه قريش واعراب در محافظت و رعايت و تعظيم و اجلال آن مقام بجای میآرند [برگفت] برمک چون اين سخن استماع کرد او را عظيم موافق آمد و پسنديده افتاد و بعد از فکر بسيار به تدبير آن مشغول گشت و در آن نواحی خانهای بر وضع بيتالله بنا کرد تا بارميان [؟] و ديگر مملکت به نزد ما آيند و آنجا آتشکدهای ساخت و به ديبا و و حرير و جواهر گوناگون بياراستند و گرداگردِ آن بتکده سيصد و شصت بقعه بساختند و در آن جا کشيشان بسيار و رهبان بيشمار متوطن گشتند و بهر خانه خادمی را بازداشتند.» (۱۱)
چکيدة واگويههای بالا چنين میشود: مردم مسلمان برای برمک، عظمتِ مکه را توصيف کردند و او هم بر فراز بتِ بزرگ يک خانه [در واقع خانة مکعبی يا به اصطلاح کعبه/بینياز] مانند مکه ساخت که بر روی آن پارچه حرير میکشاندند. کرمانی میگويد اين خانه آتشکده بود و به ديبا و حرير و جواهر آراسته میشد.
هر کس با آرامگاهها و آتشکدههای زرتشتی آشنا باشد میداند که به شکل مکعب يا کعبه (۱۲) ساخته میشدند: برای نمونه، تصوير رو به رو، «کعبه» زرتشت است.
در ضمن، بر همة مورخان روشن است که معبد ناوا ويهارا (يا نوبهار) يک معبد بودايی بوده است و در زمانِ پادشاهی کانيشکا يا اندکی پس از او به صومعه اصلی شهر بلخ و مرکز مطالعاتِ بودايی با نام «ناوا ويهارا» تبديل شد. حال اين پرسش پيش میآيد که آيا مکه از روی معبد نوبهار ساخته شد يا به عکس؟
از سوی ديگر میدانيم که «استوپا»های بودايی همه گنبدی بودهاند. استوپا سازی يک رسم کهن هندی بود. در آغاز، استوپاها فقط تپههای گنبدی از خاک بود و در زمان براهمانيسم برای آرامگاههای شاهان و شاهزادگان و صاحبمنصبان ساخته میشد. اين ارث از براهمانيسم به بوديسم رسيد. تصوير رو به رو يکی از کهنترين استوپاها در راولپندی پاکستان است و تصوير کناری گونة جديدتر آن در هند میباشد.
زمانی که بودايیها به شرق ايران آمدند تحتِ تأثير «کعبههای» ايرانی، استوپاهای خود را ترکيبی از کعبه و گنبد ساختند: يک کعبه که بر آن گنبدی ساخته میشد. اين رويدادها چند سده پيش از اسلام رخ داد. تصوير سوم در پايين يک استوپا در نزديکیِ کابل است که ترکيبیست ازکعبه و گنبد (استوپا).
تأثيرات بوديسم بر اسلام آغازين
بزرگترين تأثير بوديسم بر اسلام، آيين حج است که تقربين يک به يک از آيينِ زيارت در معبد نوبهار اقتباس شده است. به اين موضوع دقيقتر خواهيم پرداخت. ابتدا ببينيم که به جز آيين حج که از بوديسم برگرفته شده، چه چيزهای ديگری از اين آيين وارد اسلام شده است.
واژة بُت: اين واژه از بوديسم برگرفته شده و واردِ فارسی ميانه شد (گلدزيهر). از آن جا که بوديستها همواره با مجسمة بودا سر و کار داشتند يا آن را با خود حمل میکردند، آنها به عنوان «بُد / بُتپرست» شناخته شده بودند و معابد آنها را «بتکده» میگفتند. به عبارتی، «بتپرستان» در واقع بودايیها بودند.
تسبيحگردانی: نخستين کسانی که از تسبيح استفاده میکردند، بودايیها بودند که خود آنها اين رسم را از براهمانان هندی به عاريه گرفته بودند. راهبانِ دورهگرد بودايی - در واقع مرتاضان- هميشه با خود تسبيح حمل میکردند، عادتی که بعدها صوفیهای شرقِ ايران که عمدتن در بلخ و بخارا متمرکز بودند نيز برگرفتند. از طريقِ همين صوفیها، تسبيح وارد اسلام شد (از سدة ۳ هجری) ولی تا سدة ۸ هجری هنوز مسلمانان غرب (به ويژه در سوريه) عليه اين «رسم غيراسلامی» مبارزه میکردند.
نيروانا: هر کس که در بوديسم به مرحله والايی چون بودا نايل آيد، به نيروانا يعنی «نيکی برين» خواهد رسيد، يعنی جايی که انسان به آزادی مطلق میرسد. نيروانا در صوفیگری خود را در «فنا» بيان میکند، يعنی حل شدن در هستی و جزئی از آن شدن.
طريقت: صوفیگری مانند بوديسم که يک «راه هشتگانه/ هشتمرحلهای» بايد بپيمايد، در برابر خود يک «راه» (طريقت) دارد که برای رسيدن به «فنا» بايد طی کند. بنا بر آراء ابونصر عبدالله بن علی السراج الطوسی متوفی در سال ۳۷۸ معروف به طاووس الفقراء، طريقت در صوفیگری دارای «هفت مرحله يا مقام» است. به همين دليل، صوفی يک سالک نيز هست.
مراقبه: در بوديسم، «مديتيشن» يکی از ارکان است. همين مديتيشن در صوفیگری به «مراقبه» (درونپويی) تبديل شده است. رسيدن به «فنا» بدونِ «مراقبه» ناشدنی است. همان گونه که در بوديسم رسيدن به «نيروانا» بدون مديتيشن ناممکن میباشد.
امامزادهگرايی: بوديستها مرشدان خود را در استوپاها به خاک میسپردند و به آنها «مزار» میگفتند. اين استوپهها گنبدی شکل بود و مريدان دور آن طواف میکردند. همين رسم (امامزادهگرايی) بعدها توسطِ صوفیها در محيطِ اسلامی ادامه يافت.
صوفیگری در غرب يعنی ميانرودان و سوريه اساسن تحت تأثيرِ مسيحيت و آرای فلوطين (پلوتينوس) بود. به آنها «مصاليان» [دعاگويان] میگفتند و زندگی خود را از طريقِ دعا، جادو و گدايی تأمين میکردند. ولی صوفیگری در شرق (خراسان بزرگ) اساسن تحتِ تأثير بوديسم بود (گلدزيهر). در ادبياتِ فارسی، جای پای معنوی صوفيان متأثر از بوديسم نسبت به اسلام کلاسيک بسيار برجستهتر میباشد. علتِ اين هم روشن است. زبانهای ايرانی و به ويژه زبانِ فارسی - پس از افتادن قدرت سياسی به دست ايرانيان يعنی از زمان طاهريان و سامانيان- اساسن در شرقِ ايران شکوفا شد و بسياری از ادبيان ايرانی را تحتِ تأثير قرار داد (شايد به اين دليل که فرهنگِ دينی مسلط بود!). همانگونه که گفته شد، مراکز صوفیگری ايرانی در بلخ و بخارا بود. شايد بتوان اين گونه نتيجه گرفت که صوفیگری و عرفان برای ايرانيان از جذابيت بيشتری برخوردار بودند تا خود اسلام کلاسيک يعنی خوانش رسمی اسلام که برساختة بوروکراتهای ايرانی و خلفای عباسی بوده است.
بازتابِ صوفیگریِ متأثر از بوديسم را در اين شعر مولوی میتوان به خوبی ديد:
«نه تـرسا و يهودیـم نه گبرم نه مسلمانم
نه شـرقیّم نه غـربیّم نه بـریّم نه بـحریّم
نه ارکـان طبـيعیّم نه از افـلاک گـردانم
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از هندم نه از چينم نه از بلغار و سقسينم
نه از مـلک عراقـينم نه از خـاک خراسانم
نه از دنيا نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوا نه از فـردوس رضـوانم
مـکانم لامـکان بـاشد نشانم بی نشـان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود برون کردم يکی ديدم دو عالم را
یـکی جويم يکی کويم يکی دانم يکی خوانم
هو الاول هو الآخـر هو الظاهـر هو البـاطن
بـغير از هو و یـا من هو دگر چيزی نمی دانم»
اشعاری از اين جنس در ادبيات کلاسيک و عاميانة ايرانی به وفور يافت میشود.
شايد بتوان ادعا کرد که درکِ دينیِ کنونی ايرانيان مجموعهای بس پيچيده و آشوبمند از گنوسيسم شکليافته در عصرِ ساسانی (مانويت و دين مندايی که عناصری از دين زرتشتی و مزدکی را در خود حمل میکنند)، صوفیگری متأثر از بوديسم و سرانجام شيعيان نخستين يا «غلاه يا غاليان شيعه» که دستگاه فکری آنها مبتنی بر عرفان و صوفیگری بود تشکيل شده است. اين مجموعه در هم تنيده بعدها در زمان خلفای عباسی که اسلام ايدئولوژيک توانست خود را در همة عرصه جا بيندازد با قهرمانان و عناصر اسلامی نيز تزئين گرديد (در روند تطبيقپذيری با شرايطِ اسلامی حاکم). به اصطلاح، پوسته يا روبنای دين ايرانيان، اسلامی شد ولی زيربنای آن يک مجموعه گستردة ظريف (و نامرئی) از عناصرِ زرتشتی، مانوی، گنوسی (عرفانی)، صوفیگری و شيعی (غاليان شيعه) (۱۳) باقی ماند.
معبد نوبهار، مکه و آيين حج
اين که قدمتِ معبد نوا ويهارا (نوبهار) از مکه چند سده بيشتر است، جای بحث نيست. همچنين طبقِ گزارشات ايرانيان و چينیها میدانيم که در وسط معبد نوبهار يک کعبه- استوپا قرار داشته و به رسم ايرانيانِ بودايی بر روی آن پرده میکشيدند [احتمالن پوششِ کعبه با پارچه در زمان ساسانيان نيز صورت میگرفته است، رسمی که برای کعبه کنونی نيز انجام میشود] و دور آن میچرخيدند. معبد نوبهار نه تنها عبادتگاهِ بودايیها بود بلکه زرتشتیها و ديگر نحلههای دينی نيز برای زيارت به آنجا میرفتند. حال اين پرسش پيش میآيد: آيا آيين حج با آيين معبد نوبهار رابطهای دارد؟ يا دقيقتر گفته شود که آيين حج از کجا آمده است؟
مارکوس گروس که مطالعاتِ ژرفی در بوديسم دارد به تفصيل به اين موضوع پرداخته است (۱۴). در اين جا چند نکتة اساسی آن را بازگو میکنم:
۱- نوعِ پوشش و بهداشتِ پيکر: زائران میبايد يک پارچة سفيد دور خود بپيچند و شانة راستشان بايد آزاد باشد. چيزی که در هيچ سند اسلامی - به ويژه قرآن- از آن سخنی نرفته است.
۲- اين پوشش نبايد رنگ شده باشد به ويژه رنگ سرخ و زرد. همچنين میدانيم که بودايیهای غير راهب (مردم معمولی) به هنگامِ زيارت بر خلافِ راهبان بايد پوشش سفيد داشته باشند.
۳- از آن جا که به هنگام زيارت حج، حمام و مو تراشيدن، ممنوع است، پيش از آن بايد زيارتکنندگان (مرد)، موی سر و پيکر خود را بتراشند و آن را با عطر خوشبو کنند.
۴- سعی: سعی در حج دويدن ميان «صفا» و «مروه» است. ما چنين چيزی در اسلام نداريم ولی در بوديسم - هنوز هم در تايلند انجام میشود- راهبان بايد ميان دو نقطه معين رفت و آمد کنند (يکی از تمرينهای مديتيشنِ در حال حرکت).
۵- طواف: اين واژه به صورت «اسم» در قرآن وجود ندارد. طواف ولی در بوديسم يکی از ارکان چرخيدن دورِ استوپا است، البته بر خلافِ آيين حج، موافق عقربههای ساعت طواف میشود.
۶- زنان، بر خلافِ زندگیِ معمولی در کشورهای اسلامی، نبايد چهره خود را بپوشانند يا دستکش به دست کنند.
۷- نيت: اين واژه در قرآن نيامده است. ستنا cetana، ستی (Sati) به ترتيب، در سنسکريت پالی و زبان پالی به معنی «نيت» است. نيت، يعنی قصد درونی. يک دعا زمانی برآورده میشود که نيتِ خوب در پس آن نهفته باشد. نيت در بوديسم يک قدمتِ چند سدهای دارد و کتابها و رسالههای فراوانی دربارهاش نوشته شدهاند.
اين آيينها نمیتوانند از «مکه»ی عربستان به معبدِ نوا ويهارا آمده باشند. زيرا، بنا به اسناد تاريخی، چنين آيين و رسومی پيش از اسلام در معابد بوديستی و به ويژه در نوا ويهارا انجام میشد.
بودا و محمد
در روايتها و افسانههای بودايی آمده که پيش از تولدِ بودا، يک فيلِ سفيد بر مادر بودا ظاهر شد، در وجود او رفت و سپس بودا به دنيا آمد. در احاديث اسلامی نيز آمده است که محمد در سال فيل (عام الفيل) متولد شده است (۱۵). تولد و مرگ بودا (يا دقيقتر گفته شود رفتن او به نيروانا) در يک روز از سال رخ میدهند. بنا بر احاديث اسلامی، محمد نيز در يک روز دوشنبه متولد شد، و در يک روز دوشنبه نيز از دنيا رفت. همچنين زمانی که شاکيامونی (يعنی بودای بعدی) کودک بود، از سوی يک روحانیِ غيرِ بودايی (راهبی به نام آسيتا که به «دينی ديگر باور داشت») پيشبينی میشود که او بودا خواهد شد. محمد هم زمانی که کودک بود، از سوی يک کشيش مسيحی (که دينی ديگر داشت) به نام بحيره پيشگويانه اعلام میشود که محمد، پيامبر خواهد شد. جالب اين است که «بحيره» به زبان سُريانی يعنی «کشيش» [طبقِ خوانش احاديث اسلامی يعنی کشيشی به نام «کشيش»] ولی «بحيرهکه» (bahiraka) به زبان پالی به معنی «هوادار يک دينِ ديگر» است.
ارتباط برمک و مکه
ما به جز نقشههای جغرافيايی بطلميوس از گذشتة عربستانِ پيش از اسلام چيزی در دست نداريم. اين که نام کنونی مکه، واقعن مکه بوده است، يکی از موضوعاتِ باستانشناسان و پژوهشگران است. ولی اين موضوعِ ديگریست و در جای ديگر بايد بدان پرداخت.
آن چه در اين جا کنجکاوی را تحريک میکند، معانیِ «برمک» است. «آقای کرن Kern اسم برمک را وابسته به لغتِ سانسکريتِ "پاراماکا" میداند که به معنای رئيس میباشد و بدين قرار عنوان رؤسای مذهبی نوبهار بوده است» (۱۶) «همدانی (در کتابِ البلدان چاپ دوخويه ص ۳۲۳) راجع به نوبهار میگويد که بنا بر روايات آن را به سبک کعبه ساختند. اين گفته نيز معتبر نيست. ... آنهايی که سدانت [پردهدار يا خادم يک مکان مقدس/بینياز] اين معبد را داشتند موسوم به برمک بودند مثل اين که هم آنها متوليان مکه و کعبه بودهاند ...» (۱۷) «آقايان آناستاس و شيخو در "المشرق" راجع به مبنای اسم "برمکی" [نوشتهاند].... آنها برای آن يک مبنای عربی- سريانی يافتهاند. بنا بر مطالعاتِ اين دو محقق "برمک" نيمی عربی و نيمی سريانی است بدين ترتيب "بر" به زبان سريانی "پسر" است و "مک" به زبان عربی به معنای مکه است و بنابراين "برمک" يعنی پسر مکه.» (۱۸).
آن چه در اين جا جالب است گره زدن برمکی با «مکه» است. ولی همان گونه که خواننده متوجه شده است، معبدِ نوا ويهارا (نوبهار) به دليلِ قدمتِ تاريخیاش نمیتواند تقليدی از مکه باشد، ولی میتوان اين امکان را برای خود گذاشت که مکه عربستان تقليدی از مکة بلخ باشد. آيين حج که هم اکنون در مکه انجام میشود، بیشباهت به آيينِ بودايی نيست: پوشش، چگونگی بهداشت، طواف، سعی و ... از آن جا که میدانيم خاندانِ برمکی از زمان عبدالملک مروان [حکومت: ۶۸۵-۷۰۵ م.] يکی از قدرتمندترين خاندانهای ايرانی در بوروکراسی حکومتِ عربها بودند، میتوان اين احتمال را داد که اين خاندان به هر ترتيب تلاش میکرد که به گونهای مُهر فرهنگی - دينی خود را بر اين دينِ نوپا (اسلام) بزند. از سوی ديگر نبايد فراموش کرد که اين خاندانِ ايرانی [فضل و جعفر برمکی] در زمان هارونالرشيد ۱۷ سال تمام قدرتِ واقعی را در دست داشت، يعنی تمامی امکانات مالی، نظامی، امنيتی و فرهنگی در چنگِ اين خاندان ايرانی بوده است.
اشتباهات تاريخی و تکرار آنها
از دو سده پس از قدرتگيری عربها ( به اصطلاح تاريخ هجری) به دليلِ از بين رفتن بخشِ بزرگی از اسناد، معبد نوا ويهارا در ميانِ ايرانيان به عنوان معبد نوبهار که گويا آتشکدهای زرتشتی بوده شهرت يافت. در کتابهای تاريخی پس از اسلام، از سنتِ «بتپرستی» سخن فراوان رفته ولی از بوديسم کمتر حرف زده شده است. به هر رو، دقيقی شاعر ايرانی که خود پيرو کيشِ زرتشت بوده، نوبهار را آتشکده معرفی کرده است.
«فردوسی که اشعار دقيقی را نقل نموده مینويسد: لهراسب که دين مغان را داشت در بلخ آتشکدة عظيمی بنام "برزين" ساخت و در هر يک از چهار راههای شهر محلی برای تجليل جشنِ سده برپا کرد
چو گشتاسب را داد لهرسب تخت
فرود آمد از تخت و بربست رخت
ببلخ گزين شد بدان «نوبهار»
که يزدانپرستان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازيان اين زمان
بدان خانه شد شاه يزدانپرست
فرود آمد آنجا و هيکل ببست.
فردوسی نيز که اشعار دقيقی را نقل میکند، همين اشتباه تاريخی را تکرار میکند:
گرانمايه لهراسب آرام يافت
خرد مايه و کام پدرام يافت
وزان پس فرستاد کسها بروم
بهند و بچين و باباد بوم
زهر مرز هر کس که دانا بدند
بهر کار نيکو توانا بدند
ز هر کشوری بر گرفتند راه
رسيدند يکسر بدرگاه شاه
ببودند بيکار چندی به بلخ
ز دانش چشيدند هر شور و تلخ
يکی شارسانی برآورد شاه
پر از برزن و کوی و بازارگاه
بهر برزنی جای جشن سده
همه گرد بر گرد آتشکده
يکی آذری ساخت برزين بنام
که بد با بزرگی و با فرو کام» (۱۹)
نتيجه
تأثير بوديسم بر اسلام، تأثير الاهيات شناسی (Theology) نبود. ولی اين کيش بر صوفیگری شرق ايران و عرفان تأثيراتِ ژرفی بر جای گذاشت. تأثير اساسی آن بر دين اسلام رسمی، آيين حج است که تقريبن همسان آيين عبادتِ بودايیهاست. حديثنويسان، رويدادنگارها و ميرزابنويسهای دورة عباسی - که در واقع ايدئولوگهای دستگاه حکومتی بودند- موفق شدند که اثرات و رد پاهای بوديسم را در فرهنگ ايرانی زير تلنباری از «بتپرستی» به خاک بسپارند و آن را از حافظة تاريخیِ ايرانيان بزُدايند. فراموش نکنيم که در دورة خلفای عباسی تقريبن هيچ نويسندهای نمیتوانست «دست از پا خطا کند». تمام نوشتهها بايد به تأييد دو ديوانِ «زنادقه» و «ديوان نگارش و ترجمه» يا «بيتالحکمه» میرسيد. سرکوب و سانسور نظاممند خلفای عباسی باعث شد که بخشِ بزرگی از تاريخ ايران از بين برود و ما هم اکنون تصويری بس نادرست از آغاز اسلام و پيش از اسلام داشته باشيم.
از اين زاويه که به مکه مینگريم، اين پرسش در ذهن طرح میشود که آيا همة داستانهای پيرامون «بتپرستی» در مکة عربستان، ريشه در «بتپرستیِ» معبد نوبهار ندارد؟ زيرا ما به اندازة کافی سند و مدرک در دست داريم که بخارا يک مرکز تجاری بر سر راه ابريشم از چين به هند بوده و بزرگترين «مرکز بُتپرستی» [معبد بوديستی نوا ويهارا] در بلخ قرار داشته است، در حالی که چنين مدارکِ واقعی از مکه در دست نداريم. از سوی ديگر، منطقة خيبر يا درة خيبر (ميان افغانستان و پاکستان امروزی) از سدهها پيش از اسلام [از زمان داريوش (اول) هخامنشی] در اين جغرافيا قرار داشته است در حالی ما هيچ مدرکِ مستندی دربارة خيبر روايات اسلامی (در ۱۵۰ کيلومتری مدينه؟) که گويا از آنِ يهوديان بود و سپس به «کانونِ توطئه» عليه مسلمانان تبديل شد، در دست نداريم. از اين رو، آيا ممکن نيست به گونهای مکة بدون تاريخِ عربستان جايگزين مکة صاحبِ تاريخ بلخ شده باشد؟ به هر رو، از اين زاويه که بنگريم پرسشهای نوينی سر بر میآورند.
www.eslamshenasi.net
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱- گِرد- روديگر پوئين (Gerd-Rüdiger Puin) و همسرش اليزابت پوئين جزو آن دسته از پژوهشگران بودند که روی پارههای قرآن کشف شده در صنعا کار میکردند و در همين باره چندين مقاله و رساله نوشتهاند.
۲- Über den Einfluss des Buddhismus auf den Islam, Ignaz Goldziher; In: Vom Koran zum Islam (Inarah 4); Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)
Frühislam und Buddhismus; Markus Groß; In: Vom Koran zum Islam (Inarah 4); Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)
Buddhistische Einflüsse im frühen Islam? Markus Groß; In: Schlaglichter (Die beiden ersten islamischen Jahrhunderte) (Inarah 3) ; Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)
۳- کرتير، موبد (روحانی) بزرگ و يکی از صاحبان قدرت در زمان ساسانی بود که از زمان شاپور اول تا نرسه میزيسته است [او دوران هفت شاه ساسانی را از سر گذراند]. او از طريق دستگاه روحانيت و نيروی نظامی حکومتی توانست پادشاهی ساسانی را به يک حکومت دينی ناب و متعصب تبديل کند. پس از تثبيت قدرتش در دستگاه حکومتی، کرتير فرمان سرکوب يهوديان، مسيحیها، مانویها، بوديستها و هندوها را آغاز کرد. همو بود که فرمان اعدام (قتل) مانی و هوادارنش را صادر کرد. او همچنين به عنوان روحانی اعظم سياست سرکوب «بتپرستان» (بودايیها) را در شرقِ ايران پيشه کرد که پيامدهای بسيار ناگواری داشت. بنا بر اسناد به دستآمده سرکوبِ بودائيان (يا «بتپرستان» بنا بر خوانشِ دينِ حکومتی به رهبری کرتير) از سال ۲۷۵ م. تقريبن همزمان با پادشاهی بهرام اول آغاز گرديد. تا آن زمان روابط دينی زرتشتيان و بودائيان بسيار خوب بود، زيرا باستانشناسان شعارها و دعاهايی در معابد بودايی کشف کردهاند که نام «بودا- مزدا» بر خود دارند.
۴- کتاب «خاطراتی راجع به کشورهای غربی». ترجمه از سنسکريت به چينی به سال ۶۴۸ توسط «هيون تسانک» Hiouen Tsang (۵۹۶ - ۶۶۴ م.) که سفرهای بين سالهای ۶۲۹ تا ۶۴۵ م. را در بر میگيرد. کتابِ «تاريخ هيون تسانگ و سفرهای او در هند» نويسندگان: «هوئی لی» (Hoei Li) و «ينگ تسونک» (Yeng Thsong) که کتابِ نامبرده بالا را تکميل میکند. کتابِ «روايات» تأليف «ای - تسينگ» I. Tsing (۶۳۴ - ۷۱۳ م.) که وی نيز در همان نواحیای که هيون تسانگ از سال ۶۷۱ تا ۶۹۵ ميلادی سفر نموده مسافرت کرده است.
۵- بنا بر حفاریهای باستانشناسان شوروی در سال های ۱۹۳۳، ۱۹۳۷ و ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ در ازبکستان، تاجيکستان و ترکمستان که در ايالات شرقی ساسانی قرار داشتند، بوديسم نسبت به اديان ديگر گسترش بيشتری داشته است. برای اطلاعات بيشتر رجوع کنيد به: «بوديسم در آسيای مرکزی»، «دانشنامة بوديسم در آسيای ميانه» و همچنين به مقالة «نتايج حفاریهای مربوط به ازبکستان» در مجلة باستانشناسی شوروی ۱۹۶۷. همچنين نگاه کنيد به Historische Skizze des Buddhismus und des Islam in Afghanistan - Alexander Berzin
۶- بوديسم و اسلام در: http://www.berzinarchives.com/web/fa/index.html
۷- ايران در زمان ساسانيان، آرتور کريستين سن، ترجمه رشيد ياسمی، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۹، ص ۵۵
۸- برای نمونه اين زبانهای ايرانی در کنارِ زبان فارسی ميانه نيز وجود داشتند: پراچی، يغنبی، شُغنانی، يدغا (يدغه)، سنگلچی، وخی، يزغلامی (يزگلامی)، سکايی، خوارزمی، اورموری، دری، مازنی، کردی، پشتو، بلوچی، لری، لکی، زازاکی، تالشی، تاتی (مربوط به زبان آذری کهن) و آسی. بسياری از اين زبانها متعلق به زبانهای ايالات شرقی بودند و بعضی از آنها هنوز زندهاند.
۹- زبانهای آريايی يا ايرانی [ايران يعنی سرزمينِ آريايیها] يک اصطلاحِ زبانشناسی است که چند دهه پس از کارکردِ زبانشناختی اين اصطلاح، نخستين بار توسط دو مورخ فرانسوی و انگليسی به نامهای جوزف آرتور د گوبينو (Joseph Arthur de Gobineau1816-1882) و استوارت چمبرلين (Stewart Chamberlain 1855-1927) از حوزة زبانشناسی به حوزة مردمشناسی، تبارشناسی و سياست راه باز کرد. چمبرلين دامادِ ريچارد واگنر بود. اين دو مورخ هنوز به عنوانِ پدران آموزة نژادی اعتبار خود را حفظ کردهاند. به عبارتی، اين اصطلاح زبانشناسی به يک اصطلاح نژادی - بدون پایة علمی- دگرگون شد و سرانجام نازیها در آلمان آن را به ستونِ اصلیِ ايدئولوژی خود تبديل کردند.
۱۰- ترجمه مختصر البلدان / ابن فقيه همدانی / ناشر بنياد فرهنگ ايران / ص ۱۶۳
۱۱- برمکيان، بنا بر روايات مورخان عرب و ايرانی، لوسين بووا، ترجمه عبدالحسين ميکده، ص ۲۸، پاورقی ۱
۱۲- بدون ترديد نام «کعبه» که به اين بنای کوچک داده شده، نام اصلی آن نبوده است. عليرضا شاپور شهبازی، باستانشناس و تاريخنويس ايرانی، میگويد که اين نام يعنی کعبه به سدة چهاردم ميلادی (حدود سدة ۷ هجری) میرسد. او میگويد نام اين بنا، «کُرنای خانه» يا «نقاره خانه» بود. از روی سنگنبشتة کرتير بر ديوارهای آن اين آگاهی به دست آمده که نام اين بنا در دورة ساسانی «بُن خانک» يعنی «خانة بنيادی» بوده است. در متن سنگنبشته آمده است: « اين خانهٔ بنيادی به شما تعلق خواهد داشت، به بهترين وجهی که صلاح میدانيد رفتار کنيد، که موجب خشنودی خاطر خدايان و خاطر ما [مقصود شاپور يکم است] باشد.»
۱۳- شيعه در اصل به معنی «دسته، گروه و حزب» است. شيعيان نخستين در حقيقت درک عرفانی و صوفیگری داشتند و جهان را نه چونان اسلام رسمی بلکه از زاویة عرفانی و تصوف مینگريستند. اين احزاب که بزرگترين بخش اپوزيسيونِ دينی و سياسی را تشکيل میدادند، بعدها در زمانِ خلفای عباسی تحتِ عنوانِ تحقيرآميزِ «غاليان / غلاه شيعه» دستهبندی شدند. طبقِ کتابِ محمد جواد مشکور [تاريخ شيعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم] اين احزاب بيش از ۱۳۰ بودند. همچنين برای آشنايی بيشتر با مضامين و بُنمايههای فکری شيعيان به «امالکتاب - ويراستار ايوانف» به کوششِ ب. بینياز / داريوش، نشرِ پويا نگاه کنيد.
۱۴- مارکوس گروس با مقايسه ادبيات بودايی و اسلامی موشکافانه نشان داده است که سبکِ نگارش و همچنين حديثنويسی بودايی تأثير مستقيمی بر سبک نگارش قرآنی و حديثنويسی اسلامی (به ويژه احاديث نبوی) نهاده است.
۱۵- سوره فيل (سوره ۱۰۵) که بنا بر آن تاريخ تولد محمد تعيين شده است:
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِيلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِيلَ ﴿٣﴾ تَرْمِيهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّيلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵﴾
«آيا نديدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد؟ (۱) آيا نقشههای شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابيل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ايشان را به صورت برگی جويده شده درآورند.»
طبقِ داستانِ ابن اسحاق، محمد در سال فيل (عامالفيل)، در ۱۲ ربيعالاول، به دنيا آمد و اين روز، يک روز دوشنبه بود. البته مابقی روزهای تعيينکننده در زندگی پيامبر اسلام، همواره دوشنبه بوده است. در تاريخ طبری آمده است: « از ابن عباس روايت کردهاند که: پيامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد يافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بيرون شد و روز دوشنبه به مدينه رسيد و روز دوشنبه از جهان در گذشت.» به عبارتی، بنا بر راويان اسلامی، محمد در سال عام الفيل يعنی سال ۵۷۰ ميلادی متولد شده است.
سورهی پنج آيهی فيل در قرآن عملاً هيچ اطلاعی به ما نمیدهد. در واقع اين «ابن اسحاق» يا هيئتتحريريهای به همين نام بوده که سنگِ نخستين اين اسطوره را نهاد و ديگران بر همين سنگِ نخستين، بنای «سيرهی محمد» را بالا بردهاند. تاکنون هيچ کشف باستانشناختی يا منابع همعصری صحت «حملهی پيلداران به کعبه» را تأئيد نکرده است. احسان يارشاطر در بارهی حملهی ابرههی حبشی مینويسد: «به گفتهی پروکوپيوس (Persian Wars I.XX ۱-۱۳) چند سالی پيش از سال ۵۳۱ ميلادی پادشاه حبشه، به تشويق يوستینيان (Justinian) امپراتور بيزانس و برای دفاع از همدينان مسيحی خود، که مورد آزار مشرکان و يهوديان يمنی بودند، جنوب يمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دستنشاندهای را به جای او گمارد. اما اين دستنشانده مجبوبيت نيافت و نتوانست شورش عليه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهيم است – Abraha) جانشين او شد که به گفتهی پروکوپيوس اصلاً بردهی بازرگانی بيزانسی بود. در کتيبهای که يادگارِ پايان يافتن تعميرات سد مأرب است، ابرهه ادعا میکند نمايندگانی از دربارهای حبشه، بيزانس، ايران، حيره و غسان به حضور وی بار يافتهاند. يوستینيان او را تشويق کرد که به حيره حمله کند، اما او از روی احتياط جز تظاهر به اين کار اقدامی نکرد.(Procopius, Persian Wars I.XX ۱۳) اما به قبيلهی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حيره، عمرو بن منذر سوم، بود.» يارشاطر نتيجهگيری میکند که: «احتمالاً همين لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حيره است که در سوره ۱۰۵ قرآن دربارهی حمله به مکه و وسيلهی “اصحاب الفيل” به منظور ويران کردن کعبه بازتاب يافته است.»
طبقِ پژوهشهای خانم نينا پيگولوسکايا در کتاب «اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ايران در سدههای چهارم تا ششم ميلادی» [ترجمه عنايتالله رضا]، زمان اين جنگ سال ۵۳۰ ميلادی است. فراموش نشود که خانم پيگولوسکايا در سال ۱۹۶۴ ميلادی کتاب خود را نوشت. او همچنين ۵۰ سال پيش بنا بر مدارک واقعی به اين نتيجه رسيده بود که منظور از «شبه جزيره عربستان همان بخش ميانیِ دجله و فرات میباشد» و ربطی به عربستان امروز ندارد. شومبختانه اين کتاب به دلايلِ اختلافات ايدئولوژيک ميان غرب و شرق به زبانهای ديگر اروپايی ترجمه نشد. خانم پيگولوسکايا، ايرانشناس شوروی، از خانوادهای پژوهشگر و به زبانهای فارسی، عربی، سُريانی و آرامی مسلط بود. جای دارد که به طور جداگانه به اين کتاب و ديگر آثار او دربارة ايران پرداخته شود.
۱۶- برمکيان، لوسين بووا، ص ۱۷۲
۱۷- برمکيان، لوسين بووا، ص ۱۷۲
۱۸- برمکيان، لوسين بووا، ص ۱۷۲- ۱۸۳
۱۹- برمکيان، لوسين بووا، ص ۳۰- ۳۱