جمعه گردی های اسماعيل نوری علا آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است
چگونه است که با همهء اين احوال اين حکومت توانسته است، در عين حفظ همهء ناهنجاری های ماهوی خويش، نه تنها فرو نپاشد که حتی تن به اصلاح شدن نيز ندهد؛ و هر بار که خواستاران حفظ و اصلاح آن کوشيده اند دستی در ترکيب آن ببرند يا فشار داخل ظرف را از طريق گشودن سوپاپ های اطمينان کاهش دهند، قدرتمندان رژيم، در عين استفادهء بهينه از آنان برای تقويت خود، در مقابل شان مقاومت کرده و آنها را تارانده اند؟
دریافت نسخه pdf
[email protected]
رد توقع
در آغاز اين مطلب می خواهم از خواننده ای که آن انتخاب کرده تا بخواند تقاضا کنم که، اگر توقع شنيدن حرف های ناگفته و راه حل های جديد را دارد، هم اکنون خواندن اين مطلب را رها کند؛ چرا که در اين مطلب جز مقداری حرف و سخن هميشگی و تکراری، که تنها از زاويه ای ـ به خيال من ـ نو مطرح شده چيز دندان گيری يافت نخواهد شد.
در عين حال، در بيان آنچه در نظر دارم نه قصدم منصرف کردن مخاطبانم از هر اميد به «نا ـ بود» شدن اين رژيم است و نه شکست ناپذير جلوه دادن آن. اما می انديشم که در هر مبارزه ای شناخت شرايط و ضعف ها و قدرت ها و ترفندها و راهکردها و شناخت دوست از دشمن تنها تضمين کنندگان ادامهء مؤثر راهند. اکنون که برخی از ما خود را در گير مبارزه ای حياتی با رژيمی هولناک می دانيم لازم است تا نحوهء نگاه و تلقی خود را در مورد همهء جوانب کار بصورتی منظم توضيح دهيم.
همچنين، می دانم و تصديق می کنم که، در شرايط کنونی، مبارزه با اين حکومت نالازم، از کندن کوه با چنگ و دندان نيز مشکل تر است اما، نه از دست دادن اميد می تواند چارهء دردی باشد و نه تجربه های تاريخی منکر اين واقعيت اند که هيچ مشکلی نمی تواند احتمال وقوع امری قابل تصور را ناممکن سازد. ما در عمر خود شاهد وقايع تصور ناپذيری بوده ايم. فرو ريزی ديوار برلين و فروپاشی حکومت جهنمی شوروی از جملهء اين مشاهدات اند. تاريخ مشحون از پيروزی های کوشش های اندک و دشوار مردمی است که به سودای آزادی نفس می کشند و عمل می کنند. ياد ناظم حکمت، شاعر بزرگ ترک، بخير که سرود: «در راه وطن چه ها که نکرديم / گروهی کشته شديم و گروهی سخن رانديم». آری، در اين راه هرگونه کوششی حکم تيشه ای را دارد که بر پيکر تنومند کوه وارد می کنيم، و تنها ميهن دوستی، رفتار قابل اعتماد، راستگوئی و شفافيت، و ارادهء معطوف به براندازی حکومت اسلامی است که می تواند چراع راه پيروزی مبارزان باشد.
بقول حنظلهء بادغيسی:
مهتری گر به کام شير در است
شو، خطر کن، ز کام شير بجوی
يا بزرگی و عز و نعمت و جاه
يا،چو مردانت، مرگ روياروی
واقعيت ها و پرسش ها
مطلب را از اين نکته بيآغازم که فکر نمی کنم هيچ آدم متمدنی در اين دنيا يافت شود که معتقد نباشد حکومت اسلامی مسلط بر ايران حکومتی قرون وسطائی، تا بن استخوان فاسد، ضد آدمی، ضد زندگی و شادمانی، منشاء همه گونه تبعيض جنسيتی، مذهبی، قوميتی، و نيز ضد فرهنگ ايرانی، ضد اعلاميهء حقوق بشر، و ناقض همهء توافقات بين المللی و سرچشمهء بيشتر اختلافات و تنشنجات و هرج و مرج های منطقه ای، و مورد نفرت عميق اکثريت ملت ايران است.
نيز فکر نمی کنم که در درون و برون اين حکومت نيروهائی در فکر تغيير دادن مشخصاتی که برای آن برشمردم وجود نداشته باشند. بهر حال از آنکه می خواهد همين حکومت را اصلاح کند تا آنکه می خواهد اين رژيم را در کليت اش «نا ـ بود» سازد، همگی، نسبت به ناهنجار و نابهنگام بودن آن توافق دارند و خواستار تغيير آنند، حال يکی تغيير را در متحول ساختن عرضيات اين حکومت می داند و ديگری مشکل را در کل ماهيت آن تشخيص می دهد.
اما چگونه است که، با همهء اين احوال، اين حکومت توانسته است، در عين حفظ همهء ناهنجاری های ماهوی خويش، نه تنها فرو نپاشد که حتی تن به اصلاح شدن نيز ندهد؛ و هر بار که خواستاران حفظ و اصلاح آن هم کوشيده اند تا دستی در ترکيب اش ببرند، يا فشار داخل ظرف را از طريق گشودن سوپاپ های اطمينان کاهش دهند، قدرتمندان رژيم، در عين استفادهء بهينه از آنان برای وقت خريدن و تقويت خود، در مقابل شان مقاومت کرده و آنها را تارانده اند؟ همچنين، توانسته اند در برابر فشارهای خارجی کشورهای ديگر نيز پايداری کنند، در برابر تحريم های کمرشکن اقتصادی غرب تا کنون مقاومت نمايند و وضعيت را طوری بگردانند که غرب چندين بار گزينه های براندازی اش را «از روی ميز بردارد» و به لطايف الحيل به رژيم بفهماند که «طرح تغيير رژيم» بايگانی شده و اگر حکومت اسلامی برخی ملاحظات را در نظر بگيرد می تواند با حفظ اسلاميت خود، بهمراه همهء عواقب اش برای ملت بدآوردهء ايران، به کار خود ادامه دهد؟
و چگونه است که از ابتدای اين سی و شش سالی که بر کشورمان گذشته ايرانيان به خود وعده داده اند که رژيم همين امروز و فردا خواهد رفت، و آن امروز و فردا به ديروزها و پريروزهای بسيار تبديل شده و از رفتن رژيم خبری نشده است؟ مگر نه اينکه بزودی سی و هفتمين سال برقراری حکومت اسلامی فرا می رسد و ما، هم در سرآغاز سال نوی جهانی، و هم در فرا رسيدن نوروز ايرانی مان، شاهد تحليل ها و پيشگوئی هائی خواهيم بود که، مثل هميشه، می کوشند با لحنی دلداری دهنده به ما بگويند که شرايط زمين و زمانی از آن حکايت می کنند که سال نو می تواند سال فروپاشی و اضمحلال حکومت اسلامی مستقر بر کشورمان باشد؟ (که البته از پايان دادن اين جملات به «خواهد بود» احتياطاً اجتناب می شود).
نکتهء مهم آن است که، در کليهء اين «پيش بينی ها»ی آرزومندانه و محتاطانه، عنصر اساسی «عامل خارجی» است: عربستان نفت اش را ارزان می کند و از ميزان استخراج آن نمی کاهد، پس حکومت اسلامی رفتنی می شود؛ جمهوريخواهان در مجالس دو گانهء امريکا به اکثريت می رسند، پس اوباما نمی تواند سياست مماشات خود با رژيم را به آسانی ادامه دهد. غرب در مذاکرات اتمی با رژيم به بن بست می رسد و دست به ترکيب تحريم ها نمی زند، پس روزگار اقتصادی رژيم بد اندر بد می شود و همين به فروپاشی آن می انجامد.
اما براستی چرا کسی کمتر از «احتمال» آغاز شورش های داخلی، ريختن مردم گرسنه و ناراضی به خيابان ها، حتی انقلاب متضررين از اين حکومت سخن می گويد و آن را عاملی قابل ملاحظه در پيش بينی های خود به حساب نمی آورد؟ به اين پرسش ها در ادامهء مقاله باز خواهم گشت.
براستی رمز و راز ماندگاری اين رژيم و بی عملی مخالفان اش در چيست؟ سر دمداران اش خود را در کدام «شرکت بيمه» بيمه کرده اند؟ از کدام مرجع حکم ماندگاری گرفته اند؟ آن امام زمانی که مملکت را به نام اش می خوانند و او را بيمه کنندهء عمر خود می دانند چگونه بر مردم ايران و جهان چشم بند زده و اجازه نمی دهد که در برابر بدکاری های هولناک سربازان گمنام و صاحب نام اش، که گلوی ملتی را هر لحظه بيشتر می فشارند، واکنشی بنيان کن از خود نشان دهند؟ و آيا قدرت های بين المللی واقعاً از «تغيير رژيم ايران» دل کنده اند؟
تسلط خارجی و رژيم اسلامی
با اين همه پرسش، به ادامهء مطالبی که در دو مقالهء هفته های گذشته نوشته ام بر می گردم. فرمول معمول سياسی برای تعريف «نحوهء دخالت خارجی در سرنوشت مردم يک کشور» يکی دو تا بيشتر نيست. يا آن نيروی خارجی حمله می کند، کشور را به تصرف در می آورد، و رژيم اش را تغيير می دهد (دخالت مستقيم) و يا گردانندگان رژيم موجود به خادمان بيگانگان تبديل می شوند و به نيابت از آنها بر مردم حکومت می کنند (دخالت غير مستقيم).
در عين حال، در مورد «دخالت مستقيم» يک نيروی قوی تر خارجی، مردم يک کشور مورد حمله قرار گرفته يا توان و ميل مقاومت دارند و يا پس از پايداری هائی کوتاه مدت تسليم می شوند و حتی فکر می کنند که، با حضور قوای بيگانه و مأموران محلی آنها، وضع شان از آنچه که هست بهتر می شود.
ما البته، در دوران معاصر خود، داستان های مقاومت های حماسی و شورانگيز مردم کشورهای مورد تهاجم قرار گرفته ای را هم شنيده ايم؛ از «دين بين فو» بگيريم تا «ويتنام» و نهضت های مقاومت در کشورهای مستعمرهء افريقا و آسيا. اما هرچه از قرن بيستم دورتر شده ايم ديده ايم که کمتر با اينگونه مقاومت ها روبروئيم.
همچنين، دريافته ايم که در ايم مورد مقاومت در برابر «حملهء بيگانه» و « وجود نارضايتی از حاکمان» با هم رابطهء معکوس دارند. هرچه مردم کشوری، در خيال يا واقعيت، از حکومت خود راضی تر بوده اند در برابر تهاجم خارجی مقاومت بيشتری کرده اند.
اما اين واقعيت را هم مشاهده کرده ايم که اين نوع «رضايت های منجر به مقاومت» اغلب در ابتدای پيدايش «هيئت های حاکمهء مردمی» در يک کشور اتفاق می افتند و از آنجا که مردم خود را صاحب مملکت و حکومت و دولت می بينند، در برابر حملهء خارجی برای برانداختن حکومت شان، مقاومت می کنند.
ما خود جريان حملهء عراق به ايران را ديده و تجربه کرده ايم. دو سالی نگذشته از انقلاب مردم عليه رژيم سلطنتی و در پی استقرار حکومتی ظاهراً انقلابی و مردمی و ارزشی، تجاوز به کشورمان حکم تجاوز به کل ملت را داشت و در آن بلبشو، که فرماندهان کل قوا و فرماندهان سپاه و بسیج و غيره بوئی از فنون نظامی نبرده بودند، اين مردم ايران بودند که، با جانفشانی هائی کم نظير، از آب و خاک وطن خود دفاع کردند. اما چندی بعد نيز شاهد حملهء همان عراق به کويت و حملهء متقابل امريکا به عراق بوديم و ديديم که چگونه ارتش بعثی آب شد و در زمين فرو رفت و بسياری از مردم عراق، به سودای فرارسيدن روزگاری بهتر از عهد صدام حسين، از ارتش بيگانه استقبال هم کردند.
بنا بر اين، امکان حملهء نظامی به يک کشور، در مجموعهء محاسبات بين المللی، گزينه ای است که می تواند هميشه بر روی ميز هر حکومتی باشد. ولی در وضعيت کنونی اين احتمال مورد بررسی اين مطلب نيست و تنها هنگامی که به بحث بيمه کردن بين المللی رژيم برگرديم می توانيم دربارهء آن بيشتر بيانديشيم.
اما «دخالت غيرمستقيم بيگانه» در کار يک کشور، بخصوص اکنون که دوران استعمار مستقيم به پايان رسيده است، منوط به وجود يکی از دو شرط لازم زير است:
- يک شرط به وجود عواملی در داخل، و بخصوص در ارتش يک کشور، و توانائی آنها برای انجام کودتائی عليه حکومت (تغيير رژيم) يا دولت (تغيير حاکمان و حفظ رژيم) مربوط می شود.
در دوران حکومت دکتر مصدق ما شاهد چنين وضعيتی در کشورمان بوديم. هم شرق و هم غرب در ايران دارای عوامل خود بودند. وجود «سازمان افسری حزب توده» در کنار بدنهء وسيع اين حزب در ميان مردم، مسئلهء ممکن بودن انجام يک کودتای کمونيستی در ايران را بواقعيت تبديل کرده بود. متقابلاً، سازمان های خفيهء فراماسونری انگليس مدار نيز در کل طبقهء حاکمه نفوذ داشتند و هنگامی که، با شکست حزب دموکرات و بقدرت رسيدن آيزنهاور، سياست امريکا با سياست انگليسی چرچيل همراه شد، حاصل آن کودتای 28 مرداد به سرکردگی ژنرال زاهدی بود که، برخلاف ميل او به قبضه کردن قدرت، و بنا بر مصلحت بينی غربيان، مجبور شد شاه را به کشور برگرداند و او را از سمت «پادشاه غيرمسئول و تشريفاتی مشروطه» به سوی تبديل گشتن به «پادشاه ديکتاتور بلامنازع» سوق دهد. بنظر من، اگر شرايط لازم برای توفيق اين کودتا فراهم نمی شد قطعاً ما با يک کودتای کمونيستی مواجه بوديم. بعبارت ديگر، من در دولت ملی مصدق امکان جلوگيری از کودتای کمونيستی را نديده ام و نمی بينم، درست به همين دليل که آن دولت در جلوگيری از کودتای ملهم از غرب نيز ناتوان بود.
- گزينه، يا شرط بديل ديگر، وجود «نارضايتی عميق مردم از حکومت» نام دارد. اين نارضايتی همچون بمب ساعت شماری است که در راستای براندازی حکومت های سرکوبگر ايجاد می شود و اگر کسی به چاشنی آن دسترسی داشته باشد می تواند با انفجار آن حکومت را فرو بپاشاند و، طبعاً، اگر اين چاشنی به دست خارجی بيافتد، انفجار نيز به دخالت غيرمستقيم آنها در براندازی رژيم و به قدرت رساندن وابستگان به خود خواهد انجاميد.
مثلاً، من، در مقالات دو هفته گذشتهء خود، کوشيده ام تا نشان دهم که غرب چگونه توانست با استفاده از نارضايتی عميق مردم، بخصوص طبقهء متوسط، از ديکتاتوری شاه، نامزدی را برای رهبری انقلاب مردم بيابد که بتواند، به نام خدا و مردم، همهء اصول پذيرفته شدهء بين المللی در مورد حقوق بشر را زير پا گذاشته و نيروهای چپ را در ايران از دم تيغ بگذراند و نگذارد که حکومت ديکتاتوری گماشتهء غرب به آسانی از دست آنان خارج شود. در واقع، از نظر غرب، آنچه در ايران رخ داد يک انقلاب نبود بلکه کودتای ديگری محسوب می شد که سلطنت شاه را به سلطنت آخوند تبديل کرد و، عليرغم شعارهای انقلابی رايج آن روزها، ايران را در مدار غرب نگاه داشت.
اما اگر تاريخ انقلاب 57 را، که با شراکت صميمانه و فداکارانهء مردم به پيروزی رسيد اما اسير خمينی و آخوندها شد، بدقت مطالعه کنيم می بينيم که، بر خلاف توقع غربی ها، هرچه از عمر اين انقلاب گذشته نفوذ امريکا (بر خلاف تا حدی اروپا) در آن کاهش يافته و نفوذ شرق (که پس از فروپاشی شوروی اکنون بر حول دو محور روسيه، بيشتر از لجاظ سياسی، و چين، بيشتر از لحاظ اقتصادی، می گردد) رو به افزايش رفته است؛ بطوری که اکنون روسيه ايران را خط مقدم دفاعی خود محسوب می کند و چين اقتصاد ايران را در تصرف خود دارد و حکومت اسلامی، با دست نشانده شدن از جانب روسيه، منطقهء خاورميانه را عليه منافع غرب به تشنج کشيده است.
بيهوده نيست که آقای بنی صدر و طرفداران اش از «کودتای خرداد سال 1360» سخن می گويند؛ البته بی آنکه قبول کنند که خود متمايل به نگاه داشتن ايران در اردوگاه غرب بوده اند و استقلال مورد علاقهء خود را با اين امر در تضاد نمی ديدند و هنوز هم نمی بينند.
در عين حال، هم اکنون، شاهد آنيم که رژيم اسلامی مسلط بر ايران در درون خود روز به روز دچار دو دستگی بيشتری می شود و غرب و شرق بر روی اين دو دستگی سرمايه گذاری کرده اند و بايد منتظر بود و ديد که عاقبت اين روياروئی ِ افزاينده به کجا خواهد کشيد.
مهمترين واقعيتی که در اين مجموعه می توان به آن اشاره کرد آن است که رژيم اسلامی هيچگاه بعنوان يک رژيم ملی و مستقل عمل نکرده و همواره، عليه منافع ملت ايران، بين شرق و غرب در نوسان بوده است، و تا وجود دارد چنين خواهد بود.
نقش مردم و رهبری نارضايتی ها
اگر گزينه های حملهء خارجی و کودتای داخلی را کنار بگذاريم، بی آنکه احتمال وقوع شان را ناديده بگيريم، آنگاه گزينهء اقدام مردم عليه حکومت اسلامی تنها گزينهء مطلوب خواهد بود؛ البته گزينه ای که هم ممکن است به استقلال ايران و حضور آگاهانه و سودجويانه اش در اردوگاه غرب بيانجامد، و هم می تواند حکومت دست نشاندهء ديگری را بر سر کار آورد.
اما پرداختن به اين گزينه ما را به طرح پرسش های تازه ای می کشاند: مگر نه اين است که، به گزارش مقامات همين رژيم، ميليون ها تن از مردم ايران در زير خط فقر زندگی می کنند؟ مگر نه اينکه ميليون ها جوان ايرانی ِ تحصيل کرده بی کارند؟ مگر نه اينکه ميليون ها تن از داشتن خانه و تشکيل خانواده و دسترسی به بهداشت و درمان دل بريده اند؟ مگر نه اين است که ميليون ها زن ايرانی هر روز با مصيبت تازه ای روبرو می شوند؟ مگر نه اينکه ميليون ها کارگران ايرانی از کمترين مزايا برخوردارند و بخش بزرگی از آنها مدت ها است حقوق بخور و نمير خود را نيز دريافت نکرده اند؟ مگر نه اينکه...؟
چرا و چگونه است که در پيش بينی های ما اين ميليون ها ميليون زن و مرد ايران بعنوان عامل اصلی براندازی يک رژيم نکبت بار به حساب گرفته نمی شوند؟ آيا پيش گويان ما کور و کرند و يا، براستی، آن ميليون ها ناراضی چنان بی حال و درمانده شده و تن به قضا و قدر داده اند که ديگر نمی شود روی آنها حساب کرد؟ آيا آسيب ناپذيری رژيم ناشی از همين احوال دلشکن نيست؟
رژيم اسلامی هيولائی است «ميراث بر ِ» همهء تجربه های ضد انسانی تاريخ بشر. از اعراب نومسلمان حمله ور به ايران «روش غارت و کشتار مقدس» را، از مغولان سبعيت را، از نازيسم آلمان و کمونيسم شوروی شکنجه و روانگردانی مخالفان و اِعمال مجموعه ای از روش های تغيير ارزش های مردم را، با تکيه بر آنچه که ايدئولوژی و مذهب ايدئولوژی شده نام دارد، آموخته است و همهء آنها را در راه محو مخالفان و غيرسياسی کردن، بی تفاوت ساختن، گرفتار کردن، بی سواد کردن، نا اميد ساختن، گرسنه و بی کار نگاه داشن اکثر مردم و تغيير ارزش های ذهنی نسل های در راه رشد کشور بکار گرفته و، از طريق تاريخ زدائی و تاريخ نگاری جعلی، به سلب هويت آنان پرداخته و با ايجاد تبعيضات مختلف در ميان جمعيت های مختلف کشور از همگرائی گروه های گوناگون و حصول به اتفاق نظر و عمل عليه حکومت جلوگيری کرده است.
در عين حال، اين رژيم، با کشاندن مردم به خيابان ها، اما همراه با تحميل رهبری «خودی های ظاهراً يا واقعاً ناراضی» بر آنها، همواره به نااميد کردن مردم از پيروزی هرگونه قيام و شورش و انقلاب عليه خود مشغول بوده است. تجربهء اقدامات خشونت پرهيز مردم تا به حال سه رهبر اسلام گرای و تضمين کنندهء بقای رژيم (يعنی خاتمی، موسوی و روحانی) را بر آنها تحميل کرده است. اين رهبران و دست نشاندگان شان (همچون دکتر زيبا کلام)، با القای «اصلاح پذيری» و «ناچاری مردم به پذيرش اين گزينه»، چند سالی کور سوئی زده اند و سپس، از ترس بر باد نرفتن رژيم، پس نشسته و، با لنگ انداختن در برابر قدرت واقعی، مردم ناراضی و گرسنه را رها کرده و به نوميدی کشانده اند.
در عين حال رژيم برنامه های بلند مدت خود را نيز، در راستای مجبور کردن آگاهانه و ناخودآگاه مردم به پذيرش ايدئولوژی حکومتی و ارزش های ناشی از آن، چه با تهديد و چه با تحبيب، به اجرا در آورده و اکنون می کوشد تا نسل های آينده را، از مهد کودک گرفته تا دانشگاه، با ارزش های مورد نظر خود مغزشوئی کند.
ترفند ديگر رژيم بستن خشونت بار امکان پيدايش رهبران مورد وثوق مردم در داخل کشور و رماندن مردم از توجه به آنهائی است که بالقوه می توانند رهبران واقعی مخالف خوان شوند. اين معمول ترين شيوهء کنترل نيروهای در دسترس است و هيچ حکومت مستبدی اجازه نداده است که در درون حوزهء قدرت اش نيروهای مؤثر مخالف، توانائی روياروئی با او را داشته باشند؛ هرچند که چنين نيروهائی همواره حضوری غير قابل انکار دارند و در فرصت هائی که ممکن است پيش آيد قادر خواهند بود به رهبری جنبش های اعتراضی و انحلال طلب بپردازند. متأسفانه، تا کنون از اينگونه فرصت ها کمتر به دست آمده و اگر وجود داشته بخاطر خيانت اصلاح طلبان به ناکامی انجاميده اند.
نيروی سوم در خارج کشور
حرکت مؤثر ديگر رژيم خنثی کردن امکانات ظهور رهبران مردمی از ميان اپوزيسيون گسترده ای بوده است که در خارج از مرزهای ايران وجود دارد. رژيم اين کار را از طرق مختلف و استفاده از شرايطی گوناگون انجام داده است که در مورد آن بايد در مقاله ای ديگر به توضيح و تشريح پرداخت.
اما، از آنجا که هنوز بحث بر حول محور نفوذ خارجی در تعيين سرنوشت ملت ايران می گردد، بايد به اين نکته نيز اشاره شود که اپوزيسيون واقعی و صادق حکومت اسلامی در خارج ايران، که لزوماً با اپوزيسيون ساختگی شرق و غرب و رژيم متفاوت است، لااقل تا اکنون، دارای چنان اعتماد به نفسی نبوده است که بتواند به اين نکته فکر کند که اگر نارضايتی مردم ايران بحد انفجار رسيده باشد، و اگر بتوان چاشنی اين بمب را به دست آورد، آنگاه می توان از اين «آمادگی» به سود استقرار حکومتی مستقل، نيروی سومی، و سکولار دموکرات در ايران استفاده کرد.
درست از همين رو نيز هست که بخش عمده ای از اين اپوزيسيون چشم به دست شرق و غرب. و يا عناصر خواهان تغيير در درون رژيم، دارد و خود را در اين ميان کاره ای نمی بيند. و اين تکيه نداشتن بر اعتماد و پشتيبانی مردم آشفته حال کشور، طبعاً، آنها را نيز می تواند به تبديل شدن به آلت دست شرق و غرب و خود رژيم بکشاند و، در واقع، کشانده است.
نکتهء مهم در اين ميان آن است که نيروهای صادق اپوزيسيون، يعنی آنها که به استخدام شرق يا غرب يا خود رژيم در نيامده اند، نبايد متتظر آن باشند که بيگانگان، در برنامه ريزی خود برای ايران، آنها را کانديد رسيدن به قدرت کرده و، در عين حال، استقلال رهبری آنها را، آن هم بر شالودهء حاکميت ملی و برای حفظ منافع ملی، تضمين کنند. با توجه به موقعيت ممتاز سوق الجيشی ايران بر فراز خليج فارس و جنوب بحر خزر، و واقع بودن اش در شرق آسيا و غرب اروپا، و نيز وجود ثروت های بی کران طبيعی اش، و نيروی کار تحصيل کرده اش، و توان توليدی بالايش، و بازار بالقوه بسيار بزرگ اش، می توان ديد که چرا پيدايش چنان حکومتی برای شرق و غرب چندان مطلوب نيست و آنها، هر دو، می کوشند تا ايران را بصورت مستعمرهء غير مستقيم خود، به کمک همين حکومت و يا احياناً حکومت دست نشانده ای ديگر، حفظ کنند.
لذا، برای نيروی سومی که ممکن است از درون اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور زاده شود و ببالد و رشد کند تنها يک اقدام دليرانه برای تميز سره از ناسره، و خودفروخته يا گمراه از اهل صداقت و عشق به وطن، و تنها يک استراتژی درست وجود دارد و آن، در مرحلهء نخست، اتحاد بر پايهء دوری از نيروهای وابسته به شرق و غرب و رژيم، و سپس، ايجاد يک تشکل آلترناتيو سکولار دموکرات، و بموازات اين کوشش ها، تلاش برای جلب همکاری مبارزان داخل کشور و نيز به دست آوردن اعتماد مردم داخل و خارج کشور است.
اتفاقاً، رژيم نيز، با هوشياری تمام، از وقوع همين امر می ترسد و تمام نيروی خود را برای ناممکن کردن آن بکار می برد. يکی از راه های مورد علاقهء رژيم رخنه در داخل اپوزيسيون، خريداری کردن برخی از عناصر آن، و منحرف کردن مبارزات بخشی ديگر از طريق القای استراتژی های انحرافی و بی فايده است. و اين حکايت پر آب چشمی است که خواهم کوشيد تا در مقالات آينده بيشتر در موردش توضيح داده و مشخصات هر يک از اين ترفندها را، در حد درک و فهم و تجربهء خود، تشريح کنم. چرا که می انديشم مبارزهء ما با حکومت اسلامی بايد مبارزه ای آگاهانه و مشرف بر واقعيت های ميداني باشد که در آن مقابل ديو ايستاده ايم.