گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
27 آذر» حکايت "درون و برون"ِ يک آخوند تروريست! مسعود نقرهکار27 آبان» مکارترین جنایتکار تحصیلکرده! مسعود نقرهکار
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! "لوطی ها" در گذرِسیاست٬ مسعود نقره کارسرپاس مختاری دو تا اتاق داشت تو زندون با فرش ابریشم، این رضا قلی نعمت می رفت براش قصه فاطمه اره رو می گفت. سرپاس محتاری می گفت: اگه من جای رضا شاه بودم تمام شمارو می ذاشتم ردیف وسط خیابون با قلتک صافتون می کردم. با اسفالت یکی تون می کردم. شما به درد جامعه نمی خورین. سرهنگ گردن کلفتی بود، بهش می یومد. رضا شاه هرچی گردن کلفت بود دور و بر خودش جمع کرده بود. اون زمان یه دونه سپهبد بود،احمدی، بچه ها بهش می گفتن احمد سلاخ.ضرورت شناختِ ماهیت و شخصیتِ گروه اجتماعی"جاهل ها و لات ها"، واهمیت فهم نقش سیاسی و اجتماعی شان سبب شده اند تا در ایران کتاب ها، مقاله ها و گفت و گوهای متعددی درباره ی جاهل ها و لات ها منتشر شوند(*). کتاب" ازسرگذشت لوطی ها" یکی ازاین دست کتاب ها ست، درباره این کتاب آورده اند که :"...این مجموعه مشتمل است بر گفت و گوهائی با سی و پنج تن از پهلوانان - ویا اقوام و نزدیکان آنان-، به منظور معرفی آنها وشرح آئین پهلوانی. در خلال گفت و گوها وقایع تاریخی صد سال اخیر نیز بازگو شده است. اسامی این افراد عبارتاند از: حسین شیریان، جواد روحانی، حسن حاج عباسی، مرشد تقی حاج عبدالحسینی، اکبرمافی، محمد حاج عباسی، مرشد جعفر شیرخدا، طوقانی، فردوسی، محمد محمودی، احمد محبی، مرتضی محبی، قاسم نورمحمدی، محمدرضا کانطوری، سیف الله بختیاری، غلامرضا علیمردانی، شاه رجب، منصور گلپیچ، مهدی نوروزی، سید جواد آروزه (سید کاظم)، علی لواسی، امیر تاویده، محمد بهرامی، جلال کریمی (آقامهتی)، حسین کوچکی، حسن هنرکار، عباس ایرمان، اصغر دلتنگی، مجتبی کریمی، محسن و کمال قندی، حسن غیر دوست، محمد علی اسلامی، حسن دایی محمود و محمدعلی ایروانی...در پایان کتاب تصاویری از این پهلوانان به چاپ رسیده است...". چاپ سوم این مجموعه درتیراژ 3 هزارنسخه درچاپخانه "نقش و رنگ پردیس" درتهران منتشر شده است. مؤلفان این کتاب "سینا میرزائی و سید محمد حسینی"هستند. با هم نگاهی به فرازهائی از روایت ها و خاطرات برخی از این افراد، که تا حدودی به امرسیاست ارتباط پیدا می کنند، بیاندازیم: حسین شیریان: پیشکسوت و برادررضا شیریان. " ...امیراوستا ولی- امیرکریمخانی –هم مردخیلی خوبی بود. بچه پامنار بود. امیرانگوری و رضا قلی نعمت اینا بچه محل اَن. یادم می آد تو یه جائی یکی گفت خدا بیامرزه رضاشاه فقیدو.رضا قلی در اومد که چیه هی می گی رضا شاه فقیر، اصلن فقیر نبوده، خیلی پولدار بوده. ازتهرون به بروجرد تبعیدش کردن، خیلی حالش بد تر شد..." " ...آقا مهتی قصاب هیئتی بود اما خودش دسته راه نمی انداخت...آقا مهتی سه شب هفت دسته راه انداخت، دیگم راه انداخت. حدودا" سالهای 32،33،34 ، اول موزیکی روکه آوردن گذاشتن، جلو دسته، مال مهدی قصاب بود اونم سرهنگ امینی باهاش رفیق بود. یه گروه موزیک آورد..." مرشد تقی حاج عبدالحسینی: فرزند محمود حاج عبدالحسینی( رضا شلی). "... بهرام خاقانی طرفدار آیت الله کاشانی بود، با سرنیزه می زنن توسفید رونش، می میره. شاهزاده بود. قهرمان بوکس هم بود. اون وقت تُو سربازی هم میگن موهاش بلند بوده. رضا شاه میاد سان ببینه، خاقانی رو می بینه با اون موهای بلند، میگه چرا این موهاشو نزده، به تیمسار کریم بوذرجمهری، میگه..." کریم این موها چیه؟" میاد یه قدم ازصف بیرون، احترام می ذاره میگه: قربان این زولفا هنر داره، رضا شاه میگه چه هنری؟ میگه: دو تا سرباز گردن کلفت بگین بیاد، دو تا سرباز می یان. یکی این ور گیس یکی اون ور گیس رو می گیرن، خاقانی بنا می کنه چرخیدن. بعد خود رضا شاه دست می زنه و میره جلو یه دست بهش می کشه و می گه: خب سرباز تو چی می خوای از ما؟ میگه هیچی قربون، من روزی ده پرس غذا می خورم فقط یه پرس به من می دن، رضا شاه میگه: روزی ده تا غذا بهش بدین...." محمد رضا کانطوری: فرزند مهدی کانطوری معروف به مهدی گرشاسب. "...پدر بزرگ من استاد حسن کانطوری بود، معماربود، تنها کسی بوده که پیش رضا شاه چپق کشیده ...پدرمن میاد درس می خوونه و وارد ارتش می شه. بازپرس ارتش می شه. بعد تو شعبه دو تشدید مجازات کار می کنه. بعد هم بچه مشتیای عدل می خورن به پست این. یه بار تیمسار معززی می آد میگه چه جوریه که همه این گردن کلفتا می آن تو شعبه این، که پدرم یک چک می خوابونه تو گوش تیمسار معززی که این میره می افته اونور و فلان اینا، می شینه شروع می کنه برای پدرمن اشگل اومدن، زورش ولی نمی رسه.... پدر من مهدی کانطوری کافی بود مچ کسی روبگیره، دست آدم خرد می شد. قدش یک و نود بودو قدرت بدنی پدرم عالی بود ، متولد 1300 بود. تعریف می کرده که دَم راه آهن حوزه استحفاظی نبود. اون زمان شهربانی نبود. خودش بلند میشه می ره. میگه خود رضا شاه گردن کلفت بوده، دو تا از این چیزارو با مشت می زنه..."." بعد از بازدید شاه از زندان قصر که می ره به آمهدی می گه طیب تُوئی، آ مهدی میگه که ایشون( اشاره می کنه) طیبن. بعدها هم یک ساعتی اینا با آمهدی صحبت می کنه و آمهدی اعلام آمادگی جنگ با پیشه وری تو آذربایجان می کنه که این میگذره ....بعد ازکودتای 28 مرداد همه میرن پیش شاه، حتی شاه آمهدی روهم می خوادش، اما آمهدی نمیره، بعدش صمد کمپانی از طرف دربار میادش که آمهدی رو ببره آمهدی نمیره دربار". سیف الله بختیاری معروف به سیفی حاجی خان " ....حسین آقا رمضون یخی یک بود. همه یه عیب و ایرادی داشتن اما حسین آقا اهل هیچ فرقه ای نبود. اصلن نابغه بود. نمازش ترک نمی شد. یه روز حسین آقا تو دعوای ترک و فارس رفت سراغ خاقانی بوکسور، گفت تو ترکی هواداری اینارو می کنی، می خوای یه مشت بزنم تو چشت کور شی. بازطیب پرید رفت سر پاس مختاری رو ورداش آورد، نذاشت. سرپاس مختاری دو تا اتاق داشت تو زندون با فرش ابریشم، این رضا قلی نعمت می رفت براش قصه فاطمه اره رو می گفت واسه مختاری. سرپاس محتاری می گفت: اگه من جای رضا شاه بودم تمام شمارو می ذاشتم ردیف، وسط خیابون با قلتک صافتون می کردم . با اسفالت یکی تون می کردم. شما به درد جامعه نمی خورین که. این اونو کشته، اون اینو، همه همدیگه رو کشتن. سرهنگ گردن کلفتی بود ، بهش می یومد. رضا شاه هم هرچی گردن کلفت بود دور و بر خودش جمع کرده بود.اون زمان یه دونه سپهبد بود، احمدی بود. بچه ها بهش می گفتن احمد سلاخ. وقتی رضا شاه بهش می گفت بریم فلان جا، لباساشو تو ماشین می پوشیده، انقده از رضا شاه می ترسیده...یه محمود شَل هم بوده همون زمان، فقط ژاندارم می کشته، محمود یاغی هم بهش می گفتن مثل اینکه ازطرفای سنگسر بوده...تو زندان یه سنگسری دیگه بود که اعجوبه بود زمان رضا شاه، می گفتن حاجی سنگسری... رضا شاه هرچی مامور می فرسته می کشه، رضا شاه خودش اینو با نامردی گرفت. آخه رضا شاه یه خرده با نامردی هم می زد....اون اوائل انقلاب ما نصیری رو دم جمشید گرفتیم و تحویل دادیم....ما وقتی رسیدیم نصیری رو گرفته بودن، یه پسره بود اسمش ممد بود. بعدا رفت پاسدار امام شد..." " ...حسن سعله ای تو داروخونه بود ته بهداری زندون، یکی از این بچه ها یکی رو گرفته بود توهمین دعوا، طیب دوید رفت پیش سرهنگ مختاری، سرهنگ مختاری که الان سریالشو می ذارن، این جوری پیزوری نبود.جدا سرهنگ بود، رو زمین را می رفت گروپ گروپ زمین صدا می کرد. اونم موهاش امروزی بود، اما سفید شده بود....موزیسین یک یک بود. ویالون می زد، حظ می کردی، اون موقع ، یاحقی هم مثل این نمی تونست بزنه. رئیس شهربانی بود...تمام مخالفای رضا شاه از این می ترسیدن..." "...حسن برزی بچه محل ماست، بجه خیابون سید اسماعیل. این آخر سریا دیگه قتل عام کرد. خیلی مسلمون و مشتی یه. ناهار خونه شما باشه تا نمازشو نخونه نهار نمی خوره، دعوا هم می کرد، اون اوایل با مرتضی تکیه دعوا کرد. یه موقع دم بازار دیدمش، رفته بود تو سپاه، با لباس پلنگی بود، یادمه خیلی با منافقین دشمن بود، پسرخاله ش به دست اینا کشته شده بود. می گفت این منافقین رو بدین من بکشم برم بهشت...." سید جواد آروزه( سید کاظم) فرزند سید شمشیری "....جوری که پدرم حرف می زد می گفت، اون زمان نواب صفوی تو زندون قصربود.یه حرف هائی می شنوه از بعضی ها که به پیغمبراسلام توهین می کنن. مثل اینکه کار توده ای ها بوده، نواب صفوی به پدرمن کاغذ می ده که تو که سید اولاد پیغمبری نباید ساکت باشی، از طرف دیگه ناصر فرهاد تو زندان از ترکا کتک می خوره که دعوا شروع می شه...بابای من در بندو می بنده و شمشیر می کشه، با یکی که قمی بوده، چهارده نفر زخمی می شه که مامورا تیراندازی می کنن و....." قاسم نورمحمدی " پیش از همه سلام به دوستداران ولایت عشق و حق و حقیقت و پیرجماران و شادی روح حضرت امام آن پیر مراد و.....سال 47 هم بود، کشتی هم در اوج قرار گرفته بود...در کشتی من با طالبی حق آشکار حقیررو که برده بودم ضایع کردن و منو بازنده قرار دادن و اونو برنده اعلام کردن...وقتی نتایج رو اعلام کردن منم طاقت نیاوردم...قیامتی شد تو سالن، صندلی ها بود که به آسمون می رفت. اون شب ما همه رو پیاده کردیم که آخر سر همون جا ما رو برا تمام عمر از کشتی محروم کردن ..." حسن هنرکار معروف به حسن مش قاسم کُرمی "....15 خردادکه طیب رو آوردن من تو بند دو بودم، بچه ها میوه و چلوکباب و همه چیز آوردن تو. نصیری رئیس ساواک زنگ می زنه به محرری که اینجا هتله یا زندانه. می گه: شنفتم زردآلو و گیلاس و میوه و کباب می برن تو.....موقعی که شاه ولیعهد بود می ره زندان قصر بازدید. بچه های تهرون به خط وای میستن اسفند دود می کنن، طیب جلو بوده. مهتی کانطوری دومین آدم بوده، اِنقده مهتی کانطوری خوش هیکل و خوش تیپ بوده که شاه میگه: طیب تویی؟ مهتی کانطوری می گه نه ایشونن، که شاه با طیب خان حرف می زنه. یعنی اِنقد مهتی کانطوری خوش هیکل بوده. تنها لاتی بود که فحش نداد، فقط پدر سوخته...." منصور گل پیچ ( منصورشَله) "...آره مهدی سهیلی بچه صام پزخونه بود. داود مقامی، عباس قادری هم بچه اینجا بودن. داود مقامی با اصغر سسکی می رفت قصاب خونه کار می کرد. بازارچه سوسکی، بازارچه روغن چراغی، مهدی سهیلی مال بازارچه روغن چراغیا است....15 خرداد تظاهرات از میدون امین السلطان راه افتاد. چهارراه مولوی و میدون شاه و بهارستان، که هی خود به خود بهشون اضافه شد. 15 خرداد همه جنوب شهری بودن، میدونی ها و صام پز خونه و باغ فردوس و....خود جوش عمل شد. خیلی از میدونی هارو گرفتن. حاج علی نوری( مرد آهنین)، طیب، حاج اسماعیل رضائی، محمد عروس، حسین کاردی و... علی شیطون بچه صام پز خونه بود، اونم سی و هفت سال زندانی کشید. بیشتر با مامورا درگیر می شد چاقو می کشید....غلامرضا مورچه. قمی بود. ریزه میزه و موهاش سیخ سیخی. قیافه اش مثل مورچه بود. نونوائی داشت...." احمد محبی ( احمد جنی) "...تُو مکه چند تا از این ایرانیا از آسید حسن رزاز خواهش می کنن که از راه شوروی بریم...هتل رو براشون رزرو کرده بودن و اقامت می کنن. بعدا" یه روز راه می رن تو خیابونا، می بینن یه تابلو به دیوار زدن به چند زبون هم نوشتن، یه دستگاه هم بوده شیش تا چراغ داشته...خلاصه آسید حسن میره تو، اینو می یارنش پای تابلو و بهش می گن این دسته رو شما بکشین این چراغا روشن بشه ، جایزه هم بغلش نوشته. وقتی سید این دسته هارو می گیره و می کشه هرچی سیم و فنرو آهن بود پاره می شه و می زنه بیرون. صاحاب اون مغازه می زنه تو سرش و می گه: بدبختم کردی مرد، تو پهلوون کجایی؟ می گه: ایران، خبر انتشار پیدا می کنه و به لنین می رسه که همچین پهلوونی از ایران اومده که می یان دنبالش و آسید حسن می ره پیش لنین، که خود لنین یه مدال به سینه سید حسن آویزون می کنه. بعد می نویسن به وزارت جنگ، زمان رضا شاه بوده، وقتی آسید حسن می یاد ایران ، می خوانش، می ره دربار، با یک مراسم با شکوهی دو تا مدال طلا به سینه آسید حسن می دن....." کمال قندی و محسن قندی فرزندان رضا قندی " ( شاه یه طپانچه به طیب هدیه داده بوده ) ....یه دعوائی می شه، چند نفر می خواستن اسم در کنن به نامردی می ریزن سر طیب خان، طیب هم اسلحه داشته اسلحه رو در میاره که شلیک کنه، خونِ دست طیب اسلحه رو خراب می کنه، رضا قندی سر می رسه، تواین گیرو داراسلحه رو از دست طیب خان می گیره که کسی ور نداره، اگه اونا اسلحه طیب رو می بردن خیلی براشون مهم بود. ولی پدر ما اسلحه رو از دست طیب می گیره و سریع می برنش بیمارستان بازرگانا، بستری می شه، روز بعد، محمد چلوئی میره پیش طیب، طیب بهش میگه به رضا قندی بگو مواظب اسلحه باشه، فرداش بابام می ره به ملاقات طیب خان و اسلحه رو هم با خودش می بره، اتاق شلوغ بود، پدرم می ره جلو، اسلحه رو درمی یاره و می ده به طیب و بهش میگه طیب خان، این اون امانتی که به من داده بودی، یه جوری گفته انگارکه طیب خان این اسلحه رو به امانت داده به ایشون..." " ...سال 57 بود. بحبوحه انقلاب، یکی دوماه قبل از پیروزی انقلاب بود تلفن به مغازه شد. من تو مغازه بودم گوشی رو ورداشتم. گفت: من شعبون جعفری هستم، می خوام با آقا رضا قندی صحبت کنم، گفتم: ایشون رفته نماز بخونه، نماز مغرب و عشاء هم بود. گفت: اگه اومد بگین شعبون زنگ زده با من تماس بگیره. ایشون از نماز که اومد من پیغوم شعبون خان رو بهش دادم. ایشون تلفن زد، من هم نزدیکش بودم و داشتم گوش می کردم. یه پیشنهادی ایشون به پدرم داد که از طرف حکومت وقت بودجه ای در نظر گرفته شده برای مقابله با اختشاش و انقلاب 57، یعنی یه جریانی مثل 28 مرداد راه بندازن، شعبون جعفری یه مبلغ هنگفتی به پدرم پیشنهاد کرد که بیاد و کمک کنه که پدرم مخالفت کرد و گفت: من یه همچین کاری نمی کنم و از این پولا نمی خورم، من با سیاست کاری ندارم...". ****** *برخی از کتاب ها و مصاحبه ها: Copyright: gooya.com 2016
|