مروری بر نظرات دکتر احمد شيرزاد درباره برنامه هستهای ايران، محمد سهیمی
"اپوزيسيون همسو" از مواضع دکتر شيرزاد و امثال ايشان به وجد درنيايد. سخنان دکتر شيرزاد از جنس سخنان اينها نيست. اهداف او با اهداف اينها تفاوت دارد. شيرزادها از استقلال و تماميت ارضی ايران دفاع کرده و مخالفت هر نوع دخالت خارجی در امور ايران هستند. تحريم های اقتصادی را هم به زيان مردم ايران می دانند و با آن مخالفند. دکتر شيرزاد گفتند که دست تيم ديپلماتيک ايران در مذاکرات هستهای را ميبوسند، در حاليکه اپوزيسيون "همسو" مايل است اين دست را قطع کند
نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله
مقدمه
با پيشرفت در مذاکرات بين جمهوری اسلامی و گروه ۱+۵ -- پنج عضو دائمی شورای امنيت سازمان ملل بعلاوه آلمان -- بحث در باره برنامه هستهای ايران و سرنوشت مذاکرات همچنان با شدت تمام ادامه دارد. روزی و هفتهای نيست که در وبسايتهای معتبر به زبان انگليسی شاهد مقالاتی جديد در باره اين موضوع نباشيم. جناح جنگ طلب راست افراطی و همچنين لابی و حاميان اسرائيل در آمريکا و اروپا، به همراه بلند گوی عربستان سعودی، يعنی وبسايت العربيه، همچنان بر طبل اعمال تحريمهای اقتصادی جديد بر ضدّ ايران، وحشت پراکنی در باره پديده خيالی "ايران مجهز به سلاح هستهای،" و اغراق در باره وسعت برنامه هستهای ايران میکوبند. بعنوان مثال، به مقاله آقای مارک دبويتز، از گروه راستگرای طرفدار اسرائيل، يعنی بنياد دفاع از دموکراسی ها، و پاسخ نگارنده به آن، که هر دو در وبسايت نشنال اينترست منتشر شدند بنگريد، و يا اين مقاله را در روزنامه تلگراف لندن، که سابقهای طولانی در انتشار دروغ درباره برنامه هستهای ايران دارد، مطالعه کنيد تا گوشه کوچکی از تبليغات و کوششها برای جلوگيری از توافق هستهای بين ايران و ۱+۵ را ببينيد.
هدف اين مقاله پرداختن به بحث در باره برنامه هستهای ايران که در داخل کشور در جريان است ميباشد. با پيشرفت مذاکرات بين ايران و ۱+۵ و افزايش احتمال توافق جامع بين دو طرف، تندروهای تهران، از طرفداران آقای محمود احمدینژاد گرفته، تا بسياری از سرداران سپاه، روزنامهها و وبسايتهای راست افراطی از قبيل کيهان و رجأ نيوز، و نمايندگان "جبهه پايداری" در مجلس که رهبر "معنوی" آنها روحانی تندرو و ارتجاعی آقای محمد تقی مصباح يزدی ميباشد، حملات خودرا به دولت آقای حسن روحانی و تيم ديپلماتيک ايشان بشدت افزايش دادهاند، و روزی نيست که ادعاها و دروغهای جديدی را مطرح نکنند.
همزمان با اين تحولات، "اپوزيسيون همسو" درخارج از کشور نيز به جای حمله به افراطی ها، حملات خود را به آقای روحانی افزايش داده، يعنی به شخصيتی که به دنبال توافق هسته ای با آمريکا است."اپوزيسيون همسو" به اندازه اسرائيل، عربستان سعودی، نئوکان ها و افراطی ترين نيروهای جمهوری اسلامی، نگران توافق هسته ای و کاهش تنش در روابط ايران و آمريکا است.آنان آينده و حيات خود را درتداوم تحريم های کمرشکن، تنش بين ايران و آمريکا، و تجاوز نظامی احتمالی اسرائيل به ايران می بينند. اما "اپوزيسيون واقعی مستقل" مخالف تداوم تحريم های ناقض حقوق بشرو تهديد های نظامی است، و حتی در شرايط بهبود روابط ايران و آمريکا، نه تنها به مخالفت خود با نظام غير دموکراتيک و ناقض حقوق بشر جمهوری اسلامی ادامه خوهد داد، بلکه فعاليت های خود را گسترده تر خواهد کرد، چرا که در تحت آن شرايط خطر برای امنيت ملی ايران کاهش يافته است.
ولی موضوع اصلی اين مقاله مواضع دکتر احمد شيرزاد، يکی از اصلاح طلبان و عضو جبهه مشارکت است که اخيرا در يک ميزگرد در ايران مطرح کردند. صحبتهای ايشان موجب شد که حملات شديدی به اصلاح طلبان از طرف راست افراطی در ايران صورت گيرد. در عين حال مواضع ايشان باعث "شادی" اپوزيسيون "همسو" با راست افراطی، نئوکان ها، و لابی اسرائيل در آمريکا، و همچنين شخصيتهای ديگری در خارج از ايران که با برنامه هستهای ايران مخالفند، گردد. اين گروه ضمن اينکه مواضع فقط يک شخصيت اصلاح طلب داخلی را به تمامی اصلاح طلبان نسبت و تعميم ميدهند، ادعای "صحيح" بودن مواضع خودرا را دارند، چون فقط يک شخصيت داخلی ظاهراً مواضعی اتخاذ کرده است که همسو با آنها ميباشد.
قبل از پرداختن به موضوع اصلی، پنج نکته مهم را ميبايست گوشزد کرد
اول، برگزاری يک ميزگرد در ايران که در آن يک شخصيت شناخته شده اصلاح طلب مخالفت خودرا با برنامه هستهای به صراحت اعلام میکند، و همچنين نشانههای ديگری از قبيل برگزاری مراسم شانزدهم آذر، روز دانشجو، در اغلب دانشگاهای کشور که در آنها به راست افراطی حملات شديدی شد، و آغاز انتشار مجدد "ايران فردا،" نشريه ايکّه به همت زنده ياد مهندس عزتالله سحابی آغاز به انتشار کرد، ولی در زمان دولت آقای محمد خاتمی توقيف شد، همگی حاکی از بهبود محدود ولی با اهميت فضای سياسی در ايران ميباشند.
در حقيقت چندين نشانه ديگر می توان ارائه کرد که وضعيت حقوق بشر در ايران نسبت به دوران آقای محمود احمدی نژاد بطور محدود ولی واضح بهتر شده است. بعنوان مثال، تعداد و نوع کتب منتشر شده به شدت افزايش يافته است. کتابی در ايران اخيرا منتشر شده است که در آن با آقايان رضا براهنی و علی مير فطروس [همان کسی که به سناتور ليندسی گراهام آمريکا نامه نوشت و در آن تقاضای حمله نظامی به ايران را کرد]، و دکتر عباس ميلانی مصاحبه شده است، و جالب است که هر سه از رضا شاه بسيار تعريف و تمجيد کردهاند. خانه سينما دوباره بازگشأيی شده است، انجمن صنفی روزنامه نگاران در حال احيا است، و بحث در باره سه رهبر شريف جنبش سبز، آقايان مهندس مير حسين موسوی و مهدی کروبی و خانم دکتر زهرا رهنورد به موضوعی ملی تبديل شده است که راست افراطی را به موضع تدافعی انداخته است. در عين حال، راست افراطی به شدت به وزير ارشاد، آقای علی جنتی، بخاطر سياستهای فرهنگی و رسانهای خود حمله میکند، و مسائل ديگر.
البته تعداد اعدامها نيز به شدت افزايش يافته، چرا که همانطور که آقای صادق لاريجانی، رئيس قوه قضائيه اظهار کرد، راست افراطی تلاش دارد ثابت کند که با انتخاب آقای روحانی "هيچ چيز عوض نشده است." از ابتدای انقلاب تا کنون هم دولت هيچگونه کنترلی بر اين قوه نداشته، و در حال حاضر نيز آقای لاريجانی از آيتالله علی خامنهای اطاعت محض میکند. انتقادی که به شخص آقای روحانی بدرستی وارد است اين است که، ايشان بايد بعنوان مجری قانون اساسی خود جمهوری اسلامی، به اين اعدامها با صدای بلند اعتراض کنند، که تا بحال اينکار را انجام نداده اند، هر چند که مشاور ارشد ايشان آقای علی يونسی گفتند، "اين اعدامها سياسی است [يعنی برای حمله به دولت]، و ما به آنها اعتراض داريم." ولی افزايش شديد اعدامها خود ورشکستگی راست افراطی را هر چه بيشتر آشکار کرده است، بطوری که به موضع تدافعی افتاده، در همايشهای بينالمللی اعلام میکند که بيشتر از نود در صد اعدام شدگان قاچاق چيان مواد مخدر هستند، و آقای محمد جواد لاريجانی اعلام میکند که مجلس سعی خواهد کرد که قوانين را در باره اين موضوع تغيير دهد.
بنا بر اين، به عقيده نگارنده، ادعای آن شخصيت شناخته شده حقوق بشر که " وضعيت حقوق بشر در دوران آقای روحانی از دوران آقای احمدی نژاد هم بدتر شده است" ادعای درستی نيست. البته ايشان از زمان خروج خود از ايران آهسته آهسته به جناح راست پيوسته است و بنا بر اين چنين ادعايی باعث تعجب نيست. اين موضعی حقوق بشری نيست، بلکه موضعی سياسی است که ايشان اتخاذ کرده اند. اگر فرد با تغيير جايگاه از مدافع حقوق بشر به فعال سياسی، آنهم از نوع خاص، تبديل شد، ديگر گزارش های او لزوما با واقعيت تطابق نخواهد داشت.
دوم، مواضع دکتر شيرزاد، که استاد فيزيک دانشگاه صنعتی اصفهان و دارای درجه دکتری از دانشگاه شريف در تهران در زمينه فيزيک هستهای ميباشند، جديد نيستند. ايشان برخی از اين مواضع را در سالهای گذشته، چه در زمان دولت آقای خاتمی زمانيکه مذاکرات بين جمهوری اسلامی و سه کشور اتحاديه اروپا، يعنی انگليس، آلمان و فرانسه که نمايندگی دولت پرزيدنت جرج بوش پسر را بعهده داشتند، در جريان بود، و چه در زمان دولت آقای احمدینژاد، هم اتخاذ کرده بودند. بعنوان مثال، ايشان در سال ۱۳۸۵، ۲۰۰۶، در يک مصاحبه با يک روزنامه ايتاليائی برخی از مواضع اخير خودرا مطرح کرده بودند. قبل از آن، در سال ۱۳۸۲، ۲۰۰۳، در نطق پيش از دستور خود در مجلس ششم، زمانيکه ايشان نماينده مردم اصفهان بودند، مواضعی را در مخالفت با برنامه هستهای، و همچنين انتقاد شديد و بحق از نقض حقوق بشر در ايران، مطرح کرده بودند که موجب حملات شديدی از طرف راست افراطی به ايشان و ديگر اصلاح طلبان شد.
سوم، از نظر نگارنده اين سخن دکتر شيرزاد که برنامه هستهای در ايران حالت يک موضوع "ناموسی" برای راست افراطی در ايران را دارد، کاملا صحيح ميباشد، منتها "ناموس" اينان قدرت سياسی و کسب ثروتهای افسانهای از طريق کنترل اقتصاد و استفاده از بازار سياه که نتيجه تحريمهای کمر شکن اقتصادی آمريکا و متحدان آنها است، ميباشد که راست افراطی نگران از دست دادن هردو در صورت توافق هستهای بين ايران و ۱+۵ ميباشد. بدو دليل مختلف، راست افراطی در ايران و راست افراطی اپوزيسيون در خارج از کشور مايل نيستند که بحران هستهای خاتمه يابد: راست افراطی داخل کشور برای از دست ندادن قدرت سياسی و اقتصادی خود، و راست افراطی خارج از کشور برای توجيه ادامه تحريم ها، حمايت از تهديدهای نظامی، و جلوگيری از بهبود، و يا دستکم کاهش تشنج در روابط ايران و آمريکا. از اين ديدگاه، اتحادی نانوشته بين اين گروه وجود دارد.
چهارم، يک نظر سنجی در ماه جولای، که نتايج آن در ماه سپتامبر منتشر شد، و توسط دانشگاه تهران و دانشگاه مريلند بطور مشترک انجام شد، نکات مهمی را در باره تفکر مردم در باره برنامه هستهای ايران آشکار میکند. بر طبق اين نظر سنجی ۷۹ درصد مردم از دادن تضمين توسط ايران برای عدم توليد سلاحهای هستهای حمايت ميکنند؛ ۶۲ درصد از بازديدهای بيشتر توسط آژانس بينالمللی انرژی هستهای از ايران حمايت ميکنند؛ ۷۰ درصد مردم از موضع آمريکا که از ايران میخواهد نيمی از سانتريفيوژهای خودرا که در حال توليد اورانيوم غنی شده در سطح ۳--۵ درصد ميباشند به کنار بگذارد حمايت نميکنند، و ۵۷ در صد از محدود کردن سطح غنی سازی در حد ۳--۵ درصد حمايت ميکنند. يک نظر سنجی ديگر که توسط مرکز پژوهشهای افکار عمومی و تحولات اجتماعی دانشگاه تهران در مهر ماه انجام شد، نتايج مشابهی را نشان ميدهد. بر طبق اين نظر سنجی، ۹۱ درصد مردم برنامه هستهای ايران را برای پيشرفت کشور بسيار با اهميت ميدانند؛ ۵۸ در صد مردم با معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای کاملا آشنا هستند [اين درصد در ميان مردم آمريکا بين ۲۰ تا ۳۰ درصد است]، و ۷۷ درصد مردم باور دارند که برنامه هستهای ايران فقط بهانهای برای فشار به ايران است. در عين حال، ۷۰ در صد مردم از امتياز دادن بيشتر به غرب برای حل مساله هستهای حمايت ميکنند، و ۸۰ در صد آنها باور دارند که تحريمهای کمر شکن غرب تأثير نامطلوبی بر اقتصاد ايران داشته است.
پنجم، نگارنده خود از حاميان جنبش سبز و رهبران گرانقدر آن، آقايان موسوی و کروبی، و خانم دکتر رهنورد ميباشد، و متحد استراتژيک جنبش سبز اصلاح طلبان هستند [از نظر نگارنده جنبش سبز و اصلاح طلبان يکسان نيستند، حتی اگر در حال حاضر اهداف مشترکی را دنبال کنند]. بنا بر هدف اين مقاله انتقاد از دکتر شيرزاد و يا اصلاح طلبان نيست، بلکه توضيح و تصحيح برخی اشتباهات ايشان ميباشد، بخصوص همانطور که قبلا ذکر شد، راست افراطی در ايران از صحبتهای شجاعانه، ولی عمدتاً اشتباه، دکتر شيرزاد سؤ استفاده کرده و به جنبش سبز و اصلاح طلبان حمله میکند.
با اين مقدمه به بررسی مواضع دکتر شيرزاد میپردازيم. ولی فقط آن بخش از صحبتهای ايشان که دارای اشتباه در باره جنبههای علمی و تاريخی موضوع هستند مورد بر رسی قرار ميگيرند، چرا که دکتر شيرزاد آزاد هستند، و حق ايشان است، که هر موضع سياسی که مايلند در باره برنامه هستهای داشته باشند. همانطور که خود گفتند، "اشکالی ندارد در داخل ايران صنعت هستهای مخالفانی داشته باشد." در واقع، از نظر نگارنده، نه تنها اين موضوع اشکالی ندارد، بلکه بسيار مفيد و لازم هم هست، چرا که به يک بحث ملی در باره اين موضوع بسيار مهم کمک نيز خواهد کرد.
غنی سازی در سطح ۲۰ درصد
دکتر شيرزاد در باره غنی سازی اورانيوم در سطح ۲۰ در صد چنين گفتند :
"سوال من از ۱۰ سال پيش تا کنون اين است که ايران اورانيوم ۲۰ در صد را برای چه میخواهد؟ اگر قرار است اورانيوم ۲۰ در صد را در زيردريايیهای خاص نظامی استفاده کنيم که ما اکنون زيردريايی هايی که قابليت استفاده از اورانيوم ۲۰ درصد به عنوان سوخت داشته باشند را نداريم، [و] اگر ميخواهيم از اورانيوم ۲۰ در صد در نيروگاه استفاده کنيم، نيروگاههای ما با اورانيومهای در صد [غنای] کمتر کار ميکنند. ايران اورانيوم ۲۰ در صد توليد کرد، در حاليکه هيچ جائی برای بهره برداری از آنرا نداشت و ندارد. من بر اين عقيده هستم که توليد اورانيوم ۲۰ درصد توسط ايران فقط برای ميز مذاکره است و جای ديگری نميتقون از آن بهره برداری کرد."
اين صحبت دکتر شيرزاد به چندين دليل عجيب است:
اول، ۱۰ سال پيش بحثی در باره توليد اورانيوم به غنای ۲۰ در صد مطرح نبود. اصولا در آن زمان حتی يک سانتريفيوژ در ايران در حال چرخش نبود. چگونه ايشان ده سال پيش اين سوال را مطرح کردند؟
دوم، راکتور تحقيقاتی تهران که ايزوتوپ برای مصارف پزشکی و تحقيقاتی توليد میکند و از سال ۱۹۶۷ در ايران مشغول کار بوده است از سوخت اورانيوم با غنای ۱۹.۷۵ درصد استفادده میکند [که تقريبا همه آنرا ۲۰ در صد مينامند، در حاليکه اين اختلاف ظاهراً کوچک از لحاظ زبان بينالمللی برای نوع اورانيوم غنی شده بسيار مهم است]. در حقيقت، زمانيکه راکتور تهران را آمريکا به ايران داد، سوخت آن اورانيوم با غنای ۹۵ در صد، يعنی در سطح بمب هستهای بود، که آمريکا ۵.۵۴ کيلو گرم از آنرا نيز به ايران تحويل داد. ولی در ۱۹۸۷، زمانی که سوخت اوليه راکتور در حال اتمام بود، و آمريکا از تحويل سوخت بيشتر سرباز زد، دولت آرژانتين هسته راکتور تهران را بازسازی و طراحی جديد کرد و از آن زمان سوخت راکتور تهران اورانيوم ۱۹.۷۵ در صد ميباشد.
سوم، حتی دولت آقای محمود احمدینژاد، که نگارنده آنرا بی لياقت ترين، مختنق ترين، و مخربترين دولت در تاريخ معاصر ايران ميداند، قصد توليد اورانيوم با غنای ۱۹.۷۵ در صد را نداشت. در ماه جون ۲۰۰۹، ايران از آژانس تقاضای سوخت برای راکتور تهران کرد چون ذخيره سوختی آن در حال اتمام بود، ولی آژانس بر خلاف تعهدات خود از اين کار سر باز زد. در ماه اکتبر ۲۰۰۹، ايران و آژانس، به نمايندگی از طرف غرب، توافق مقدماتی در وين امضا کردند که بر طبق آن ايران قبول کرد که بخشی از ذخيره اورانيوم غنی شده خود در سطح ۳--۵ در صد را به خارج بفرستد و در برابر سوخت ۱۹.۷۵ درصد برای راکتور تهران تحويل بگيرد، ولی چون جمهوری اسلامی اصرار بر تبادل در خاک ايران و در چند نوبت، نه يکباره داشت، توافق عملی نشد. همين جا بايد ذکر شود که آقای مير حسين موسوی هم با اين توافق مخالف بودند. در ماه مه ۲۰۱۰ جمهوری اسلامی توافق نامهای را با برزيل و ترکيه امضا کرد که بر طبق آن قبول کرد که اورانيوم غنی شده خود بر طبق قرار داد وين را به ترکيه بفرستد تا در قبال آن سوخت راکتور تهران را دريافت کند، ولی اينهم مورد قبول آمريکا واقع نشد. در نتيجه جمهوری اسلامی مجبور شد خود اقدام به توليد اورانيوم ۱۹.۷۵ در صد کند، که آنطور که گفته ميشود زنده ياد دکتر مجيد شهرياری، استاد دانشگاه شهيد بهشتی [ملی سابق] توليد آن توسط سانتريفيوژهای ايران را طراحی کرد. ايشان در ۲۹ نوامبر سال ۲۰۱۰ ترور شد که به احتمال قوی توسط موساد اسرائيل و خودفروختگان داخلی ايران انجام شد.
دکتر شيرزاد همچنين گفتند:
"اگر ما میگوييم که اورانيوم [با غنای ۱۹.۷۵ در صد] را برای راکتور تهران ميخواهيم، بايد بدانيم که حداکثر ۱۵۰ کيلو گرم اورانيوم [۱۹.۷۵ درصد] نياز است، اما ما در حال حاضر بيش از ۲۵۰ کيلو گرم داريم که نقطه حساسی برای رسيدن به يک بمب هستهای است".
اين سخن دکتر شيرزاد هم به چند دليل بسيار عجيب است:
اول، ايشان در آغاز میگويند که هيچ احتياجی برای اورانيوم با غنای ۱۹.۷۵ درصد نيست، بعد اذعان دارند که ممکن است برای راکتور تحقيقاتی تهران باشد. بلاخره، کدام درست است؟
دوم، هر آنچه که ذخيره ايران برای اورانيوم ۱۹.۷۵ درصد است تحت نظارت آژانس است که تا گرم آخر آنرا نيز اندازه گيری ميکنند. کافی است دکتر شيرزاد گزارشهای آژانس را مطالعه کنند، مانند آخرين گزارش که ۷ نوامبر ۲۰۱۴ صادر شد.
سوم، بر طبق توافق ژنو ايران ميبايست ذخيره اورانيوم ۱۹.۷۵ درصد خودرا را با مواد هستهای ديگر مخلوط ميکرد بطوريکه امکان غنی سازی آن به درجات غنای بالاتر بسيار سخت، اگر نه غير ممکن، باشد. آخرين گزارش آژانس مبنی بر آن است که ايران به اين تعهد خود عمل کرده است.
راکتور تحقيقاتی اراک
دکتر شيرزاد در باره راکتور تحقيقاتی اراک چنين گفتند:
"راکتور اراک بسيار مضر است و حادثه [ذوب هسته مرکزی راکتور شماره ۴ و انفجار ناشی از آن در زمان يک آزمايش در] چرنوبيل [در ۱۶ آوريل ۱۹۸۶ در چرنوبيل در اوکراين] از اين دست راکتور ها را در خود داشت، و حالا طرف غربی میگويد که آب سنگين اين نيروگاه را با آب سبک عوض کنيد و اين برای ما بهتر است".
دکتر شيرزاد به چندين نکته توجه ندارند:
اول، راکتور اراک از نوع چرنوبيل نيست. راکتور چرنوبيل از نوع ار بی آم ک، مخفف کلمات روسی آن به معنی "راکتور از نوع کانال با توان بالا" بود که توسط شوروی ساخته شده بود. اين راکتور برای کنترل واکنش هستهای خود از گرافيت استفاده ميکرد، و برای خنک کردن از آب، نه آب سنگين از نوع راکتور اراک.
دوم، اگر از ميان تمامی تاسيسات هستهای که توسط جمهوری اسلامی ساخته شده فقط يکی دارای توجيه کامل باشد، اين همان راکتور اراک است، که جايگزين راکتور تهران خواهد بود. راکتور از نوع آب سنگين است، چون آب سنگين ماده هستهای بشمار نمیآيد و برپايی کارخانه توليد آن در اراک نقض تعهدات ايران بشمار نميرود، سوخت آن اورانيوم طبيعی است، بنا بر اين حتی اگر غنی سازی اورانيوم در ايران کاملا متوقف شود، باز راکتور اراک قادر خواهد بود که بکار خود ادامه دهد.
سوم، البته اگر راکتور اراک از نوع آب سبک بود، بهتر بود. ولی اين چنين راکتوری احتياج به سوخت از نوع اورانيوم غنی شده دارد. زمانی که طراحی راکتور در دهه ۱۹۹۰ آغاز شد، ايران نه دارای برنامه غنی سازی بود، و حتی روشن بود که قادر باشد آنرا در ايران برپا کند. بنا بر اين بنظر میرسد که هدف از ساختن راکتور آب سنگين دقيقا در نظر گرفتن اين نکات باشد.
چهارم، حال که راکتور طراحی شده، کارخانه توليد آب سنگين برای آن برپا شده و مشغول توليد است، و راکتور هم در حال تکميل شدن است، تبديل آن به راکتور آب سبک نه تنها کاری است مشکل، بلکه هزينه بسيار سنگينی را هم در بر خواهد داشت. پول برای اين تبديل قرار است که از کجا تامين شود؟ غرب که حاضر نيست آنرا بپردازد. هزينه برپايی کارخانه آب سنگين در اراک، که در صورت تبديل راکتور آب سنگين به آب سبک، ديگر بدان احتياجی نخواهد بود را چه کسی و يا چه کشوری خواهد پرداخت؟ بهترين راه حل که هم هزينه سنگينی را تحميل نکند، و هم نگرانیهای مشروع غرب را در نظر بگيرد، همان اصلاح راکتور است بطوريکه پلوتونيوم کمتری توليد کند، و جمهوری اسلامی تاسيسات پردازش دوباره زباله هستهای در ايران بر پا نکند تا قادر نباشد پلوتونيوم را از بقيه زباله جدا کند. بر طبق گزارشهای معتبر اين پيشنهاد را تيم ديپلماتيک ايران در مذاکرات خود با گروه ۱+۵ مطرح کرده است، و در باره آن نيز توافق شده است.
اقتصادی بودن غنی سازی اورانيوم
دکتر شيرزاد در باره جنبه اقتصادی غنی سازی اورانيوم در ايران چنين گفتند:
"استخراج اورانيوم در ايران از عمق ۳۰۰ متری ده برابر قيمت جهانی هزينه دارد. صنعت هستهای در ايران يک ريشه علمی، بومی و اقتصادی ندارد. ما در صنعت هستهای مواد اوليه نداريم، مجموع ذخأير ما در [سقند در] يزد و [در معدن گچين در] بندر عباس کفاف سوخت نهايتا ۵ سال نيروگاه بوشهر را ميدهد".
دکتر شيرزاد در مصاحبه خود در سال ۲۰۰۶ با يک روزنامه ايتالیأيی همين ادعا را مطرح کرده بودند:
"استخراج هر کيلو اورانيوم ناخالص از معادن يزد ۱۳۰ دلار برای ايران خرج دارد، در حاليکه در بازارهای جهانی بهای يک کيلو کيک زرد [که از تبديل سنگ طبيعی اورانيوم با واکنشهای شيميايی توليد ميشود] اندکی بيش از ۲۰ دلار است".
منبع صحبتهای دکتر شيرزاد مشخص نيست، ولی به اين نکات بايد توجه کرد:
اول، عمق معادن اورانيوم در کشورهای ديگر کمتر از ايران نيست. در کانادا، بعنوان مثال، عمق معدن مک آرتور ريور، که بزرگترين معدن اورانيوم دنيا است در حدود ششصد متر است. در استراليا عمق معادن حدود پانصد تا ششصد متر ميباشد. بنا بر اين به چه دليل هزينه استخراج از عمق ۳۰۰ متری در ايران بسيار بيشتر است؟ آنهم در حاليکه هم هزينه نيروی کار در ايران بسيار پايين تر از کشور هايی مانند کانادا و استراليا است، و هم قوانين محيط زيستی و اجرای آنها که در غرب برای شرکتهای توليدی بسيار هزينه دارد در ايران يا وجود خارجی ندارند، و يا بسيار ضعيف هستند و هزينهای را تحميل نميکنند.
دوم، بهای کيک زرد در حال حاضر نه کيلويی ۲۰ دلار، بلکه حدود ۱۰۰ دلار است. دکتر شيرزاد همين ادعای خود در باره قيمت کيک زرد را حدود ده سال پيش نيز تکرار کرده بودند، در حاليکه هم قيمت اورانيوم و هم بهای کيک زرد در بازارهای جهانی در طول چند سال گذشته چند برابر شده است، و دليل آن افزايش تقاضا برای آن بخاطر ساختن تعداد زيادی راکتورهای هستهای در جهان بخصوص چين است.
سوم، به چه دليل صنعت هستهای در ايران بومی و علمی نيست؟ از طراحی راکتور اراک تا ساختن سانتريفيوژهای پيشرفته که بسيار کار آرا تر از نوع عقب افتادهای هستند که عبدالقدير خان پاکستانی به ايران فروخته بود، همگی در ايران انجام و ساخته ميشوند، که خود بهترين دليل برای بومی شدن دانش و تکنولوژی هستهای در ايران است. دقيقا بهمين دليل است که بسياری از کارشسان نظامی، هستهای، و سياسی معتقد هستند که چون دانش و صنعت هستهای در ايران کاملا بومی شده است، نه تنها نابودی آن در ايران توسط حملههای نظامی فايدهای ندارد، بلکه جمهوری اسلامی را ترغيب خواهد کرد که حتما بدنبال توليد سلاح هستهای باشد.
چهارم، اگر غنی سازی اورانيوم در ايران اقتصادی نيست، دليل آن ادعاهای دکتر شيرزاد نيستند. نگارنده هم معتقد است که غنی سازی اورانيوم در ايران اقتصادی نيست، ولی دليل آنرا کم بودن منابع طبيعی شناخته شده اورانيوم در ايران ميداند، نه دلايل دکتر شيرزاد. ولی حتی در اينباره هم دکتر شيرزاد اشتباه دارند. ايشان بارها گفتهاند که ذخأير اورانيوم ايران فقط حدود ۱۴۰۰ تن است، در حاليکه کوچکترين رقم در باره اين ذخأير ۴۴۰۰ تن است، که البته هنوز بسيار کم است. در عين حال، بسياری از منابع معتبر -- اينجا، اينجا، اينجا، و اينجا -- کّل ذخأير بالقوه ايران را در حدود ۳۰،۰۰۰ تن برآورد ميکنند. اين مقدار ذخيره سوخت ۲۰ سال پنج راکتور ۱۰۰۰ مگاواتی را توليد میکند.
اقتصادی نبودن برنامه غنی سازی را از جهت ديگری ميتوان مورد بحث قرار داد، و آن هزينه برپايی آن تا کنون است. اين هزينه را میتوان بدو قسمت تقسيم کرد: اول، هزينه برپايی خود برنامه شامل تاسيسات، خريد تکنولوژی، مواد اوليه، هزينههای تحقيقات، و غيره. دوم، هزينه هأيکه برنامه بر مردم ايران بخاطر تحريمهای کمر شکن اقتصادی آمريکا و متحدان آن تحميل کرده است. حقيقت اين است که رقم دقيقی در باره قسمت اول در دست نيست، ولی کارشناسان آنرا حدود چند ميليارد دلار، احتمالا حدود ۵-۶ ميليارد، برآورد ميکنند. ولی به دلائلی که مورد بحث قرار ميگيرند، بخش عمده اين قسمت از هزينه را غرب بر ايران تحميل کرد.
هزينه تحميلی بسيار زياد است، و احتمالا در حد چند ده ميليارد دلار است و بستگی به نوع ارزيابی دارد. ولی سوال مهم اين است: مسول هزينه تحميلی کيست؟ به نظر نگارنده، اين مسئوليت در درجه اول متوجه غرب، و بعد آيتالله خامنهای و دولت مورد حمايت ايشان، يعنی دولت آقای احمدینژاد و ديگر حاميان آن، يعنی سرداران سپاه و تندروها ميباشد.
چرا به نظر نگارنده مسول اصلی هزينه سنگين تحميلی غرب است؟ از نظر نگارنده دستکم سه دليل برای اين مدعا وجود دارند:
اول، در ۱۹۸۳، زمانی که جمهوری اسلامی تصميم به برپايی غنی سازی اورانيوم در ايران را گرفت، به هيچ عنوان قصد مخفی سازی آنرا نداشت، بلکه از آژانس تقاضای کمک کرد، و آژانس هم پس از فرستادن يک تيم کارشناسی خود به ايران با آن موافقت کرد. اين آمريکا بود که از کمک آژانس به ايران جلوگيری کرد، و در نتيجه برنامه به زير زمين رفت. اينرا نگارنده در مقالات متعدد، هم به فارسی و هم به انگليسی بطور کامل و با منابع معتبر شرح داده است، و نيازی به تکرار آن نيست. به زير زمين رفتن برنامه غنی سازی اورانيوم هزينه برپايی آنرا به شدت افزايش داد.
دوم، در ماه مه ۲۰۰۳ دولت آقای خاتمی پيشنهاد جامعی به دولت پرزيدنت جرج بوش تسليم کرد که بر طبق آن ايران برنامه هستهای خود را بسيار محدود ميکرد، پروتکل الحاقی را که به آژانس اجازه ميداد از هر جای ايران ديدن کند را اجرا ميکرد، و راه حلهای مناسبی نيز برای حل ديگر اختلافات بين ايران و آمريکا پيشنهاد کرده بود. ولی، همانطور که نگارنده در آخرين مقاله انگليسی خود اظهار کرد، ماه مه ۲۰۰۳ زمانی بود که آقايان بوش و ديک چينی مست از پيروزی "آسان" خود در عراق بودند، و تصور ميکردند که به زودی تهران را نيز تسخير ميکنند. در آن زمان حرفی بر سر زبان مقامات و افسران آمريکائی افتاده بود: "همه ميخواهند به بغداد بروند، ولی مردان واقعی به تهران ميروند." به همين دليل دولت آقای بوش پيشنهاد دولت آقای خاتمی را ردّ کرد. بعد از آن در طول مذاکرات هستهای بين ايران و سه کشور اروپأيی، يعنی انگليس، فرانسه و آلمان، دولت آقای خاتمی، مذاکره کننده ارشد آن آقای روحانی، و ديپلمات ارشد آن دکتر محمد جواد ظريف، پيشنهاد کردند که تعداد سانتريفيوژهای ايران را به سه هزار محدود کنند، پروتکل الحاقی را اجرا کنند [که ايران اينکار را برای نزديک به سه سال بطور داوطلبی انجام داد]، و محدوديتهای ديگری را نيز پذيرفته بودند، و در قبال آن فقط تضمينهای امنيتی میخواستند که به ايران حمله نظامی نشود، ولی بار ديگر دولت آقای بوش و در نتيجه سه دولت اروپأيی آنرا نپذيرفتند. در کنفرانس مطبوعاتی بعد از امضای قرار داد موقت ژنو در ۲۴ نوامبر ۲۰۱۳، آقای جان کری وزير خارجه آمريکا به اين پيشنهاد ايران اشاره کرد. از طرف ديگر، نگارنده معتقد است، و دلايل آنرا بطور مبسوط در يک مقاله انگليسی توضيح داده است، که مهمترين "برنده" هجوم آمريکا به عراق در سال ۲۰۰۳ تندروهای ايران بودند که نتيجه آن ظهور آقای احمدینژاد در عرصه سياسی ايران بود که بهمراه آقای خامنهای مسول اصلی داخلی هزينه سنگين تحميلی بر مردم ايران هستند.
سوم، اصولا، تمامی تحريمهای آمريکا و متحدان آن بر ضدّ مردم ايران غير قانونی هستند، و هيچ اگر، اما، شايد، و ولی هم قابل قبول نيست. هيچ کشوری از لحاظ قوانين بينالمللی حق ندارد قوانينی را در پارلمان خود تصويب کند و آنهارا در خارج از مرزهای خود به دنيا تحميل کند. تنها مرجع قابل قبول در اينباره شورای امنيت سازمان ملل است. مدافعان دخالت به اصطلاح بشر دوستانه هميشه میگويند که حملات پيمان ناتو به ليبی توسط شورای امنيت به تصويب رسيده بود. صرف نظر از اينکه شورای امنيت فقط محافظت از مردم غير نظامی را اجازه داده بود، اگر شورای امنيت مرجع چنين تصميم گيری هايی است، در مورد تحريمهای اقتصادی غير قانونی آمريکا و متحدان آن نيز بايد چنين باشد. ولی مثل هميشه اين "بشر دوستان" در اينباره سکوت ميکنند.
همانطور که ملاحظه ميشود، عامل اصلی هزينه سنگين تحميلی غرب است. اگر آمريکا مانع از همکاری آژانس با ايران نمیشد، غنی سازی ايران به زير زمين نمیرفت. اگر دولت آقای بوش پيشنهادات منطقی و معتدل دولت آقای خاتمی را میپذيرفت، برنامه هستهای ايران ده سال پيش محدود ميشد، و اگر آمريکا به تعهدات بينالمللی خود مبنی بر احترام به قوانين و قرار دادهای بينالمللی خود عمل ميکرد، تحريمهای غير قانونی خود را به مردم ايران تحميل نميکرد. شکّی نيست که حکومت فقيهان جنايات بيشماری را در ايران مرتکب شده است، ولی در اين مورد بخصوص اين آمريکا و متحدان آن ميباشند که هزينه عظيمی را بخاطر سياستهای امپرياليستی و هژمانيک خود بر مردم ايران تحميل کردهاند. سناتور مارک کرک، سناتور جمهوریخواه از ايالت ايلينويز، همان کسی که آن صحبت معروف را کرد که، "دليل شرکت من در انتخابات اين است که من خودرا وقف بقای اسرائيل در قرن بيست و يکم کرده ام، " به صراحت میگويد، "اشکالی ندارد که نان را از دهان مردمی [مردم ايران] از کشوری [ايران] بيرون بکشيم که دولت آن مشغول طراحی برای حمله مستقيم به آمريکا است." بنا بر اين واضح است که هدف تحريم ها مجازات همه مردم ايران است.
واضح است که مهمترين و تنها مسول داخلی تحميل هزينه سنگين تحريمها بر مردم ايران شخص آقای خامنهای است. ايشان بودند که با کمک سپاه و بسيج آقای احمدینژاد بی لياقت و شارلاتان را در سال ۱۳۸۴ از پلههای قدرت به بالا بردند؛ از سياستهای ايشان، بخصوص در زمينه سياست خارجی و اظهارات ضدّ اسرائيلی ايشان حمايت و دفاع کردند؛ در انتخابات ۱۳۸۸ با وجودی که واضح بود تقلب در سطح وسيع انجام شده بود، و يا حداقل شائبه آن در مردم وجود داشت، آقای احمدینژاد را برای بار دوم بر مردم تحميل کردند، و هرگز در باره فساد عظيم و عميق دولت آقای احمدینژاد و بی لياقتی و کارنامه مفتضح اقتصادی ايشان اعتراض که نکردند هيچ، زمانيکه فساد سه هزار ميليرد تومانی کشف شده بود از همه خواستند که موضوع را "کش" ندهند، چرا که خود مسول اصلی بوجود آوردن آن شرايط بودند. اينها جدا از اختناق عظيمی بود که بر کشور حاکم بود، و هنوز به مقدار زيادی هست، که به رسانهها و گروهها اجازه نداد که به نقد سياستهای آقای احمدینژاد، از جمله سياست هستهای ايشان بپردازند.
امنيت ملی در برابر اقتصاد
مستقل از هر نظام سياسی حاکم بر ايران، شکّی نيست که ايران در منطقه خطرناکی است. همسايه جنوب شرقی ايران پاکستان است که دارای حدود يکصد کلاهک هستهای است. در عين حال، تندروهای سنّی در سازمانهای جاسوسی پاکستان،ای اس ای، و ارتش پاکستان دارای قدرت بسيار هستند. اين ای اس ای بود که طالبان را خلق کرد، و با کمک ای اس ای بود که طالبان در افغانستان در۱۹۹۶ به قدرت رسيدند. بسياری معتقدند که بدون کمک ای اس ای اسامه بن لادن قادر نبود سالها در پاکستان مخفيانه زندگی کند. اين ای اس ای است که از گروه موسوم به لشکر طيب، يک گروه تروريست اسلامی پاکستان حمايت میکند که در سال ۱۹۹۰ تشکيل شد، عمليات تروريستی بسياری در جنوب آسيا انجام داده است و هدف خودرا را تشکيل "کشور اسلامی،" شبيه آنچه که داعش در نظر دارد، اعلام کرده است. ای اس ای همچنين دارای ارتباطات نزديک با بسياری ديگر از گروههای تروريستی، مثل شبکه حقّانی در پاکستان و افغانستان است. بر طبق گزارش ديدبان حقوق بشر و گزارشهای ديگر-- اينجا، اينجا، اينجا، اينجا، و اينجا -- سال هاست که شيعيان در پاکستان توسط سنّیهای تندرو به قتل ميرسند.
در شرق ايران افغانستان است که ۳۶ سال است درگير جنگهای ويرانگر است، و يکی از بی ثباتترين کشورهای جهان. طالبان، يکی از مهمترين دشمنان ايران در آنجا قدرتمندند و از حمايت بسياری از عناصر ارتش و سازمانهای جاسوسی پاکستان هم برخوردارند.
در غرب ايران، بزرگترين خطر برای امنيت ملی ايران، يعنی داعش و ديگر گروههای تروريست سنّی قرار دارند که مورد حمايت عربستان سعودی، يکی از مهمترين دشمنان ايران، و متحدان عرب خليج فارس آن هستند. گروه های تروريست داعشی با کمک عربستان سعودی و پاکستان هر روز در سيستان و بلوچستان در حال انجام عمليات تروريستی هستند تا ايران را هم سوريه ديگری کنند. عربستان ۷۶ ميليارد دلار اسلحه تنها از آمريکا بين سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۱ خريداری کرده است، و دهها ميلارد دلار بعد از آن. بودجه نظامی اين کشور در سال ۲۰۱۳ شصت و هفت ميليارد دلار بود که بعد از آمريکا، چين و روسيه مقام چهارم را داشت، در حاليکه بودجه نظامی ايران حدود ۱۸ ميليارد دلار تخمين زده ميشود، که برابر بودجه نظامی اسرائيل ميباشد.
امارات متحده عربی، همان کشور مصنوعی که دندان طمع به سه جزيره ايرانی دارد، چهارمين خريدار اسلحه در جهان است، و بودجه نظامی آن با حدود ۱۶ ميليارد دلار مقام هفدهم را در جهان دارد. اين کشور آقای اريک پرينس، صاحب سابق شرکت بلک واتر [نام کنونی شرکت آکادمی ميباشد] که يک نيروی نظامی "خصوصی" و مزدور بود و در عراق مرتکب جنايت بسياری شد، را استخدام کرد تا يک نيروی نظامی مزدور آموزش دهد که در صورت حمله آمريکا به ايران به سه جزيره حمله کرده و آنها را تصرف کند.
تنها در سال ۲۰۱۴ قطر سفارش ۲۳ ميليارد دلار اسلحه به آمريکا و کشورهای اروپأيی داد.
بودجه نظامی کويت، يک کشور بسيار کوچک با جمعيتی نزديک به ۲.۶ ميليون، حدود شش ميليارد دلار در سال ۲۰۱۲ بود، به اضافه ميلياردها دلار اسلحه از غرب و روسيه از زمان پايان اشغال آن توسط ارتش صدام حسين در سال ۱۹۹۱. در طول دو دهه گذشته کشورهای عرب خليج فارس از جمله عربستان سعودی حدود ۲۰۰ ميليارد دلار اسلحه خريداری کردهاند، که ۱۲۳ ميليارد دلار آن تا سال ۲۰۱۰بود، از جمله ۷۶ ميليارد دلار فقط بين سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱. اينگونه خرج هارا با ايران مقايسه کنيد.
و بلاخره اسرائيل را در خاور ميانه داريم که دستکم بين ۷۵ تا ۲۰۰ کلاهک هستهای و پنج زيردریأيی مجهز به سلاح هستهای دارد، و ششمين زيردریأيی را از آلمان در سال ۲۰۱۷ تحويل خواهد گرفت. تهديدهای اسرائيل بر ضدّ ايران بر کسی پوشيده نيست.
رژيم محمد رضا شاه که مجهز به مدرنترين سلاحهای امريکأيی و انگليسی بود، متحد نظامی غرب بود، و از حمايت کامل نظامی و سياسی آن برخوردار بود، قصد توليد سلاح هستهای را داشت. هر ايرانی وطن دوست به بی ثباتی و خطرناک بودن خاور ميانه، وجود کشورهای مجهز به سلاح هستهای، و حمايت کشورهای عرب خليج فارس از گروههای سنی تروريستی که بزرگترين خطر برای امنيت ملی ايران هستند، از جمله تروريستهای بلوچ که از پاکستان به ايران حمله ميکنند [و اخيرا سه نظامی ايران را در سراوان به قتل رساندند]، آگاه است. به عقيده نگارنده، تحت چنين شرايطی، با توجه به عدم دسترسی ايران به سلاحهای مدرن، وجود يک برنامه محدود غنی سازی اورانيوم در ايران، عليرغم غير اقتصادی بودن آن، بعنوان يک نيروی بازدارنده برای جلوگيری از حمله به ايران ضروری است. بر خلاف ادعاهای بخشی از ايرانيان، وزارت دفاع آمريکا در گزارشهای سالانه خود به کنگره بر اين موضوع تاکيد دارد که استراتژی نظامی جمهوری اسلامی يک استراتژی دفاعی است که برای دفاع از مرزهای کشور طراحی شده است.
اين روزها در ايران بازار حملههای ناجوانمردانه بر ضدّ آقايان مهندس موسوی و کروبی، و دروغ و افترا توسط تندروها و مليجکهای دربار که بخاطر خويشاوندی با اين يا آن به جايگاهی رسيدهاند، بسيار گرم است، و البته ايندو انسان شريف قادر به پاسخ گويی نيستند. ولی همانطور که نگارنده در يک مقاله انگليسی چند سال پيش توضيح داد، مير حسين، ميهن دوست شريف، پاک، و صادق کشور ما يکی از مهمترين حاميان آغاز دوباره برنامه هستهای ايران در اوائل دهه ۱۹۸۰ بود، چرا که بخوبی نسبت به خطر عراق برای امنيت ملی ايران، با وجود برنامه هستهای وسيع در آن کشور آگاه بود. ايشان هميشه از برنامه هستهای ايران دفاع کردند، و به همراه آقای روحانی از اولين مقامات کشور بودند که از تاسيسات غنی سازی نطنز ديدن کردند. مير حسين حتی مخالف مبادله اورانيوم غنی شده ايران با سوخت برای راکتور تهران بودند.
در عين حال ذکر يک نکته مهم در اينجا ضروری است :
ژاپن متحد آمريکا و غرب است. آمريکا در ژاپن دارای پايگاه نظامی است، و دو کشور قرارداد دفاعی دارند. ژاپن در عين حال کشور بسيار ثروتمندی است، و قادر است که آنچه که به آن نياز دارد را از خارج خريداری کند. ژاپن دارای منابع طبيعی اورانيوم نيز نيست. با اين وجود، بدليل اينکه رهبران ژاپن از ناحيه چين و کره شمالی برای امنيت ملی ژاپن احساس خطر ميکنند، مدل موسوم به "مدل ژاپن" را ابداع کردهاند. در اين مدل ژاپن غنی سازی اورانيوم را در خود ژاپن انجام ميدهد، به جای آنکه آنرا از اروپا و يا آمريکا وارد کند، تا برای راکتورهای هستهای خود سوخت لازم را توليد کند. ولی در عين حال، ژاپن مجهز به دانش و مواد لازم برای توليد سلاح هستهای در يک مدت بسيار کوتاه زمانی نيز هست، که به اين ترتيپ دارای يک نيروی بازدارنده برای حفظ امنيت ملی خود ميباشد.
کلام پايانی
مناظره و بحثی که دکتر احمد شيرزاد در آن شرکت کردند واقعه ميمونی است. بايد اميدوار باشيم که اينگونه بحثها ادامه يابند. البته هر کسی آزاد است که هر نظری که مايل است راجع به اين موضوع مهم ملی داشته باشد. ولی اولا مواضع ما بايد بر اساس اطلاعات صحيح باشد، و ثانيا مصلحت و امنيت ملی ايران در نظر گرفته شده باشند.
"اپوزيسيون همسو" از مواضع دکتر شيرزاد و امثال ايشان به وجد درنيايد. سخنان دکتر شيرزاد از جنس سخنان اينها نيست. اهداف او با اهداف اينها تفاوت دارد. شيرزادها از استقلال و تماميت ارضی ايران دفاع کرده و مخالفت هر نوع دخالت خارجی در امور ايران هستند. تحريم های اقتصادی را هم به زيان مردم ايران می دانند و با آن مخالفند. دکتر شيرزاد گفتند که دست تيم ديپلماتيک ايران در مذاکرات هستهای را ميبوسند، در حاليکه اپوزيسيون "همسو" مايل است اين دست را قطع کند.
-------------------------------------------------
نگارنده از خوانندگان گرامی دعوت میکند که بلاگ انگلیسی هفتگی او را در اینجا مطالعه کنند؛ برای دریافت آخرین خبرها و تحلیلها در باره ایران و بقیه خاور میانه، هم به فارسی و هم به انگلیسی، از وبسایت او، اخبار ایران و گزارشهای خاور میانه بازدید کنند، و مصاحبهها و دیگر برنامههای تلویزیونی او را در اینجا تماشا کنند.