دوشنبه 13 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

آموزگار آزادی ما، رامين کامران


[ایران لیبرال] ـ برای نسل من، بختيار آموزگار آزادی بود. نه به معنای کسی که با تنها با انديشيدن در بارۀ آزادی، سخن گفتن از آن، و عزيز داشتنش، مردم به سوی اين هدف والا فرابخواند، بل کسی که در عمل و در حرکت تاريخ، رهنمون آنها بدين سوی گشت. بعد از مصدق، وی دومين کسی بود که در نقطۀ عطفی تاريخی، در اين سطح و با اين صدای رسا، مردم ايران را به طرف آزادی راهنمايی کرد. آزاديخواهی او، همانند مقتدايش، چنانکه بايد، به عمل هم بود و نه فقط به سخن.

در اين دوران، از بس که بحث و جدل نظری در بارۀ سياست رواج گرفته و بخصوص توجه همگان، از پير و جوان، محض دريافت گذشته و ريختن طرح آينده ـ هردو ـ به سوی نظريه های مختلف سياسی جلب شده است و از اين گذشته، دست مردم از عمل سياسی کوتاه شده و تجربۀ مبارزات بی ثمر عليه جمهوری اسلامی هم، کسی را تشويق به کاری نميکند، اين نکتۀ ابتدايی و اساسی کمابيش از يادها رفته که سياست از مقولۀ حکمت عملی است، يعنی هدف غايی از پرداختن به آن، درست عمل کردن است، نه درست نظر دادن. نه اينکه اين يکی اهميتی نداشته باشد، دارد و بسيار هم دارد، ولی نهايت کار نيست، مقدمۀ آن ديگری است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


درسی که بختيار به ما داد، در موقعيتی بسيار خطير به ما عرضه شد و هرچند مانع سقوط کشور به دامان نظام مذهبی، نشد، هنوز هم معتبر است. اگر آن زمان به گوشش نگرفتيم، هر زمان بگيريم به کارمان خواهد آمد. اين آموختن ادای دينی هم خواهد بود به آموزگاری که قدرش را ندانستيم.

فرد در برابر اکثريت

درسی که بختيار در آن هنگامه به ما داد، مشکل ترين درس آزاديخواهی است: فرد تنها، تحت چه عنوان ميتواند در برابر خواست اکثريت بايستد؟ بخصوص اگر خواستار دمکراسی باشد که اصلاً پايه اش بر تصميم گيری اکثريت و به طور ضمنی يا صريح، بر درستی تصميم اکثريت، قرار دارد. برای آدم دمکرات مشکلی سخت تر از اين وجود ندارد. برای ملت ايران که آزادی دمکراتيک را در تاريخ خود بسيار کم تجربه کرده بود، ولی در موقعيت رسيدن به آن قرار گرفته بود، اين سخت ترين آزمون بود و برای بختيار که قصد آموختن اين گونه آزادی به مردم و بردنشان به سوی دمکراسی را داشت، آنهم از موضع اجرايی، سخت ترين چالش.

همراه شدن با اکثريت آسانترين راهيست که پيش پای ماست. اول به دليل اينکه احتمال درست بودن گزينه را تقويت ميکند ـ عقيدۀ معمول بر اين است که اکثريت اشتباه نميکند. از اين گذشته، اکثريت معمولاً مترادف نيروست و پيوستن به آن يعنی پشت داشتن به اين نيرو و احساس امنيت. اين هم هست که اگر در اکثريت باشيم و اشتباه بکنيم، آسانتر ميتوانيم رفتار خود را سزاوار عفو جلوه دهيم، اينکه بسياری نظير ما فکر و عمل کرده اند، خود دليل مخففه ايست، شايستۀ توجه. در نهايت، امکان به فراموشی سپردن خطايی هم که اکثريت در آن متفق بوده است، بيش از خطايی است که گروهی کوچک يا، بدتر از آن، فردی تنها مرتکب گردد.

بختيار ناچار شد تا در برابر اکثريت بايستد، اکثريتی که خيابانها را اشغال کرده بود، رسانه ها را قبضه کرده بود و در بين فعالان سياسی و روشنفکران، وحدتی کم سابقه و کم نظير آفريده بود. بسيار گفته شده و به تصور من بحق هم گفته شده که اکثريت مردم ايران در دعوای انقلاب خاموش بودند و به هر صورت شمار آنهايی که در مبارزۀ انقلابی شرکت فعال نکردند، بيش از آنهايی بود که چنين کردند. اينجا اگر صحبت از اکثريت ميکنم، اکثريت فعالان را در نظر دارم که بختيار با آنها طرف بود.

دلبخواهی

ساده ترين و ابتدايی ترين توجيه مخالفت با جمع، اين است که من چنين عقيده دارم و چون اين طور دلم ميخواهد، در برابر جمع می ايستم. کار ساده ايست و داشتن مختصری کله شقی برای اتخاذ چنين موضعی کافيست. ولی در اين شرايط يا فقط به اتکای توان خويش در برابر جمع می ايستيم، يا اينکه يعنی ميتوانيم به نوعی مدعی شويم که «حق» با ماست. صورت اول که اصلاً قوام و دوامی ندارد. چون نيروی فرد، هر قدر هم که زياد باشد، در برابر نيروی جمع، بيمقدار است. عاقبتش شکست است، آنهم شکستی که هيچ ارزشی توجيهش نميکند، باخت خشک و خالی.

درست است که مرجع نهايی تصميمگيری فرد است، ولی هر تصميم محتاج توجيهی است که بردی ورای فرد داشته باشد. گردنکشی در برابر ارادۀ‌ جمع را شايد بتوان به حساب نترس بودن گذاشت، ولی نميتوان سرمشقش شمرد، چون اصلاً دليلی نيست که به ديگران تعميم پيدا کند. جايی که دليل معقول در ميان نباشد، کار به زور محدود ميشود و هر جا زور کم آمد، ختم ميگردد، بی هيچ دنباله ای.

خمينی مدعی بود که بختيار فقط به دليل خلق خوی خويش (ميگفت خوی بيابانی دارد) در مقابل او و پيروانش ايستاده است، نه بر پایۀ اصول. ميکوشيد تا به اين ترتيب کار وی را بی پايه و به تبع بی ارزش جلوه بدهد. راهی بود که وی برای مبارزۀ تبليغاتی يافته بود و روشن است که به انگيزه و مقصود بختيار ربطی نداشت. گفتار محکم و منظم و منطقی بختيار به سرعت اين حربه را از دست وی گرفت.

وقتی از مرحلۀ‌ ابتدايی و فردی جريان گذشتيم، ميرسيم به اينکه با تکيه به چه اصولی ميتوان رأی اکثريت را خطا شمرد. اصولی که بالاتر از «من اينطور دلم ميخواهد» باشد. اين کار سه نامزد دارد که گاه تک تک و گاه با هم مورد استفاده قرار ميگيرند. اولی اخلاق است، دومی حقوق بشر و سومی گزينش سياسی. به ترتيب از نظر بگذرانيمشان.

اخلاق

معيارهای اخلاقی به معنای اخص، يعنی شناخت نيک و بد به معنای مطلق، طوری که در همه جا و در هر زمان اعتبار داشته باشد. اين معيارها، در حيطۀ سياست نيز به طور مرتب عمل ميکند و بر کردار افراد تأثير مينهد. يکی از روشنگرترين مثالهای تاريخی اين امر را ميتوان نزد روشنفکرانی سراغ کرد که منتقدان چپ توتاليتاريسم خوانده ميشوند، امثال اورول که خليل ملکی نمونۀ ايرانی شان بود. مقاومت اينها در برابر کمونيسمی که با دل و جان به آن پيوسته بودند و بعد از ديدن و سنجيدن واقعيت آن در عمل، کنارش نهادند و در برابرش موضع گرفتند، در وهلۀ اول، موضعی اخلاقی بود، يعنی از بابت نظری سياسی پخته و ساخته نشده بود، ولی برای جدا شدن از مشربی که به نادرستيش باور يافته بودند، کافی بود. حرکت اول که قدم اول جدايی بود و به همين دليل بسيار مهم، نه گفتن اخلاقی بود به اينکه تحت لوای ايدئولوژی هر کاری مجاز است و ما نمی پذيريم. ساختن دستگاه استدلالی و تعويض ايدئولوژی و اينها مال بعد است.

در مقابل اکثريتی هم که بختيار با آن طرف بود، ميشد موضع صرفاً اخلاقی اتخاذ کرد و از همراهی با آن سرپيچيد. احتمالاً بسياری کسان که به موج انقلاب نپيوستند، از همين موضع که اساسی است، هرچند ممکن است از بابت سياسی، ابتدايی و ناپرورده به نظر بيايد، عمل کردند. ولی اگر بختيار در همين سطح ميماند، گرفتار اين مشکل ميشد که ميتوانست موضع خويش را از بابت فردی توجيه کند و احياناً‌ عده ای را نيز به پيروی از همين روش فرابخواند، ولی همين و بس، يعنی ميتوانست از رفتن به دنبال خمينی بازشان بدارد، ولی نميتوانست برنامۀ عملی ورای اين منع، بدانها عرضه نمايد. در دعوايی سياسی، آنهم بدان شدت که شاهد بوديم، نميشد به همين اکتفا کرد. در چنين حالتی، انتخاب محدود ميشد بين کوشش در راه تغيير وضعيت سياسی ايران، يا صرف نظر کردن از اين کار و نشستن در خانه. شايد بتوان با اصول اخلاقی، مردم را از انتخاب سياسی نادرست بازداشت، ولی نميتوان جايگزينی بدانها عرضه نمود. طبيعی بود که در آن شرايط، گزينش اين راه ميتوانست فرد را از رفتن به راه غلط بازبدارد و حداکثر چند نفر يا چندين نفر را با وی همراه نمايد، ولی چارۀ مشکلی نبود که کشور با آن مواجه بود.

مسئلۀ‌ دومی هم بود که نميبايد دستکمش گرفت: در ايران، به طور سنتی، بحث اخلاق و مذهب از هم درست جدا نشده است و هنوز هم برخی بين اين دو ارتباطی لازم ميبينند. نمونه اش اينهايی که مذهب را با دست سکولاريسم پس ميزنند تا با پای اخلاق پيشش بکشند و به هر ترتيب شده، در ميدان سياست برايش جايی دست و پا کنند. يکی از ايرادهای اصلی مردم به نظام آريامهری، فساد همه جانبه اش بود و شايد بتوان گفت دليل اصلی اقبالشان به شعار «حکومت اسلامی»همين مترادف شمردن مذهب و اخلاق بود، نه اصرار بر اجرای احکام شريعت. همين هم بود که انگيزۀ‌ پيرويشان از خمينی شد تا بيايد و در عين تأسيس يکی از فاسدترين نظاهايی که تاريخ ايران به خود ديده است، حدود شرعی را بر آنها روان سازد. خلاصه کنم، در آن موقعيت، مضامين اخلاقی عملاً از سوی انقلابيان مصادره شده بود. ميشد بر سر اين با آنها درآويخت، ولی اين دعوا اساسی نبود و پيروزی در آن، هم غيرمحتمل بود و هم کم ثمر.

حقوق بشر

راه دوم که برای همه آشناست و امروزه بيش از هر راه ديگر بر آن تأکيد ميگردد و ظاهراً به نظر برخی کافی و دوای همۀ دردها هم ميايد، راه اتکا به حقوق بشر است. ميبينيم که شمار طرفداران حقوق بشر دائماً بالا ميرود و شاهديم که بخش عمده ای از فضای بحث سياسی در بارۀ ايران به اين امر مهم ولی محدود، اختصاص يافته است. اين اصول در حد فاصل اخلاق و سياست قرار دارد، از اولی جهانشمولی مطلق را دارد و از دومی چارچوب اجرايش را که واحد سياسی است. متأسفانه گاه اين تصور پيش ميايد که ارجاع به آنها برای سنجش درست و نادرست سياسی و حتی ادارۀ واحدی سياسی کافيست، که نيست. يادم هست که چندين سال پيش، يکی از صاحب نامان اپوزيسيون که حقوقدان هم بود، در جايی نوشت که بعد از سقوط خمينی و تا تصويب قانون اساسی جديد، ميتوان کشور را با اصول حقوق بشر اداره کرد! اين نوع نگرش به اعلامیۀ حقوق بشر، يعنی نسبت دادن کراماتی بدان که از عهدۀ هيچکدامشان برنميايد، امروز هم متأسفانه، خيلی نادر نيست.

بختيار هم بدون شک در فکر حقوق بشر و جهانشمول بودن آنها بود و حتماً يکی از دلايل مخالفتش با اکثريتی که دنبال خمينی راه افتاده بود، همين بود که معتقد بود حکومت مذهبی که وی ميخواهد بر پا سازد، حقوق اولیۀ و طبيعی افراد را پايمال خواهد کرد. ولی آيا ميتوانست فقط به اتکای اين نکته در برابر اکثريتی که ذکرش رفت، مقاومت کند؟

در اين مورد نيز مقاومت ممکن بود و توجيه محکمی هم داشت و ميتوانست به عده ای هم تسری بيابد. با وجود اينکه در آن زمان حکايت حقوق بشر و اهميت رعايت آن، به اندازۀ امروز مد نشده بود، بدون شک ميشد توجه ايرانيان را به اين امر جلب کرد که آنچه خمينی ميخواهد بکند، با اصول حقوق بشر هماهنگی ندارد که هيچ، با آنها متنافر است و اگر نظام اسلاميش بر پا گردد، عدالت حقوق بشری را بايد در ايران به خواب ديد. ولی اتخاذ چنين موضعی از سوی بختيار با دو مشکل مواجه بود. اول اينکه مانند مورد اصول اخلاقی، فقط ميتوانست بازدارنده باشد و عده ای را از رفتن به دنبال خمينی ممانعت نمايد، ولی نميتوانست جايگزينی برای آنچه که محکوم ميکرد، عرضه کند. پيامش به اين ختم ميشد که «دنبال خمينی نرويد». در آن شرايط، چنين کاری بردی محدود ميداشت. از اين گذشته، در آن دوره ،از حقوق بشر فقط برای کوبيدن رژيم شاه استفاده ميشد و آنهايی که بيشترين سخن را از اهميت اين حقوق و لزوم دفاع از آنها، ميراندند و صاحب دفتر و دکان حقوق بشر بودند، همه در همان اکثريتی جا گرفته بودند که بختيار در مقابلش ايستاده بود. اينها، همگی در عمل، ضامن درستی خواست خمينی و دنباله روانش و انطباق آن با حقوق بشر بودند. مضامين حقوق بشری هم مانند اخلاق، ملک طلق انقلابيان شده بود.

سياست

راه اصلی موضعگيری در برابر خمينی و اکثريت طرفدارش، نه اخلاق بود، نه حقوق بشر، راه سياسی بود. بختيار ميبايست در مقابل طرح سياسی خمينی، طرحی سياسی عرضه ميکرد تا بتواند به مصافش برود. او دقيقاً همين کار را کرد و طرح سياسی دمکراتيک و لائيکش را به ميان آورد. در اين وضعيت، وی نه فقط ميتوانست مردم را به دلايل روشن، از رفتن به دنبال خمينی بر حذر بدارد، بلکه درست و دقيق به آنها بگويد که دنبال چه بايد رفت و به سوی هدفی مشخص و آبرومند راهنمايی شان کند.

ببينيم که مشکل بختيار در اينجا چه بود. همانطور که در ابتدای مقاله آمد، مقابل اکثريت ايستادن برای کسی که از موضع دمکراسی صحبت ميکند، بسيار مشکل است. مخالفانش از اين فرصت استفاده ميکردند و ميگفتند که در مقابل اکثريت ايستاده ای و اين کار خلاف دمکراسی است. به ياد همه هست که بازرگان مدعی بود که مردم در تظاهرات تاسوعا و عاشورا با پای خود رأی داده اند و همين تظاهرات برای اثبات برحق بودن طرفداران خمينی کافيست! اين گفته البته نشانگر سطح درکش از دمکراسی بود که بعد هم نمونه های ديگری از آنرا مشاهده کرديم، ولی در آن زمان واکنش انتقادی چندانی برنيانگيخت.

ايراد هرچند ظاهرالصلاح، ولی ناوارد بود. دوباره نگاهی بکنيم به مفهوم اکثريت و ارتباطش با انقلابيانی که جز به خود ميدان نميدادند. اکثريت معمولاً صاحب قدرت است ولی در همه جا صاحب حق نيست. اکثريت دمکراتيک، اکثريتی است که صاحب حق است چون در چارچوب و با قواعد معينی شکل گرفته است که علاوه بر قدرتی که معمولاً به عنوان اکثريت از آن برخوردار است، به وی مشروعيت ارزانی ميدارد. اگر در دمکراسی رأی اکثريت به پای همه نوشته ميشود و به نام کل ملت به اجرا گذاشته ميشود، به اين دليل است که حوزه اش معين است و حساب و کتاب دارد.

اگر بختيار در مقابل اکثريت ايستاد دقيقاً به نام دمکراسی اين کار را کرد، يعنی درست از نقطۀ مقابل تصميمگيری و توجيه فردی انتخاب و عمل که در ابتدا از نظر گذرانديم و خمينی مايل بود به او نسبت بدهد. اين درسی بود که وی از روی کار آمدن فاشيستها در اروپا گرفته بود. درسی که از ديدگاه آدم دمکرات گرفته بود و در موقعيت مناسب به ما عرضه کرد. گفتم از ديد آدم دمکرات، چون همه از يک واقعه درس واحد نميگيرند. آنچه در ذهن داريم و انتخابهای ارزشی خود ما، در آنچه که از وقايع مختلف فراميگيريم مؤثر است و به تجربه ای که مياندوزيم، شکل ميدهد.

درس بختيار اين بود که ايستادن در مقابل اکثريتی که ميکوشد نظر خود را به زور تحميل ديگران کند، به نام خود دمکراسی انجام ميگيرد و اعتبارش را از اينجا مياورد. اکثريت خارج از دمکراسی فقط زور دارد و بختيار در مقابل چنين زورگويی ايستاد و به ما هم گفت که بايد بايستيم. گذشت روزگار از اعتبار سخنش هيچ نکاسته است، سالگرد زمامداری او، فرصتی است مناسب برای مرور بر درس آن آموزگار.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016