گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
15 بهمن» رابطه دولت لائیک با دین؟ ابوالحسن بنیصدر23 دی» راهکار یکی است: گرایش اکثریت به حقوق و پیوستن به ایستادگان برحق، ابوالحسن بنیصدر
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ۲۰ تغيير که انقلاب حاصل آنها شد، ابوالحسن بنیصدرگمان میشود که انقلاب ارادی است و کسانی تصميم گرفتهاند انقلاب انجام بگيرد و جمهور مردم هم از آنها پيروی کردهاند و انقلاب به انجام رسيدهاست. و چنين نيست. برای آنکه انقلاب روی دهد، تغييری در رژيم و تغييری در جامعه میبايد روی دهد. هرگاه همه عوامل اين دو تغيير وجود داشته باشند، انقلاب کامل انجام میگيرد وگرنه ناقص روی میدهد
۲۰ تغيير که انقلاب حاصل آنها شد پرسش: پاسخ: ٭ پرسش اول: چرا انقلاب دينی کرديد؟: ● ۲۰ تغيير تعيين کننده در رژيم شاه و رابطهاش با مردم ايران که انقلاب را ناگزير کردند: پهلویها خود سه پايه داخلی استبداد تاريخی را ويران کردند: رضا شاه پهلوی، مؤسس سلسله، کار را با سست کردن پايه سلطنت آغاز کرد. هم بدينخاطر که او رئيس ائتلافی از ايلها نبود، فرمانده بخشی از قشون قزاق بود که از آغاز، تا «تشکيل دولت اتحاد جماهير شوروی»، فرماندهی آن، با افسران روسی بود. طراح و مجری کودتا نيز انگليسها بودند. بدينسان، سلطنت که مدافع ايران در برابر انيران بود، نماد سلطه انيران بر ايران گشت. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، چنين سلطنتی را تثبيت و نقشی که میبايد ايفا میکرد، بدو باز پس داد. رضا شاه و فرزند او، چون میخواستند از «مدرنيته» مشروعيت بگيرند، با روحانيت رودر رو شدند. محمد رضا شاه پايه بزرگ مالکی و اقتصاد شهری توليد محور را نيز برداشت. آن اقتصاد را با اقتصاد مصرف محور متکی به درآمد نفت، جانشين کرد. نتيجه اين شد،که اگر نگوئيم بیپايه شد و بگوئيم که ارتش و ديوان سالاری پايه آن شدند، بخاطر نقشی که به اين پايه داد و تمايل به متمرکز کردن قدرت در خود، ضد ولايت جمهور مردم گشت. پس دولت او نمی توانست با تکيه به حاکميت ملت، استواری و ثبات بجويد. از اينرو، برای بقای خود، بيش از پيش، نيازمند، برقرار کردن تعادل با قدرتهای خارجی گشت. در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، او از سياست موازنه مثبت يک طرفه پيروی میکرد (متحد غرب و رودررو با «کمونيسم بين المللی»). اما در واپسين سالها، با «اردوگاه کمونيسم» نيز وارد معامله شد. باوجود اين، تحول در سطح جهان، موجب برهم خوردن تعادل شد: به دنبال شکست امريکا در ويتنام و نيز شکست اخلاقی حکومت جمهوريخواه (ماجرای واترگيت)، کارتر به رياست جمهوری رسيد. کودتای حزب کمونيست افغانستان و نقش افسران جوان ارتش افغانستان، نگرانی از احتمال وقوع کودتائی نظامی در ايران را برانگيخت. اسناد سفارت امريکا، آشکار می کنند (سياست امريکا در ايران جلد اول نوشته ابوالحسن بنیصدر) که اين نگرانی نزد امريکائيان شديد بوده است. از اين رو، گشايش فضای سياسی کشور را تا حدی که کودتای نظامی را بی محل کند، ضرور تشخيص میدادند. بدين قرار، تعادل رﮊيم شاه با قدرت خارجی حامی برهم خورد. اين امر که اگر شاه از نخست خود ابتکار گشايش تدريجی فضای سياسی را در دست می گرفت، برجا می ماند ياخير؟ پرسش بعد از وقوع است. آن رﮊيم حتی بعد از آن که شاه «صدای انقلاب مردم ايران» را شنيد، نتوانست گشودن فضای سياسی را تصدی کند. ۱ – شاه «دولت منم» گويان، هدف را (دروازه تمدن بزرگ) تعيين میکرد و مردم را بعنوان وسيله بکار می برد (ولو به زور، ايران را به دروازه تمدن بزرگ می رسانم) برای رسيدن به هدف. اما انقلاب سفيد او شکست خورد و رﮊيم او بی هدف شد. بکار بردن زور، نياز به راضی نگاه داشتن ارتش و ديوان سالاری داشت. اين امر فساد گسترد و فساد انسجام رﮊيم، بنا بر اين توان سرکوبش را بفرسود. ۲ - افزايش جمعيت و تراکم جمعيت جوان در شهرها و ديگر نيروهای محرکه که رﮊيم نمی توانست خنثی کند، جامعه را از تابعيت دولت بيرون می برد: دوجريان مخالف با يکديگر پديد میآمدند. يکی روند توان باختن رﮊيم و ديگری جريان توانائی جستن جامعه بخاطر پديدار شدن عوامل مساعد انقلاب: ۳ - همراه با خالی شدن رﮊيم از انديشه راهنما (به دنبال شکست «انقلاب سفيد»، شاه دستورداد «براساس ديالکتيک، ايدئولوﮊی شاهنشاهی تدوين شود اما اين ايدئولوﮊی» تدوين نشد و رﮊيم شاه نتوانست انديشه راهنمای مرده را با انديشه راهنمای زنده جانشين کند) و همگرائی انديشه های راهنما به اصول استقلال و آزادی و رشد برميزان عدالت اجتماعی و نو شدن بيان دينی و برخوردار شدن جامعه جوان از اين بيان، با عوامل ديگر جمع میشدند و مردم را از تابعيت رﮊيم خارج میکردند. ۴ – انقلاب سفيد، در قسمتی که به «اصلاحات ارضی» مربوط میشد، جمعيت جوان روستائی را بيکار میکرد. در شهرها، اقتصاد مصرف محور، صنعت را درحد مونتاﮊ نگاه می داشت و اين صنعت به جذب اين نيروی محرکه عظيم توانا نمیشد. درنتيجه، جمعيت جوان بيکار میماند. چون از ساخت اجتماعی روستائی و نيز شهری سنتی رها شده بود، برمحور بديل، جا و محل عمل میجست و نيروی محرکه انقلاب میگشت. ۵ – وسائل ارتباط جمعی رﮊيم و سانسورهايی که برقرار کرده بود، برضد رﮊيم میگشتند: ارگانهای رﮊيم نه انديشه راهنمائی داشتند که آن را تبليغ کنند و نه انقلاب سفيد شکست خورده قابل دفاع بود. اين بود که موضع فعال را از دست میدادند و موضع انفعال میجستند. دو جريان اطلاع و انديشه در بيرون رﮊيم برقرار میگشت. سانسورها، نه جامعه که رﮊيم را از اين دو جريان بی اطلاع نگاه می داشتند: سانسور اطلاعات، سبب میشد که، در هرم قدرت، از پائين به بالا، مادونها از دادن اطلاع «ناخوشايند» به مافوق ها، خودداری کنند. خود را نيز سانسور میکردند تا از آنها آگاه نشوند. ماجرای ديدار وزيران شاه با سليوان، واپسين سفير امريکا در ايران (در حضور يکديگر جرأت نمیکردند واقعيت را باز گويند و چون هريک از آنها با سفير تنها میشدند از او میخواستند شاه را از حقايق آگاه کند)، گويای شدت اين سانسور است. سانسور شاه را در چنان بیخبری نگاه داشته بود که چون دانست ايرانيان در سرتاسر کشور به جنبش درآمدهاند، سخت در شگفت شد. ۶ – شاه در اجتماع سران رﮊيم خود (خاطرات علم) گفته بود بعد از او نيز، قانون اساسی بايد آنطور قرائت شود و بکار رود که او قرائت کرده و بکار برده بود. اسطوره قانون، همواره از عوامل بازدارنده مردم از روی آوردن به انقلاب است. اما پهلویها قانون اساسی را يکسره بیاعتبار کردند و قوه قانون گذاری کارش صورت قانونی بخشيدن به اوامر و نواهی شاه بود. اين شد که بديل سياسی و نيز بنياد دينی، مرتب، صفت قانون از مصوبات مجلس میستاند و بدانها صفت ضد قانون میداد. مخالفت مصوبات با حقوق ملی و حقوق انسان کار را آسان میکرد. اين شد که قانون طلبی، از محرکها به جنبش شد. ۷ – بیاعتباری دستگاه قضائی رﮊيم شاه، جنبه بينالمللی میيافت: نظامیشدن آن بخش از قوه قضائی که به «جرائم سياسی» میپرداخت (رﮊيم نمیپذيرفت که جرم سياسی وجود دارد) و هیأتهای ناظر از وکلای دادگستری که به ايران میرفتند و شيوه عمل دستگاه قضائی نظامی را گزارش میکردند، تشکيل کميته سارتر در پاريس برای دفاع از زندانيان سياسی و در کشورهای ديگر مخالفتهای مداوم شخصيتهائی چون برتراند راسل، دفاع از حقوق انسان و مبارزه با قوه قضائی رﮊيم را انگيزه جنبش میگرداند. بدينسان، پيشاپيش، حمايت افکار از جنبش، بدست میآمد. ۸ – خالی شدن دولت از حقوق و پرشدنش از مصلحت که با حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق شهروندی ايرانيان سازگاری نداشت، دولت را نماد ضديت با حقوق میگرداند و مصلحتهائی که میسنجيد و بکار میبرد را، در نظر مردم، عين مفسدت جلوه میداد. بر سر ضديت شاه و رﮊيم او با حقوق ملی، استقلال و آزادی و حقوق انسان، اجماع وجود میداشت. طرفه اين که شاه و رﮊيمش نيز در اين اجماع بودند. توضيح اينکه در واپسين سالها، شاه مرتب دموکراسی غرب را دست می انداخت و آن را عامل انحطاط میشمرد. ۹ – شکست انقلاب سفيد و ورود دو ابر قدرت امريکا و روسيه به مرحله انقباض، همزمان و همراه میشد با بروز تضادهای درون رﮊيم . اين تضادها و ناتوانی که رﮊيم در اداره اقتصاد کشور نشان میداد، دو کار را با هم انجام میدادند: شکستن اسطوره شکست ناپذيری رﮊيم و اسطوره رشد که در به شکل غرب در آوردنِ جامعه ايران ناچيز میشد. اين بار، رشد که برگ برنده در دست شاه و رﮊيمش بود، اصلی از اصول راهنمای انقلاب ايران میشد و روحانيت نيز از در موافقت با آن درمیآمد. ۱۰ – شهره شدن شاه به فساد (علم در خاطرات خود مینويسد شاه کميسيون گرفتن از طرفهای معامله با ايران را رشوه نمیدانست!) و نارضائی شاه از اعضای خانوادهاش بخاطر زياده روی در خورد و برد (خاطرات علم)، برغم تبليغ همه روزه کيش شخصيت او، اسطوره میشکست. لطيفهها بر ضد شخص او و اعضای خانوادهاش، پر شمار میشدند. درآغاز، تقصيرها را به گردن دستياران شاه انداختن و نامی از او نبردن روش بود، اما از سال ۱۳۴۲، بخشی از مبارزان شخص او را «مقصر اصلی» میخواندند. روحانيان هم به مخالفت برمیخاستند، اينان نيز شخص شاه را «ريشه مفاسد» میخواندند. ۱۵ سال طول کشيد تا اسطوره شکست و شاه برانگيزنده جنبش همگانی بر ضد خود و رﮊيمش گشت. ۱۱ – در آغاز، سازمان امنيت به مخالفان رﮊيم میپرداخت. اما به تدريج، «شخصيتهای» رﮊيم نيز در قلمرو «تعقيب و مراقبت» ساواک قرار گرفتند. اين سازمان، ترور را نيز بر مشاغل خود افزود: ترورهای مخالفان (بيرون بردن از زندان و کشتن زندانيان (گروه جزنی و...) و ترور مقامهای ارشد رﮊيم که مخالف میشدند (ترور سپهبد بختيار در عراق و ترور احمد آرامش و...) و نيز خبرچين گماردن بر شخصيتهای ارشد رﮊيم، انسجام در درون رﮊيم را ناممکن میگرداندند. امری که شاه سابق يکسره غافل ماند، نقش ساواک در متلاشی کردن رأس رﮊيم از درون بود. شبکه تارعنکبوتی خانوادههای حاکم، جای به افرادی میداد که برای حفظ موقعيت خويش، دستمايهای جز رابطه با شخص شاه نداشتند. چنان شد که بهنگام انقلاب، شاه کسی را که نخست وزير کند، نمیيافت. به سراغ شخصيتی از جبهه ملی رفت که اعضايش را دشمن خود میدانست. ۱۲ – ساواک دستگاه تفتيش عقيده نيز بود. بکار رسمیکردن دين نيز مشغول میشد. محتوائی به دين دادن بقصد سازگار کردنش با رﮊيم شاه، کاری بود که، بعد از عصيان خرداد ۴۲، در دستور کار قرار گرفت. دين و روحانی ستيزی نخستين، جای خود را به دينسازی و «تربيت» روحانی دولتی میداد. رﮊيم سپاه دين نيز تشکيل داد و بکار تربيت روحانيان نوع جديد نيز مشغول شد. در همان حال، با مراجع دينی ارتباطی نه آشکار برقرار میکرد (خاطرات علم و اسناد ساواک). ساختن ملی گرای رسمی و چپ رسمی ، دوکار ديگر ساواک و دستگاه های رﮊيم میگشتند. حاصل اين کارها، فرصت ايجاد شدن برای پيشنهاد بيان جديد دينی و نيز دقيق کردن مفاهيم استقلال و آزادی و رشد و عدالت اجتماعی در بيرون رﮊيم گشت. تفتيش عقيده بخصوص رﮊيم را، از رأس هرم تا قاعده، از عامل بزرگ انسجام، يعنی تفهيم و تفاهم، محروم کرد. ۱۳ – شاه نخست دو حزب ميليون و مردم را تشکيل داد. ديرتر، حزب مليون را با حزب «ايران نوين» جانشين کرد. رهبر حزب جديد که حکومت را در دست گرفت، حسنعلی منصور بود. او ترور شد و امير عباس هويدا جانشين او شد. بااينکه حکومت او بطور کامل از شاه فرمان میبرد، شاه در اين بيم شد که نکند دو حزب ريشه پيدا کنند و بمثابه دو بنياد سياسی، اداره دولت را تصدی کنند. اينست که اين دو حزب را منحل کرد و حزب رستاخير (خاطرات علم) را تشکيل داد و عضويت همه ايرانيان را در آن اجباری کرد. اما اين حزب که به حزب «پ.پ.پ»(پيوستن اگر نه پاسپورت گرفتن و کشور را ترک گفتن وگرنه، شکنجه شدن با شيشه پپسی کولا ) مشهور شد، خود عامل قطعی شدن تضاد ملت با شاه شد. بخش بزرگی از درس خوانده ها را که تا اين زمان موضع نمی گرفتند، برضد شاه و رﮊيم او شدند و... ۱۴ – مشروعيت گرفتن از ترقی، از اسباب گسترش آموزش و پرورش میشد. دانش آموختگان، از انقلاب مشروطيت بدين سو، نقش نيروی محرکه و نيز رهبری جنبش های ايرانی را يافتهاند. در آغاز، دانشگاه کارش تعليم و تربيت کادرها برای ديوان سالاری و ارتش درحال گسترش بود. اما به تدريج، الف – دستگاه دولت از بخدمت گرفتن همه درس خواندهها ناتوان شد. اقتصاد مصرف محور نيز نمیتوانست آنها را به خدمت خود در آورد. رشد شتاب گير دانش و فن، دانش حکومت کنندگان را دون دانش حکومت شوندگان میگرداند (فوکو). در برابر، در جامعه، دانش و فن بکار همگرائی و نيز سازمان دادن جنبش میآمد. (آن زمان، استفاده از نوار، يکی از بیشمار کاربردهای دانش و فن در جنبش همگانی مردم ايران بود). ۱۵ – ترقی تغيير نظام اجتماعی را اجتناب ناپذير میکرد. اما به همان نسبت که ساختها تغيير میکردند، جامعه نيروهای محرکه بيشتری را پديد میآورد و بکار افتادن اين نيروها نياز به بازتر و تحول پذير تر شدن نظام اجتماعی میيافت. اما موقعيت زير سلطه، امکان نمیداد که نظام اجتماعی به ترتيبی باز بگردد که نيروهای محرکه را در خود فعال کند. نهضت ملی ايران به رهبری مصدق، جنبشی بود در رهاندن نظام اجتماعی ايران از موقعيت زير سلطه و بدست آوردن قابليت باز و تحول پذير شدنِ آن. اما تقدم مطلق بخشيدن به حفظ رﮊيم، شاه را دستيار سيا و انتليجنت سرويس در کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ گرداند. از آن پس نيز، حفظ رﮊيم از تقدم مطلق برخوردار شد. اين شد که رﮊيم شاه از ترقی مشروعيت میگرفت، خود ضد آن شد. درپی شکست انقلاب سفيد، رﮊيم شاه به حال فلج درمیآمد و استقلال و آزادی جامعه و انسان هدف جنبش میگشت. ۱۶ – از زمانی که اقتصاد ايران برنامه گذاری دستوری يافت، نزاع بر سر تسلط بر سازمان برنامه، ميان دو قدرت انگلستان و امريکا درگرفت و ادامه يافت و سرانجام، امريکائیها بر سازمان برنامه مسلط شدند. هدف ايجاد زيربناها و اقتصاد ليبرال با تصدی بخش خصوصی، به قصد پديدآمدن طبقه ميانه، ديناميک و توانا به حفظ کشور از خطر کمونيسم شد. در عمل، ديکتاتوری دولت و قرارداشتن اقتصاد در موقعيت زير سلطه، و افزايش قيمتهای نفت، بنابراين اهميت يافتن باز گرداندن بهای خريد نفت به اقتصاد مسلط درآمدهای نفت، سبب شدند که مهار نيروهای محرکه جز بکار ايجاد فرصتهای رانت خواری، نرود. فساد چنان گسترده شد که شاه گفت: ديگر پولهای نفت را آتش نخواهيم زد. حجم بودجه دولت بيش از اندازه بزرگ میشد و قدرت خريدی که ايجاد میکرد، دوکار را باهم انجام میداد: وابسته شدن مردم کشور به دولت و تورمی که مزمن شد و همچنان مزمن است. رﮊيم نه تنها تکيه گاه نيافت، بلکه اکثريت بزرگ جامعه خود را از درآمد نفت محروم و فاقد کار و آينده يافتند. اقتصاد مصرف محور بدين ترتيب عامل ضد رﮊيم و برانگيزنده جمهور مردم به جنبش شد. ۱۷ – بدينسان، دولت ديکتاتوری توليد کننده تبعيضها گشت. يک رشته انحصارها پديد آورد: انحصار فعاليت سياسی به گردانندگان حزب رستاخيز و انحصار فعاليتهای اقتصادی به گروه بندیهائی که در گردانندگی دولت و حزب واحد شرکت داشتند و انحصار فعاليتهای هنری به توليد کنندههای فرآوردههای «هنری» سازگار با ديکتاتوری حاکم و انحصار اداره بنيادهای اجتماعی به کسانی که با محور قدرت رابطه میداشتند و پديد آمدن سلسله مراتب اجتماعی، بنا بر اين، فراوان تبعيضهايی که انحصارها پديد میآوردند، عصيان برضد تبعيضها را ناگزير میگرداندند. همگانیترين اين تبعيضها، تبعيضهائی بودند که جای هرکس را در سلسله مراتب اجتماعی معين میکردند. اين سلسله مراتب ساخته انحصارها، بخش بزرگی از درس خواندههای جوان را در شمار قشرهای ميانی جامعه قرار میدادند و آنها را به نيروی محرکه اين قشرها بدل میکردند. بيهوده نبود که تبعيضزدائی – انگيزه قوی شرکت جمهور زنان در جنبش – از خواستهای مردم در جنبش گشت که در زبان دينی، استکبار ستيزی نام گرفت. ۱۸ – بهمان نسبت که ستون پايههای ديکتاتوری شاه، فرسوده میشدند، نيازش به استوارکردن تعادل قوا با قدرتهای خارجی بيشتر میشد. اما از بداقبالی او، در اين هنگام، دو ابر قدرت وارد مرحله انقباض میشدند و رﮊيم نمیتوانست تعادل موجود را نيز برقرار نگاه دارد. بداقبالی ديگری به رﮊيم روی آورد: پيش از آن، «شوروی» سابق را، بمثابه دشمن، محور سياست داخلی و خارجی میکرد: حزب توده دست نشانده شوروی خوانده میشد و گروه های سياسی با ايدئولوﮊی چپ که به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، وسيله کار حزب توده شمرده میشدند. گروه ديگر را چين و نيز فلسطينیها، حمايت میکردند. چون موجهای جنبش همگانی، از پی هم، برمیخاستند، شاه تهديد میکرد که تغيير رﮊيم، ايران را به «ايرانستان» بدل میکند. جنبش که ادامه میيافت، او امريکا و انگلستان را نيز متهم میکرد. غير از نيازش به محور کردن قدرت خارجی در سياست داخلی و خارجی خود، رفتار او گويای بیاطلاعيش از تحول در سطح جهان بود. شعار «نه شرقی و نه غربی» که ترجمان موازنه عدمی است، بيانگر استقلال طلبی مردم در جنبش و وجدان – ولو مبهم – آنها بر ورود دو ابر قدرت به مرحله انقباض و توانائی خود به بازيافت استقلال از سلطه امريکا و، در همان حال، قرار نگرفتن تحت سلطه «شوروی» سابق بود. ۱۹ – تا آن روز که شاه صدای انقلاب مردم را بشنود، او و رﮊيمش انعطافناپذير ماندند. روشی جز سرکوب بکار نبردند. او به جای آن که انعطافپذير شود، حکومتی از نظاميان تشکيل داد. نتيجه اين شد که جمله او، «صدای انقلاب شما مردم را شنيدم»، اما اينک آمادهام با آن وارد جنگ شوم، معنیدهد.از آن زمان، تا سقوط حکومت نظامی، رﮊيم همچنان انعطافناپذير باقیماند و اين انعطافناپذيری کشنده شد. زيرا امکانها را از دست شاه بدر برد: رجال سياسی که پيش از آن میتوانستند، از رهگذر سياست آشتی جويانه بر سرکار آيند اينک که فرصت سوخته بود، بدين کار توانا نبودند و قلمروهائی از جامعه که هنوز تحت حاکميت دولت بودند، (صنعت نفت و دستگاه اداری که در اعتصاب فرو رفت و ارتش که به قول سرانش چون برف آب میشد)، از پی هم، از دست او بدر میرفتند. حکومت بختيار زمانی تشکيل شد که رﮊيم شاه قلمرو حاکميت نداشت. خارج شدن شاه از کشور، مردم درجنبش را از پيروزی انقلاب مطمئن کرد. ۲۰. زبان قدرت، تنها زبانی بود که شاه و متصديان رژيم او، از رأس تا قاعده، بکار میبردند. در واپسين سخنش خطاب به مردم ايران، همچنان، اين زبان را بکار برد. اينبار«صدای انقلاب شما را شنيدم» در متن سخن او، صدای قدرت شما را شنيدم معنی میداد. از اينرو، در جامعه، اين انتظار که شاه تسليم میشود، پديدآمد. وچون دولت نظامی تشکيل شد، اثر ريختن بنزين برروی آتش را جست. هرگاه او زبان آزادی را بکار میبرد و اين انتظار را پديد میآورد که دولت حقوقمدار میشود و تشکيل آنرا در عهده رهبری انقلاب مینهد و عمل او با قولش انطباق میجست، بسا هنوز اين امکان وجود داشت که دولت حقوقمدار استقرار بجويد و ايرانيان شهروندان حقوقمند بگردند. اين ۲۰ تغيير و عاملهای آنها تمامی تغييرها و عوامل تغييرها نبودند. در جامعه نيز تغييرهايی روی میدادند و انقلاب حاصل اين دو رشته تغييرها بود. با آنکه آن تغييرها را در نوبتی ديگر مطالعه میکنم، اما اين تغييرها پاسخ دقيق و جامع به پرسش هستند و بکار نسلهای ديروز و امروز و فردا در شناسائی وضعيت کنونی رژيم ولايت مطلقه فقيه میآيند. به آنها امکان میدهد دريابند چرا رژيم ولايت مطلقه فقيه پايدار نيست و محکوم به سپردن جا به دولت حقوقمدار است. تغييرهای ديگر که در جامعه روی دادند تا انقلاب ميسر شد، باز به اين نسلها میآموزند تغييرهای نيمه تمام کدامها هستند. پس جا و موقعيت و مسئوليت خويش را در میيابند و به عمل بر میخيزند. ايرانيان! Copyright: gooya.com 2016
|