چهارشنبه 22 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

۲۰ تغيير که انقلاب حاصل آنها شد، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
گمان می‌شود که انقلاب ارادی است و کسانی تصميم گرفته‌اند انقلاب انجام بگيرد و جمهور مردم هم از آنها پيروی کرده‌اند و انقلاب به انجام رسيده‌است. و چنين نيست. برای آن‌که انقلاب روی دهد، تغييری در رژيم و تغييری در جامعه می‌بايد روی دهد. هرگاه همه عوامل اين دو تغيير وجود داشته باشند، انقلاب کامل انجام می‌گيرد وگرنه ناقص روی می‌دهد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



پيام ابوالحسن بنی‌صدر
به مناسبت ۲۲ بهمن، سال‌روز انقلاب بزرگ ايران در شکل پاسخ به يک پرسش:

۲۰ تغيير که انقلاب حاصل آنها شد

پرسش:
با عرض ادب و احترام خدمت شما آقای بنی‌صدر
آقای بنی‌صدر نيتی که داشتم برای ارسال اين پيغام تنها يک سئوالی هست که تو اين سی سال زندگيم هميشه ذهنمو مشغول خودش کرده و نتوانستم جوابی براش پيدا کنم.
آقای بنی‌صدر من تو يک خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و با توجه به نوع جنس دختر بودنم ناروايی های زيادی بهم شده ،اما با توجه به نوع حکومتی که داريم هيچگاه نتوانستم شکايت به جائی ببرم و از حق خودم دفاع کنم . بگذريم از اين حرفها . تو مطالب شما خوندم که صحبت از خدا کرديد، آقای بنی‌صدر حقيقتا خود شما چقدر به دين اسلام و خدا اعتقاد داريد؟ ميدونيد نتيجه‌ای اين انقلاب چی بود برای من‌؟ من به خدا هيچ اعتقادی ندارم و ذره‌ای هم به دين اسلام اعتقاد ندارم ، يه بی‌دين کامل هستم که تنها به اصول انسانی احترام و ارزش قائلم و سعی در اين دارم که اينها را رعايت کنم.من نمونه‌ای کوچکی از اين جونهای ايران هستم دوستانی دارم که مثل من فکر ميکنن و اعتقاداتشون مثل من هست . آقای بنی‌صدر سئوال من اين هست: چرا انقلاب دينی کرديد؟ چرا، با دين مردم بازی کرديد و اين انقلاب را بوجود آورديد؟ وقتی تاريخ انقلاب رو ميخونم می‌بينم تحصيلکرده‌ها و روشنفکرانی مثل شما تو خلق اين انقلاب تاثير گذار بودن . چرا برای از بين بردن يک حکومت به قول شما فاسد و بوجود آوردن حکومت سالم به دين متوسل شديد؟ چرا؟خواهش ميکنم لطفاً جواب سئوال من رو بديد . تشکر

پاسخ:
جمله‌ها را نه پرسش کننده که من برجسته کرده‌ام. جمله اولی هويتی است که نويسنده به باور خود می‌دهد. و جمله‌های بعدی، پرسشهای او هستند. نخست به پرسشهای او پاسخ می‌نويسم. و در مقام پاسخ و برای اين که نسل‌های ديروز و امروز و فردا دريابند که انقلاب چرا و چگونه روی می‌دهد، دو بخش از مطالعه را در دو نوبت، به اطلاع می‌رسانم. در حقيقت، انقلاب خشونت زدائی است و نه خشونت گرائی. چراکه اگر ساختار دولت و نيز نظام اجتماعی تحول ناشی از عمل نيروهای محرکه را ممکن می‌کرد، انقلاب بی‌محل می‌شد. باوجود اين، با به انجام رسيدن مرحله اول انقلاب، خشونت پايان نمی‌پذيرد زيرا ساختارها بس مقاوم هستند و با بکاربردن خشونت، تا می‌توانند می‌کوشند خود را بازسازی کنند. از اين‌رو، تا قابليت تحول جستن ساختارها و نيز باز و تحول‌پذير شدن نظام اجتماعی، خشونت با هدف تخريب نيروهای محرکه وجود خواهد داشت. اين به يمن خشونت زدائی است که می‌توان ساختار ذهن‌ها را تغيير داد و از شدت خشونت‌ها و طول مدت مقاومت ساختارهای قدرت محور کاست.
هرگاه پرسش کننده و ديگران در پرسش او تأمل کنند، به امر بسيار مهمی توجه می‌کنند. به اين امر: او، پرسش کننده، قدرت و ساختار استبداد را که باز سازی شد، مقصر نمی‌داند، خدا و دين را مقصر می‌داند. او اعتياد به قدرت را که به ذهن‌ها ساختار داده‌است، مقصر نمی‌داند و دين را مقصر می‌داند. او حتی از خود نمی‌پرسد هرگاه آن اسلام که انديشه راهنمای انقلاب شد، اگر بيانگر استقلال و آزادی و ديگر حقوق هر انسان و جامعه نبود، چگونه ممکن بود انديشه راهنمای يک جنبش همگانی بگردد؟ بديهی است او و همانندهای او زحمت مقايسه آن اسلام با ضد اسلامی که دستمايه رژيم ولايت مطلقه فقيه شده‌است را به خود نمی‌دهند تا ببينند، از آن اسلام در اين ضد اسلام هيچ نيست و از اين ضد اسلام نيز در آن اسلام هيچ نيست. و باز، او و همانندهای او از خود نمی‌پرسند: هرگاه انديشه راهنمائی توانا به ايجاد پيوند و انسجام نباشد، کجا يک جامعه پديد می‌آيد و حيات پايدار می‌يابد؟
و همچنان نمی‌پرسند انقلاب حاصل چه رشته تغييرها است. اما ضرور است نسل‌های ديروز و امروز و فردا بدانند که انقلاب فرآورده دو رشته تغييرها است. تغييرها در رژيم و تغييرها در جامعه:

٭ پرسش اول: چرا انقلاب دينی کرديد؟:
اين پرسش خود دو پرسش است: چرا انقلاب کرديد و چرا انقلاب دينی کرديد. از انقلاب بدين‌سو، آنها که سود خود را در ادامه وضع موجود می‌بينند، خواه آنها که می‌خواهند بدون اصلاح ادامه يابد و چه آنها که می‌خواهند با اصلاح شدن ادامه يابد، انقلاب را، به دروغ، خشونت‌گری معنی و بطور مداوم اين دروغ را تبليغ‌کرده‌اند. از دو رأس ديگر مثلث زورپرست، رأس پهلوی طلب نيز دستيار آنها در تبليغ اين دروغ بوده‌است. در ساختن دروغ و تبليغ آن، از منطق صوری سود جسته‌اند. چند نوبت توضيح داده‌ام و در مقدمه نيز خاطر نشان کردم چرا انقلاب خشونت زدائی است. پرسش کننده و بسا هم نسلهای او انقلاب را نمی‌شناسند. گمان او براين است که انقلاب ارادی است و کسانی تصميم گرفته‌اند انقلاب انجام بگيرد و جمهور مردم هم از آنها پيروی کرده‌اند و انقلاب به انجام رسيده‌است. و چنين نيست. برای آن‌که انقلاب روی دهد، تغييری در رژيم و تغييری درجامعه می‌بايد روی دهد. هرگاه همه عوامل اين دو تغيير وجود داشته باشند، انقلاب کامل انجام می‌گيرد و گرنه ناقص روی می‌دهد. بدين‌قرار، پاسخ اين پرسش، تحقيقی است که در باب انقلاب انجام گرفته‌است. اما آن تحقيق، خود کتابی است. قسمت کوتاهی از آن که مربوط می‌شود به تغييرهايی که در رژيم شاه و رابطه‌اش با مردم ايران روی داد، اين‌است:

● ۲۰ تغيير تعيين کننده در رژيم شاه و رابطه‌اش با مردم ايران که انقلاب را ناگزير کردند:
چون محک انقلاب موفق را بکار بريم، انقلابی را که موفقيت کامل جسته باشد، نمی يابيم. چون تحول بعد از انقلاب، در دراز مدت، را نيز در نظر گيريم، به اين نتيجه می رسيم که هنگام وقوع يک انقلاب، تحول پايان نمی گيرد بلکه آغاز می‌شود. باوجود اين، وقتی قدرت هدف است و، در جامعه، از سه پايه اصلی، جز يکی باقی نيست و با قدرت خارجی نيز نمی‌توان تعادلی مساعد با بازسازی استبداد، پديد آورد، دولت جز بر پايه ولايت جمهور مردم ، استواری نمی‌جويد. در بخشی از جهان، در دراز مدت، دموکراسی‌ها (درغرب) و مشابه آنها پديد آمده‌اند. در ايران، تعادل با قدرت خارجی و کاستی ها در عوامل مساعد انقلاب، بازسازی استبداد را ميسر کرده‌است:

پهلوی‌ها خود سه پايه داخلی استبداد تاريخی را ويران کردند: رضا شاه پهلوی، مؤسس سلسله، کار را با سست کردن پايه سلطنت آغاز کرد. هم بدين‌خاطر که او رئيس ائتلافی از ايلها نبود، فرمانده بخشی از قشون قزاق بود که از آغاز، تا «تشکيل دولت اتحاد جماهير شوروی»، فرماندهی آن، با افسران روسی بود. طراح و مجری کودتا نيز انگليس‌ها بودند. بدين‌سان، سلطنت که مدافع ايران در برابر انيران بود، نماد سلطه انيران بر ايران گشت. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، چنين سلطنتی را تثبيت و نقشی که می‌بايد ايفا می‌کرد، بدو باز پس داد. رضا شاه و فرزند او، چون می‌خواستند از «مدرنيته» مشروعيت بگيرند، با روحانيت رودر رو شدند. محمد رضا شاه پايه بزرگ مالکی و اقتصاد شهری توليد محور را نيز برداشت. آن اقتصاد را با اقتصاد مصرف محور متکی به درآمد نفت، جانشين کرد. نتيجه اين شد،که اگر نگوئيم بی‌پايه شد و بگوئيم که ارتش و ديوان سالاری پايه آن شدند، بخاطر نقشی که به اين پايه داد و تمايل به متمرکز کردن قدرت در خود، ضد ولايت جمهور مردم گشت. پس دولت او نمی توانست با تکيه به حاکميت ملت، استواری و ثبات بجويد. از اين‌رو، برای بقای خود، بيش از پيش، نيازمند، برقرار کردن تعادل با قدرتهای خارجی گشت. در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، او از سياست موازنه مثبت يک طرفه پيروی می‌کرد (متحد غرب و رودررو با «کمونيسم بين المللی»). اما در واپسين سالها، با «اردوگاه کمونيسم» نيز وارد معامله شد. باوجود اين، تحول در سطح جهان، موجب برهم خوردن تعادل شد: به دنبال شکست امريکا در ويتنام و نيز شکست اخلاقی حکومت جمهوريخواه (ماجرای واترگيت)، کارتر به رياست جمهوری رسيد. کودتای حزب کمونيست افغانستان و نقش افسران جوان ارتش افغانستان، نگرانی از احتمال وقوع کودتائی نظامی در ايران را برانگيخت. اسناد سفارت امريکا، آشکار می کنند (سياست امريکا در ايران جلد اول نوشته ابوالحسن بنی‌صدر) که اين نگرانی نزد امريکائيان شديد بوده است. از اين رو، گشايش فضای سياسی کشور را تا حدی که کودتای نظامی را بی محل کند، ضرور تشخيص می‌دادند. بدين قرار، تعادل رﮊيم شاه با قدرت خارجی حامی برهم خورد. اين امر که اگر شاه از نخست خود ابتکار گشايش تدريجی فضای سياسی را در دست می گرفت، برجا می ماند ياخير؟ پرسش بعد از وقوع است. آن رﮊيم حتی بعد از آن که شاه «صدای انقلاب مردم ايران» را شنيد، نتوانست گشودن فضای سياسی را تصدی کند.
از آن روز تا امروز، فراوان در باره «اما و اگر» (اگر شاه اين کار را کرده و آن کار را نکرده، اگر کارتر اين کار را نکرده و آن کار را کرده بود. اگر... اما شاه بيمار بود و سيا به بيماری او پی نبرده بود. اما کارتر حاضر به حمايت کتبی از شاه در سرکوب مردم ايران نشد. اما...) می گويند و می نويسند. اما از واقعيتی همچنان غافلند که تعادل قوای مساعد بقای رﮊيم شاه را نا ممکن کرده بود: دو ابر قدرت آن زمان، امريکا و شوروی سابق، دوران انبساط خود را پشت سر نهاده و وارد دوران انقباض شده بودند. توجه به اين تحول تعيين کننده (تحليل روابط مسلط – زير سلطه از بنی صدر)، ايرانيان را به اين نتيجه رساند که قدرت های خارجی، در موقعيتی نيستند که بتوانند از رﮊيمی که تنها پايه آن نيز شکسته بود، در برابر جنبش همگانی مردم ايران، حمايت مؤثری بکنند. اين امر که در ايران، برضد سلطه غرب و در افغانستان بر ضد سلطه شرق (شوروی سايق)، مردم به جنبش برخاستند، گويای ورود اين دو ابر قدرت به مرحله انقباض و احساس کردن اين واقعيت از سوی مردم اين دو کشور بود. سقوط رﮊيم شوروی، ۱۰ سال بعد از انقلاب ايران و بکاربردن روش مردم ايران (جنبش همگانی) توسط ملتهای ديگر و سمت يابی تحول امريکا بمثابه «تنها ابر قدرت»، بر صحت و دقت آن ارزيابی، صحه گذاشته است.
اما چرا رﮊيم شاه نتوانست به ولايت جمهور مردم تن بدهد؟ مطالعه تحول رﮊيم شاه، در ستون پايه هايش، پاسخ درخور به اين پرسش را در اختيار می نهد:

۱ – شاه «دولت منم» گويان، هدف را (دروازه تمدن بزرگ) تعيين می‌کرد و مردم را بعنوان وسيله بکار می برد (ولو به زور، ايران را به دروازه تمدن بزرگ می رسانم) برای رسيدن به هدف. اما انقلاب سفيد او شکست خورد و رﮊيم او بی هدف شد. بکار بردن زور، نياز به راضی نگاه داشتن ارتش و ديوان سالاری داشت. اين امر فساد گسترد و فساد انسجام رﮊيم، بنا بر اين توان سرکوبش را بفرسود.

۲ - افزايش جمعيت و تراکم جمعيت جوان در شهرها و ديگر نيروهای محرکه که رﮊيم نمی توانست خنثی کند، جامعه را از تابعيت دولت بيرون می برد: دوجريان مخالف با يکديگر پديد می‌آمدند. يکی روند توان باختن رﮊيم و ديگری جريان توانائی جستن جامعه بخاطر پديدار شدن عوامل مساعد انقلاب:

۳ - همراه با خالی شدن رﮊيم از انديشه راهنما (به دنبال شکست «انقلاب سفيد»، شاه دستورداد «براساس ديالکتيک، ايدئولوﮊی شاهنشاهی تدوين شود اما اين ايدئولوﮊی» تدوين نشد و رﮊيم شاه نتوانست انديشه راهنمای مرده را با انديشه راهنمای زنده جانشين کند) و همگرائی انديشه های راهنما به اصول استقلال و آزادی و رشد برميزان عدالت اجتماعی و نو شدن بيان دينی و برخوردار شدن جامعه جوان از اين بيان، با عوامل ديگر جمع می‌شدند و مردم را از تابعيت رﮊيم خارج می‌کردند.

۴ – انقلاب سفيد، در قسمتی که به «اصلاحات ارضی» مربوط می‌شد، جمعيت جوان روستائی را بيکار می‌کرد. در شهرها، اقتصاد مصرف محور، صنعت را درحد مونتاﮊ نگاه می داشت و اين صنعت به جذب اين نيروی محرکه عظيم توانا نمی‌شد. درنتيجه، جمعيت جوان بيکار می‌ماند. چون از ساخت اجتماعی روستائی و نيز شهری سنتی رها شده بود، برمحور بديل، جا و محل عمل می‌جست و نيروی محرکه انقلاب می‌گشت.

۵ – وسائل ارتباط جمعی رﮊيم و سانسورهايی که برقرار کرده بود، برضد رﮊيم می‌گشتند: ارگانهای رﮊيم نه انديشه راهنمائی داشتند که آن را تبليغ کنند و نه انقلاب سفيد شکست خورده قابل دفاع بود. اين بود که موضع فعال را از دست می‌دادند و موضع انفعال می‌جستند. دو جريان اطلاع و انديشه در بيرون رﮊيم برقرار می‌گشت. سانسورها، نه جامعه که رﮊيم را از اين دو جريان بی اطلاع نگاه می داشتند: سانسور اطلاعات، سبب می‌شد که، در هرم قدرت، از پائين به بالا، مادونها از دادن اطلاع «ناخوشايند» به مافوق ها، خودداری کنند. خود را نيز سانسور می‌کردند تا از آنها آگاه نشوند. ماجرای ديدار وزيران شاه با سليوان، واپسين سفير امريکا در ايران (در حضور يکديگر جرأت نمی‌کردند واقعيت را باز گويند و چون هريک از آنها با سفير تنها می‌شدند از او می‌خواستند شاه را از حقايق آگاه کند)، گويای شدت اين سانسور است. سانسور شاه را در چنان بی‌خبری نگاه داشته بود که چون دانست ايرانيان در سرتاسر کشور به جنبش درآمده‌اند، سخت در شگفت شد.

۶ – شاه در اجتماع سران رﮊيم خود (خاطرات علم) گفته بود بعد از او نيز، قانون اساسی بايد آن‌طور قرائت شود و بکار رود که او قرائت کرده و بکار برده بود. اسطوره قانون، همواره از عوامل بازدارنده مردم از روی آوردن به انقلاب است. اما پهلوی‌ها قانون اساسی را يکسره بی‌اعتبار کردند و قوه قانون گذاری کارش صورت قانونی بخشيدن به اوامر و نواهی شاه بود. اين شد که بديل سياسی و نيز بنياد دينی، مرتب، صفت قانون از مصوبات مجلس می‌ستاند و بدانها صفت ضد قانون می‌داد. مخالفت مصوبات با حقوق ملی و حقوق انسان کار را آسان می‌کرد. اين شد که قانون طلبی، از محرک‌‌ها به جنبش شد.

۷ – بی‌اعتباری دستگاه قضائی رﮊيم شاه، جنبه بين‌المللی می‌يافت: نظامی‌شدن آن بخش از قوه قضائی که به «جرائم سياسی» می‌پرداخت (رﮊيم نمی‌پذيرفت که جرم سياسی وجود دارد) و هیأتهای ناظر از وکلای دادگستری که به ايران می‌رفتند و شيوه عمل دستگاه قضائی نظامی را گزارش می‌کردند، تشکيل کميته سارتر در پاريس برای دفاع از زندانيان سياسی و در کشورهای ديگر مخالفتهای مداوم شخصيتهائی چون برتراند راسل، دفاع از حقوق انسان و مبارزه با قوه قضائی رﮊيم را انگيزه جنبش می‌گرداند. بدين‌سان، پيشاپيش، حمايت افکار از جنبش، بدست می‌آمد.

۸ – خالی شدن دولت از حقوق و پرشدنش از مصلحت که با حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق شهروندی ايرانيان سازگاری نداشت، دولت را نماد ضديت با حقوق می‌گرداند و مصلحتهائی که می‌سنجيد و بکار می‌برد را، در نظر مردم، عين مفسدت جلوه می‌داد. بر سر ضديت شاه و رﮊيم او با حقوق ملی، استقلال و آزادی و حقوق انسان، اجماع وجود می‌داشت. طرفه اين که شاه و رﮊيمش نيز در اين اجماع بودند. توضيح اين‌که در واپسين سالها، شاه مرتب دموکراسی غرب را دست می انداخت و آن را عامل انحطاط می‌شمرد.

۹ – شکست انقلاب سفيد و ورود دو ابر قدرت امريکا و روسيه به مرحله انقباض، همزمان و همراه می‌شد با بروز تضادهای درون رﮊيم . اين تضادها و ناتوانی که رﮊيم در اداره اقتصاد کشور نشان می‌داد، دو کار را با هم انجام می‌دادند: شکستن اسطوره شکست ناپذيری رﮊيم و اسطوره رشد که در به شکل غرب در آوردنِ جامعه ايران ناچيز می‌شد. اين بار، رشد که برگ برنده در دست شاه و رﮊيمش بود، اصلی از اصول راهنمای انقلاب ايران می‌شد و روحانيت نيز از در موافقت با آن درمی‌آمد.

۱۰ – شهره شدن شاه به فساد (علم در خاطرات خود می‌نويسد شاه کميسيون گرفتن از طرفهای معامله با ايران را رشوه نمی‌دانست!) و نارضائی شاه از اعضای خانواده‌اش بخاطر زياده روی در خورد و برد (خاطرات علم)، برغم تبليغ همه روزه کيش شخصيت او، اسطوره می‌شکست. لطيفه‌ها بر ضد شخص او و اعضای خانواده‌اش، پر شمار می‌شدند. درآغاز، تقصيرها را به گردن دستياران شاه انداختن و نامی از او نبردن روش بود، اما از سال ۱۳۴۲، بخشی از مبارزان شخص او را «مقصر اصلی» می‌خواندند. روحانيان هم به مخالفت برمی‌خاستند، اينان نيز شخص شاه را «ريشه مفاسد» می‌خواندند. ۱۵ سال طول کشيد تا اسطوره شکست و شاه برانگيزنده جنبش همگانی بر ضد خود و رﮊيمش گشت.

۱۱ – در آغاز، سازمان امنيت به مخالفان رﮊيم می‌پرداخت. اما به تدريج، «شخصيتهای» رﮊيم نيز در قلمرو «تعقيب و مراقبت» ساواک قرار گرفتند. اين سازمان، ترور را نيز بر مشاغل خود افزود: ترورهای مخالفان (بيرون بردن از زندان و کشتن زندانيان (گروه جزنی و...) و ترور مقامهای ارشد رﮊيم که مخالف می‌شدند (ترور سپهبد بختيار در عراق و ترور احمد آرامش و...) و نيز خبرچين گماردن بر شخصيتهای ارشد رﮊيم، انسجام در درون رﮊيم را ناممکن می‌گرداندند. امری که شاه سابق يکسره غافل ماند، نقش ساواک در متلاشی کردن رأس رﮊيم از درون بود. شبکه تارعنکبوتی خانواده‌های حاکم، جای به افرادی می‌داد که برای حفظ موقعيت خويش، دستمايه‌ای جز رابطه با شخص شاه نداشتند. چنان شد که بهنگام انقلاب، شاه کسی را که نخست وزير کند، نمی‌يافت. به سراغ شخصيتی از جبهه ملی رفت که اعضايش را دشمن خود می‌دانست.

۱۲ – ساواک دستگاه تفتيش عقيده نيز بود. بکار رسمی‌کردن دين نيز مشغول می‌شد. محتوائی به دين دادن بقصد سازگار کردنش با رﮊيم شاه، کاری بود که، بعد از عصيان خرداد ۴۲، در دستور کار قرار گرفت. دين و روحانی ستيزی نخستين، جای خود را به دين‌سازی و «تربيت» روحانی دولتی می‌داد. رﮊيم سپاه دين نيز تشکيل داد و بکار تربيت روحانيان نوع جديد نيز مشغول شد. در همان حال، با مراجع دينی ارتباطی نه آشکار برقرار می‌کرد (خاطرات علم و اسناد ساواک). ساختن ملی گرای رسمی و چپ رسمی ، دوکار ديگر ساواک و دستگاه های رﮊيم می‌گشتند. حاصل اين کارها، فرصت ايجاد شدن برای پيشنهاد بيان جديد دينی و نيز دقيق کردن مفاهيم استقلال و آزادی و رشد و عدالت اجتماعی در بيرون رﮊيم گشت. تفتيش عقيده بخصوص رﮊيم را، از رأس هرم تا قاعده، از عامل بزرگ انسجام، يعنی تفهيم و تفاهم، محروم کرد.

۱۳ – شاه نخست دو حزب ميليون و مردم را تشکيل داد. ديرتر، حزب مليون را با حزب «ايران نوين» جانشين کرد. رهبر حزب جديد که حکومت را در دست گرفت، حسنعلی منصور بود. او ترور شد و امير عباس هويدا جانشين او شد. بااينکه حکومت او بطور کامل از شاه فرمان می‌برد، شاه در اين بيم شد که نکند دو حزب ريشه پيدا کنند و بمثابه دو بنياد سياسی، اداره دولت را تصدی کنند. اينست که اين دو حزب را منحل کرد و حزب رستاخير (خاطرات علم) را تشکيل داد و عضويت همه ايرانيان را در آن اجباری کرد. اما اين حزب که به حزب «پ.پ.پ»(پيوستن اگر نه پاسپورت گرفتن و کشور را ترک گفتن وگرنه، شکنجه شدن با شيشه پپسی کولا ) مشهور شد، خود عامل قطعی شدن تضاد ملت با شاه شد. بخش بزرگی از درس خوانده ها را که تا اين زمان موضع نمی گرفتند، برضد شاه و رﮊيم او شدند و...

۱۴ – مشروعيت گرفتن از ترقی، از اسباب گسترش آموزش و پرورش می‌شد. دانش آموختگان، از انقلاب مشروطيت بدين سو، نقش نيروی محرکه و نيز رهبری جنبش های ايرانی را يافته‌اند. در آغاز، دانشگاه کارش تعليم و تربيت کادرها برای ديوان سالاری و ارتش درحال گسترش بود. اما به تدريج، الف – دستگاه دولت از بخدمت گرفتن همه درس خوانده‌ها ناتوان شد. اقتصاد مصرف محور نيز نمی‌توانست آنها را به خدمت خود در آورد. رشد شتاب گير دانش و فن، دانش حکومت کنندگان را دون دانش حکومت شوندگان می‌گرداند (فوکو). در برابر، در جامعه، دانش و فن بکار همگرائی و نيز سازمان دادن جنبش می‌آمد. (آن زمان، استفاده از نوار، يکی از بی‌شمار کاربردهای دانش و فن در جنبش همگانی مردم ايران بود).

۱۵ – ترقی تغيير نظام اجتماعی را اجتناب ناپذير می‌کرد. اما به همان نسبت که ساختها تغيير می‌کردند، جامعه نيروهای محرکه بيشتری را پديد می‌آورد و بکار افتادن اين نيروها نياز به بازتر و تحول پذير تر شدن نظام اجتماعی می‌يافت. اما موقعيت زير سلطه، امکان نمی‌داد که نظام اجتماعی به ترتيبی باز بگردد که نيروهای محرکه را در خود فعال کند. نهضت ملی ايران به رهبری مصدق، جنبشی بود در رهاندن نظام اجتماعی ايران از موقعيت زير سلطه و بدست آوردن قابليت باز و تحول پذير شدنِ آن. اما تقدم مطلق بخشيدن به حفظ رﮊيم، شاه را دستيار سيا و انتليجنت سرويس در کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ گرداند. از آن پس نيز، حفظ رﮊيم از تقدم مطلق برخوردار شد. اين شد که رﮊيم شاه از ترقی مشروعيت می‌گرفت، خود ضد آن شد. درپی شکست انقلاب سفيد، رﮊيم شاه به حال فلج درمی‌آمد و استقلال و آزادی جامعه و انسان هدف جنبش می‌گشت.

۱۶ – از زمانی که اقتصاد ايران برنامه گذاری دستوری يافت، نزاع بر سر تسلط بر سازمان برنامه، ميان دو قدرت انگلستان و امريکا درگرفت و ادامه يافت و سرانجام، امريکائی‌ها بر سازمان برنامه مسلط شدند. هدف ايجاد زيربناها و اقتصاد ليبرال با تصدی بخش خصوصی، به قصد پديدآمدن طبقه ميانه، ديناميک و توانا به حفظ کشور از خطر کمونيسم شد. در عمل، ديکتاتوری دولت و قرارداشتن اقتصاد در موقعيت زير سلطه، و افزايش قيمتهای نفت، بنابراين اهميت يافتن باز گرداندن بهای خريد نفت به اقتصاد مسلط درآمدهای نفت، سبب شدند که مهار نيروهای محرکه جز بکار ايجاد فرصتهای رانت خواری، نرود. فساد چنان گسترده شد که شاه گفت: ديگر پولهای نفت را آتش نخواهيم زد. حجم بودجه دولت بيش از اندازه بزرگ می‌شد و قدرت خريدی که ايجاد می‌کرد، دوکار را باهم انجام می‌داد: وابسته شدن مردم کشور به دولت و تورمی که مزمن شد و همچنان مزمن است. رﮊيم نه تنها تکيه گاه نيافت، بلکه اکثريت بزرگ جامعه خود را از درآمد نفت محروم و فاقد کار و آينده يافتند. اقتصاد مصرف محور بدين ترتيب عامل ضد رﮊيم و برانگيزنده جمهور مردم به جنبش شد.

۱۷ – بدين‌سان، دولت ديکتاتوری توليد کننده تبعيض‌ها گشت. يک رشته انحصارها پديد آورد: انحصار فعاليت سياسی به گردانندگان حزب رستاخيز و انحصار فعاليت‌های اقتصادی به گروه بندی‌هائی که در گردانندگی دولت و حزب واحد شرکت داشتند و انحصار فعاليتهای هنری به توليد کننده‌های فرآورده‌های «هنری» سازگار با ديکتاتوری حاکم و انحصار اداره بنيادهای اجتماعی به کسانی که با محور قدرت رابطه می‌داشتند و پديد آمدن سلسله مراتب اجتماعی، بنا بر اين، فراوان تبعيض‌هايی که انحصارها پديد می‌آوردند، عصيان برضد تبعيض‌ها را ناگزير می‌گرداندند. همگانی‌ترين اين تبعيض‌ها، تبعيضهائی بودند که جای هرکس را در سلسله مراتب اجتماعی معين می‌کردند. اين سلسله مراتب ساخته انحصارها، بخش بزرگی از درس خوانده‌های جوان را در شمار قشرهای ميانی جامعه قرار می‌دادند و آنها را به نيروی محرکه اين قشرها بدل می‌کردند. بيهوده نبود که تبعيض‌زدائی – انگيزه قوی شرکت جمهور زنان در جنبش – از خواستهای مردم در جنبش گشت که در زبان دينی، استکبار ستيزی نام گرفت.

۱۸ – بهمان نسبت که ستون پايه‌های ديکتاتوری شاه، فرسوده می‌شدند، نيازش به استوارکردن تعادل قوا با قدرتهای خارجی بيشتر می‌شد. اما از بداقبالی او، در اين هنگام، دو ابر قدرت وارد مرحله انقباض می‌شدند و رﮊيم نمی‌توانست تعادل موجود را نيز برقرار نگاه دارد. بداقبالی ديگری به رﮊيم روی آورد: پيش از آن، «شوروی» سابق را، بمثابه دشمن، محور سياست داخلی و خارجی می‌کرد: حزب توده دست نشانده شوروی خوانده می‌شد و گروه های سياسی با ايدئولوﮊی چپ که به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، وسيله کار حزب توده شمرده می‌شدند. گروه ديگر را چين و نيز فلسطينی‌ها، حمايت می‌کردند. چون موج‌های جنبش همگانی، از پی هم، برمی‌خاستند، شاه تهديد می‌کرد که تغيير رﮊيم، ايران را به «ايرانستان» بدل می‌کند. جنبش که ادامه می‌يافت، او امريکا و انگلستان را نيز متهم می‌کرد. غير از نيازش به محور کردن قدرت خارجی در سياست داخلی و خارجی خود، رفتار او گويای بی‌اطلاعيش از تحول در سطح جهان بود. شعار «نه شرقی و نه غربی» که ترجمان موازنه عدمی است، بيانگر استقلال طلبی مردم در جنبش و وجدان – ولو مبهم – آنها بر ورود دو ابر قدرت به مرحله انقباض و توانائی خود به بازيافت استقلال از سلطه امريکا و، در همان حال، قرار نگرفتن تحت سلطه «شوروی» سابق بود.

۱۹ – تا آن روز که شاه صدای انقلاب مردم را بشنود، او و رﮊيمش انعطاف‌ناپذير ماندند. روشی جز سرکوب بکار نبردند. او به جای آن که انعطاف‌پذير شود، حکومتی از نظاميان تشکيل داد. نتيجه اين شد که جمله او، «صدای انقلاب شما مردم را شنيدم»، اما اينک آماده‌ام با آن وارد جنگ شوم، معنی‌دهد.از آن زمان، تا سقوط حکومت نظامی، رﮊيم همچنان انعطاف‌ناپذير باقی‌ماند و اين انعطاف‌ناپذيری کشنده شد. زيرا امکانها را از دست شاه بدر برد: رجال سياسی که پيش از آن می‌توانستند، از رهگذر سياست آشتی جويانه بر سرکار آيند اينک که فرصت سوخته بود، بدين کار توانا نبودند و قلمروهائی از جامعه که هنوز تحت حاکميت دولت بودند، (صنعت نفت و دستگاه اداری که در اعتصاب فرو رفت و ارتش که به قول سرانش چون برف آب می‌شد)، از پی هم، از دست او بدر می‌رفتند. حکومت بختيار زمانی تشکيل شد که رﮊيم شاه قلمرو حاکميت نداشت. خارج شدن شاه از کشور، مردم درجنبش را از پيروزی انقلاب مطمئن کرد.

۲۰. زبان قدرت، تنها زبانی بود که شاه و متصديان رژيم او، از رأس تا قاعده، بکار می‌بردند. در واپسين سخنش خطاب به مردم ايران، همچنان، اين زبان را بکار برد. اينبار«صدای انقلاب شما را شنيدم» در متن سخن او، صدای قدرت شما را شنيدم معنی می‌داد. از اين‌رو، در جامعه، اين انتظار که شاه تسليم می‌شود، پديدآمد. وچون دولت نظامی تشکيل شد، اثر ريختن بنزين برروی آتش را جست. هرگاه او زبان آزادی را بکار می‌برد و اين انتظار را پديد می‌آورد که دولت حقوقمدار می‌شود و تشکيل آن‌را در عهده رهبری انقلاب می‌نهد و عمل او با قولش انطباق می‌جست، بسا هنوز اين امکان وجود داشت که دولت حقوقمدار استقرار بجويد و ايرانيان شهروندان حقوقمند بگردند.
زبان قدرت يعنی دروغ وقتی زبان رسمی می‌شود و دروغ رانه تنها رژيم در تنظيم رابطه خود با مردم که، در خود، از قاعده تا رأس، بکار می‌برد، سرانجام مقام‌های تصميم‌گيرنده را از تشخيص صحيح و گرفتن تصميم‌های درخور باز می‌دارد. همان خواهد شد که در بالا بر سر شاه و دستياران او در واپسين سالهای عمرش، بخصوص، در دوران انقلاب آمد.
و زبان قدرت و بيان دروغ دو بلای ديگر را با بلای بالا همراه می‌کند و اين سه بلا، رژيم را از پا در می‌آورد: يکی اين‌که هر اعمال خشونتی و ديگری اين که هر روی‌داد ناخوش‌آيندی و هر آسيب و نابسامانی اجتماعی و بسا هر حادثه طبيعی ناگواری، به رژيم و نماد آن نسبت داده می‌شود (نمونه آتش زدن سينما رکس آبادان) و هر کار رژيم، در نظر جامعه، زشت و زيانمند و بسا خيانت به کشور و مردم جلوه می‌کند.
هرگاه واپسين سخنرانی شاه را بلحاظ نوع زبان و نيز بلحاظ راستی آزمائی، تحليل شود، بدان، نه تنها بيستمين عامل تغيير که تمامی عوامل تغيير، بطور عينی، شناخته می‌شوند.

اين ۲۰ تغيير و عاملهای آنها تمامی تغييرها و عوامل تغييرها نبودند. در جامعه نيز تغييرهايی روی می‌دادند و انقلاب حاصل اين دو رشته تغييرها بود. با آن‌که آن تغييرها را در نوبتی ديگر مطالعه می‌کنم، اما اين تغييرها پاسخ دقيق و جامع به پرسش هستند و بکار نسل‌های ديروز و امروز و فردا در شناسائی وضعيت کنونی رژيم ولايت مطلقه فقيه می‌آيند. به آنها امکان می‌دهد دريابند چرا رژيم ولايت مطلقه فقيه پايدار نيست و محکوم به سپردن جا به دولت حقوقمدار است. تغييرهای ديگر که در جامعه روی دادند تا انقلاب ميسر شد، باز به اين نسلها می‌آموزند تغييرهای نيمه تمام کدامها هستند. پس جا و موقعيت و مسئوليت خويش را در می‌يابند و به عمل بر می‌خيزند.

ايرانيان!
قرار بر اين بود که، در پی انقلاب، عقيده از آن شهروند ايرانی بگردد. چنان‌که باورمند به خدا و ناباور به خدا، مستقل و آزاد زندگی کنند و زور تنظيم کننده رابطه آنها نباشد. پس بر پرسش کننده و نسل امروز ‌است که خود را از فريب منطق صوری برهند و به تحقيق روی‌آورند: در بهار انقلاب، بحث آزاد و سياسی و غير قهر‌آميز کردن رابطه‌ها ميان فعالان سياسی را چه کسانی پيشنهادکردند و کدام گروه‌ها خشونت درکارآوردند؟ همين پرسش، سئوال کننده و نسل امروز را از واقعيتی آگاه می‌کند که آن را نمی‌بينند. همان واقعيتی که در مقدمه خاطر نشان کردم: اين نه تقصير دين که تقصير قدرت را هدف کردن و دين و ايدئولوژی را وسيله رسيدن به قدرت و حفظ قدرت و بکاربردن قدرت کردن است که تازه يکی از عوامل پديد آمدن وضعيت کنونی، از رهگذر بازسازی استبداد، ‌است. کار اين سه نسل فرار از برابر واقعيت نيست. واقعيت انقلابی است که انجام گرفته‌است. پس تجربه‌ای است که بايد به نتيجه رساند. نسل امروز بايد به اين مهم برخيزد. يکبار ديگر هشدار می‌دهم: راه‌کار بايسته همراه شدن با آنهائی است که تجربه را رها نکرده‌اند تا رساندن آن به نتيجه. پس شما ايراينان را فرا می‌خوانم که با آنها همراه شويد و جامعه باز و تحول پذير، جامعه ارزياب منتقد، جامعه در رشد در استقلال و آزادی و بر ميزان عدالت اجتماعی را بسازند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016