پنجشنبه 23 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

در صحبت آرامش دوستدار! گزارش گونه ای از یک سخنرانی، اصغر نصرتی (چهره)

اشاره
آنچه در اينجا من، به ويژه در بخش «اصل مطلب»، آورده ام حاصل تندنويسی های من از اين سخنرانی ست و به ناچار هم اساس جمع بندی و صد البته برداشت من از سخنان آقای دوستدار. پس از همين رو، به قول آلمانی ها، دست در آتش به قصد سوگند نميکنم تا همه ی نوشته ی مرا عين حقيقت کلام سخنران بدانيد. اميد من بر اين است که برداشت من نزديک به کلام و انديشه ايشان باشد و آرزويم اينکه خلاف حقيقت کلام نگفته باشم. اما قاعده ی کار چنين است که به مجرد آشکار شدن سخنی در جمعی بزرگ، اين امکان و اختيار را بر همگان مجاز ميکند که بر سنجش سخن سخنران برآيند. پس نوشته ی مرا تنها در حد يادداشت برداری و برداشت هايم از مجموعه سخنرانی با حواشی آن بدانيد و نه بيشتر. در همينجا يک توضيح اساسی ديگر را لازم ميبينم و آن اينکه من به زعم خود تلاش کرده ام تا حد ممکن محتوا و به قولی لب مطلب را در اينجا آورده باشم و از سخنان، حاشيه ای پرهيز کنم. ديگر اينکه قدری ساده نويسی در انعکاس سخنان آقای دوستدار بکار گيرم. از همين رو اين نوشته نه تنها نوعی تلاش در موضوع ماندن بوده، بلکه نوعی درک راحتر مطلب و صد البته خلاصه کردن هم به همچنين. باز با اين شرط و اميد که درکم از مجموع مطلب راه خطا نرفته باشد!

کلام نخست
ديشب دوباره کتابفروشی فروغ در شهر کلن با دعوت يکی از مردمان اهل ادب و انديشه، مهماندار بيش از هشتاد (؟) ايرانی (؟) بود. علاقمندان و اهل فن اين شبها را مدتهاست که دنبال می کنند. و چه خوب که چنين می کنند و آنچنان حمايت. آنهايی که دست بر شعله ور داشتن شبهای انديشه و هنر دارند، يا داشتند، خوب می دانند که اين اندک شرری که هست هنوز با چه دشواری ها روبروست و چه سخت جانی ها طلب می کند تا همچنان برپا بماند. و اگر روز نخست عشق ش آسان می نمود در پی تداومش چه مشکلها که پيش نيامد و نخواهد آمد. ولی انگار همت اين دوستان پايدارتر از آن است که گمان ميرفت، که همواره چنين باد! اما قصد اين نوشته نخست اين بود که گزارشی باشد تا برای آنها که در جمع نبودند، بدانند که چه در آن شب بر من و مهماندار و مهمانهای دگر و چه بسا سخنران پيرسالمان گذشت و سخن از چه بود؟ اما در طول کار دشواری هايم برای چنين گزارشی بسيار گشت.از همين رو کلمه ی «گونه» را بر واژه ی گزارش افزودم تا کسی را از خويش گله مند نساخته باشم. علت اصلی اما خود در طول نوشته نمود خواهد داشت که پس پيشاپيش از تکرارش اجتناب ميکنم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اصل مطلب
موضوع سخنرانی آقای آٰرمش دوستدار « زبان و شبه زبان، فرهنک و شبه فرهنگ» بود. در نگاه نخست و به ويژه با چند جمله ی اوليه ايشان در تعريف و اشاره به ساختار و سامانه ی جمله و اجزا آن همچو «تک واژه»، واژه (کلمه)، «گزاره» و «نهاد»، به نظر می رسيد سخنرانی بيشتر در باره زبانشاسی باشد. و شايد در نهايت به خاطر تکرار دوباره ی کلمه ی «شبه» در پيشاپيش زبان و فرهنگ، نوع انحراف از اصل باشد.
اما هرچه سخن به دراز می کشيد محتوا نه تنها سخت از موضوع و تصور من بيرون و دور می شد، بلکه بسا پرت از اصل مطلب می گشت. چرا که بی مقدمه و بدون کمترين ارتباط ساختاری در گفتار سخنران به تاريخ و تمدن ايرانی اشاره شد و هنوز از مشت محکم مذکور به هوش نيامده بودم، که مقوله ی اسلام و بدتر از همه صحبت انقلاب (۵۷) به ميان آمد! مطلب چنان به سياست روز کشيده شد که من موضع اصلی را و رابطه و خط ارتباط را به کلی گُم کردم. احساس کردم با ارائه فيلمی ده دقيقه ای از مواد چهار ساعته ی روبرو شده ام. علاوه بر اين مشکل دوم من شکل انتخاب در مواد بود تا نوع مونتاژه. چرا که اين شيوه قبل از آن که ايجازی در بيان باشد، سردرگمی مرا افزونتر می کرد.
سخنران به نيکی تاکيد ميکرد که تفاوت است ميان زبان گفتاری و نوشتاری و اين که زبان نوشتاری اساس کار خود را بر نوع گفتاری استوار ميکند و بدون دومی اولی ميسر نمی شود. در اينجا الويت با زبان گفتار است. وی می افزايد که در گذشته ی دور (پيش از آمدن اسلام و سيطره ی زبان عرب) زبان ما در گفتار و نوشتار يکی بوده. و نتيجه می گيرد که زبان و احيانن فرهنگ عربی چنان در رگهای زندگی و زبان ايرانی جريان يافته که نه از زبان فارسی چيزی مانده و نه از گذشته ی ايرانی! و در تکميل حرفهايش اشاره دارد که کار بدانجا کشيده که امروزه اصلن اصل جايگزينی واژه های فارسی بر عربی بسيار محدود شد! پس نتيجه ميگيرد که زبان ما در اين راه انحرافی به شبه زبان و فرهنگمان نيز به شبه فرهنگی بدل گشته است. پس امروز سخن از نژاد ايرانی حرفی بی معنا ست. چون ما اصلن ديگر وارث فرهنگ گذشتگان خويش نيستيم. ما پرورده ی فرهنگ عربی/اسلامی هستيم و اين را از صدمات جبران ناپذير زبان و فرهنگ عربی بايد دانست. برای آنکه ختم جلسه را در اين بخش بحث اعلام کند، با تاکيد اين پرسش را طرح ميکند که اصلن چه اصراری ست که ما خود را وارث تمدن پيش از اسلام بدانيم؟ از آن که چيزی باقی نمانده است!
سخنران در اينجا برای اثبات سخن خود زبان را وسيله ی انتقال انديشه و کلام و چه بسا فرهنگ می داند و از همين رو مقوله ويژه گی ساختاری زبانها را با هم، به اشاره، مقايسه می کند. زبان عربی را از جمله زبانهای «قالبی» و زبان فارسی را از نوع «پيوندی» ميداند. ( گرچه در اينجا بحث فنی تر شده اما توضيح مطلب توسط سخنران کمتر می شود.) باز از همين منظر وی اشاره به زبانهای اروپايی دارد و معتقد بر اين نکته که فرهنگ اين ملل در درون زبان ويژه ی خودشان رشد کرده و انتقال اين انديشه و فرهنگ به زبان فارسی ميسر نيست. و چه بسا پيگری فرهنگی و جذب خوب و دفع بد آن برای ما ايرانی ها ناممکن! چون „ مرز خويشاوندی فرهنگ ها زبانها ست.“ ( پس مقولاتی چون دموکراسی، روشنگری و هومانيسم و پيگری فرهنگی از نوع اروپايی آن برای ما بی مورد است؟! پس اين دويست سال تلاش ايرانی ها از مشروطه تا کنون آب در هاون کوبيدن بوده؟)
در جای ديگر سخنرانی باز آقای دوستدار به علل پيدايش شبه زبان اشاره دارد، آنهم در دو نکته نسبتن مهم: نخست اينکه آنچه به زبان فارسی نوشته شده است، فرهنگ اسلامی ست اما آنچه به عربی توسط ايرانيان ؟ نوشته شده، بيشتر دارای فرهنگ ايرانی است. ديگر اينکه فاصله ی عميق ميان زبان گفتاری (محاوره) ما با نوشتاری، سبب انحراف زبان فارسی گشته است.
آقای دوستدار در جای جای سخنرانی خود حضور و قدرت شعر فارسی در کلام و انديشه ايرانی را يکی ديگر از علل پيدايی شبه زبان دانسته و سحر شعر را سبب ساز امتناع از تفکر و شکوفايی انديشه! چرا که اين شعر سرشار از تفکر عرفانی و اسلامی و مهمتر از همه قدرت سحر بوده و بسيار قدرتمند و از همين رو نثر در نبرد با شعر توان رشد و مقاومت نيافته و به نوعی به حضور بی رمق و ناتوان خود ادامه داده است. از چنين نثری هم تنها شبه زبان پيدا می شود و شبه فرهنگ و نه بيشتر. وضعی که فعلن در آن بسر ميبريم.! ( اين برداشت من از حرفهای ايشان از مطلب است و وی به صراحتی که من در اينجا آوردم در اين باره سخن نگفتند که البته در اين باره در حاشيه بيشتر خواهم نوشت. در ضمن هرجا که داخل پرانتز مطلب آمده از آن من بوده و نه سخنران)

حواشی:

۱- دشواری کار
برنامه چنين بود که سخنران ۵۰ تا ۶۰ دقيقه سخن براند و پس از اندک استراحتی پرسش و پاسخ باشد. متاسفانه سخنران ۸۰ دقيقه سخن گفت و تازه باز در پايان کار معلوم شد که هنوز سخن اصلن به پايان نرسيده است. گرچه قرار شد که ادامه اش پس از استراحت کوتاه دوام يابد، اما انگار خود سخنران با پوزش و بستن موقت بحث و موکول آن شايد به وقت ديگر و يا انتقال متن به حاضرين به شيوه ای، عملن سخنرانی در نيمه ی خود ماند و متاسفانه نتيجه گيری در بحث و فرود در کلام از سوی سخنران حاصل نشد. مشکل من در درجه اول همينجاست. آقای دوستدار سالها سابقه تدريس و سخنرانی دارند، بی شک انتظار ميرود حداقل يکبار با توجه به متن مورد استفاده، آنهم در خلوت خويش، سنجش زمانی کرده باشند و بدانند اين بحث و نوشته در يک سخنرانی يک ساعته ميسر است يا خير؟ اين کاری ست که از ايشان و حتی از افراد تازه کار هم انتظار ميرود! کارگردانی که نداند چه مدت تماشاگر بايد نمايشش را تماشا کند، عملن تمرين نمايش را به روز اجرا موکول کرده است!
آنچه من در بالا در بخش «اصل مطلب» نوشتم، شکل ساده شده ی سخنرانی در حد فهم عمومی تر بود، اصل نوشته و نحوه ی بيان آقای دوستدار به مراتب دشوارتر بود. به طوری که هنوز از پيچيدگی جمله ی نخست خلاص نشده بوديم که جمله ی بعدی سراغ مان ميآمد. آيا بهتر آن نيست که وقتی ما صحبت از سخنرانی ميکنيم نوع کلام را نيز تا حدی، نه تنها به فضای سخنرانی، بلکه به قالب سخنرانی نزديک تر کنيم. سخنرانی کلاس درس دانشگاهی نيست که دانشجو ياداشت برداری کند و بعد با منابع موجود و اعلام شده در هضم و فهم کلام استاد برآيد. سخنرانی از ديد من بيان انديشه برای فضايی همه فهم ( همه فهم هم مشروط به جا و مخاطب …) است. از همه مهمتر سخنرانی يعنی «سخن» برانيم و نه نوشته بخوانيم. چرا؟ چون اين گونه تمرکز و توجه شنونده و احساس همراهی او را با خود بيشتر داريم تا از نوع خواندن متن. حالا اگر نوشته ای اينگونه پيچيده را به شيوه ی خواندن آقای دوستدار ( که کم نبود نکاتی که ايشان در خواندنش دشواری داشتند.) اضافه کنيم. و بر اين دو مقوله ی سرپا ايستادن يکساعته شماری، گردن کشی شنونده مشتاق ديدن سخنران و اشکالات صوتی و صد البته بالا بودن سن سخنران ( آقای دوستدار به زودی ۸۴ ساله می شوند.) بدانها بيفزاييم، بيشتر متوجه دشواری فهم سخنان آقای دوستدار خواهيم بود.

۲- فرهنگ پرسش
- متاسفانه ما ايرانی ها هنوز هم که هنوزه، با توجه به اين که در خارج از کشور چندين و چند سال شاهد سخنرانی بوده ايم، نتوانسته ايم معنای پرسش و پاسخ را بفهميم. اکثر ماها وقتی قرار است پرسشی را طرح کنيم، به جای پرسيدن، خود يک سخنرانی موازی راه مياندازند و تازه به اين هم قانع نبوده تا مدتها بعد از اين سخنرانی موازی، به گفتگوی دونفره متوسل می شويم. بيشک تا اطلاع بعدی اين وظيفه ی گرداننده جلسه است که کنترل مجلس را به عهده بگيرد.

۳- فرهنگ پاسخ
سخنران هم، به ويژه آقای دوستدار که رواج دهنده و مبلغ پرسشگری ست، وظيفه دارد که اولن در محدوده ی سخنانی که گفته است، نه تنها پاسخگوی حرفهای خود باشد و به ناروشنی های کلام خود روشنی بخشد، دومن و بلکه پاسخ را نه در سمبه ی قدرت و موقعيت سخنران که در منطق کلام خويش بگنجاند. از همين رو وقتی از وی پرسيده می شود که „تعريف شما از واژه «بند تنبانی» چيست و چرا از نظر شما لاهوتی ِ شاعر اشعار بندتنبانی گفته. چون اين حرف شما با آنچه من از واژه بند تنبانی ميفهمم، متفاوت است؟“ پاسخ می شنويم که „بند تنبانی يعنی همين اشعار لاهوتی“! و من ِ شنونده در شگفت ميمانم که آقای دوستدار از سويی امثال مرا تشويق به پرسشگری و تفکر می کند و علت انحراف فرهنگی ما ايرانيان را دقيقن از اين رو می داند که چنين نکرده ايم، اما از سوی ديگر خود ايشان از شيوه ی زور سخنران، بهره می گيرد!
گمان دارم اگر تفکر و پرسش گوهر انديشه ی آقای دوستدار باشد و نقص و ضعف و چه بسا انحراف فرهنگ ايرانی را به علت نبودن اين دو در گذشته تاريخی سرزمين ايران بدانيم، من اين دو ابزار کار را نه تنها در تئوری و پايه انديشيدن فردايم ميدانم، بلکه اسلوب کارم را هم بران استوار خواهم کرد. اما شگفتا که اين تئوری و اسلوب انگار فقط شامل انديشه ی ديگران می شود و در حوزه ی انديشه های خود آقای دوستدار پاسخ درخوری نمی يابد. از همين رو وقتی پرسشهايی منطقی بر اساس سخنان ايشان از سوی يکی از حاضرين طرح می شد، ايشان به قول شطرنج بازها بازی را برخلاف روال کار به موقعيت پات می کشيدند. مثلن مقوله ای چون زبان محاوده و زبان نوشتاری که به زعم ايشان در دوران پيش از اسلام يکی بودند و از همين منظر راه بر شبه زبان و شبه فرهنگ بسته بود، از سوی يکی از شنوندگان به پرسش کشيده شد و نمونه هايی آورد. پاسخ آقای دوستدار باز يکی از نمونه بازی های پات بود“ … شما اينگونه فکر ميکنی خب باشه“! (نقل به معنا). بماند که نکته ی مورد اشاره ی آقای دوستدار هم با گذشته تاريخی ما همخوانی ندارد. چرا که ما حداقل در دوران شکوفايی ساسانيان چنين وضعی نداشتيم و ميان زبان محاوره (مردم کوچه و بازار)، دربار و روحانيت زرتشتی فاصله از ماه من بود تا ماه آسمان. و ثمره ی همين تفاوت هم سبب پيدايی زبان مردم، ديوانی/ دربار و روحانی گشت!

۴- ابهامات
سخنران در چند جا از اينکه شعر در نوشتار ما چنان سيطره داشته که مانع پيدايی نثر قوی گشته است ( و لابد نثر امروزی هم از همين منظر سبب ساز نوعی شبه زبان است) و حتی به کنايه مثال ميآورد که شماری (؟) از توده ای ها در گذشته کلی از اشعار مولانا و حافظ را از بر بودند و در حرف (بحث؟) بکار می بردند. و در تکميل حرفش اشاره می کند که چه بسا هيچ ايرانی خانه اش بدون کتاب حافظ نباشد! بخش اول حرف ميتواند جای مکث داشته باشد. اما مگر در همين اروپا تا قرن شانزدهم (؟) همه ی نوشته های مهم به شعر نبوده؟ مگر همه ی آثار نمايشی شکسپير به شعر نيست. سحر کلام شکسپير مگر کمتر از سحر کلام حافظ است؟ حالا چرا از بر بودن شعر از سوی توده ای ها هم به جرمی در عرصه ی پيدايی شبه زبان و شبه فرهنگ گشته است؟ حالا چرا مثال توده ای ها؟ مگر فقط آنها شعر حافظ و مولانا حفظ بودند؟ البته من کيفرخواستهای بسياربرای توده ای ها می شناسم، اما در تقويت شبه زبان و شبه فرهنگ، آنهم از راه حفظ کردن اشعار مولانا و حافظ، نوبری بود که در زمستان سخت آلمان از آقای دوستدار عرضه شد! ديگر اينکه چرا داشتن کتاب حافظ در خانه ی هر ايرانی دشواری ما باشد؟ من اميدوارم حداقل همين کتاب هم باشد. چرا که در سخنش بس نکات مفيد در آموزش همين زبان فارسی است.
آقای دوستدار در سخنانشان اشاره کردند که در زمان پهلوی ما زندگی مدرن داشتيم و برای مثال از رفتن به سينما و خواندن کتاب نمونه آوردند! من نفهميدم چرا بايد اين دو شاخص برای تعريف مدرن بودن کافی باشد؟ مگر در دوره ی اسلامی کسی کتاب نمی خواند و سينما نمی رود؟ بی شک اين نوع ساده نگری کار روش آقای دوستدار نيست و شگفتا که در اين سخنرانی از اين نمونه ها کم نبود و به نظر می رسيد که انحرافی در سخنرانی پيش آمده بود. انگار کمی بوی تصفيه حساب ميامد تا بحث عميق فنی زبان و شبه زبان!

۵- گله مندی

روزگاری محمود دولت آبادی در مصاحبه ای گفته بود که کليدر مرا مردم عادی استقبال کرده اند و نه روشنفکران. اين جماعت فقط لعن و نفرين و سرزنش نثارم کرده اند! (نقل به معنا) من نميدانم چند درصد از مردم عادی کتاب کليدر را در فهم و حوصله ی خود ديده اند و اين چند جلد و چندين هزار واژه را خوانده اند و باز نميدانم که منظور دولت آبادی از مردم عادی و روشنفکر کيست و چيست؟ اما خوب ميدانم که امثال اين کتاب را تنها کسانی که کتاب خوان حرفه ای هستند و سرشان برای فهم بيشتر و درک دشواری های اجتماعی بيشتر به درد ميآيد، خوانده اند. اما چرا اين مطلب را در اينجا آوردم؟ اين ارتباط مستقيمی دارد با حرفهای داخل رستوران من با آقای دوستدار: در آنجا ايشان از جمله اشاره کردند که „ما در زمان شاه همواره اعتراض و گله داشتيم که آزادی نيست. خب الان اين همه انسان در خارج حضور دارند و آزادی هم که هست، پس چه کرده اند؟“ (نقل به معنا) وقتی من در پاسخ گفتم انسانهايی چون شما پيدا شده اند و چند جلد کتاب مفيد به جامعه ايرانی عرضه کرده اند، امثال محمد رضا فشاهی و بسيار ديگر مصمم تر گشته و در عرصه تحقيق کتابهای ارزنده ی ارائه داده اند و کلی روشنفکر مشتاق خواندن کتابهای امثال شما هستند. پاسخ شنيدم: „من فشاهی را نميشناسم ولی اگر شما خوبش ميدانيد باشه، اما روشنفکرها مخالف من هستند!“ اين ادعا همان ايرادی بر آن وارد است که در حرف دولت آبادی بود. بماند که فهم کتاب دولت آبادی به مراتب راحت تر از کتابهای آقای دوستدار است. پرسش اساسی اين است: به راستی به غير روشنفکر، آنکه حوصله و دردش فهم «چگونه ما ما شديم« نباشد، چه کسانی سراغ کتابهای اقای دوستدار ميروند؟ باز بماند که من هنوز مشکل در فهم اين واژه ی پر ابهام روشنفکر دارم.

پايان کلام
شايد در نوشته ام قدری ناشکيبا و نامهربان جلوه کرده باشم. اما چون آرامش دوستدار را بسيار دوست دارم، چرا که تلاشش و توجه دادنش به «درخشش های تيره» زندگی تاريخی مان، به زير ذره بين بردن ضعف هايمان در تفکر و چه بسا نپرسيدن، ارزشمند می دانم و چون با مرد انديشمندی روبرو هستم، نمی خواهم همه سخنش را چشم بسته بپذيرم و فقط بسان برخی بله گويی را تمرين کنم. اين را بازانديشی امروز به من ياد می دهد. همان چيزی که غير مستقيم آقای دوستدار از امثال من از راه کتابهايش طلب می کند. نمی خواهم انديشه ورزی را تبديل به نوعی دين باوری کنم چون می دانم که دين خويی بيماری مزمن من ِ ايرانی ست. پس پيش از آنکه اسلوب عمل تفکر و پرسش به جسم بی جانی تبديل شود به کارش ميگيرم تا به قصد و غرض دوستدار وفادار بمانم! اميدوارم که ناروا نگفته و حقی را در شتاب کلام و فکر خويش ضايع و فراموش نکرده باشم.

اصغر نصرتی (چهره)
يکشنبه ۸ فوريه ۲۰۱۵


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016