شنبه 25 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

کوبایی که من دیدم(بخش پایانی)٬ محمد برقعی

محمد برقعی
در طول مسیر از دهات و شهر ک ها که می گذشتیم از ماشین خبری نبود ، گاری ها وسیله حمل و نقل بودند . در این جا ارزش تکنولوزی و اهمیت ماشین آلات مشهود است . این که چگونه در حالی که تنها سه درصد جمعیت آمریکا کشاورزند ،اما همین در صد کوچک نه تنها نیاز کشاورزی آمریکا را تامین می کند ، بلکه مازاد محصولات خود را هم به جهان می فروشد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


با آن که دوروز است که باران قطع شده اما هنوز مسئولین تور سفر به منطقه کوهستانی را عقب می اندازند ، که جاده ها مناسب نیست ، وقدم زدن در جنگل با زمین گل آلود مشکل است . فهمش برایم مشکل بود ، تا رفتم ودیدم . جاد ه های شنی و ابتدایی و پرپیچ وخم ، و ماشین های عهد عتیق که گاه نگران بودی که به بالای گردنه نمی رسی. . درست می گفتند. بهرحال قرار به صبح زود فردا شد . اتوبوس تمیز و خوبی در انتظارمان بود . مسیر واقعا زیبا بود . همه جا سیز وتمیز ، و جاده های میان شهرها بلوارهای زیبا یا جاده های اسفالته با گل کاری های چشمگیر .جاده ها خلوت ،و تقریبا از اتوممبیل شخصی خبری نبود. پس از دوساعتی نزدیک شهر سنتا کلاراclara santa رسیدیم . در نزدیکی شهر بنای بادبود چه گوارا بود. موزه ای با دو اطاق بزرگ ، ومجسمه ای از او در فضای جلو بنا. درداخل همه یادگار ی های چه گوارا بود . اسلحه هایش ،وسایل پزشکی و دندانپزشکی اش ، دوربین و دیگر وسایلش ، و کلی عکس از او از کودکی تا مرگش.

دونکته توجه ام را بیشتر جلب کرد یکی از همسرش ،که هم رزمش بود و خود چریکی در میدان ، بیش از دو سه عکسی نبود ، همجنین از فرزندانش .اگر او یک شخصیت آمریکایی بود ، کلی عکس های خانوادگی او در آن جا بود. برای آمریکایی هافرد مهم است و لذا زندگی شخصی او . حتی در مبارزات انتخابی هم همیشه زن او بخشی از فعالیت اواست ، هر چندفرزندان نقش چندانی ندارند،زیرا نمی خواهند زندگی فرزند یک شخصیت سیاسی بر کودکی بچه ها سنگینی کند، وفرزند شخصیتی در سایه پدر یا مادر شود . ولی همسر اواز او جدانیست. در حالی که برای بیشتر مردم جهان سوم ، زندگی شخصی قهرمانشان جدا از زندگی فردی و مبارزاتی اوست . همسر هم زمانی مطرح می شود که خود همسر شخصیت بارزی داشته باشد.

هرچنداین سال ها ،تحت تاثیر آمریکا ، کم کم همسران فعالان سیاسی و اجتماعی هم در کنار آنان ظاهر می شوند.

به همین سبب هم شرح حال نویسی در غرب متاول است ، و آمریکا در زمینه توجه به زندگی شخصی از همه پیشتر است ، در حالی که درجوامع غیر غربی ،از جمله ایران ، این رویه متداول نیست ، ودر کمتر فضای عمومی از زندگی خصوصی شخصیت ها صحبت می شود . از این روی نه تنها از زندگی شخصی حافظ و عطار و شاه عباس خبری نداریم ، و تذکره ها وکتب تاریخی به این مسایل نمی پردازند ،بلکه از زندگی شخصی مصدق و ستارخان و دهخدا هم اطلاع چندانی نداریم . در این رابطه است که در حالی که نام چه گورا در جهان شناخته شده است ، در نمایشگاه بنای یادبودش نشان چندانی از زن و فرزند او نیست. البته همسر او مسئول موزه چه گوارا در شهر هاوانا است ، و پنج فرزندش در مشاغل دولتی هستند ، و یک دختر او گاه گاهی در برنامه های تلویزیونی شرکت می کند
نکته دیگر سعی بسیار درنشان دادن دوستی عمیق فیدل کاسترو و چه گوارا بود، و تلاش برای پنهان داشتن اختلافات این دو در آخر کار. اختلافی که بعضی حتی به کاسترو تهمت می زدند ،که برای خلاص شدن از دست چه گوارا ، جای اورا به سازمان سیا نشان داد . و شاید در عکس اللمل به همین اتهام است که در کتاب خاطرات کاسترو ،که به تازگی چاپ شده ، کاسترو می نویسد که با دادن اطلاع غلط به سیا ، در مورد کشوری که چه گوارا به آنجا رفته بود ، وی را از دام سیا نجات داد.

اختلاف این دو مبارز اختلاف یک آرمان گرای با یک واقع گرای سیاسی بود . یکی بیشتر با قلبش می زیست و به ندای آن زندگیش را جهت می داد ،و دیگری با عقل به ارزیابی واقعیات می پرداخت . اولی قهرمان بود و مرد رویاها ، و دیگری رهبر کشوری که کمر به ساختن آن بسته بود. چه گوارای آرمان گرا بر آن بود که کوبا باید با چین پیوند دوستی ببند ، چون چین در امور دخالت کوبا نخواهد کرد . ولی کاسترو معتقد بود که بدون کمک همه جانبه شوروی ، کوبا تاب ایستادگی در برابر دولت نیرومند آمریکا را ندارد.ایستادگی در برابر قدرتی که همه فشارهای اقتصادی وسیاسی و نظامی را برای نابودی انقلاب کوبا به کار گرفته بود. چه گوارا می گفت ما یکی از اقمار شوروی خواهم شد ،عضوی از یک امپراطوری که هر عضوش نقشی را برعهده دارد . از این روی شوروی می خواهد ما شکر این مجموعه را تامین کنیم ،و این یعنی تک محصولی شدن ، و چنین اقتصادی استقلال ما را از بین می برد. در مقابل کاسترو می گفت درست است که چین نه ما را تک محصولی می خواهد نه مطیع ، اما حاضر به دفاع از ما نیست ،همان گونه سیاست کلی او در همه جهان است. در نهایت آن آرمان گرای رویایی آرژانتینی به دنبال انقلاب جهانی رفت ، و در 39 ساگی در بولیویاجان خود رابرسر آن گذاشت ،بی آ نکه موفق به جلب همراهی وهمدلی مردم بولیویا شود . وکاسترو انقلاب کوبا راحفظ کرد ،حتی اگر برای حمایت از شوروی ناگزیر شد که به بیش از ده کشور آفریقایی ، برای سیاست های شوروی ،نیروی نظامی بفرستد
سر راه در کافه ای ایستادیم . قیمت ها گران بود که نشان می داد که این مجموعه هم مستقیم و غیر مستقیم ،مثل همه خدمات مربوط به توریست ، زیر نظارت دولت است. قهوه دو دلار، و یک ساندویچ ساده پنج دلار . برای کاغذ توالت هم باید نیم دلار به ماموری که جلوی در توالت نشسته بود داده می شد.

در طول مسیر از دهات و شهر ک ها که می گذشتیم از ماشین خبری نبود ، گاری ها وسیله حمل و نقل بودند . در این جا ارزش تکنولوزی و اهمیت ماشین آلات مشهود است . این که چگونه در حالی که تنها سه درصد جمعیت آمریکا کشاورزند ،اما همین در صد کوچک نه تنها نیاز کشاورزی آمریکا را تامین می کند ، بلکه مازاد محصولات خود را هم به جهان می فروشد . در حالی که در کشورهای در حال توسعه ،که گاه تا هشتاد در جمعیت کشاورزند ، هنوز نمی توانند نیاز جامعه را تامین کنند. بهمین سبب در سرزمین حاصل خیز و سرسبز کوبا ، که بخش اعظم مردم آن کشاورزند ، مجبورند کره از آلمان صنعتی وارد کنند. هم چنین تخم مرغ و مرغ و گوشت به مقدار زیادی وارد می شود. وحتی تولید و آماده کردن شکر هم با مشکلات بسیاری مواجه است.

بر سر راه از یکی از دیدنی ترین شهرک های توریستی کوبا دیدن کردیم. ترینادا شهری کوچک که ساختمان ها ومحلات باقی مانده آن از زمان اسپانیا یی ها فوق العاده زیبا است ، و یونسکو آن را در فهرست میراث جهانی ثبت کرده است . دولت برای بازسازی و نگهداری ساخت سنتی آن تلاش بسیار کرده است .از بازسازی خیابان ها ی سنگ فرش ، تا مرمت ساختمان های زیبای قدیمی ، با در و پنجرهای بلندو چشمگیر. هنوز تا آمدن سیل توریست و شکوفایی اقتصادی این شهر تاریخی سال ها راه است . صنایع دستیشان واقعا زیبا بود ، و حسرت که چرا نمی شود حجم وسیعی از آن ها را خرید و با خود برد. زیباترین رو میزی ها دست بافت ده دلار ، و مجسمه های چوبی در همین حدود ، که البته هیچ بومی با این قیمت ها نمی تواند آن ها رابخرد.

برای اولین بار مردم عادی را دیدم که سیگار برگ می کشیدند . که معلوم شد محصول مزرعه خودشان است ، و مثل شهر هاوانا یک کالای توریستی نشده که فروشش در انحصار دولت باشد، وبا دلار فروخته می شود. در آن دکان های دولتی سیگار برگ از دانه ای یک دلر بود تا دانه ای 25 دلار. البته در هاوانا هم سیگار برگ قاچاق و بدون باندرول گاه گیر می آید، ولی خروجشان از کشور مجاز نیست . میدان کوچک وسط شهر ،با رستوران های قدیمی و زیبا ، هر رهگذری را وسوسه به نشستن می کرد. اما با این وجود در همه خیابان ها و کوچه های مسیر تنها یکی دوماشین شخصی دیدم. مینی بوسی واتوبوس چندانی هم نبود.

چند ساعتی بعد به سوی مقصد نهایی حرکت کردیم . منطقه ای کوهستانی در میان جنگل ها . به هتل که رسیدیم استراحتی ، و سپس بوفه مفصلی برای شام . پس از شام در سالن ورودی هتل یک گروه موزیسین محلی هنر نمایی می کردند. حدود بیست نفری به گرد آنان روی صندلی ها نشسته بودند ، از کشور های اروپایی و مکزیک . موزیسین ها در کار خود توانا بودند ، و تقریبا تمامشان جوان ، و معمولا چند نسل نوازنده . فضا آن شوری را نداشت که در پاره ای از کافه های شهر هاوانا دیده بودم. آن جا که گروه موزیک رقصنده هم داشت ،و یا تماشاچیان خود با رقص کوبایی آشنا بودند . به ویژه که گاه بومیانی و مسافرینی از آمریکای لاتین هم در رقص شرکت میکردند ، که گاه رقصندگان واقعا توانمندی بودند وسالسا و چاچا و مامبو و را با مهارت ،و در هماهنگی کامل با ساز، می رقصیدند ، و شوری بر پا می کردند.

دو روز بعد را بیشتر به دیدار روستاها رفتیم . نهار ها رادر خانه هایی روستایی ، که آماده پذیرایی توریست ها کرده بودند می خوردیم ،ولی صبحانه ها و شام را در هتل کوهستانی محل اقامت . در تمام مسیر خانه ها و روستا ها رابه دقت می نگریستم . دورافتاده ترین آن ها ، حتی خانه های تک افتاده در دامنه کوه ، برق داشتند و آب . و همه دهات مدرسه. یکی از دست آوردهای انقلاب کوبا با سواد کردن همه کوبایی هابود . یک بسیج 270 هزار نفری داوطلب ، که ظرف دوسال ریشه بی سوادی را کندند . روستائیان مثل تمام مردم کوبا نیازهای اولیه اش تامین است ، از مدرسه تا بهداشت تابرق ، وآب و جاده . و چون خاک حاصل خیز است و هوا همیشه بهار ، لذا از نظر غذایی خود کفا هستند.

بیش از نیمی از روزاول به گردش در جنگل گذشت ،آن هم با چندین راهنما ، که هریک در زمینه ای دانش قابل ملاحظه ای داشتند. در این آب وهوا هر گیاهی میروید . راهنما هایمان با دیدن مرغی که سمبل کوبا است به هیجان آمدند . توکورورو tokororoرا کوباییان مرغ ملی خود می خوانند ، زیرارنگ های بخش های مختلف بدن او مثل رنگ های پرچم کوبا است . بالهایش سبز ، تاجش آبی ،شکمش سرخ و سینه و گلویش سفید .

فکری در این دوروزه و در میان جنگل ها مرتب مرا به خودمشغول می داشت ، که با چه حسابی سازمان رهایی بخش خلق های ایران (سازمان انقلابی) عده ای را برای آموزش جنگ چریکی به کوبا فرستاده بود. منطقه ای استوایی با جنگل های انبوه ،که عبور از میان آن ها واقعا سخت است .درختچه هاچنان در هم تنیده اندکه باید با یک قمه مرتبا راه خود را از میان آن ها باز کرد ، و به آسانی یک گروه صد نفری می توانند در داخل آن ها پنهان شوند . آن وقت اینان آمده بودند که در این جا مشق چریکی بکنند که بروند در خوزستان و دشت ها و کوهساران خشک جنوب یجنگند. واین که چه چگونه این جوانان صادق و جان باز در دنیا رویایی خود زیست می کردند . بیهوده نبود که چه گوارا قهرمان اینان بود. آرمان گرایی که متوجه نبود همه جا کوبا نیست. وروستائیان بولیویایی نه تنها با همراه نمی شوند، بلکه به امید سودی اندک با نظامیان همراه می شوند. ویا بی جهت نبود که سیاهکل افسانه شد . تنی چند جان باز بیگانه با محیط ، که در همان اولین گام ها دستگیر شدند ، آن هم نه به دست نیروهای نظامی ، که به دست روستائیانی که برای نجات آنان از همه چیز خود گذشته بودند
در بازگشت ساعتی در شهر سیان فوجز cianfuegos ایستادیم. شهری بسیار زیبا و توریستی با رستوران های شیک . ماشین های چندی که بود همه آخرین مدل ، و بلوار پهن وزیبایی در میان شهر. این شهررا نخستین بار فرانسوی ها ساختند ، و بعد اسپانیایی ها آین شهر ساحلی را رونق دادند . امروزه پونسکو آن را در لیست میراث جهانی ثبت کرده . به بازدید تاتری رفتیم در ساختمانی قدیمی ، با سالنی با شکوه وهمه نوسازی شده . ورودیه برای ما 5 دلار بود و برای بومیان 5 سنت. شهر باز سازی شده ویکی از تفرج گاه های توریستی ، با ساحل زیبا . هم سنگ یک شهر توریستی اروپایی بود ، که هنوز مشتری چندانی نداشت .
به هاوانا که رسیدیم حدود 8 شب بود. شامی و استراحتی و بستن چمدان ها و آماده سفر صبح زود. در این فاصله به چند دوست هنرمندی که پیدا کرده بودم زنگ زدم ، تا شب آخر را با هم در کنار ساحل بگذرانیم ،که آمدند و چه شبی رویایی. مهتاب هم یاری کرد. پنج صبح که تاکسی آمد آخرین قطرات انرژیم را جمع کردم تا سرخوش از جمع جدا شوم . در فرودگاه شوفر تاکسی با لبخندی از خواب عمیق بیدارم کرد، و کمکم کرد تا جمدان هایم را به داخل ببرم
در سالن حدود صد نفری بودند. به گیشه ای راهنمایی شدم تا پیست دلار عوارض خروج را بدهم . وبعد ماموران کاغذ اجازه ورود به کوبا را از لای پاسپورتم برداشتند ،تا هیچ نشانی نباشد که روزی وروزگاری در کوبا بوده ام .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016