گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 فروردین» تبريک به ملت ايران! مهدی جلالی10 اسفند» نامه ۱۹۰ نفر به فيفا و درک وبسايت "کلمه" از آن، مهدی جلالی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تکليف خودمان را با هم روشن کنيم، مهدی جلالیکسی منافع ملی ما را در سياست خارجی نمايندگی میکند که خواهان همزيستی و صلح ميان بقيهی آدمهای غير ايرانی باشد. کسی که آرزوی خوبی برای همسايگان افغان و عراقی تا اسرائيلی خود داشته باشد. برای آنان هم زندگی و شادی بخواهد. و بخواهد با آنان تجارت و رفتوآمد کند، نه اين که خواهان مرگ و آواره شدن خانوادههای آنان باشد!
سوء تفاهم بزرگی ميان ما وجود دارد. به نظرم با اين وضع منطقه مهم است که بدانيم کجا ايستادهايم. بلکه يک مفاهمهی روشن و منطقی ميان ما بوجود بيايد که آيا ايدئولوژی جمهوری اسلامی را حمايت میکنيم يا نه. ما بايد همديگر را بفهميم. با متدولوژی خوبی میتوان نشان داد که ديدگاه ما ـ حداقل در شبکهی اجتماعی و رسانه ـ میتواند روی سياست خارجی ايران و حتا کشورهای منطقه و آمريکا اثر بگذارد. پس مهم است ما چه فکر میکنيم. وضع منطقه هم که سرنوشت خاورميانه خواهد بود. جايی که میخواهيم با همسايگان خود زندگی کنيم. محلهی ماست. چه آرزويی برای آن داريم؟ چه تصويری از محل زندگی خود داريم؟ يک شهروند نرمال مدرن که به آرمانهای حکومت اسلامی معتقد نيست ـ از اصلاحطلب گرفته تا سکولار ـ میتواند با بخشی از سياستهای جمهوری اسلامی موافق باشد. میتواند دولت آقای روحانی و سياست خارجی هستهای را حمايت کند. میتواند بگويد به افراد معتدلتر رای میدهد. ممکن است فکر کند مسير دموکراتيزه شدن تدريجی ايران از افرادی چون روحانی و يا اصلاحطلبان میگذرد. او جمهوری اسلامی را استبداد اسلامی میداند، اما میخواهد در ايران يا خارج زندگی نرمالی داشته باشد. برای مثال او اعتقادی به تحميل حجاب ندارد. اعتقادی به شلاقزدن و هر نمونهی ديگری از تحميل شريعت اسلامی ندارد. او اعتقادی به حکومت اسلامی ندارد. «اسلاميست» نيست اما میتواند مسلمان باشد. حکومت اسلام را تحمل میکند نه پيروی. چنين آدمی قاعدتا نمیتواند موافق سياست منطقهای جمهوری اسلامی باشد. سياست منطقهای جمهوری اسلامی به صراحت مکرر همهی سران جمهوری اسلامی سياستی برای گسترش نفوذ اسلام و حکومت اسلامی است. فقط نام شيعه را کمتر به طور رسمی میبرند. به اين خاطر که اصلا فرقهی سنی را قبول ندارند. آنها را بزرگترين دشمن خود میدانند. غاصبان خلافت میدانند. اين چند روز ايام فاطميه بود. برويد به روضههای حکومتی و نظامی گوش کنيد! به مقايسههای آنان ميان وضع فعلی جهان اسلام و کاری که ابوبکر و عمر و خاندان اموی با ائمه کردند توجه کنيد! روز انتقام الهی از سکوت و خانهنشينی بيستوپنج سالهی علی فرا رسيدهاست! به مناجاتها و روضههای قاسم سليمانی گوش کنيد. ببينيد آنان برای چه هدفی میجنگند؟ هرگز حتا ادعا نکردهاند برای ما مردم ايران میجنگند، که ما عمل آنان را منافع ملی خود بدانيم. نامشان هم نام مردم ايران نيست. نامشان مثلا «کتائب حزبالله» است نه ايران. اين گروهها ارتش مردم ايران نيستند. سازمانهای حقوق بشر گفتند که همين بچه شيعههای تفنگدار تحت فرماندهی قاسم سليمانی مردم سنی را سر بريدند. آيا اين منافع ملی ماست؟ من و شما چنين آدمهايی هستيم؟ قاسم سليمانی اين جنگ را جنگ مقدس میداند. برويد روايت آنان را از اين جنگ در زبان عرب بخوانيد. آن چه الان وجود دارد، اسرائيل و آمريکا و عربستان و داعش و ... همه، نتايج نفاق بعد از فوت پيامبر است. سرمنشاء همه، آن ظلمی ست که روز اول به مادر ائمه رفت. لعينترين مردان تاريخ، از ديد شيعيان، يهودی يا مسيحی نيست. عمر و ابوبکر و معاويه و يزيد هستند. اکنون پيروان همان ها که حکومت را از شيعيان غصب کردند در مقابل سپاه اسلام ولايت قرار گرفتهاند. آمريکا و اسرائيل هم در کنارشان. تصوير کامل است! در اين روايت قاسم سليمانی میخواهد خلافت غصب شدهی هزار و چهارصد ساله را پس بگيرد. او میگويد که آرزويش اين است که در يکی از اين جنگها کشته شود. آيا سربازی که میخواهد کشته شود منافع شما را حفظ خواهد کرد؟ منافع خودش را نمیشناسد. او میخواهد کشته شود، شما میخواهيد زندگی کنيد. منافع ملی شما زندگی شماست نه مرگ شما. مرگ را تقديس نکنيم. مرگ حقيقتی ناگوار است. ذهن مدرن اخلاقگرا، مرگ را تقديس نمیکند. مغزهای رشدنايافته را ستايش نکنيم، و حقارت را بزرگی نخوانيم. اگر قاسم سليمانی واقعا منافع ايران را درک میکرد، آرزوی مرگ نمیکرد. آرزوی سلامت میکرد تا بيشتر خدمت کند. کسی که برای خود آرزوی مرگ بکند احتمالا ذهنش اين توان را ندارد که شادی و رفاه و امنيت را برای کسی ديگر درک کند. ارزشها برای او چيزهای ديگری هستند. چيزهايی نمادين و خيالپردازانه، و همگی بعد از مردن محقق میشوند. نتيجهی عملکرد چنين ذهنی معلوم است: گسترش جنگ و اختلافات فرقهای و نفرت و تباهی در منطقه. اما منافع ملی ما هدفش مشخص است: زندگی شاد و پر رفاه و امن ما، در يک محلهی شيک و متمدن در جهان. کسی منافع ملی ما را در سياست خارجی نمايندگی میکند که خواهان همزيستی و صلح ميان بقيهی آدمهای غير ايرانی باشد. کسی که آرزوی خوبی برای همسايگان افغان و عراقی تا اسرائيلی خود داشته باشد. برای آنان هم زندگی و شادی بخواهد. و بخواهد با آنان تجارت و رفتوآمد کند، نه اين که خواهان مرگ و آواره شدن خانوادههای آنان باشد! من نمیدانم بعضی که در مورد تهديدهای نظامی عليه ايران، ضد جنگ هستند، چطور جنگافروزی ايران در منطقه را روا میدارند؟ مهدی جلالی Copyright: gooya.com 2016
|